عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
دوست دارم به خود نسبت دهم
چشم های تو را
به تمام حالت ها و ثبت کنم
این را
که با همه یک فرق اساسی داری
در گیسوان تو اگر که جا ماندم و
تو را رعایت می کنم
با این سکوت و اندوهی
که سلسله ای را به دشت تبدیل می کند
این دیگر چه دوست داشتنی بود

آن هم من
که در تمام منزل ها
تنهایی ام را بیشتر لمس کرده ام
که به هرکس نزدیک تری
یا می کشد تو را یا دیوانه ات می کند

چون شکل موها و زلالی رگ هایی
که پیش درآمد بهاری شد
که اول دیوانه ام کرد و بعد کشتم
عیبی ندارد اما به خاطر شما

#هرمز_علی_پور
@asheghanehaye_fatima





نه یک بار
نه صد بار
نه هزار بار
به اندازه هر نفسی که در هوای تو می کشم
بگو که دوستم داری.


وقتی که بوی آغوش تو در میان باشد
در اعماق من زنی درد می کشد
که کمبود شدید محبت دارد
و تعادل روانی اش را از دست می دهد
همین که می فهمد
تو با آفتابِ پشت پنجره سر و سرّی داری.


من از چشم دوختنت به گل ها و درخت ها و پرنده ها
جنون ناگهانی می گیرم
و به چشمان خودم نیز سوء ظن دارم
که روز به روز مرا در هم شکسته تر
و تو را زیبا تر از آنچه که هستی به رخ می کشند.

حق با تو بود
دیگرنمی توان
به نجات کسی که خوشبختی خودش را
تا گوشت به ناخن می کشد
امید چندانی داشت
فقط مرا کمی بیشتر بخواه
مرا مثل وسوسه گناهی که دست از سرت برنمی دارد  
مرا چنان که می خواهمت بخواه.

 

"فرنگیس شنتیا"

دوست دارم به خود نسبت دهم
چشم های تو را
به تمام حالت ها و ثبت کنم
این را
که با همه یک فرق اساسی داری
در گیسوان تو اگر که جا ماندم و
تو را رعایت می کنم
با این سکوت و اندوهی
که سلسله ای را به دشت تبدیل می کند
این دیگر چه دوست داشتنی بود

آن هم من
که در تمام منزل ها
تنهایی ام را بیشتر لمس کرده ام
که به هرکس نزدیک تری
یا می کشد تو را یا دیوانه ات می کند

چون شکل موها و زلالی رگ هایی
که پیش درآمد بهاری شد
که اول دیوانه ام کرد و بعد کشتم
عیبی ندارد اما به خاطر شما

#هرمز_علی_پور
@asheghanehaye_fatima




دوست دارم به خود نسبت دهم
چشم های تو را
به تمام حالت ها و ثبت کنم
این را
که با همه یک فرق اساسی داری
در گیسوان تو اگر که جا ماندم و
تو را رعایت می کنم
با این سکوت و اندوهی
که سلسله ای را به دشت تبدیل می کند
این دیگر چه دوست داشتنی بود

آن هم من
که در تمام منزل ها
تنهایی ام را بیشتر لمس کرده ام
که به هرکس نزدیک تری
یا می کشد تو را یا دیوانه ات می کند

چون شکل موها و زلالی رگ هایی
که پیش درآمد بهاری شد
که اول دیوانه ام کرد و بعد کشتم
عیبی ندارد اما به خاطر شما

#هرمز_علی_پور
این روزها چیزی به خاطرم نمی رسد
فقط می دانم در من هنوز اندوه هست
اگرچه از تمام پنجره ها نام مرا پرسیدید
و تنفس اشیا را نیز به من نسبت دادید
و آسمانی که می رود به خواب غنچه ای
من اما این روز ها از یک چیز مطمئن هستم
که این رودخانه از من گیج تر است
و تا گل ها دست به دست هم دهند
می بریم از یاد که در باران
نه من نه شما هیچ کدام چتری به دستمان نبود.



#هرمز_علی_پور
به نام کوچک هرمز


@asheghanehaye_fatima
از سمت‌های فراموشی

@asheghanehaye_fatima

«الف»

در این خانه هر چیزی رو به فراموشی است
و من نمی‌دانم که بعد از این فراموشی چیست
فقط می‌دانم تسکین خود ندیدم از گل‌ها و
آن ستاره‌ای که بود و دیگر نیست
نه گونه‌گونه‌ی آب‌ها و نه واژگان زیبا و
نه این که این اشیا

که نام خویش نیز گاه به سختی به‌یاد می‌آرم
و زنده‌ام اگر هنوز
یادم رفته‌است تا که بمیرم من
که دیده‌ام صبح و پسین پنجره یکی است

چه روبه‌روی دریا و چه صحن گورستان
بگشایم آن را به جز خموشی غمین نمی‌بینم
و می‌شود گاه که با خود خورشید
تا اولین ستاره خیره‌ام به زخم قدیمی‌ام.



«ب»

می‌بینم که با هوش مرده است درگاه
با هوش مرده است ایوان
با هوش مرده است حتی
اتاق دوست داشتن و کتاب‌ها و نقش‌های بر دیوار
و دیدگان من می‌سوزد نگاه به هر چه که می‌کنم
و دستانم دو درخت مانده در برف است
و پاهایم دو نشانه از دو سنگ‌ قبر
به زیر برف آن هم
که می‌بینم
در قید خواندن نیست پرنده‌ای
در قید روییدن گلی نمی‌بینم
و چهره‌ گلدان‌ها غمین‌تر از هر وقت دیگر است
و افروختن را از یاد برده است چراغ

از بس که عاجزند همه

«د»

در این خانه هرچیزی رو به فراموشی‌ است
و یا که رو به سردی و گرم است.
که می‌رسد تا یک تکه ابر به سر در منزل
همچون پرنده‌ای می‌افتد
در لابه‌لای کفش‌ها و دمپایی‌ها
و گاه که دوست دارم نقاشی کنم و آب‌رنگ کوچکی سازم
برای دل خودم فقط
دستم نمی‌رود مگر به سوی خاکستری
رودها که می‌کشم خاکستری
دریا و ابر‌های آن خاکستری‌ست
پرنده و قایق خاکستری
و آدم‌ها
خاکستری.خاکستری.خاکستری

«ی»

پس دست می‌کشم از نقاشی و می‌دهم به آب
تمام نقش‌های خاکستری را

و چون که می‌زنم به در‌، از خانه می‌بینم
هر دری که باز و بسته می‌شود
از بوی گریه کور می‌شود دلم

پس دست می‌نهم در دست واژگان و راه می‌افتم
اما کجا؟ خودم نیز این را نمی‌دانم.



#هرمز_علی_پور
@asheghanehaye_fatima

دیگر



که زود به راز واژگان رسیدیم ما
که زود دست به ماه ساییدیم
چون دیگران پس نمی‌توانیم
در کوچه‌ها و خیابان‌ها به همهمه درآمیزیم
که از قدیم نیز گفته‌اند:
جان‌های شعله‌ور همیشه تنهایند
حتی از آسمان اگر پیراهنی به تن پوشند.


#هرمز_علی_پور