عاشقانه های فاطیما
افسوس! که باز از در تو دور بماندیم هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم گشتیم دگر باره به کام دل دشمن کز روی تو، ای دوست، چنین دور بماندیم ماتم زدگانیم، بیا، زار بگرییم بر بخت بد خویش، که از سور بماندیم خورشید رخت بر سر ما سایه نیفکند بی روز رخت در شب دیجور…
من مفهومِ عشق را
از چشمانِ تو آموختم
که نگاهِ بی ریایِ تو
در آغوش می کشید
هر آنچه را هستم ،
آنگاه که اشک از چشمانم
شرم ناک فرو می افتاد
به زلالیِ دستانت بسانِ مادری
از گونه هایم پاک می کردی
و آهسته آهسته لالایی عشق را
نجوا می کردی
تو می دانی چه حرف ها
در دهانم فرو می برم
که کلام را شایسته ی از تو گفتن نیست
حالا لب دوخته ام
که چشمانم گویایِ هزار
ناگفته ی بی انتهاست
و چشمان تو بی گفتگو می داند وُ
می خواند آنچه را که باید داند
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
از چشمانِ تو آموختم
که نگاهِ بی ریایِ تو
در آغوش می کشید
هر آنچه را هستم ،
آنگاه که اشک از چشمانم
شرم ناک فرو می افتاد
به زلالیِ دستانت بسانِ مادری
از گونه هایم پاک می کردی
و آهسته آهسته لالایی عشق را
نجوا می کردی
تو می دانی چه حرف ها
در دهانم فرو می برم
که کلام را شایسته ی از تو گفتن نیست
حالا لب دوخته ام
که چشمانم گویایِ هزار
ناگفته ی بی انتهاست
و چشمان تو بی گفتگو می داند وُ
می خواند آنچه را که باید داند
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
تو کجا بودی؟
وقتی حلقهی تنگ آهنین
تن میسایید بر مچ دستانم
و سرانگشتانم مدهوش جراحت
تنها نام تو را
بر بومِ پنهان هوا نقش میزد،
تو کجا بودی؟
وقتیِ دیوارِ سختِ اوین
هم نوا با دل
ذکرِ یادت را از دریچهای باریک
بر شبانههای تاریک میسرود
تو کجا بودی؟
ملالی نیست
همیشه خاطره هماره عشق
با این همه درد هنوز هم
هستند بیشمار دقایق ناب
که آونگش را برای شادمانیات
بوسیدهام
حیرت نکن پیوسته عزیز
گرچه فاصله بسیار وُ راه دور
اما باز هم ... هروقت ... هر آن
دلت یاد این خانه به دوش افتاد
کافیست دقالباب عیاران کنی
در انتظارت سال هاست
هزار چلّه نشسته ام
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
وقتی حلقهی تنگ آهنین
تن میسایید بر مچ دستانم
و سرانگشتانم مدهوش جراحت
تنها نام تو را
بر بومِ پنهان هوا نقش میزد،
تو کجا بودی؟
وقتیِ دیوارِ سختِ اوین
هم نوا با دل
ذکرِ یادت را از دریچهای باریک
بر شبانههای تاریک میسرود
تو کجا بودی؟
ملالی نیست
همیشه خاطره هماره عشق
با این همه درد هنوز هم
هستند بیشمار دقایق ناب
که آونگش را برای شادمانیات
بوسیدهام
حیرت نکن پیوسته عزیز
گرچه فاصله بسیار وُ راه دور
اما باز هم ... هروقت ... هر آن
دلت یاد این خانه به دوش افتاد
کافیست دقالباب عیاران کنی
در انتظارت سال هاست
هزار چلّه نشسته ام
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
صدایِ تو خورشیدی
که همه آفتاب گردان ها
سویِ آن سر خم می کنند در رکوع،
صدایِ تو قبله ای
که همه فرشتگان در کرنش
به سجِده افتند
که همان آوایِ ربّانی ست،
کنون نگاه کن
که در شکوهِ دلفریبِ تو
چنان به خون نشست
سینه ام از دلتنگی
که جز صدایِ تو مرا هیچ مرهم نیست...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
که همه آفتاب گردان ها
سویِ آن سر خم می کنند در رکوع،
صدایِ تو قبله ای
که همه فرشتگان در کرنش
به سجِده افتند
که همان آوایِ ربّانی ست،
کنون نگاه کن
که در شکوهِ دلفریبِ تو
چنان به خون نشست
سینه ام از دلتنگی
که جز صدایِ تو مرا هیچ مرهم نیست...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
سوگند
به تیغه یِ آفتاب
و قسم به غرابتِ چشمانت
بی یادت هیچ طلوعی را ندیدم
که آخرین کلامِ شب هایم
و اولین واژه در صبح هایم
نام توست
سَرِ عاشقی سلامت
باز هم "سلام ات" میکنم...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
سوگند
به تیغه یِ آفتاب
و قسم به غرابتِ چشمانت
بی یادت هیچ طلوعی را ندیدم
که آخرین کلامِ شب هایم
و اولین واژه در صبح هایم
نام توست
سَرِ عاشقی سلامت
باز هم "سلام ات" میکنم...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
می خواهمت
ای غمزه یِ ریحان
در سریرِ شبِ محبوب ،
اینگونه می خواهمت؛
که در رخساره یِ صبح
کرشمه یِ سپیده دمان با ناز
عشوه یِ خورشید می کشد
تا انتظارِ طلوع به طنازی،
افسونِ مهرسایِ تو
جادویِ شبِ کینه توز را
ویران می کند از کِلکِ خاطره ها
به سِحرِ چشمِ سیاهت،
حالا تو هستی
و من از شانه هایت غبارِ خستگی
با نوازش صد نگاه می روبم...
