@asheghanehaye_fatima
میخواهم در خواب تماشایت کنم
میدانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد
میخواهم تماشایت کنم در خواب
بخوابم با تو
تا به درون خوابت درآیم
چنان موج روان تیرهای
که بالای سرم میلغزد
و با تو قدم بزنم
از میان جنگل روشن مواج برگهای آبی و سبز
همراه خورشیدی خیس و سه ماه
به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی
تا موحشترین هراسهایت
میخواهم آن شاخهی نقرهای را ببخشم به تو
آن گل سفید کوچک را
کلمهای که تو را حفظ میکند
از حزنی که در مرکز رویاهایت زندگی میکند
میخواهم تعقیبت کنم
تا بالای پلکان و دوباره
قایقی شوم که که محتاطانه تو را به عقب بر میگرداند
شعلهای در جامهای دو دست
تا آنجا که تنت آرمیده است
کنار من
و تو به آن وارد میشوی
به آسانی دمی که برمیآوری
میخواهم هوا باشم
هوایی که در آن سکنی میکنی
برای لحظهای حتی
میخواهم همانقدر قابل چشمپوشی و
همانقدر ضروری باشم.
#مارگارت_اتوود
#شاعر_کانادا
ترجمه :
#محسن_عمادی
میخواهم در خواب تماشایت کنم
میدانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد
میخواهم تماشایت کنم در خواب
بخوابم با تو
تا به درون خوابت درآیم
چنان موج روان تیرهای
که بالای سرم میلغزد
و با تو قدم بزنم
از میان جنگل روشن مواج برگهای آبی و سبز
همراه خورشیدی خیس و سه ماه
به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی
تا موحشترین هراسهایت
میخواهم آن شاخهی نقرهای را ببخشم به تو
آن گل سفید کوچک را
کلمهای که تو را حفظ میکند
از حزنی که در مرکز رویاهایت زندگی میکند
میخواهم تعقیبت کنم
تا بالای پلکان و دوباره
قایقی شوم که که محتاطانه تو را به عقب بر میگرداند
شعلهای در جامهای دو دست
تا آنجا که تنت آرمیده است
کنار من
و تو به آن وارد میشوی
به آسانی دمی که برمیآوری
میخواهم هوا باشم
هوایی که در آن سکنی میکنی
برای لحظهای حتی
میخواهم همانقدر قابل چشمپوشی و
همانقدر ضروری باشم.
#مارگارت_اتوود
#شاعر_کانادا
ترجمه :
#محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
تاریک است صدایت
از بوسههایی که به من ندادی
از بوسههایی که به من نمیدهی
شب
غبارِ این تبعید است.
بوسههایت
ماهها را میآویزند
اقماری
که معبرم را منجمد میکنند
و من
به زیر خورشید
میلرزم.
#خوان_خلمن | آرژانتین، ۲۰۱۴-۱۹۳۰ |
برگردان: #محسن_عمادی
تاریک است صدایت
از بوسههایی که به من ندادی
از بوسههایی که به من نمیدهی
شب
غبارِ این تبعید است.
بوسههایت
ماهها را میآویزند
اقماری
که معبرم را منجمد میکنند
و من
به زیر خورشید
میلرزم.
#خوان_خلمن | آرژانتین، ۲۰۱۴-۱۹۳۰ |
برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
صبح، درخشش میبخشد به پرندگان
گشاده است و
تازه است.
با وحشت اندیشه
با هماش مینوشیم.
ای یار
گرم کن گذشته را!
مرا میبوسی و
بوسهها بیدار میشوند،
در جوار خورشید
فرو میافتیم.
زیرپیراهنهای رنگیات را به خاطر میآورم
گلهای رنگیات را
بوسههای رنگیات را
دل سفیدت را.
#خوان_خلمن
برگردان: #محسن_عمادی
صبح، درخشش میبخشد به پرندگان
گشاده است و
تازه است.
با وحشت اندیشه
با هماش مینوشیم.
ای یار
گرم کن گذشته را!
مرا میبوسی و
بوسهها بیدار میشوند،
در جوار خورشید
فرو میافتیم.
زیرپیراهنهای رنگیات را به خاطر میآورم
گلهای رنگیات را
بوسههای رنگیات را
دل سفیدت را.
#خوان_خلمن
برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
حرارتی که اندیشه را ویران میکند
اندیشناک خود را ویران میکند.
نور،
در بوسههایت میلرزد
و معبر را متوقف میکند
زمان را متوقف میکند،
در دوردستان
بوسهها را میگشاید
و سبزه را در دل سوزان
به جا مینهد.
باران
از پرندهای بیدار میشود
که دریا را انتظار میکشد
در دریا.
#خوان_خلمن
برگردان: #محسن_عمادی
حرارتی که اندیشه را ویران میکند
اندیشناک خود را ویران میکند.
نور،
در بوسههایت میلرزد
و معبر را متوقف میکند
زمان را متوقف میکند،
در دوردستان
بوسهها را میگشاید
و سبزه را در دل سوزان
به جا مینهد.
