@asheghanehaye_fatima
"وِردی"
و همچنان
ما به سیگار پک میزنیم
و آبجو مینوشیم
و تلاش میکنیم تا
زخمهای عشق را
بر روحمان التیام بخشیم.
آبجو.
سیگار.
به موسیقی وِردی گوش میسپارم
کپلم را میخارانم
و به ابرِ دودِ آبیرنگ زل میزنم.
تا به حال ونیز رفتهای؟
مادرید چطور؟
تقلای پیوستهای که شیپورِ زیرصدا میکند
ملالآور است.
آنگاه همچنان
من گاهی به نوعِ کمتشویشترِ عشق میاندیشم
نوعی که شاید
و باید آسانتر باشد
مثلِ خوابیدن روی صندلی
یا کلیسایی پُر از پنجره.
به قدرِ کافی اندوهناک،
آن عشقِ بیقید را
که مهربان و آرام است
و اکنون مثلِ این نورِ بالای سرم اینجاست
تا خود را به من بسپارد،
فقط وقتی آرزو میکنم
که در مرکزی مشخص
از دود و دود و دودم
با پیراهنی قهوهای و کهنه.
من اما زیرِ خروارها آوار ماندهام.
شعر در مغز شلیک میشود
و شاشکنان از کوچه میگذرد.
ای دوستان
از نفس کشیدن
زیرِ این آسمانِ شعلهور ننویسید.
کودکان دنبالهروی ما هستند.
اکنون اما وِردی
با کاغذدیواریها،
با عشقِ ناشی از آبجو،
و با مزهی طلای خیس
وقتی انگشتانم در خاکستر سیگار
نمدار میشود،
مدارا میکند،
و زنهای غریبهی جوان
زیرِ پنجرهام در رفت و آمدند
و به دستهی جارو
قصر
و پایِ توتِآبی فکر میکنند.
چارلز بوکفسکی - شاعر آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
از کتاب: لذتهای نفرین شده
پ.ن۱: وردی موسیقیدان ایتالیایی بوده است.
پ.ن۲: امروز سالمرگِ چارلز بوکفسکی بود.
#چارلز_بوکفسکی
#چارلز_بوکوفسکی
#مهیار_مظلومی
"وِردی"
و همچنان
ما به سیگار پک میزنیم
و آبجو مینوشیم
و تلاش میکنیم تا
زخمهای عشق را
بر روحمان التیام بخشیم.
آبجو.
سیگار.
به موسیقی وِردی گوش میسپارم
کپلم را میخارانم
و به ابرِ دودِ آبیرنگ زل میزنم.
تا به حال ونیز رفتهای؟
مادرید چطور؟
تقلای پیوستهای که شیپورِ زیرصدا میکند
ملالآور است.
آنگاه همچنان
من گاهی به نوعِ کمتشویشترِ عشق میاندیشم
نوعی که شاید
و باید آسانتر باشد
مثلِ خوابیدن روی صندلی
یا کلیسایی پُر از پنجره.
به قدرِ کافی اندوهناک،
آن عشقِ بیقید را
که مهربان و آرام است
و اکنون مثلِ این نورِ بالای سرم اینجاست
تا خود را به من بسپارد،
فقط وقتی آرزو میکنم
که در مرکزی مشخص
از دود و دود و دودم
با پیراهنی قهوهای و کهنه.
من اما زیرِ خروارها آوار ماندهام.
شعر در مغز شلیک میشود
و شاشکنان از کوچه میگذرد.
ای دوستان
از نفس کشیدن
زیرِ این آسمانِ شعلهور ننویسید.
کودکان دنبالهروی ما هستند.
اکنون اما وِردی
با کاغذدیواریها،
با عشقِ ناشی از آبجو،
و با مزهی طلای خیس
وقتی انگشتانم در خاکستر سیگار
نمدار میشود،
مدارا میکند،
و زنهای غریبهی جوان
زیرِ پنجرهام در رفت و آمدند
و به دستهی جارو
قصر
و پایِ توتِآبی فکر میکنند.