#عارف_اخوان
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای غمزه یِ ریحان
در سریرِ شبِ محبوب ،
اینگونه می خواهمت؛
که در رخساره یِ صبح
کرشمه یِ سپیده دمان با ناز
عشوه یِ خورشید می کشد
تا انتظارِ طلوع به طنازی،
افسونِ مهرسایِ تو
جادویِ شبِ کینه توز را
ویران می کند از کِلکِ خاطره ها
به سِحرِ چشمِ سیاهت،
حالا تو هستی
و من از شانه هایت غبارِ خستگی
با نوازش صد نگاه می روبم...
#عارف_اخوان
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
سرزمینِ من
مرزهایِ قوسدارِ اندام توست ..
به جغرافیایی
که با ظریفترین خطوطِ منحنی
کرانه ها یِ تنت را
نانوشته بر پیکرم ترسیم کرده ام ..
که آفرینشِ تندیسِ قامتت
طبیعتی ست وحشی و بکر
و من روزی
در وطنِ سرکِشِ خویش
کشته میشوم
و در عمقِ اقلیمِ پیکره ات
به خاک سپرده خواهم شد
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
مرزهایِ قوسدارِ اندام توست ..
به جغرافیایی
که با ظریفترین خطوطِ منحنی
کرانه ها یِ تنت را
نانوشته بر پیکرم ترسیم کرده ام ..
که آفرینشِ تندیسِ قامتت
طبیعتی ست وحشی و بکر
و من روزی
در وطنِ سرکِشِ خویش
کشته میشوم
و در عمقِ اقلیمِ پیکره ات
به خاک سپرده خواهم شد
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
.
سوگند
به تیغه ی
آفتاب و قسم
به غرابتِ چشمانت ،
بی یادت هیچ طلوعی را ندیدم
که آخرین کلامِ شبهایم
و اولین واژه در صبحهایم
نام توست.....
سَرِ عـاشقی سلامت
باز هم "سلام ات" میکنم....!!
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
سوگند
به تیغه ی
آفتاب و قسم
به غرابتِ چشمانت ،
بی یادت هیچ طلوعی را ندیدم
که آخرین کلامِ شبهایم
و اولین واژه در صبحهایم
نام توست.....
سَرِ عـاشقی سلامت
باز هم "سلام ات" میکنم....!!
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
بسوزان
تمامی چکامه هایِ عاشقانه ام را
و الفبایِ واژگان را
در دریایِ سکوت غرق کن،
اینک دوستت دارم
بی حرف...بی سخن...بی هیچ سطری،
اینک با موسیقیِ بی کلامِ چشمانم
دوست میدارمت را
خواهم نواخت،
ای که بند بندِ تنت
نت به نت نغمه هایِ
زندگی ست...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بسوزان
تمامی چکامه هایِ عاشقانه ام را
و الفبایِ واژگان را
در دریایِ سکوت غرق کن،
اینک دوستت دارم
بی حرف...بی سخن...بی هیچ سطری،
اینک با موسیقیِ بی کلامِ چشمانم
دوست میدارمت را
خواهم نواخت،
ای که بند بندِ تنت
نت به نت نغمه هایِ
زندگی ست...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
هنوز خوابِ انار وُ غزل وُ
فالِ حافظ می بینیم
و شب ها از پیِ سپیده دم
منتظرِ تعبیرِ اینهمه استعاره یِ زیبا
که از پسِ رویایی ،حریرِ عریانِ
حقیقت بر تنِ نازکِ خویش برکشد،
صبوریم وُ باز هم
خوابِ یاس وُ بهار وُ تمشک می بینیم،
شاید فردا لبِ حوضچه یِ آبی
کنارِ یاری تفالِ حافظ زنیم وُ
تمشکِ بوسه بِچینیم،
خدا را چه دیدی
او با عاشقان عهدِ دیرینه دارد...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
هنوز خوابِ انار وُ غزل وُ
فالِ حافظ می بینیم
و شب ها از پیِ سپیده دم
منتظرِ تعبیرِ اینهمه استعاره یِ زیبا
که از پسِ رویایی ،حریرِ عریانِ
حقیقت بر تنِ نازکِ خویش برکشد،
صبوریم وُ باز هم
خوابِ یاس وُ بهار وُ تمشک می بینیم،
شاید فردا لبِ حوضچه یِ آبی
کنارِ یاری تفالِ حافظ زنیم وُ
تمشکِ بوسه بِچینیم،
خدا را چه دیدی
او با عاشقان عهدِ دیرینه دارد...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
آغوش بگشا
تن وحشی گداخته ام را
در میانه ی بازوانت
رام کن ...
آرام کن ...
این روزها
بسان دوزخی شده ام
که راه میرود ...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
آغوش بگشا
تن وحشی گداخته ام را
در میانه ی بازوانت
رام کن ...
آرام کن ...
این روزها
بسان دوزخی شده ام
که راه میرود ...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
Neyaz-[TabTaraneh.Net]
Fereidoon Foroughi-[TabTaraneh.Net]
چه آشکارا
تمنایِ نوازشِ تو را دارد !
و قلبم چه بی پرده
نیازِ تپیدنِ نامِ تو را دارد !
بیا !
نگذار این شبِ بی رحم
چشمانم به شبیخونِ خواب
فرو بندد ،
بیا دمی مرهمِ به بیداری باش
که خسته از دیدار توام در رویا . . .
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
تمنایِ نوازشِ تو را دارد !
و قلبم چه بی پرده
نیازِ تپیدنِ نامِ تو را دارد !
بیا !
نگذار این شبِ بی رحم
چشمانم به شبیخونِ خواب
فرو بندد ،
بیا دمی مرهمِ به بیداری باش
که خسته از دیدار توام در رویا . . .
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
می خواهمت
ای غمزه یِ ریحان
در سریرِ شبِ محبوب ،
اینگونه می خواهمت ،
که در رخساره یِ صبح
کرشمه یِ سپیده دمان با ناز
عشوه یِ خورشید می کشد
تا انتظارِ طلوع به طنازی،
افسونِ مهرسایِ تو
جادویِ شبِ کینه توز را
ویران می کند از کِلکِ خاطره ها
به سِحرِ چشمِ سیاهت،
حالا تو هستی
و من از شانه هایت غبارِ خستگی
با نوازش صد نگاه می روبم..!
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
می خواهمت
ای غمزه یِ ریحان
در سریرِ شبِ محبوب ،
اینگونه می خواهمت ،
که در رخساره یِ صبح
کرشمه یِ سپیده دمان با ناز
عشوه یِ خورشید می کشد
تا انتظارِ طلوع به طنازی،
افسونِ مهرسایِ تو
جادویِ شبِ کینه توز را
ویران می کند از کِلکِ خاطره ها
به سِحرِ چشمِ سیاهت،
حالا تو هستی
و من از شانه هایت غبارِ خستگی
با نوازش صد نگاه می روبم..!
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
صدایِ تو خورشیدی
که همه آفتاب گردان ها
سویِ آن سر خم می کنند در رکوع،
صدایِ تو قبله ای
که همه فرشتگان در کرنش
به سجِده افتند
که همان آوایِ ربّانی ست،
کنون نگاه کن
که در شکوهِ دلفریبِ تو
چنان به خون نشست
سینه ام از دلتنگی
که جز صدایِ تو مرا هیچ مرهم نیست...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
که همه آفتاب گردان ها
سویِ آن سر خم می کنند در رکوع،
صدایِ تو قبله ای
که همه فرشتگان در کرنش
به سجِده افتند
که همان آوایِ ربّانی ست،
کنون نگاه کن
که در شکوهِ دلفریبِ تو
چنان به خون نشست
سینه ام از دلتنگی
که جز صدایِ تو مرا هیچ مرهم نیست...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
سوگند
به تیغه یِ آفتاب...
و قسم به غرابتِ چشمانت..
بی یادت هیچ طلوعی را ندیدم...!
که آخرین کلامِ شب هایم
و اولین واژه در صبح هایم نام توست...
سَرِ عاشقی سلامت...
باز هم "سلام ات "میکنم.....
#عارف_اخوان
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به تیغه یِ آفتاب...
و قسم به غرابتِ چشمانت..
بی یادت هیچ طلوعی را ندیدم...!
که آخرین کلامِ شب هایم
و اولین واژه در صبح هایم نام توست...
سَرِ عاشقی سلامت...
باز هم "سلام ات "میکنم.....
#عارف_اخوان
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
.
عاشقِ عطرِ توام
مثلِ بویِ هجرت در پرِ شاپرکان ،
مثلِ بویِ گندم
هنگامه یِ چیدن از خوشه یِ خواب،
مثلِ رایحه یِ باد
وقت وزیدن بر پیکرِ صبح،
عاشقِ رویِ توام
همچو دیدنِ مهتاب
به چشمِ ستاره ها،
همچو آمدنِ یارِ سفر کرده
به چشمانِ معشوقه یِ خویش،
همچو ساعت به تنِ ثانیه ها
من همه درگیرِ توام
تا زمان واپسین نفسش را بکشد
عاشقت می مانم
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
عاشقِ عطرِ توام
مثلِ بویِ هجرت در پرِ شاپرکان ،
مثلِ بویِ گندم
هنگامه یِ چیدن از خوشه یِ خواب،
مثلِ رایحه یِ باد
وقت وزیدن بر پیکرِ صبح،
عاشقِ رویِ توام
همچو دیدنِ مهتاب
به چشمِ ستاره ها،
همچو آمدنِ یارِ سفر کرده
به چشمانِ معشوقه یِ خویش،
همچو ساعت به تنِ ثانیه ها
من همه درگیرِ توام
تا زمان واپسین نفسش را بکشد
عاشقت می مانم
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
هنوز خوابِ انار وُ غزل وُ
فالِ حافظ می بینیم
و شب ها از پیِ سپیده دم
منتظرِ تعبیرِ اینهمه استعاره یِ زیبا
که از پسِ رویایی ،حریرِ عریانِ
حقیقت بر تنِ نازکِ خویش برکشد،
صبوریم وُ باز هم
خوابِ یاس وُ بهار وُ تمشک می بینیم،
شاید فردا لبِ حوضچه یِ آبی
کنارِ یاری تفالِ حافظ زنیم وُ
تمشکِ بوسه بِچینیم،
خدا را چه دیدی
او با عاشقان عهدِ دیرینه دارد...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
هنوز خوابِ انار وُ غزل وُ
فالِ حافظ می بینیم
و شب ها از پیِ سپیده دم
منتظرِ تعبیرِ اینهمه استعاره یِ زیبا
که از پسِ رویایی ،حریرِ عریانِ
حقیقت بر تنِ نازکِ خویش برکشد،
صبوریم وُ باز هم
خوابِ یاس وُ بهار وُ تمشک می بینیم،
شاید فردا لبِ حوضچه یِ آبی
کنارِ یاری تفالِ حافظ زنیم وُ
تمشکِ بوسه بِچینیم،
خدا را چه دیدی
او با عاشقان عهدِ دیرینه دارد...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
خوش آمدی
که آفتاب برآمد به سلام ات
گل شکفت به نامت
بوسه دوید به رویت
و من بال گشودم سویت،
از کجا دانستی
پیچکِ خیالم
بسِ که چنگ کشید بر پنجره ات
افتاد به حالِ پژمردن،
بنشین که بی تو
من وُ شب هایِ تنهایی
دمی نخفته ایم زِ یادت،
بمان که با تو درود بر بیداری...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
خوش آمدی
که آفتاب برآمد به سلام ات
گل شکفت به نامت
بوسه دوید به رویت
و من بال گشودم سویت،
از کجا دانستی
پیچکِ خیالم
بسِ که چنگ کشید بر پنجره ات
افتاد به حالِ پژمردن،
بنشین که بی تو
من وُ شب هایِ تنهایی
دمی نخفته ایم زِ یادت،
بمان که با تو درود بر بیداری...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ای آن که تنت
اتحادِ نجابت است وُ اصالت
مجمرِ چند زخمی !؟
که این چُنین گُر گرفته ای از آه
و سینهات زبانه می کشد از شرار،
بیآویز در آغوشم تا عصیانی
که در ذره ذره پیکره ام آشیان دارد
آتش دردهایت را در بر فروگیرد،
بیآرام در میانِ بازوانم؛
سوگند بر خدایی
که بارها انکارش
و باز بر آستانش انابه نمودم ،
سوگند بر طغیان وُ یاغیگری هایم
که نگاهت به نیایش بدل میساخت،
بیا پیش از آن که
