عاشقانه های فاطیما
819 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima




گفته بودی که بعد سربازیم ... / گفته بودی به پام می مانی
قاصدک باز دست پر برگشت / گفت این روزها پریشانی ..


گفت این روزها دلت خوش نیست / به من و شعرهای دیروزم
گفت درگیر شاملو شدی و / تازگی ها فروغ می خوانی


ماه بانوی من ! خدا نکند / بروی و مرا برنجانی
با تنش های رفتنت نکند / تن این ارگ را بلرزانی ؟؟


نیمه شب های پادگان گاهی / به سرم میزند فرار کنم ..
به سرم میزند فرار کنم ... / به سرم میزند ... نمیدانی !




#حسین_نصیری
@asheghanehaye_fatima




گفته بودی که بعد سربازیم ... / گفته بودی به پام می‌مانی
قاصدک باز دست پر برگشت / گفت این روزها پریشانی ..

گفت این روزها دلت خوش نیست / به من و شعرهای دیروزم
گفت درگیر شاملو شدی و / تازگی‌ها فروغ می‌خوانی

ماه بانوی من! خدا نکند / بروی و مرا برنجانی
با تنش‌های رفتنت نکند / تن این ارگ را بلرزانی

نیمه شب‌های پادگان گاهی / به سرم می‌زند فرار کنم ..
به سرم می‌زند فرار کنم ... / به سرم می‌زند ... نمی‌دانی !

روزها آفتاب ! شب‌ها سوز ! / باز هم از قیافه‌ام انداخت !
بازهم با همان شماره‌ی دو / کچلم کرده است دژبانی !

چند وقتی‌ست پادگان اراک / به من شاعرت نمی‌سازد
بگذریم ... ! از خودت بگو ، چه خبر ؟ / خوب خوبی ؟ ردیف ؟ میزانی ؟

چند ماهی بمان به پای من و / صبر کن وضعیت سفید شود
احتمالا بهار در راه است / پس از این سوزهای طولانی

گفته بودند زود می‌گذرد / چشم برهم زدم ، تمام نشد !
هی گذشت و گذشت و باز گذشت / خدمت اما نداشت پایانی

با من انگار دشمنی دارند / عقربه‌های ساعت مچی‌ام
بی‌شرف‌ها چه کُند می‌گذرند / روی این برجک نگهبانی

پیش "سیدرضا" نشسته‌ام و / فکر من پیش توست ، باور کن !
من به تو فکر می‌کنم ، اصلا / تو به من فکر می‌کنی هانی ؟؟

کاش جای "ستاره‌ها" بانو / ماهِ تو روی شانه‌ی من بود
تو سرت روی شانه‌ام باشد / عین سرلشکریست "ستوانی" ...

نیستی و ... بهانه‌ی خوبیست / جاده را تا شمال گریه کنم
تا فریدون‌کنار گریه کنم / تو از این روزها چه می‌دانی ..

پدرت گفت بین ما دو نفر / اختلافات بیشماری هست
رعیت زاده‌ام ! چه میشد کرد / که تو از خانواده‌ی خانی

چند شب پیش ، بعد خاموشی / طبق معمول خواب بد دیدم
خواب دیدم تو را زبانم لال / گرگ‌های حریص کنعانی ...

صبح یک روز تلخ پاییزی / غصه‌ها بر سرم خراب شدند
قاصدک‌های لعنتی گفتند / که تو این روزها پشیمانی ... !

پادگان گیج رفت دور سرم / ماندنت ظاهرا بعید شد و
لرزه‌ی رفتنت شدید شد و / ارگ من رفت رو به ویرانی ...

آی خرمای تازه روی نخیل / دستم از زندگیت کوتاه است
آی شوکای دشت‌های شمال / تا کی از چشم من گریزانی ؟

همچنان توی خانه‌ی پدری / صحبت از ماجرای رفتن توست
گرچه حرف و حدیث‌ها کم نیست / توی هر کوچه و خیابانی

می‌روی زیر چتر دیگری و /غزل عاشقانه می‌خوانی
دور دور شماست دلبر جان / ما کجا و هوای بارانی ؟

قول دادی که بعد سربازیم ... / قول دادی به پام می‌مانی
بیست و یک ماه وقفه کافی بود / که تو ازعشق رو بگردانی ...




#حسین_نصیری
چگونه آن گل سرخ
که روی قلب‌ات سنجاق کرده‌ای
جان سالم به در می‌برد؟
تا به‌حال، گلی را ندیده بودم
روییده بر یک آتش‌فشان...

○●شاعر: #گوستاوو_آدولفو_بکر | اسپانیا●۱۸۷۰-۱۸۳۶ |Gustavo Adolfo Bécquer |

○●برگردان: #محمدرضا_فلاح | #حسین_نصیری

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



دوست‌ات دارم
چنان دریا که طلوع‌اش را
و چنان نارسیس که سوسو و سردی آب‌های خیال را.

چون ستارگان، که ماهِ نیمه را
و چون شعر که شاعرش را مُلهَم از خیال می‌خواهد.

دوست‌ات دارم
چنان شعله‌ای که شب‌پره را می‌کشاند به مرگ
از عشقی کهنه و پژمرده‌.

و چنان نی‌زارها که باد را.

دوست‌ات دارم
با تمام اراده‌ام
و تار به تار روح‌ام

آن‌سان که رویاهای ساحره را.

بیش از خورشید که خود را
بیش از عیش که خویش را
و بیش از حیات و نشاطِ بهار...

■●شاعر: #میرا_لخویتسکایا

■●برگردان: #محمدرضا_فلاح | #حسین_نصیری
@asheghanehaye_fatima



آبی رنگ چشم‌های توست...
و آن زمان که لبخند می‌زنی
زلال ظریف آن، تابش لرزان صبح را
به خاطرم می‌آورد؛
آن هنگام که خورشید به دریا می‌افتد...

آبی رنگ چشم‌های توست...
و آن زمان که گریه می‌کنی
اشک‌های تابان‌ات
هم‌چون جواهراتی زیبا
خودنمایی می‌کنند
وقتی بی‌اختیار می‌خزند
مثل قطرات شبنم به‌روی بنفشه‌ها...

آبی رنگ چشم‌های توست...
و آن زمان که به ‌تماشای‌شان می‌نشینم
افکار، چون پرتوهای نور منعکس می‌شوند
گویی که در ژرفای شب
ستارگان گمشده‌ی آبی می‌درخشند...

■●شاعر: #گوستاوو_آدولفو_بکر | Gustavo Adolfo Bécquer | اسپانیا ● ۱۸۷۰-۱۸۳۶ |

■●برگردان: #محمدرضا_فلاح | #حسین_نصیری
@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم
چنان دریا که طلوعش را
و چنان نارسیس که سوسو و سردی آب‌های خیال را.

چون ستارگان، که ماهِ نیمه را
و چون شعر که شاعرش را مُلهَم از خیال می‌خواهد.

دوستت دارم
چنان شعله‌ای که شب‌پره را می‌کشاند به مرگ
از عشقی کهنه و پژمرده‌.

و چنان نیزارها که باد را.

دوستت دارم
با تمام اراده‌ام
و تار به تار روحم

آنسان که رؤیاهای ساحره را.

بیش از خورشید که خود را
بیش از عیش که خویش را
و بیش از حیات و نشاطِ بهار...

#میرا_لخویتسکایا
برگردان: #محمدرضا_فلاح | #حسین_نصیری

@asheghanehaye_fatima