@asheghanehaye_fatima
ویلی: تو اینجا چکار میکنی؟
چارلی: خوابم نمیبرد. قلـبم داشت آتش میگرفت
ویلی: خوب، معلومه غذا خوردن بلد نیستی! باید یه چیزی راجع به ویتامین و این حرفها یاد بگیری.
چارلی: اون ویتامینها چه فایده ای داره؟
ویلی: اونا استخوناتو درست می کنن.
چارلی: آره، اما قلب آدم که استخون نیست...
#آرتور_میلر
از کتاب #مرگ_فروشنده
مترجم #عطاالله_نوریان
ویلی: تو اینجا چکار میکنی؟
چارلی: خوابم نمیبرد. قلـبم داشت آتش میگرفت
ویلی: خوب، معلومه غذا خوردن بلد نیستی! باید یه چیزی راجع به ویتامین و این حرفها یاد بگیری.
چارلی: اون ویتامینها چه فایده ای داره؟
ویلی: اونا استخوناتو درست می کنن.
چارلی: آره، اما قلب آدم که استخون نیست...
#آرتور_میلر
از کتاب #مرگ_فروشنده
مترجم #عطاالله_نوریان
Forwarded from اتچ بات
:
باارزشترین بخش ریاضی لحظهای است که میگویی آها!
ذوق کشف ولذت فهمیدنی جدید
احساس ایستادن بالای یک بلندی ورسیدن به دیدی شفاف و واضح
#مریم_میرزاخانی
به کشف وشهودی تازه دست یافت
#مرگ🌱
باارزشترین بخش ریاضی لحظهای است که میگویی آها!
ذوق کشف ولذت فهمیدنی جدید
احساس ایستادن بالای یک بلندی ورسیدن به دیدی شفاف و واضح
#مریم_میرزاخانی
به کشف وشهودی تازه دست یافت
#مرگ🌱
Telegram
attach 📎
#مرگ را گاه با عسل مینویسند
گاه با تفنگ گاه با یک نگاه
#قاتل گاه چشمیست
گاه یک دیوانه گاه
#تو با همان نگاه
#نوشینجمشیدی
@asheghanehaye_fatima
گاه با تفنگ گاه با یک نگاه
#قاتل گاه چشمیست
گاه یک دیوانه گاه
#تو با همان نگاه
#نوشینجمشیدی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شب ایستاده است
خیره نگاه او
بر چارچوب پنجره من.
سر تا به پای پرسش، اما
اندیشناک مانده و خاموش:
شاید
از هیچ سو جواب نیاید.
دیری است مانده یک جسد سرد
در خلوت کبود اتاقم.
هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است،
گویی که قطعه، قطعه دیگر را
از خویش رانده است..
از یاد رفته در تن او وحدت
بر چهرهاش که حیرت ماسیده روی آن
سه حفره کبود که خالی است
از تابش زمان.
بویی فساد پرور و زهرآلود
تا مرز های دور خیالم دویده است.
نقش زوال را
بر هر چه هست روشن و خوانا کشیده است.
در اضطراب لحظه زنگار خورده ای
که روزهای رفته در آن بود ناپدید،
با ناخن این جسد را
از هم شکافتم،
رفتم درون هر رگ و هر استخوان آن
اما از آنچه در پی آن بودم
رنگی نیافتم.
شب ایستاده است.
خیره نگاه او
بر چارچوب پنجره من.
با جنبش است پیکر او گرم یک جدال.
بسته است نقش بر تن لبهایش
تصویر یک سوال.
#نایاب
دفتر #مرگ_رنگ
#سهراب_سپهری
۱۵ مهر ۱۳۰۷ کاشان 🔺۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ تهران
شب ایستاده است
خیره نگاه او
بر چارچوب پنجره من.
سر تا به پای پرسش، اما
اندیشناک مانده و خاموش:
شاید
از هیچ سو جواب نیاید.
دیری است مانده یک جسد سرد
در خلوت کبود اتاقم.
هر عضو آن ز عضو دگر دور مانده است،
گویی که قطعه، قطعه دیگر را
از خویش رانده است..
از یاد رفته در تن او وحدت
بر چهرهاش که حیرت ماسیده روی آن
سه حفره کبود که خالی است
از تابش زمان.
بویی فساد پرور و زهرآلود
تا مرز های دور خیالم دویده است.