چارلز بوکفسکی - شاعر آمریکایی
برگردان: مهیار مظلومی
از کتاب: لذتهای نفرین شده
پ.ن۱: وردی موسیقیدان ایتالیایی بوده است.
پ.ن۲: امروز سالمرگِ چارلز بوکفسکی بود.
#چارلز_بوکفسکی
#چارلز_بوکوفسکی
#مهیار_مظلومی
بوسه بخیه است ، خنده بخیه است
فراموشی بخیه است،مهربانی بخیه است
آدم بیبخیه متلاشی میشود آدم؛ زخم است ..
#چارلز_بوکفسکی
@asheghanehaye_fatima
فراموشی بخیه است،مهربانی بخیه است
آدم بیبخیه متلاشی میشود آدم؛ زخم است ..
#چارلز_بوکفسکی
@asheghanehaye_fatima
ما اینجاییم که آبجو بنوشیم
جنگ را تمام کنیم
و به نابرابریها بخندیم
و آنقدر خوب زندگی کنیم
که مرگ از گرفتن جانمان بر خود بلرزد.
#چارلز_بوکفسکی
@asheghanehaye_fatima
جنگ را تمام کنیم
و به نابرابریها بخندیم
و آنقدر خوب زندگی کنیم
که مرگ از گرفتن جانمان بر خود بلرزد.
#چارلز_بوکفسکی
@asheghanehaye_fatima
.
"انتهای يک عاشقانه كوتاه"
اين بار سكسِ سرپا رو امتحان كردم.
معمولا جواب نميده، ولی اين بار به نظر خوب بود.
اون مدام ميگفت:
"وای خدای من، چه پاهای
قشنگی داری" .
همه چی داشت خوب پيش میرفت،
تا اينكه پاهاش رو از زمين بلند كرد،
و انداخت دور كمرم.
"وای خدای من، چه پاهای قشنگی داری ."
وزنش تقريبا 62 كيلو بود،
و همينجور كه میكردمش،
خودش رو آويزونم كرده بود.
وقتی ارضا شدم،
دردی از ستون فقراتم تير كشيد تا بالا.
انداختمش روی كاناپه،
و دور اتاق راه رفتم.
درد هنوز بود.
بهش گفتم "ببين، بهتره بری، من بايد چند تا عكس رو توی تاريکخونهم ظاهر كنم ."
لباساش رو پوشيد و رفت،
و من رفتم توی آشپزخونه تا يک ليوان آب بنوشم.
يک ليوان پر آب كردم و گرفتم دست چپم
درد تير كشيد تا پشت گوشهام.
ليوان رو ول كردم،
افتاد و شكست.
رفتم توی وانِ پر آبگرم و نمک طبيعی.
تازه خودم رو ول كرده بودم،
كه تلفن زنگ خورد.
تلاش كردم كمرم رو صاف كنم،
درد دويد توی گردن و بازوهام،
افتادم،
گوشههای وان رو گرفتم،
و اومدم بيرون،
درحالیكه توی سرم برقبرق میزد.
تلفن هنوز زنگ میخورد.
گوشی رو برداشتم: الو؟
گفت: "دوستت دارم ."
گفتم: ممنون.
گفت: فقط همین؟
گفتم: بله.
گفت: "گوه بخور" و قطع كرد.
وقتی داشتم به حموم برمیگشتم،
فكر كردم كه عشق چقدر سريع خشک ميشه،
حتی سريعتر از اسپرم.
#چارلز_بوکفسکی
از کتاب #عشق_سگی_ست_از_جهنم
@asheghanehaye_fatima
"انتهای يک عاشقانه كوتاه"
اين بار سكسِ سرپا رو امتحان كردم.
معمولا جواب نميده، ولی اين بار به نظر خوب بود.
اون مدام ميگفت:
"وای خدای من، چه پاهای
قشنگی داری" .
همه چی داشت خوب پيش میرفت،
تا اينكه پاهاش رو از زمين بلند كرد،
و انداخت دور كمرم.
"وای خدای من، چه پاهای قشنگی داری ."
وزنش تقريبا 62 كيلو بود،
و همينجور كه میكردمش،
خودش رو آويزونم كرده بود.
وقتی ارضا شدم،
دردی از ستون فقراتم تير كشيد تا بالا.
انداختمش روی كاناپه،
و دور اتاق راه رفتم.
درد هنوز بود.
بهش گفتم "ببين، بهتره بری، من بايد چند تا عكس رو توی تاريکخونهم ظاهر كنم ."
لباساش رو پوشيد و رفت،
و من رفتم توی آشپزخونه تا يک ليوان آب بنوشم.
يک ليوان پر آب كردم و گرفتم دست چپم
درد تير كشيد تا پشت گوشهام.
ليوان رو ول كردم،
افتاد و شكست.
رفتم توی وانِ پر آبگرم و نمک طبيعی.
تازه خودم رو ول كرده بودم،
كه تلفن زنگ خورد.
تلاش كردم كمرم رو صاف كنم،
درد دويد توی گردن و بازوهام،
افتادم،
گوشههای وان رو گرفتم،
و اومدم بيرون،
درحالیكه توی سرم برقبرق میزد.
تلفن هنوز زنگ میخورد.
گوشی رو برداشتم: الو؟
گفت: "دوستت دارم ."
گفتم: ممنون.
گفت: فقط همین؟
گفتم: بله.
گفت: "گوه بخور" و قطع كرد.
وقتی داشتم به حموم برمیگشتم،
فكر كردم كه عشق چقدر سريع خشک ميشه،
حتی سريعتر از اسپرم.
#چارلز_بوکفسکی
از کتاب #عشق_سگی_ست_از_جهنم
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من بوسهها را به خاطر خواهم سپرد
لبهایمان که با عشق،
تر شده بودند....
و اینکه چهگونه
تو هرچه داشتی به من دادی
و من چهگونه
هرچه از خودم باقی مانده بود،
به تو تقدیم کردم...
#چارلز_بوکفسکی
@asheghanehaye_fatima
لبهایمان که با عشق،
تر شده بودند....
و اینکه چهگونه
تو هرچه داشتی به من دادی
و من چهگونه
هرچه از خودم باقی مانده بود،
به تو تقدیم کردم...
#چارلز_بوکفسکی
@asheghanehaye_fatima
نوشتن
اغلب تنها چیز میانِ تو
و امرِ ناممکن است.
هیچ مشروبی،
هیچ عشقی،
و هیچ ثروتی
نمیتواند چنین باشد.
هیچچیز نجاتت نمیدهد
جز نوشتن.
دیوارها را
از فروریختن باز میدارد.
جلوی نزدیک شدن مردم را میگیرد.
تاریکی را فرو میپاشد.
نوشتن
یگانه روانپزشک است
و پرمهرترینِ خدایان.
نوشتن
مرگ را زیرِ نظر میگیرد،
و توقف ندارد.
نوشتن
به خودش
و به درد میخندد.
نوشتن
آخرین امید
و آخرین توضیح است.
آری!
نوشتن چنین است...
#چارلز_بوکفسکی
#شاعر_آمریکا
ترجمه:
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
اغلب تنها چیز میانِ تو
و امرِ ناممکن است.
هیچ مشروبی،
هیچ عشقی،
و هیچ ثروتی
نمیتواند چنین باشد.
هیچچیز نجاتت نمیدهد
جز نوشتن.
دیوارها را
از فروریختن باز میدارد.
جلوی نزدیک شدن مردم را میگیرد.
تاریکی را فرو میپاشد.
نوشتن
یگانه روانپزشک است
و پرمهرترینِ خدایان.
نوشتن
مرگ را زیرِ نظر میگیرد،
و توقف ندارد.
نوشتن
به خودش
و به درد میخندد.
نوشتن
آخرین امید
و آخرین توضیح است.
آری!
نوشتن چنین است...
#چارلز_بوکفسکی
#شاعر_آمریکا
ترجمه:
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
.
شناخت ؛ دلدادگی را ضایع می کند باید نشناسی تا شیدا باشی ، عاشقی با نشناختن معشوق چه شیرین است ...!
#چارلز_بوکفسکی
@asheghanehaye_fatima
شناخت ؛ دلدادگی را ضایع می کند باید نشناسی تا شیدا باشی ، عاشقی با نشناختن معشوق چه شیرین است ...!
#چارلز_بوکفسکی
@asheghanehaye_fatima
پرندهای آبی در قلب من است
که میخواهد بیرون بزند
اما من سرسختم درمقابلش
میگویم: همانجا بمان
نمیگذارم هیچکس تو را ببیند
پرندهای آبی در قلب من است
که میخواهد بیرون بزند
اما من روی او ویسکی میریزم
و دود سیگار به خوردش میدهم
و روسپیان
و مشروبفروشان
و کارکنان داروخانه
هیچگاه نخواهند فهمید که او آنجاست
پرندهای آبی در قلب من است
که میخواهد بیرون بزند
اما من سرسختم در مقابلش
میگویم آرام بگیر
میخواهی خرابم کنی؟
میخواهی کار و زندگیام را
و فروش کتابهایم را در اروپا
خراب کنی؟
پرندهای آبی در قلب من است
که میخواهد بیرون بزند
اما من زرنگترم
فقط میگذارم گاهی شبها بیرون بیاید
شبها
وقتی همه به خواب رفتهاند
به او میگویم: میدانم که تو در قلب منی
پس اینقدر غمگین نباش
بعد او را میگذارم سر جایش
اندکی میخواند
چرا که هنوز کمی زنده است
و اینگونه باهم به خواب میرویم
با رازی که بین خودمان میماند
رازی آنقدر زیبا
که میتواند مردی را به گریه بیندازد
اما من گریه نمیکنم
تو چطور مَرد؟!
#چارلز_بوکفسکی
برگردان: مبین اعرابی
@asheghanehaye_fatima
که میخواهد بیرون بزند
اما من سرسختم درمقابلش
میگویم: همانجا بمان
نمیگذارم هیچکس تو را ببیند
پرندهای آبی در قلب من است
که میخواهد بیرون بزند
اما من روی او ویسکی میریزم
و دود سیگار به خوردش میدهم
و روسپیان
و مشروبفروشان
و کارکنان داروخانه
هیچگاه نخواهند فهمید که او آنجاست
پرندهای آبی در قلب من است
که میخواهد بیرون بزند
اما من سرسختم در مقابلش
میگویم آرام بگیر
میخواهی خرابم کنی؟
میخواهی کار و زندگیام را
و فروش کتابهایم را در اروپا
خراب کنی؟
پرندهای آبی در قلب من است
که میخواهد بیرون بزند
اما من زرنگترم
فقط میگذارم گاهی شبها بیرون بیاید
شبها
وقتی همه به خواب رفتهاند
به او میگویم: میدانم که تو در قلب منی
پس اینقدر غمگین نباش
بعد او را میگذارم سر جایش
اندکی میخواند
چرا که هنوز کمی زنده است
و اینگونه باهم به خواب میرویم
با رازی که بین خودمان میماند
رازی آنقدر زیبا
که میتواند مردی را به گریه بیندازد
اما من گریه نمیکنم
تو چطور مَرد؟!
#چارلز_بوکفسکی
برگردان: مبین اعرابی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من بوسهها را به خاطر خواهم سپرد
لبهایمان که با عشق، تر شده بودند
و اینکه چهگونه
تو هرچه داشتی به من دادی
و من چهگونه
هرچه از خودم باقی مانده بود،
به تو تقدیم کردم
#چارلز_بوکفسکی
@asheghanehaye_fatima
لبهایمان که با عشق، تر شده بودند
و اینکه چهگونه
تو هرچه داشتی به من دادی
و من چهگونه
هرچه از خودم باقی مانده بود،
به تو تقدیم کردم
#چارلز_بوکفسکی
@asheghanehaye_fatima