باران
از پرندهای بیدار میشود
که دریا را انتظار میکشد
در دریا.
#خوان_خلمن
برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
مجبور نيستی خوب باشی.
مجبور نيستی روی زانوهايت صد مايل از ميان صحرا پشیمان راه بروی
فقط بايد به جانور مهربان تنات اجازه دهی
تا آنچه را دوست دارد، دوست داشته باشد
با من از نااميدی بگو، از نااميدی خودت
و من از خودم برایات خواهم گفت
مادام که جهان ادامه میدهد
مادام که خورشيد و سنگريزههای باران
از ميان چشماندازها حرکت میکنند
بالای چمنزارها و درختان عميق
کوهها و رودخانهها
مادام که آن بالا غازهای وحشی در آسمان زلال آبی
دوباره به خانه باز میگردند
هرکسی باشی، اصلن مهم نيست که چقدر تنهايی
جهان خود را به تخيلات پيشکش میکند
صدایات میکند عين غازهای وحشی، خشن و اغواگر
جایات را بالاتر و بالاتر اعلام میکند
در خانوادهی اشيا.
#مری_اولیور
برگردان: #محسن_عمادی
مجبور نيستی خوب باشی.
مجبور نيستی روی زانوهايت صد مايل از ميان صحرا پشیمان راه بروی
فقط بايد به جانور مهربان تنات اجازه دهی
تا آنچه را دوست دارد، دوست داشته باشد
با من از نااميدی بگو، از نااميدی خودت
و من از خودم برایات خواهم گفت
مادام که جهان ادامه میدهد
مادام که خورشيد و سنگريزههای باران
از ميان چشماندازها حرکت میکنند
بالای چمنزارها و درختان عميق
کوهها و رودخانهها
مادام که آن بالا غازهای وحشی در آسمان زلال آبی
دوباره به خانه باز میگردند
هرکسی باشی، اصلن مهم نيست که چقدر تنهايی
جهان خود را به تخيلات پيشکش میکند
صدایات میکند عين غازهای وحشی، خشن و اغواگر
جایات را بالاتر و بالاتر اعلام میکند
در خانوادهی اشيا.
#مری_اولیور
برگردان: #محسن_عمادی
میتوانی از هرچه دلت خواست
با من بگویی،
اینکه باورشان کنم یا نکنم
اهمیتی ندارد،
مهم این است که هوا
لبهایت را به حرکت در آورد
یا لبان تو، هوا را به حرکت در آورند
تا حکایتت را بیافرینی،
تنت را
به هر ساعت،
بی هیچ وقفهای،
عین شعلهای
که به چیزی جز شعله
شباهت نمیبرد.
#محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
با من بگویی،
اینکه باورشان کنم یا نکنم
اهمیتی ندارد،
مهم این است که هوا
لبهایت را به حرکت در آورد
یا لبان تو، هوا را به حرکت در آورند
تا حکایتت را بیافرینی،
تنت را
به هر ساعت،
بی هیچ وقفهای،
عین شعلهای
که به چیزی جز شعله
شباهت نمیبرد.
#محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
انسانی معمولیام من
از جسم و از خاطره
از خون و از فراموشی.
روی دو پایام حرکت میکنم،
با اتوبوس، با تاکسی، با هواپیما
چنان که شعلهی چراغ جوشکاری
وحشتزده
در من نفس میکشد زندگی،
که شاید خاموش شود
به طرفهالعینی.
درست مثل تو
از چیزهایی برآمدهام من
به یاد آمده و
از یاد رفته:
از صورتها
از دستها،
از سایبان سرخ ظهر
در پاستوس-بونز،
شادیها، مردگان، گلها، پرندگان
شعلهی عصرهای روشن
نامهایی که دیگر به خاطر نمیآورم
ابروها، نفسها، لگنها
سبدها، پرچمها، موزها
همه
درهمآمیخته
عطر میپراکندند برافروخته
گر میگیرند و
و مرا به قدمزدن وامیدارند.
معمولی مردیام من
برزیلی، میانسال، متاهل، یک سرباز ذخیره،
و ای رفیق، هیچ معنایی نمییابم
در زندگی،
جز نبردی مشترک
برای جهانی بهتر.
از آغاز شاعر بودهام.
ولی شعر شکننده است،
نه حرکت میکند
و نه مردم بیخیال را به جنبش درمیآورد.
از اینرو میخواهم با تو حرف بزنم،
چون انسانی که با انسانی
به تو تکیه کنم
یا بازوانام را پیشکش،
چرا که زمان میگذرد
و هنوز آنجاست
ارباب، در کشتار.
که فرصتی باقی نیست
و ما دیگر چیسبانک داریم اینجا،
آیتیاندتی، باند اند شیر،
ویلسون، هاننا، اندرسون کلایتون
و چه میداند کسی، چه بسیارهای دیگر
بازوهای اختاپوسی که زندگیهامان را به خون میکشاند
و بستهبندی میکند
یک آدم معمولی،
درست مثل تو،
زیر شصت امپراتور
از خیابان عبور میکنم.