این دوزخِ چهل ساله
با نیشخندی وقیحانه
خود را فاتحِ زمان داند،
در کشاکشِ لب هامان
آن چنان از عشق در هم آمیزیم
آن چنان از نور در هم آویزیم
تا هزار گلِ ختمی در دهانمان روید،
که فرجامِ این شب ظلمت
که پایانِ این سیاهیِ مطلق
نزدیک است
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
اتحادِ نجابت است وُ اصالت
مجمرِ چند زخمی !؟
که این چُنین گُر گرفته ای از آه
و سینهات زبانه می کشد از شرار،
بیآویز در آغوشم تا عصیانی
که در ذره ذره پیکره ام آشیان دارد
آتش دردهایت را در بر فروگیرد،
بیآرام در میانِ بازوانم؛
سوگند بر خدایی
که بارها انکارش
و باز بر آستانش انابه نمودم ،
سوگند بر طغیان وُ یاغیگری هایم
که نگاهت به نیایش بدل میساخت،
بیا پیش از آن که
این دوزخِ چهل ساله
با نیشخندی وقیحانه
خود را فاتحِ زمان داند،
در کشاکشِ لب هامان
آن چنان از عشق در هم آمیزیم
آن چنان از نور در هم آویزیم
تا هزار گلِ ختمی در دهانمان روید،
که فرجامِ این شب ظلمت
که پایانِ این سیاهیِ مطلق
نزدیک است
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
در چشمانت مینگرم ...
و میبینم چقدر شعر به آنها بدهکارم
هر مژه ات کلمه ای ست دلفریب
در کنار هم سطری عاشقانه شده
که غمزه یِ چشمانت سروده اند
آن مردمکِ سیاهِ شورانگیز دیدگانت
شعری ست سپید
و آنگاه که میگریی
از هر قطره یِ اشکت
شعری نو زاده میشود
و آن زمان که میخندی
از برقِ نگاهِ شادمانت غزلی آفریده میشود
و چشم هایِ تو
قصیده ای عاشقانه
عزیزِ جانم ...
چقدر شعر به تو بدهکارم
شباهنگام...
پلک هایت را همچون جلد نفیسِ
دیوانِ شعری کهن
و دست نویس بر هم بگذار ...
حالا نوبت من است ...
و این شب بیداری ها
تا طلوعِ هزاران آفتاب
هزاران و هزارها ترانه یِ عاشقانه
برایت میسُرایم ...
دلبرکم ...
چقدر شعر نگفته به تو بدهکارم ...
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
و میبینم چقدر شعر به آنها بدهکارم
هر مژه ات کلمه ای ست دلفریب
در کنار هم سطری عاشقانه شده
که غمزه یِ چشمانت سروده اند
آن مردمکِ سیاهِ شورانگیز دیدگانت
شعری ست سپید
و آنگاه که میگریی
از هر قطره یِ اشکت
شعری نو زاده میشود
و آن زمان که میخندی
از برقِ نگاهِ شادمانت غزلی آفریده میشود
و چشم هایِ تو
قصیده ای عاشقانه
عزیزِ جانم ...
چقدر شعر به تو بدهکارم
شباهنگام...
پلک هایت را همچون جلد نفیسِ
دیوانِ شعری کهن
و دست نویس بر هم بگذار ...
حالا نوبت من است ...
و این شب بیداری ها
تا طلوعِ هزاران آفتاب
هزاران و هزارها ترانه یِ عاشقانه
برایت میسُرایم ...
دلبرکم ...
چقدر شعر نگفته به تو بدهکارم ...
#عارف_اخوان
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
بال گسترده ام بر بامِ خانه ات،
همچون کبوترِ جلدی،
نه دانه میخواهم ، نه آب
تنها تو بر بام آیی،
مرا در دست گیری....
دستی بر پَر و بالم کشی
لبخندی زنی، و مرا در قَفست اندازی
قفسِ تو ترجیحِ من بر رهایی ست،
و تنها اسارتی ست که اشتیاقِ آن ،
بِه از صدها آزادی ست
مرا رها مکُن...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بال گسترده ام بر بامِ خانه ات،
همچون کبوترِ جلدی،
نه دانه میخواهم ، نه آب
تنها تو بر بام آیی،
مرا در دست گیری....
دستی بر پَر و بالم کشی
لبخندی زنی، و مرا در قَفست اندازی
قفسِ تو ترجیحِ من بر رهایی ست،
و تنها اسارتی ست که اشتیاقِ آن ،
بِه از صدها آزادی ست
مرا رها مکُن...
#عارف_اخوان
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima