@asheghanehaye_fatima
شاخهي عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و ديدم که
باغم گل کرده است
کسي نمي تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کني
دوباره ميرويد
اگر پرتابش کني به آسمان
بالهايي از برگ در ميآورد
و در آب ميافتد
با جويها ميدرخشد
و غوطهور در آب
برق ميزند
خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولي دلم خانهي عشق بود
درهاي خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از ديواري تا ديواري
دلم بر نوک انگشتانم ميرقصيد
عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسيدند
چرا سرم گل داده است
چرا چشم هايم مثل ستارهها ميدرخشند
و چرا لبهايم از صبح روشنترند
مي خواستم اين عشق را تکهتکه کنم
ولي نرم و سيال بود ، دور دستم پيچيد
و دستهايم در عشق به دام افتادند
حالا مردم ميپرسند که من زنداني کيستم
#هالینا_پوشویاتوسکا
#شاعر_لهستان 🇵🇱
ترجمه :
#محسن_عمادی
شاخهي عشق را شکستم
آن را در خاک دفن کردم
و ديدم که
باغم گل کرده است
کسي نمي تواند عشق را بکشد
اگر در خاک دفنش کني
دوباره ميرويد
اگر پرتابش کني به آسمان
بالهايي از برگ در ميآورد
و در آب ميافتد
با جويها ميدرخشد
و غوطهور در آب
برق ميزند
خواستم آن را در دلم دفن کنم
ولي دلم خانهي عشق بود
درهاي خود را باز کرد
و آن را احاطه کرد با آواز از ديواري تا ديواري
دلم بر نوک انگشتانم ميرقصيد
عشقم را در سرم دفن کردم
و مردم پرسيدند
چرا سرم گل داده است
چرا چشم هايم مثل ستارهها ميدرخشند
و چرا لبهايم از صبح روشنترند
مي خواستم اين عشق را تکهتکه کنم
ولي نرم و سيال بود ، دور دستم پيچيد
و دستهايم در عشق به دام افتادند
حالا مردم ميپرسند که من زنداني کيستم
#هالینا_پوشویاتوسکا
#شاعر_لهستان 🇵🇱
ترجمه :
#محسن_عمادی
@asheghanehaye_fatima
عزیزم !
وقتی من بمیرم و خورشید را ترک گویم
و به موجود دراز غم انگیز نه چندان دلچسبی مبدل شوم
مرا در آغوش می گیری و بغل می کنی؟
بازوانت را به دور اندام من حلقه می کنی؟
آنچه سرنوشتی ظالمانه مقدر ساخته، بی اثر می کنی؟
اغلب به تو می اندیشم
اغلب به تو می نویسم نامه هایی احمقانه ی سرشار از لبخند و عشق را
سپس آن ها را در آتش پنهان می کنم
شعله ها بیشتر و بیشتر زبانه می کشند
تا برای اندک زمانی در زیر خاکستر به خواب روند .
عزیزم !
چون به درون شعله خیره می شوم
درمانده می مانم
آیا باید بترسم که بر سر قلب تشنه ی عشق من چه خواهد آمد؟
اما تو هیچ عنایت نمی کنی
که در این دنیای سرد و تاریک
من تنهای تنها می میرم .
#هالینا_پوشویاتوسکا
#شاعر_لهستان
عزیزم !
وقتی من بمیرم و خورشید را ترک گویم
و به موجود دراز غم انگیز نه چندان دلچسبی مبدل شوم
مرا در آغوش می گیری و بغل می کنی؟
بازوانت را به دور اندام من حلقه می کنی؟
آنچه سرنوشتی ظالمانه مقدر ساخته، بی اثر می کنی؟
اغلب به تو می اندیشم
اغلب به تو می نویسم نامه هایی احمقانه ی سرشار از لبخند و عشق را
سپس آن ها را در آتش پنهان می کنم
شعله ها بیشتر و بیشتر زبانه می کشند
تا برای اندک زمانی در زیر خاکستر به خواب روند .
عزیزم !
چون به درون شعله خیره می شوم
درمانده می مانم
آیا باید بترسم که بر سر قلب تشنه ی عشق من چه خواهد آمد؟
اما تو هیچ عنایت نمی کنی
که در این دنیای سرد و تاریک
من تنهای تنها می میرم .
#هالینا_پوشویاتوسکا
#شاعر_لهستان