@asheghanehaye_fatima
وحشتناک تر از دوستت دارم نیست
وقتی مطمئنی ندارد...
#علی_عبدالرضایی
از کتاب #خدایا_مرا_ببخش_حالا_نه
#نشر_چشمه
وحشتناک تر از دوستت دارم نیست
وقتی مطمئنی ندارد...
#علی_عبدالرضایی
از کتاب #خدایا_مرا_ببخش_حالا_نه
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
و تو مرا بلد نیستی عزیزم
که تعارفِ دستمالی کافی بود
تا تمام دریا را بی آنکه غرق شوم
گریه کنم
گاهی باید
بوسه را تعارف کرد
بغل را تعارف کرد
انسان را تعارف کرد
و من بگویم میل ندارم
فعل های منفیِ من دروغگوهای بزرگی هستند
که مرا به انزوای خود می برند ...
#سمیرا_کرمی
از کتاب #رفتار_با_کلمات
#نشر_چشمه
و تو مرا بلد نیستی عزیزم
که تعارفِ دستمالی کافی بود
تا تمام دریا را بی آنکه غرق شوم
گریه کنم
گاهی باید
بوسه را تعارف کرد
بغل را تعارف کرد
انسان را تعارف کرد
و من بگویم میل ندارم
فعل های منفیِ من دروغگوهای بزرگی هستند
که مرا به انزوای خود می برند ...
#سمیرا_کرمی
از کتاب #رفتار_با_کلمات
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
تو را زير بالشم پنهان مى كنم
شبيه كتابى ممنوعه
چراغها خاموش مى شوند
و صداها مى خوابند
سپس تو را بيرون مى آورم
و حريصانه مى بلعم
#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهى_آويخته_در_تو
ترجمه #سيد_محمد_مركبيان
#نشر_چشمه
تو را زير بالشم پنهان مى كنم
شبيه كتابى ممنوعه
چراغها خاموش مى شوند
و صداها مى خوابند
سپس تو را بيرون مى آورم
و حريصانه مى بلعم
#مرام_المصری
از کتاب #چون_گناهى_آويخته_در_تو
ترجمه #سيد_محمد_مركبيان
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
بالاخره روزی یک نفر از راه میرسد و بهت میفهماند قصه را تو نمینویسی که تمام کردنش با تو باشد. حتا ناتمام گذاشتنش هم با تو نیست. اسمش را بگذار جبر یا اختیار مشروط، نتیجه یکی است
#زهرا_عبدی
از کتاب #ناتمامی
#نشر_چشمه
بالاخره روزی یک نفر از راه میرسد و بهت میفهماند قصه را تو نمینویسی که تمام کردنش با تو باشد. حتا ناتمام گذاشتنش هم با تو نیست. اسمش را بگذار جبر یا اختیار مشروط، نتیجه یکی است
#زهرا_عبدی
از کتاب #ناتمامی
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
باز دیروز
شهرِ دوازده میلیون و هفتصد و نود و شش هزار و پانصد و چهل و سه نفری تهران خالی بود؛
بس که در سفری.
#مصطفی_مستور
کتاب #تهران_در_بعدازظهر
#نشر_چشمه
باز دیروز
شهرِ دوازده میلیون و هفتصد و نود و شش هزار و پانصد و چهل و سه نفری تهران خالی بود؛
بس که در سفری.
#مصطفی_مستور
کتاب #تهران_در_بعدازظهر
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
و میان شنیدن آتش
و سوزش سرب بر تن
فرصت کردم بیندیشم به لحظه ای
سنجاق سرت را میان لب هات گرفتی
موهایت را پشت سرت جمع کردی
و همچون خاطره ای در آب های آینه
دور شدی
#سعدی_گلبیانی
از کتاب #مدارک_جعلی
#نشر_چشمه
و میان شنیدن آتش
و سوزش سرب بر تن
فرصت کردم بیندیشم به لحظه ای
سنجاق سرت را میان لب هات گرفتی
موهایت را پشت سرت جمع کردی
و همچون خاطره ای در آب های آینه
دور شدی
#سعدی_گلبیانی
از کتاب #مدارک_جعلی
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
«...خیلی مهمّ است که یک نفر ، فقط یک نفر ... »
کمی مکث کرد ، انگار بغض راه گلویش را گرفت ، اما زود به خودش مسلّط شد .
« ... یک نفر توی دنیا، آدم را از تهِ دل دوست داشته باشد. میفهمی ؟ حتّی اگر بد دوست داشته باشد، یعنی از طرزِ دوست داشتنش خوشت نیاید .»
#فریبا_وفی
کتاب #همه_افق
#نشر_چشمه
«...خیلی مهمّ است که یک نفر ، فقط یک نفر ... »
کمی مکث کرد ، انگار بغض راه گلویش را گرفت ، اما زود به خودش مسلّط شد .
« ... یک نفر توی دنیا، آدم را از تهِ دل دوست داشته باشد. میفهمی ؟ حتّی اگر بد دوست داشته باشد، یعنی از طرزِ دوست داشتنش خوشت نیاید .»
#فریبا_وفی
کتاب #همه_افق
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
آیا هیچ وقت با آدم هایی برخورد کرده اید که به نظر می رسد از روی تصادف نیست که بر سر راه شما قرار گرفته اند، بلکه نوعی حکمت بسیار دردناک در آن هست که زندگیتان را ناگهان از این رو به آن رو می کنند...
#میشل_لبر
رمان #کاناپه_قرمز
ترجمه #عباس_پژمان
#نشر_چشمه
آیا هیچ وقت با آدم هایی برخورد کرده اید که به نظر می رسد از روی تصادف نیست که بر سر راه شما قرار گرفته اند، بلکه نوعی حکمت بسیار دردناک در آن هست که زندگیتان را ناگهان از این رو به آن رو می کنند...
#میشل_لبر
رمان #کاناپه_قرمز
ترجمه #عباس_پژمان
#نشر_چشمه