سایهی ارباب
لک میکند چشمانداز را و
دریا را گلآلود،
و باز میگردد کودکی
تلخ حالا در کامهامان
و کریه به گل و گرسنگی.
ولی میلیونها تنایم ما از مردمان معمولی
و دیواری آفرید از تنها میشود
از بدنهایی برآمده به رؤیا و گلهای آفتابگردان.
■شاعر: #فرریرا_گولار | Ferreira Gullar | برزیل، ۲۰۱۶-۱۹۳۰ |
■برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
از جسم و از خاطره
از خون و از فراموشی.
روی دو پایام حرکت میکنم،
با اتوبوس، با تاکسی، با هواپیما
چنان که شعلهی چراغ جوشکاری
وحشتزده
در من نفس میکشد زندگی،
که شاید خاموش شود
به طرفهالعینی.
درست مثل تو
از چیزهایی برآمدهام من
به یاد آمده و
از یاد رفته:
از صورتها
از دستها،
از سایبان سرخ ظهر
در پاستوس-بونز،
شادیها، مردگان، گلها، پرندگان
شعلهی عصرهای روشن
نامهایی که دیگر به خاطر نمیآورم
ابروها، نفسها، لگنها
سبدها، پرچمها، موزها
همه
درهمآمیخته
عطر میپراکندند برافروخته
گر میگیرند و
و مرا به قدمزدن وامیدارند.
معمولی مردیام من
برزیلی، میانسال، متاهل، یک سرباز ذخیره،
و ای رفیق، هیچ معنایی نمییابم
در زندگی،
جز نبردی مشترک
برای جهانی بهتر.
از آغاز شاعر بودهام.
ولی شعر شکننده است،
نه حرکت میکند
و نه مردم بیخیال را به جنبش درمیآورد.
از اینرو میخواهم با تو حرف بزنم،
چون انسانی که با انسانی
به تو تکیه کنم
یا بازوانام را پیشکش،
چرا که زمان میگذرد
و هنوز آنجاست
ارباب، در کشتار.
که فرصتی باقی نیست
و ما دیگر چیسبانک داریم اینجا،
آیتیاندتی، باند اند شیر،
ویلسون، هاننا، اندرسون کلایتون
و چه میداند کسی، چه بسیارهای دیگر
بازوهای اختاپوسی که زندگیهامان را به خون میکشاند
و بستهبندی میکند
یک آدم معمولی،
درست مثل تو،
زیر شصت امپراتور
از خیابان عبور میکنم.
سایهی ارباب
لک میکند چشمانداز را و
دریا را گلآلود،
و باز میگردد کودکی
تلخ حالا در کامهامان
و کریه به گل و گرسنگی.
ولی میلیونها تنایم ما از مردمان معمولی
و دیواری آفرید از تنها میشود
از بدنهایی برآمده به رؤیا و گلهای آفتابگردان.
■شاعر: #فرریرا_گولار | Ferreira Gullar | برزیل، ۲۰۱۶-۱۹۳۰ |
■برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
اگر زنده ماندی،
اگر مقاومت کردی:
آواز بخوان، رویا ببین، مست کن!
زمانهی زمهریر است:
عاشق شو، شتاب کن!
بادِ ساعات
خیابانها را جارو میکند،
معبرها را.
درختان منتظرند:
تو منتظر نباش،
موعد زندگیست،
یگانه فرصتات!
If you survive, if you persist, sing,
dream, get drunk.
It’s the time of cold: love,
rush. The hours’ wind
sweeps the streets, the roads.
The trees wait: don’t you wait,
this is the time to live, the only one.
#خایمه_سابینس
برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
اگر مقاومت کردی:
آواز بخوان، رویا ببین، مست کن!
زمانهی زمهریر است:
عاشق شو، شتاب کن!
بادِ ساعات
خیابانها را جارو میکند،
معبرها را.
درختان منتظرند:
تو منتظر نباش،
موعد زندگیست،
یگانه فرصتات!
If you survive, if you persist, sing,
dream, get drunk.
It’s the time of cold: love,
rush. The hours’ wind
sweeps the streets, the roads.
The trees wait: don’t you wait,
this is the time to live, the only one.
#خایمه_سابینس
برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در موهای تو
پرندهیی پنهان است
پرندهیی که رنگِ آسمان است
تو که نیستی
روی پایم مینشیند
جوری نگاه میکند که نمیداند
جوری نگاه میکنم که نمیدانم
میگذارمش روی تخت
و از پلّهها پایین میروم
کسی در خیابان نیست
و درختها سوختهاند
کجایی؟
#یانیس_ریتسوس
برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
پرندهیی پنهان است
پرندهیی که رنگِ آسمان است
تو که نیستی
روی پایم مینشیند
جوری نگاه میکند که نمیداند
جوری نگاه میکنم که نمیدانم
میگذارمش روی تخت
و از پلّهها پایین میروم
کسی در خیابان نیست
و درختها سوختهاند
کجایی؟
#یانیس_ریتسوس
برگردان: #محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima