@asheghanehaye_fatima
مگر میشود
بوی تو را داشت و
خاطراتت را بوئید و
تو نباشی و اشک نباشد؟
وای
باز آبی پوشیده ای؟
چقدر به تو میآید این لباس
میدانی؟
آبی توئی وقتی عاشقی
همین، آبی از تو رنگ میگیرد
مهربان
من که پا به پای تو آمدهام
فقط نمیدانم چرا این بار تنها رفتی؟
چقدر گفتم که بیا و نرو؟
چقدر گفتم حالا که میروی زود بیا
وقت رفتن یک آن ایستادی
در ازدحام نگاهها، نگاهم کردی
دستی تکان دادی و آرام رفتی
پشت این شعر مردی میگرید
#بهمن_زارع
مگر میشود
بوی تو را داشت و
خاطراتت را بوئید و
تو نباشی و اشک نباشد؟
وای
باز آبی پوشیده ای؟
چقدر به تو میآید این لباس
میدانی؟
آبی توئی وقتی عاشقی
همین، آبی از تو رنگ میگیرد
مهربان
من که پا به پای تو آمدهام
فقط نمیدانم چرا این بار تنها رفتی؟
چقدر گفتم که بیا و نرو؟
چقدر گفتم حالا که میروی زود بیا
وقت رفتن یک آن ایستادی
در ازدحام نگاهها، نگاهم کردی
دستی تکان دادی و آرام رفتی
پشت این شعر مردی میگرید
#بهمن_زارع
آه از این غربت نزدیک و
از آن حسرت دور ...
عشق
در سینهٔ من هست و
در آغوشم نیست...
#اصغر_معاذی
@asheghanehaue_fatima
از آن حسرت دور ...
عشق
در سینهٔ من هست و
در آغوشم نیست...
#اصغر_معاذی
@asheghanehaue_fatima
@asheghanehaue_fatima
یک نفر هست که از
تمامِ عکس ها رفته است.
یک نفر که جایِ دست هایش
رویِ تمامِ لباس ها درد می کند.
یک نفر که لبخند را از آینه بُرده است.
یک نفر که یک نفر دیگر شده...
#جلال_حاجی_زاده
یک نفر هست که از
تمامِ عکس ها رفته است.
یک نفر که جایِ دست هایش
رویِ تمامِ لباس ها درد می کند.
یک نفر که لبخند را از آینه بُرده است.
یک نفر که یک نفر دیگر شده...
#جلال_حاجی_زاده
تن است اگرچه از آغوش هیچ کس،خالی
زنی ست در دلم از عشق یا هوس،خالی
دلم پرید که با پلکهای نیمه ترت
پرندگی بکند گوشه ی قفس-خالی
دلم پرنده ی در کیسه ی زباله اسیر
پُر از پَر است ولی سینه از نفس،خالی
تنم زنی ست نپخته در آشپزخانه!
دلم نشسته کنارت ولی صنوبرتر!
همیشه باران دارد اگرچه کمتر،تر
برای سنگ و گلوله نشانه ی خوبی ست
شکسته مثل بلور از پرنده پر پر تر
دلم صدای خفیفی از آن ورِ گوشی
هنوز قطع نکرده ست و چشمِ مادر،تر...
زنی ست در من از آغوشِ هیچ کس،خالی
تنی که نامه ندارد ولی کبوتر تر...
دلم بریده گلویش اگرچه خنجر،خشک
تنم بخیّه ندارد اگرچه خنجر،تر
دلم تنی که زنی در اتاق می خواهد!
تنم گِلی ست به دیوارِ باغِ قاب زده
و سقفِ حوصله_آویزِ از طناب،زده
صدای خرخر تیزِ خشابِ اسلحه ای
کنار بسترِ ارواحِ شهرِ خواب زده
تنم نگاهِ ترِ دختری پس از گیجی
که چشم_بسته به دریاچه ی شراب،زده
و رفت و آمدِ در فصل های سرگردان
و یادگاری تاریخ روی تاب،زده...
تنم عروسک در دستهای خاکیِ خاک
تنی که آب ن \ رفته ولی به آب زده
عجیب نیست که آبستن نیامدنی
«که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده»*
زنی ست در تنم اما دلم نِ \می فهمد!
@asheghanehaye_fatima
*حضرت حافظ
#جوادکاظمینی
زنی ست در دلم از عشق یا هوس،خالی
دلم پرید که با پلکهای نیمه ترت
پرندگی بکند گوشه ی قفس-خالی
دلم پرنده ی در کیسه ی زباله اسیر
پُر از پَر است ولی سینه از نفس،خالی
تنم زنی ست نپخته در آشپزخانه!
دلم نشسته کنارت ولی صنوبرتر!
همیشه باران دارد اگرچه کمتر،تر
برای سنگ و گلوله نشانه ی خوبی ست
شکسته مثل بلور از پرنده پر پر تر
دلم صدای خفیفی از آن ورِ گوشی
هنوز قطع نکرده ست و چشمِ مادر،تر...
زنی ست در من از آغوشِ هیچ کس،خالی
تنی که نامه ندارد ولی کبوتر تر...
دلم بریده گلویش اگرچه خنجر،خشک
تنم بخیّه ندارد اگرچه خنجر،تر
دلم تنی که زنی در اتاق می خواهد!
تنم گِلی ست به دیوارِ باغِ قاب زده
و سقفِ حوصله_آویزِ از طناب،زده
صدای خرخر تیزِ خشابِ اسلحه ای
کنار بسترِ ارواحِ شهرِ خواب زده
تنم نگاهِ ترِ دختری پس از گیجی
که چشم_بسته به دریاچه ی شراب،زده
و رفت و آمدِ در فصل های سرگردان
و یادگاری تاریخ روی تاب،زده...
تنم عروسک در دستهای خاکیِ خاک
تنی که آب ن \ رفته ولی به آب زده
عجیب نیست که آبستن نیامدنی
«که خفته ای تو در آغوش بخت خواب زده»*
زنی ست در تنم اما دلم نِ \می فهمد!
@asheghanehaye_fatima
*حضرت حافظ
#جوادکاظمینی
@asheghanehaye_fatima
کاش همه ی زن ها مردی را داشتند که عاشقشان بود ...
مردی که حرف هایشان را می فهمید ...
ظرافتشان را به جان می خرید ...
و روزانه چند وعده ؛
از زیبایی و خاص بودنشان تعریف می کرد ...
و کاش مردها ؛
زنی را کنارشان داشتند که عاشقش بودند ...
که به آنها تکیه می کرد ... و قبولشان می داشت ...
آن وقت جهانمان پر می شد از زنانی که پیر نمی شدند ،
مردانی که سیگار نمی کشیدند ،
و کودکانی ؛
که انسان های سالمی می شدند ... !
#نرگس_صرافیان_طوفان
کاش همه ی زن ها مردی را داشتند که عاشقشان بود ...
مردی که حرف هایشان را می فهمید ...
ظرافتشان را به جان می خرید ...
و روزانه چند وعده ؛
از زیبایی و خاص بودنشان تعریف می کرد ...
و کاش مردها ؛
زنی را کنارشان داشتند که عاشقش بودند ...
که به آنها تکیه می کرد ... و قبولشان می داشت ...
آن وقت جهانمان پر می شد از زنانی که پیر نمی شدند ،
مردانی که سیگار نمی کشیدند ،
و کودکانی ؛
که انسان های سالمی می شدند ... !
#نرگس_صرافیان_طوفان
@asheghanehaye_fatima
گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
هرچه کردم هر چه آه انگار آرامم نکرد
روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد
بیتو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
دردِ دل با سایهی دیوار آرامم نکرد
خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد
سوختم آنگونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمال تببر نمدار آرامم نکرد
ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد
نجمه زارع
گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
هرچه کردم هر چه آه انگار آرامم نکرد
روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد
بیتو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
دردِ دل با سایهی دیوار آرامم نکرد
خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد
سوختم آنگونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمال تببر نمدار آرامم نکرد
ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد
نجمه زارع
@asheghanehaye_fatima
اعتباری ست برای تن آب،
شست و شو دادن گیسوهایش.
خنده اش – معجزه در معجزه اش –
انفجار همه گل هاست سوی گل هایش.
او که منصور زنان در همه جاست،
چهره اش، نعره ی زیبای انا الحق هاست.
مقطع قلب پرنده ست صمیمیت او.
خواب را می ماند،
اما،
در کنار من خاکستر خوابش،
خفته ست
گل که بر گستره ی ماه قدم بردارد، اوست.
و خداحافظی اش،
آنچنان چلچله سانست که من می خواهم،
دائما باز بگوید که: خداحافظ، اما نرود.
و سخن گفتن او،
مثل اسطوره ی یک جنگل شیشه ست، که بر سطحش،
بلبل از حیرت، دیوانه شده، لال شده ست.
#رضا_براهنی
اعتباری ست برای تن آب،
شست و شو دادن گیسوهایش.
خنده اش – معجزه در معجزه اش –
انفجار همه گل هاست سوی گل هایش.
او که منصور زنان در همه جاست،
چهره اش، نعره ی زیبای انا الحق هاست.
مقطع قلب پرنده ست صمیمیت او.
خواب را می ماند،
اما،
در کنار من خاکستر خوابش،
خفته ست
گل که بر گستره ی ماه قدم بردارد، اوست.
و خداحافظی اش،
آنچنان چلچله سانست که من می خواهم،
دائما باز بگوید که: خداحافظ، اما نرود.
و سخن گفتن او،
مثل اسطوره ی یک جنگل شیشه ست، که بر سطحش،
بلبل از حیرت، دیوانه شده، لال شده ست.
#رضا_براهنی
Forwarded from پیوند نگار
.
آقای نایری: خیلی بهش وفاداری!
گلرخ کمالی: بیشتر از اون، به خودم
آقای نایری: اون ارزشش رو نداره
گلرخ کمالی: من به ارزش خودم فکر میکنم.
سگ کشی (۱۳۸۰)
ساختهی #بهرام_بیضایی
#دیالوگ
@asheghanehaye_fatima
آقای نایری: خیلی بهش وفاداری!
گلرخ کمالی: بیشتر از اون، به خودم
آقای نایری: اون ارزشش رو نداره
گلرخ کمالی: من به ارزش خودم فکر میکنم.
سگ کشی (۱۳۸۰)
ساختهی #بهرام_بیضایی
#دیالوگ
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach📎
@asheghanehaye_fatima
شب در حریر خواب و میدان پراز سکوت
خانم تو در کنار خیابان چه می کنی؟!
ساعت سه ی شب است و تو در زیر چتر ترس
در زیر بار تق تق باران چه می کنی؟!
این بارش غریب، شگفت و شنیدنی ست
مثل سه سالگی من و قصه ی پدر
شنگول قصه در پی دستان مادری؟؟
خون تشنه است گرگ بیابان چه میکنی؟!
من می روم کنار خودم توی یک اطاق
یک تخت و چند جدول تاریخی قدیم
می گریم و به فکر تو هستم به راستی
سارا میان سیل و زر و خان چه می کنی؟!
من با تمام خستگی و نفرت و شکست
هرشب به سمت خانه ی خود جذب می شوم
آنجا غرور راه مرا بند می کشد
فریاد می کشد که پسرجان چه می کنی؟!
گم می شوم ز کوچه و انگار سالهاست
مثل سگی که از همه کس سنگ خورده است
می نالم و میان خیابان قدم زنان
یک بوق و جیغ ترمز پیکان..... چه می کنی ؟؟!!
اما هنوز زنده ام و فکر آب و نان
امشب سکوت می کشدم سوی خاطرات
دیروز با رقیب خودم دست دادم ..آه
دستم به طعنه گفت که نادان چه می کنی؟!
تکراری و کلیشه ای و بی امید و تلخ
این شعر مثل زندگی ام شد، عجیب نیست
اما تو لایق غزل عاشقانه ای
در شعرهای شاعر بی نان چه می کنی؟!
اصلا چرا هنوز به تو فکر می کنم
اصلا به من چه شوهرت و خانه ات کجاست
خانم ببخش ساعت خوابم فرا رسید
# # #
سر تیتر روزنامه ی فردا تجاوز است.....
#علیرضا_کیانی
شب در حریر خواب و میدان پراز سکوت
خانم تو در کنار خیابان چه می کنی؟!
ساعت سه ی شب است و تو در زیر چتر ترس
در زیر بار تق تق باران چه می کنی؟!
این بارش غریب، شگفت و شنیدنی ست
مثل سه سالگی من و قصه ی پدر
شنگول قصه در پی دستان مادری؟؟
خون تشنه است گرگ بیابان چه میکنی؟!
من می روم کنار خودم توی یک اطاق
یک تخت و چند جدول تاریخی قدیم
می گریم و به فکر تو هستم به راستی
سارا میان سیل و زر و خان چه می کنی؟!
من با تمام خستگی و نفرت و شکست
هرشب به سمت خانه ی خود جذب می شوم
آنجا غرور راه مرا بند می کشد
فریاد می کشد که پسرجان چه می کنی؟!
گم می شوم ز کوچه و انگار سالهاست
مثل سگی که از همه کس سنگ خورده است
می نالم و میان خیابان قدم زنان
یک بوق و جیغ ترمز پیکان..... چه می کنی ؟؟!!
اما هنوز زنده ام و فکر آب و نان
امشب سکوت می کشدم سوی خاطرات
دیروز با رقیب خودم دست دادم ..آه
دستم به طعنه گفت که نادان چه می کنی؟!
تکراری و کلیشه ای و بی امید و تلخ
این شعر مثل زندگی ام شد، عجیب نیست
اما تو لایق غزل عاشقانه ای
در شعرهای شاعر بی نان چه می کنی؟!
اصلا چرا هنوز به تو فکر می کنم
اصلا به من چه شوهرت و خانه ات کجاست
خانم ببخش ساعت خوابم فرا رسید
# # #
سر تیتر روزنامه ی فردا تجاوز است.....
#علیرضا_کیانی
@asheghanehaye_fatima
زخمم بزن كه زخم مرا مرد میكند
اصلاً برای عشق، سرم درد میكند
زخمم بزن كه لااقل اين كار ساده را
هر يار بیوفای جوانمرد میكند..
#نجمه_زارع
زخمم بزن كه زخم مرا مرد میكند
اصلاً برای عشق، سرم درد میكند
زخمم بزن كه لااقل اين كار ساده را
هر يار بیوفای جوانمرد میكند..
#نجمه_زارع
@asheghanehaye_fatima
در مسیری که برای هر دو ما
از یک جاده می گذرد،
دلم نیز مانند پاهایم
همراه تو...ست؛
بمان با من
در اولین ایستگاه این جاده؛
بدان هر کس این راه را تنها رفته
باز مانده...
#سعید_اردلان
در مسیری که برای هر دو ما
از یک جاده می گذرد،
دلم نیز مانند پاهایم
همراه تو...ست؛
بمان با من
در اولین ایستگاه این جاده؛
بدان هر کس این راه را تنها رفته
باز مانده...
#سعید_اردلان
Akharin Mashoogh
Majid Rokni
.
بیا دست بکشیم؛
تو از من،
من از خودم؛
اینطوری هم تو به زندگی ات می رسی،
هم من می میرم..
#کامران_رسول_زاده
#آخرین_معشوق
#مجید_رکنی
@asheghanehaye_fatima
بیا دست بکشیم؛
تو از من،
من از خودم؛
اینطوری هم تو به زندگی ات می رسی،
هم من می میرم..
#کامران_رسول_زاده
#آخرین_معشوق
#مجید_رکنی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
شمع باشی یا نباشی من همان پروانه ام
تو سر عقل آمدی من همچنان دیوانه ام
حالتی دارم که «دلتنگی» برای آن کم است
دردهایی که فدایت باد ای دُردانه ام
زندگی! ای زندگی! ای زندگی! ای زندگی!
بی تو هر شب مرگ جولان می دهد در خانه ام
آبشار گیسوان مشکی ات را باز کن
تا رها باشند بی باکانه روی شانه ام
شعر می خواهی تو از من، کاش جان می خواستی
جان بخواه ای خوب! ای معشوقه ی فرزانه ام ...
#هوشنگ_ابتهاج
شمع باشی یا نباشی من همان پروانه ام
تو سر عقل آمدی من همچنان دیوانه ام
حالتی دارم که «دلتنگی» برای آن کم است
دردهایی که فدایت باد ای دُردانه ام
زندگی! ای زندگی! ای زندگی! ای زندگی!
بی تو هر شب مرگ جولان می دهد در خانه ام
آبشار گیسوان مشکی ات را باز کن
تا رها باشند بی باکانه روی شانه ام
شعر می خواهی تو از من، کاش جان می خواستی
جان بخواه ای خوب! ای معشوقه ی فرزانه ام ...
#هوشنگ_ابتهاج
⚜
چشم و دل دانی چه خواهند این حوالی؟!
بودنت را
دیدنت را
قانعم، حتی کمی …
#علی_سیدصالحی
@asheghanehaye_fatima
چشم و دل دانی چه خواهند این حوالی؟!
بودنت را
دیدنت را
قانعم، حتی کمی …
#علی_سیدصالحی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
دراز کشیدم و به شب کویر خیره شدم، به آن پردهی سیاه که کشیده بودند روی همه چیز تا خدا نبیند چ بلایی دارد سرمان میآید.
#عباس_معروفی
دراز کشیدم و به شب کویر خیره شدم، به آن پردهی سیاه که کشیده بودند روی همه چیز تا خدا نبیند چ بلایی دارد سرمان میآید.
#عباس_معروفی
@asheghanehaye_fatima
نه یک بار
نه صد بار
نه هزار بار
به اندازه هر نفسی که در هوای تو می کشم
بگو که دوستم داری.
وقتی که بوی آغوش تو در میان باشد
در اعماق من زنی درد می کشد
که کمبود شدید محبت دارد
و تعادل روانی اش را از دست می دهد
همین که می فهمد
تو با آفتابِ پشت پنجره سر و سرّی داری.
من از چشم دوختنت به گل ها و درخت ها و پرنده ها
جنون ناگهانی می گیرم
و به چشمان خودم نیز سوء ظن دارم
که روز به روز مرا در هم شکسته تر
و تو را زیبا تر از آنچه که هستی به رخ می کشند.
حق با تو بود
دیگرنمی توان
به نجات کسی که خوشبختی خودش را
تا گوشت به ناخن می کشد
امید چندانی داشت
فقط مرا کمی بیشتر بخواه
مرا مثل وسوسه گناهی که دست از سرت برنمی دارد
مرا چنان که می خواهمت بخواه.
"فرنگیس شنتیا"
دوست دارم به خود نسبت دهم
چشم های تو را
به تمام حالت ها و ثبت کنم
این را
که با همه یک فرق اساسی داری
در گیسوان تو اگر که جا ماندم و
تو را رعایت می کنم
با این سکوت و اندوهی
که سلسله ای را به دشت تبدیل می کند
این دیگر چه دوست داشتنی بود
آن هم من
که در تمام منزل ها
تنهایی ام را بیشتر لمس کرده ام
که به هرکس نزدیک تری
یا می کشد تو را یا دیوانه ات می کند
چون شکل موها و زلالی رگ هایی
که پیش درآمد بهاری شد
که اول دیوانه ام کرد و بعد کشتم
عیبی ندارد اما به خاطر شما
#هرمز_علی_پور
نه یک بار
نه صد بار
نه هزار بار
به اندازه هر نفسی که در هوای تو می کشم
بگو که دوستم داری.
وقتی که بوی آغوش تو در میان باشد
در اعماق من زنی درد می کشد
که کمبود شدید محبت دارد
و تعادل روانی اش را از دست می دهد
همین که می فهمد
تو با آفتابِ پشت پنجره سر و سرّی داری.
من از چشم دوختنت به گل ها و درخت ها و پرنده ها
جنون ناگهانی می گیرم
و به چشمان خودم نیز سوء ظن دارم
که روز به روز مرا در هم شکسته تر
و تو را زیبا تر از آنچه که هستی به رخ می کشند.
حق با تو بود
دیگرنمی توان
به نجات کسی که خوشبختی خودش را
تا گوشت به ناخن می کشد
امید چندانی داشت
فقط مرا کمی بیشتر بخواه
مرا مثل وسوسه گناهی که دست از سرت برنمی دارد
مرا چنان که می خواهمت بخواه.
"فرنگیس شنتیا"
دوست دارم به خود نسبت دهم
چشم های تو را
به تمام حالت ها و ثبت کنم
این را
که با همه یک فرق اساسی داری
در گیسوان تو اگر که جا ماندم و
تو را رعایت می کنم
با این سکوت و اندوهی
که سلسله ای را به دشت تبدیل می کند
این دیگر چه دوست داشتنی بود
آن هم من
که در تمام منزل ها
تنهایی ام را بیشتر لمس کرده ام
که به هرکس نزدیک تری
یا می کشد تو را یا دیوانه ات می کند
چون شکل موها و زلالی رگ هایی
که پیش درآمد بهاری شد
که اول دیوانه ام کرد و بعد کشتم
عیبی ندارد اما به خاطر شما
#هرمز_علی_پور
@asheghanehaye_fatima
نه یک بار
نه صد بار
نه هزار بار
به اندازه هر نفسی که در هوای تو می کشم
بگو که دوستم داری.
وقتی که بوی آغوش تو در میان باشد
در اعماق من زنی درد می کشد
که کمبود شدید محبت دارد
و تعادل روانی اش را از دست می دهد
همین که می فهمد
تو با آفتابِ پشت پنجره سر و سرّی داری.
من از چشم دوختنت به گل ها و درخت ها و پرنده ها
جنون ناگهانی می گیرم
و به چشمان خودم نیز سوء ظن دارم
که روز به روز مرا در هم شکسته تر
و تو را زیبا تر از آنچه که هستی به رخ می کشند.
حق با تو بود
دیگرنمی توان
به نجات کسی که خوشبختی خودش را
تا گوشت به ناخن می کشد
امید چندانی داشت
فقط مرا کمی بیشتر بخواه
مرا مثل وسوسه گناهی که دست از سرت برنمی دارد
مرا چنان که می خواهمت بخواه.
#فرنگیس_شنتیا
نه یک بار
نه صد بار
نه هزار بار
به اندازه هر نفسی که در هوای تو می کشم
بگو که دوستم داری.
وقتی که بوی آغوش تو در میان باشد
در اعماق من زنی درد می کشد
که کمبود شدید محبت دارد
و تعادل روانی اش را از دست می دهد
همین که می فهمد
تو با آفتابِ پشت پنجره سر و سرّی داری.
من از چشم دوختنت به گل ها و درخت ها و پرنده ها
جنون ناگهانی می گیرم
و به چشمان خودم نیز سوء ظن دارم
که روز به روز مرا در هم شکسته تر
و تو را زیبا تر از آنچه که هستی به رخ می کشند.
حق با تو بود
دیگرنمی توان
به نجات کسی که خوشبختی خودش را
تا گوشت به ناخن می کشد
امید چندانی داشت
فقط مرا کمی بیشتر بخواه
مرا مثل وسوسه گناهی که دست از سرت برنمی دارد
مرا چنان که می خواهمت بخواه.
#فرنگیس_شنتیا