نقش زوال را
بر هر چه هست روشن و خوانا کشیده است.
در اضطراب لحظه زنگار خورده ای
که روزهای رفته در آن بود ناپدید،
با ناخن این جسد را
از هم شکافتم،
رفتم درون هر رگ و هر استخوان آن
اما از آنچه در پی آن بودم
رنگی نیافتم.
شب ایستاده است.
خیره نگاه او
بر چارچوب پنجره من.
با جنبش است پیکر او گرم یک جدال.
بسته است نقش بر تن لبهایش
تصویر یک سوال.
#نایاب
دفتر #مرگ_رنگ
#سهراب_سپهری
۱۵ مهر ۱۳۰۷ کاشان 🔺۱ اردیبهشت ۱۳۵۹ تهران
#تماشاخانه
فیلم #مرگ_یزدگرد (مجلس شاهکشی)
#بهرام_بیضایی (1360)
از فیلمهایی که باید آن را به چند دلیل بارها و بارها دید...
@asheghanehaye_fatima
فیلم #مرگ_یزدگرد (مجلس شاهکشی)
#بهرام_بیضایی (1360)
از فیلمهایی که باید آن را به چند دلیل بارها و بارها دید...
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تو بهانه خوبی نیستی برای بیداری..
تو را باید در خـواب دید;
کنار تو قـدم زد..
چـای خورد,
و آن لحظه که میخواهی بروی;
وسـط گـریـه ها از خـواب پرید!
پس دلیل این بی خـوابی ها چیست..
نکند..
نکند دیـشب برای همیشه ترکم کرده ای . . .
#پوریاشاهی
#مرگ_پاییز
تو بهانه خوبی نیستی برای بیداری..
تو را باید در خـواب دید;
کنار تو قـدم زد..
چـای خورد,
و آن لحظه که میخواهی بروی;
وسـط گـریـه ها از خـواب پرید!
پس دلیل این بی خـوابی ها چیست..
نکند..
نکند دیـشب برای همیشه ترکم کرده ای . . .
#پوریاشاهی
#مرگ_پاییز
@asheghanehaye_fatima
ویلی: تو اینجا چکار میکنی؟
چارلی: خوابم نمیبرد. قلـبم داشت آتش میگرفت
ویلی: خوب، معلومه غذا خوردن بلد نیستی! باید یه چیزی راجع به ویتامین و این حرفها یاد بگیری.
چارلی: اون ویتامینها چه فایده ای داره؟
ویلی: اونا استخوناتو درست می کنن.
چارلی: آره، اما قلب آدم که استخون نیست...
#آرتور_میلر
از کتاب #مرگ_فروشنده
مترجم #عطاالله_نوریان
ویلی: تو اینجا چکار میکنی؟
چارلی: خوابم نمیبرد. قلـبم داشت آتش میگرفت
ویلی: خوب، معلومه غذا خوردن بلد نیستی! باید یه چیزی راجع به ویتامین و این حرفها یاد بگیری.
چارلی: اون ویتامینها چه فایده ای داره؟
ویلی: اونا استخوناتو درست می کنن.
چارلی: آره، اما قلب آدم که استخون نیست...
#آرتور_میلر
از کتاب #مرگ_فروشنده
مترجم #عطاالله_نوریان
@asheghanehaye_fatima
ویلی: تو اینجا چکار میکنی؟
چارلی: خوابم نمیبرد. قلـبم داشت آتش میگرفت
ویلی: خوب، معلومه غذا خوردن بلد نیستی! باید یه چیزی راجع به ویتامین و این حرفها یاد بگیری.
چارلی: اون ویتامینها چه فایده ای داره؟
ویلی: اونا استخوناتو درست می کنن.
چارلی: آره، اما قلب آدم که استخون نیست...
#آرتور_میلر
از کتاب #مرگ_فروشنده
مترجم #عطاالله_نوریان
ویلی: تو اینجا چکار میکنی؟
چارلی: خوابم نمیبرد. قلـبم داشت آتش میگرفت
ویلی: خوب، معلومه غذا خوردن بلد نیستی! باید یه چیزی راجع به ویتامین و این حرفها یاد بگیری.
چارلی: اون ویتامینها چه فایده ای داره؟
ویلی: اونا استخوناتو درست می کنن.
چارلی: آره، اما قلب آدم که استخون نیست...
#آرتور_میلر
از کتاب #مرگ_فروشنده
مترجم #عطاالله_نوریان
@asheghanehaye_fatima
عجیب تر و مشکل تر از هر چیز، رابطه ی انسان هایی است که بیش از نگاه، شناختی از هم ندارند، انسان هایی که همه روز بسا هر ساعت بر سر راه می آیند، چشم هاشان به نظاره به هم می رسد، ولی در تنگنای اجبار عرف یا ویری احمقانه، بی رد و بدل کلام و سلامی، ظاهر بیگانه و بی اعتنا را حفظ می کنند. میان آن ها بی قراری و نوعی کنجکاوی ناآرام حاکم است، تب و تاب نیاز به ناخواه سرکوب شده هر دو به تبادل و شناخت، و همه ی این ها همراه با احترام و احتیاطی هیجان آلود. زیرا انسان، انسان را تا وقتی دوست دارد و محترم می شمرد که به قضاوتش قادر نیست و شوق هم حاصل شناختی است که ناقص باشد.
#توماس_مان
#مرگ_در_ونيز
عجیب تر و مشکل تر از هر چیز، رابطه ی انسان هایی است که بیش از نگاه، شناختی از هم ندارند، انسان هایی که همه روز بسا هر ساعت بر سر راه می آیند، چشم هاشان به نظاره به هم می رسد، ولی در تنگنای اجبار عرف یا ویری احمقانه، بی رد و بدل کلام و سلامی، ظاهر بیگانه و بی اعتنا را حفظ می کنند. میان آن ها بی قراری و نوعی کنجکاوی ناآرام حاکم است، تب و تاب نیاز به ناخواه سرکوب شده هر دو به تبادل و شناخت، و همه ی این ها همراه با احترام و احتیاطی هیجان آلود. زیرا انسان، انسان را تا وقتی دوست دارد و محترم می شمرد که به قضاوتش قادر نیست و شوق هم حاصل شناختی است که ناقص باشد.
#توماس_مان
#مرگ_در_ونيز
منتظر مردی نباش كه باهات كنار بیاد! این اشتباهیه كه خیلی از زن ها دچار اون می شن! تو خودت خوشبختی رو پیدا كن! یک زنِ مستقلِ خوشبخت ، از هر لحاظ جذاب تره.
#مرگ_خوش
#آلبر_کامو
@asheghanehaye_fatima
#مرگ_خوش
#آلبر_کامو
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
مرگ است که تسکین میدهد
افسوس! مرگ، امکانِ زندگیست
غایتِ زندگیست و تنها امید
که چونان اِکسیری برپامیدارد و سرمست میکند
و ارزانی میدارد دلِ تا شب پیشرفتن را
از میانهی توفان و برف و سرما
درخششِ لرزانِ افقِ سیاهِ ماست
پناهگاهِ والای حکشده بر کتاب
برای نشستن و آسایش و سیرشدن
فرشتهایست
که با خواب و موهبتِ رؤیاهای عمیق
در سرانگشتانِ جادوییِ خویش
بستر را آمادهمیکند
برای برهنگان و فقیران
شُکوهِ خدایان است
اتاقکِ مرموزِ کوچکِ زیرشیروانیست
ثروت و موطنِ باستانیِ فقراست
رواقِ گشوده به آسمانهای ناشناخته است
#مرگ_فقرا
#شارل_بودلر
#شاعر_فرانسه
ترجمه:
#سارا_سمیعی
مرگ است که تسکین میدهد
افسوس! مرگ، امکانِ زندگیست
غایتِ زندگیست و تنها امید
که چونان اِکسیری برپامیدارد و سرمست میکند
و ارزانی میدارد دلِ تا شب پیشرفتن را
از میانهی توفان و برف و سرما
درخششِ لرزانِ افقِ سیاهِ ماست
پناهگاهِ والای حکشده بر کتاب
برای نشستن و آسایش و سیرشدن
فرشتهایست
که با خواب و موهبتِ رؤیاهای عمیق
در سرانگشتانِ جادوییِ خویش
بستر را آمادهمیکند
برای برهنگان و فقیران
شُکوهِ خدایان است
اتاقکِ مرموزِ کوچکِ زیرشیروانیست
ثروت و موطنِ باستانیِ فقراست
رواقِ گشوده به آسمانهای ناشناخته است
#مرگ_فقرا
#شارل_بودلر
#شاعر_فرانسه
ترجمه:
#سارا_سمیعی