@asheghanehaye_fatima
شعری چینی میخوانم
نوشتۀ هزار سال پیش
نویسنده از باران میگوید
که همه شب فرو ریخت
بر سقفِ نیین قایقش
و آرامشی که عاقبت
جای گرفت در دلش
فقط از سر اتفاق است
که باز ماه نوامبر است، مِه آلود
با شفقی سربی رنگ؟
فقط از سر بخت است
که آدمیدیگر زنده است؟
اهمیتی فوق العاده را الصاق میکنند شاعران
به موفقیت، به جایزه
اما خزان، پس از خزان،
میکَنَد برگها را از درختانِ غره
و اگر چیزی بمانَد
فقط زمزمه لطیف باران است
در اشعار
نه سرخوش، نه محزون
فقط صفایی نمیتوان دید
و آن زمان که نور و سایه توامان
برای لحظه ای از یاد میبرندمان،
غروب سرگرمِ تدارکِ معماهایی دیگر است.
#آدام_زاگایفسکی
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#کامیار_محسنین
شعری چینی میخوانم
نوشتۀ هزار سال پیش
نویسنده از باران میگوید
که همه شب فرو ریخت
بر سقفِ نیین قایقش
و آرامشی که عاقبت
جای گرفت در دلش
فقط از سر اتفاق است
که باز ماه نوامبر است، مِه آلود
با شفقی سربی رنگ؟
فقط از سر بخت است
که آدمیدیگر زنده است؟
اهمیتی فوق العاده را الصاق میکنند شاعران
به موفقیت، به جایزه
اما خزان، پس از خزان،
میکَنَد برگها را از درختانِ غره
و اگر چیزی بمانَد
فقط زمزمه لطیف باران است
در اشعار
نه سرخوش، نه محزون
فقط صفایی نمیتوان دید
و آن زمان که نور و سایه توامان
برای لحظه ای از یاد میبرندمان،
غروب سرگرمِ تدارکِ معماهایی دیگر است.
#آدام_زاگایفسکی
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#کامیار_محسنین
@asheghanehaye_fatima
تو باید تمامِ سنگینیِ دنیا را به دوش بکشی
تحملش را آسانتر کنی
مثل کولهای بیندازیش
بر شانههایت و عزمِ رفتن کنی.
بهترین وقتش غروب است، در بهار، وقتی
درختها به آرامی نفس میکشند و شب وعده میدهد.
#آدام_زاگایفسکی
ترجمه:
#کامیار_محسنین
تو باید تمامِ سنگینیِ دنیا را به دوش بکشی
تحملش را آسانتر کنی
مثل کولهای بیندازیش
بر شانههایت و عزمِ رفتن کنی.
بهترین وقتش غروب است، در بهار، وقتی
درختها به آرامی نفس میکشند و شب وعده میدهد.
#آدام_زاگایفسکی
ترجمه:
#کامیار_محسنین
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
موسیقی که با تو شنیدم
موسیقی دیگری بود
و خونی که در شریانهای ما جریان داشت
خونی دیگر
و شادمانی نابی که چشیدیم
حقیقت داشت
اگر باید به خاطر آن از کسی تشکر کنم
تشکر میکنم از او،
پیش از آنکه دیر شود
پیش از آنکه سکوت شود.
#آدام_زاگایفسکی | Adam Zagajewski | لهستان، ۱۹۴۵ |
برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
موسیقی که با تو شنیدم
موسیقی دیگری بود
و خونی که در شریانهای ما جریان داشت
خونی دیگر
و شادمانی نابی که چشیدیم
حقیقت داشت
اگر باید به خاطر آن از کسی تشکر کنم
تشکر میکنم از او،
پیش از آنکه دیر شود
پیش از آنکه سکوت شود.
#آدام_زاگایفسکی | Adam Zagajewski | لهستان، ۱۹۴۵ |
برگردان: #آزاده_کامیار
@asheghanehaye_fatima
موسیقی که با تو شنیدم
موسیقی دیگری بود
و خونی که در شریانهای ما جریان داشت
خونی دیگر
و شادمانی نابی که چشیدیم
حقیقت داشت...
اگر باید به خاطر آن از کسی تشکر کنم
تشکر میکنم از او،
پیش از آنکه دیر شود
پیش از آنکه سکوت شود...
#آدام_زاگایفسکی
@asheghanehaye_fatima
موسیقی دیگری بود
و خونی که در شریانهای ما جریان داشت
خونی دیگر
و شادمانی نابی که چشیدیم
حقیقت داشت...
اگر باید به خاطر آن از کسی تشکر کنم
تشکر میکنم از او،
پیش از آنکه دیر شود
پیش از آنکه سکوت شود...
#آدام_زاگایفسکی
@asheghanehaye_fatima
آیا تو عشق میورزی به کلمات
مثل شعبده بازی خجالتی که عشق میورزد به لحظۀ سکوت
بعد از آنکه ترک میکند صحنه را،
تنها در رختکنی که شمعی زرد میسوزد
با شعله ای چرک و سیاه؟
کدامین میل بر میانگیزد تو را
که به پیش برانی دروازه سنگین را،
حس کنی
بار دیگر رایحۀ آن جنگل را
و بوی نای آب چاهی قدیمی را،
باز ببینی درخت بلند گلابی را،
زن شوهردار غرهای که میبخشیدمان
میوههای رسیدهاش را
با اشرافیتی تمام در هر خزان
و بعد فرو میافتاد
به انتظاری خاموش برای مرضهای زمستان؟
در همسایگی، از دودکشِ بی احساسِ کارخانهای
دود بر میخیزد و شهرِ زشت آرام میماند،
اما خاکِ خستگی ناپذیر
به کار خود مشغول در زیرِ خشتها در باغها،
خاطرۀ سیاهِ ما و نوشگاهِ درندشتِ مردهها، خاکِ خوب.
کدامین شهامت را میطلبد
تکانی به دروازه سنگین دادن،
کدامین شهامت را باز دمی نظری به ما انداختن،
– گرد هم در اتاقی کوچک به زیر چراغی گوتیک
مادر نگاهی به روزنامه میاندازد،
شاپرکها به شیشههای پنجره میخورند،
هیچ اتفاقی نمیافتد،
هیچ، فقط غروب، دعا، ما در انتظار…
ما فقط یک بار زندگی کردیم.
#آدام_زاگایفسکی
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#کامیار_محسنین
@asheghanehaye_fatima
مثل شعبده بازی خجالتی که عشق میورزد به لحظۀ سکوت
بعد از آنکه ترک میکند صحنه را،
تنها در رختکنی که شمعی زرد میسوزد
با شعله ای چرک و سیاه؟
کدامین میل بر میانگیزد تو را
که به پیش برانی دروازه سنگین را،
حس کنی
بار دیگر رایحۀ آن جنگل را
و بوی نای آب چاهی قدیمی را،
باز ببینی درخت بلند گلابی را،
زن شوهردار غرهای که میبخشیدمان
میوههای رسیدهاش را
با اشرافیتی تمام در هر خزان
و بعد فرو میافتاد
به انتظاری خاموش برای مرضهای زمستان؟
در همسایگی، از دودکشِ بی احساسِ کارخانهای
دود بر میخیزد و شهرِ زشت آرام میماند،
اما خاکِ خستگی ناپذیر
به کار خود مشغول در زیرِ خشتها در باغها،
خاطرۀ سیاهِ ما و نوشگاهِ درندشتِ مردهها، خاکِ خوب.
کدامین شهامت را میطلبد
تکانی به دروازه سنگین دادن،
کدامین شهامت را باز دمی نظری به ما انداختن،
– گرد هم در اتاقی کوچک به زیر چراغی گوتیک
مادر نگاهی به روزنامه میاندازد،
شاپرکها به شیشههای پنجره میخورند،
هیچ اتفاقی نمیافتد،
هیچ، فقط غروب، دعا، ما در انتظار…
ما فقط یک بار زندگی کردیم.
#آدام_زاگایفسکی
#شاعر_لهستان
ترجمه:
#کامیار_محسنین
@asheghanehaye_fatima
موسیقی که با تو شنیدم
موسیقی دیگری بود
و خونی که در شریانهای ما جریان داشت
خونی دیگر
و شادمانی نابی که چشیدیم
حقیقت داشت
اگر باید بهخاطرِ آن از کسی تشکر کنم
تشکر میکنم از او،
پیش از آنکه دیر شود
پیش از آنکه سکوت شود.
#آدام_زاگایفسکی
@asheghanehaye_fatima
موسیقی دیگری بود
و خونی که در شریانهای ما جریان داشت
خونی دیگر
و شادمانی نابی که چشیدیم
حقیقت داشت
اگر باید بهخاطرِ آن از کسی تشکر کنم
تشکر میکنم از او،
پیش از آنکه دیر شود
پیش از آنکه سکوت شود.
#آدام_زاگایفسکی
@asheghanehaye_fatima