عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
🔆🔆🔆🔆🔆🔆
🔆


به قصه اي مي ماني، که هنوز شروع نشده
بر دوش خواب قلمدوش شده ام
از تو محروم
حرامي ِ خواب

#آفتاب ازاين خانه رفته ست
تو پشت کوه ها مرده اي
قلتشن ها ،کوه به دست، بر در و ديوار ِ خانه آوار مي شوند
ساق پاي مرا ارّه مي کشند
تکه
تکه
تکه
خوراک ِ موريانه ها
مدفون ِ بايد ها و نبايد ها
نبايد...
نبايد پاييز از تو شروع مي شد
از عرفان ِ پرتقالي ِ شعرهات
از رطوبت ِ لبهاي تو
-وقتي بر هر هجا از شعر من جا مي ماند-

به يک خون مردگي مي ماني
در همسايگي ِ نبض ِ خودکارم

از شعر محروم
حرامي ِ شعور...
بگذار در بهمن ِ لاي انگشت هات بميرم
که هردو از انگشت ها شروع مي شوند
هم عشق
هم مرگ


#ليلا_کاظمي_فراهاني



@asheghanehaye_fatima

🔆
🔆🔆🔆🔆🔆🔆
@asheghanehaye_fatima


من درپناه پنجره ام،

با #آفتاب رابطه دارم...
فروغ

___________________

بي حرف...
بي ملاحظه...
بي خواب...
نقطه چين...

شش ماه بين اين همه "بي" در به در شدم
به ريشه هاي فسفري ام چنگ مي زدم*
در دست هاي پير زمان، جان به سر شدم...

پاييز آمده ست،
کجا مانده اي؟ که من-
گنجشک ِ شعرهاي تو بودم،
عقاب ِ من!
درفصل هاي سرد ،کجا لانه ام شود؟
جز بيت هاي روشن ِ تو، "شعر ِ ناب" ِ من

گنجشک هاي بي خبر از هرچه بود و هست
اين برگ هاي بي خبر از هرچه هست و بود...
پاييز ،استخوان وسط زخم هاي ماست
جلاد ِ بي ملاحظه ي گنبد ِ کبود...

اين موريانه هاي طلبکار ِ خاطره
بي ترس مي جوند دلم را تمام شب
هي حفره...حفره...حفره ...
به پايان نميرسد!
تدمير ِ عاشقانه ي ليلا ، تمام شب

باشعرهاي تازه مرا گيج مي کني
هربار توي شعرسپيدي معلقم
يااينکه توي مثنوي ات راه مي روم
انگار بين يأس و اميدي معلقم


وقتي هنوز توي غزل هات زنده ام
يعني هنوز هم تو به من فکرميکني
شب ها هميشه خاطره-خيزند عشق من!
دربين روز هم ،تو به من فکر ميکني؟

معشوق ِ چشم قهوه اي ام! -درحريم ِ شعر/
پنهان شو از نگاه ِ به خنجر نشستگان
از جرح ِ نشمه هاي دعاگوي پشت سر
از تيزي ِ زبان ِ همه دست بستگان

تا دست هيچکس نرود، سمت ِ بودنت
در پاره پاره هاي همين شعرمن بخواب!
تو #آفتاب ِ منعکسي عشق من!
ولي/
لطفا به شعرهاي کسي غير ِ من، نتاااب...

#ليلا_کاظمي_فراهاني

*به ريشه هاي فسفري اش چنگ ميزند/فروغ
به #آفتاب...

جامانده چشم هاي من، از عصر تابه حال
بر دوش ِ کفش ِ صورتي ِ چرک-مرده ام
درکوچه هاي فلسفه باخود قدم زدم
اما به راز معجزه ات، پي نبرده ام


من فلسفه نخواندم وُ، در چشم هاي تو
فيلسوف ِ قرن ِ فعلي ِ ديوانه ها شدم
بالهجه ي جنون تو، در ذهن ِ سرکش ِ-
پر ازدحام ِ نيچه و بودا رها شدم


ازبوته هاي بوسه ات عرفان جوانه زد
درباغ ِ خشک وخالي ِ ذهن ِ کبود ِ من
درپيچ وتاب پيکرت ،اهلي ترين زنم
اي ملتقاي لذت و کشف وشهود من!


تو مي تواني از تن ِ خيس وبرهنه ام
هي شعله هاي سرکش ِ آتش به پا کني
زرتشت ِ بي بديل ِ مني،ميتواني يک -
دين ِ جديد و مذهب ِ تازه بنا کني


يااينکه رنگ زندگي ام را عوض کني
تقدير ِ تن به پوچي ِ دنيا سپرده را
با چشم هاي "قهوه" اي ات زير و رو کني،
خواب ِ تمام ِ مردم ِ درخواب مرده را


تو جاودانه مي شوي در خاطر زمان
مثل هجوم روسيه در ذهن انزلي
توانقلاب باور و روياي من شدي
اي مرد ِ نقره-اخم ِ من!اي خنده-مخملي...!

ليلا کاظمي فراهاني


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


تا دست هيچکس نرود سمت بودنت
در پاره پاره هاي همين شعرمن، بخواب

تو #آفتاب ِ منعکسي ،عشق من!
ولي-
لطفا به شعرهاي کسي غيرمن، نتاااب...

#ليلا_کاظمي_فراهاني
@asheghanehaye_fatima



مرا مصاحب ِ #گنجشک هاي شاد مبين!
که من تمامي شب،
در آن کرانه ي دور،
ميان جنگل و آتش، ميان چشمه ي خون،
به زير بال هيولاي مرگ زيسته ام،
و تا سپيده ي صبح،
به سرنوشت سياه ِ بشر گريسته ام...
.
.
و من تکيده و غمگين به راه ميفتم
و #آفتاب همان گونه سرکش و مغرور
به انهدام ِ جهان ِ خراب مي نگرد...

فريدون مشيري
از "بهار را باور کن"
ص90
@asheghanehaye_fatima



من درپناه پنجره ام،
با #آفتاب رابطه دارم...
فروغ

___________________

بي حرف...
بي ملاحظه...
بي خواب...
نقطه چين...

شش ماه بين اين همه "بي" در به در شدم
به ريشه هاي فسفري ام چنگ مي زدم*
در دست هاي پير زمان، جان به سر شدم...

پاييز آمده ست،
کجا مانده اي؟ که من-
گنجشک ِ شعرهاي تو بودم،
عقاب ِ من!
درفصل هاي سرد ،کجا لانه ام شود؟
جز بيت هاي روشن ِ تو، "شعر ِ ناب" ِ من

گنجشک هاي بي خبر از هرچه بود و هست
اين برگ هاي بي خبر از هرچه هست و بود...
پاييز ،استخوان وسط زخم هاي ماست
جلاد ِ بي ملاحظه ي گنبد ِ کبود...

اين موريانه هاي طلبکار ِ خاطره
بي ترس مي جوند دلم را تمام شب
هي حفره...حفره...حفره ...
به پايان نميرسد!
تدمير ِ عاشقانه ي ليلا ، تمام شب

باشعرهاي تازه مرا گيج مي کني
هربار توي شعرسپيدي معلقم
يااينکه توي مثنوي ات راه مي روم
انگار بين يأس و اميدي معلقم


وقتي هنوز توي غزل هات زنده ام
يعني هنوز هم تو به من فکرميکني
شب ها هميشه خاطره-خيزند عشق من!
دربين روز هم ،تو به من فکر ميکني؟

معشوق ِ چشم قهوه اي ام! -درحريم ِ شعر/
پنهان شو از نگاه ِ به خنجر نشستگان
از جرح ِ نشمه هاي دعاگوي پشت سر
از تيزي ِ زبان ِ همه دست بستگان

تا دست هيچکس نرود، سمت ِ بودنت
در پاره پاره هاي همين شعرمن بخواب!
تو #آفتاب ِ منعکسي عشق من!
ولي/
لطفا به شعرهاي کسي غير ِ من، نتاااب...

#ليلا_کاظمي_فراهاني

*به ريشه هاي فسفري اش چنگ ميزند/فروغ
@asheghanehaye_fatima
.
.
فرياد ِ من همه گريز ِ از درد بود
چرا که من، در وحشت انگيزترين ِ شب ها ، #آفتاب را به دعايي نوميدوار
طلب ميکرده ام

تواز خورشيدها آمده اي
ازسپيده دم ها آمده اي
تواز آيينه ها و ابريشم ها آمده اي...

در خلأي که نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد ِتورا
به دعايي نوميدوار
طلب کرده بودم...


#احمد_شاملو در "باغ آينه"
@asheghanehaye_fatima



چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش
و #آفتاب کن
که می خواهم در چشم های تو
شب را زبون تر از همیشه ببینم
و توفان شوم به سبزه و بگذارم درباغ
هر چیز دیگر است
دریا نشین شود ، و دریا
در چشم های تو
باغی چنین شود
چیزی به من بگو
دستی به من بده
راهی به من ببخش

#اسماعیل_شاهرودی
@asheghanehaye_fatima



مرا مصاحب ِ #گنجشک هاي شاد مبين!
که من تمامي شب،
در آن کرانه ي دور،
ميان جنگل و آتش، ميان چشمه ي خون،
به زير بال هيولاي مرگ زيسته ام،
و تا سپيده ي صبح،
به سرنوشت سياه ِ بشر گريسته ام...
.
.
و من تکيده و غمگين به راه ميفتم
و #آفتاب همان گونه سرکش و مغرور
به انهدام ِ جهان ِ خراب مي نگرد...



#فريدون_مشيري
از "بهار را باور کن"
ص90
@Asheghanehaye_fatima
.
.
تو مرگ و عشق را هنوز نميشناسي
و سايه ات برابرت ايستاده است
که نيمي ازدرونت را ازدنيا، دريغ ميکند.
ميان مرگ وعشق حايلي نيست
صدا که بر مي آيد ازيکي
طنين مي اندازد در ديگري
کسي مي آيد پاي دار
و برگ #سبزي برپايه اش ميخ ميکند
.
.
چگونه دست هاي روشنت را دراز خواهي کرد
که تکه اي از #آفتاب را روي،چشم هايم بگذاري
واز چراغ قرمز بگذريم.

.
.
#محمد_مختاري
در "سحابي خاکستري"
ص70