صبحگاه، نخستین واژه از آنِ توست
و شامگاه، آخرین واژه نیز برای توست
و میان صبح و شب
همچون پروانهای پرواز میکنی
و چونان عطر پراکنده میشوی...!
■●شاعر: #ریاض_الصالح_الحسین | سوریه، ۱۹۸۲-۱۹۵۴ |
■●برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
و شامگاه، آخرین واژه نیز برای توست
و میان صبح و شب
همچون پروانهای پرواز میکنی
و چونان عطر پراکنده میشوی...!
■●شاعر: #ریاض_الصالح_الحسین | سوریه، ۱۹۸۲-۱۹۵۴ |
■●برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
نخستین واژه ی بامداد
از آن توست
و آخرین واژه ی شامگاه نیز.
میان برآمدن آفتاب از ورای کوه
و سقوطش در دریای آبی
میان ریسمان سیاه و سفید
کتاب ها، مجله ها و قلم ها
سیگارها و زمان های بر باد رفته
دوستان و دردها
میان بامدادان و شامگاهان
چون پروانه ای به پرواز در می آیی
چون عطر منتشر می شوی
و من انگشت خود را در آب فرو می برم
و بر کاغذی سخنی سفید می نگارم
و چشم به راه معجزه می مانم.
#ریاض_الصالح_الحسین
@asheghanehaye_fatima
از آن توست
و آخرین واژه ی شامگاه نیز.
میان برآمدن آفتاب از ورای کوه
و سقوطش در دریای آبی
میان ریسمان سیاه و سفید
کتاب ها، مجله ها و قلم ها
سیگارها و زمان های بر باد رفته
دوستان و دردها
میان بامدادان و شامگاهان
چون پروانه ای به پرواز در می آیی
چون عطر منتشر می شوی
و من انگشت خود را در آب فرو می برم
و بر کاغذی سخنی سفید می نگارم
و چشم به راه معجزه می مانم.
#ریاض_الصالح_الحسین
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من گلی رنجورم در باغی دور دست،
پاورچین پاورچین به سوی تو میآیم
و بر سینهات آرام میگیرم.
اکنون حقیقتی در من شکفته،
که این زمین کوچکتر از
عشق بزرگ من است...
#ریاض_الصالح_الحسین
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
پاورچین پاورچین به سوی تو میآیم
و بر سینهات آرام میگیرم.
اکنون حقیقتی در من شکفته،
که این زمین کوچکتر از
عشق بزرگ من است...
#ریاض_الصالح_الحسین
ترجمه: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
أنا حبَّة عنب حلوة
تعال و امضغني بأسنانك الرقيقة
أنا شجرة حب قريبة
أهرب إلى ظلِّي من شمس أيلول
أنا زهرة بريَّة
تحت جنزير دبَّابة
ألا تريد أن تقطفني قبل أن أموت؟
-----------------
من حبه انگوری شیرینم
بیا و مرا با دندانهای نازکت بجو
من درختِ عشقی نزدیکم
که از آفتاب مرداد به سایهی خود میگریزم
من گلی وحشیام
به زیرِ زنجیر تانک
نمیخواهی پیش از آنکه بمیرم، مرا بچینی؟
#ریاض_الصالح_الحسین
@asheghanehaye_fatima
تعال و امضغني بأسنانك الرقيقة
أنا شجرة حب قريبة
أهرب إلى ظلِّي من شمس أيلول
أنا زهرة بريَّة
تحت جنزير دبَّابة
ألا تريد أن تقطفني قبل أن أموت؟
-----------------
من حبه انگوری شیرینم
بیا و مرا با دندانهای نازکت بجو
من درختِ عشقی نزدیکم
که از آفتاب مرداد به سایهی خود میگریزم
من گلی وحشیام
به زیرِ زنجیر تانک
نمیخواهی پیش از آنکه بمیرم، مرا بچینی؟
#ریاض_الصالح_الحسین
@asheghanehaye_fatima
نخستین واژهی بامداد
از آن توست
و آخرین واژهی شامگاه نیز.
میان برآمدن آفتاب از ورای کوه
و سقوطاش در دریای آبی
میان ریسمان سیاه و سفید
کتابها، مجلهها و قلمها
سیگارها و زمانهای بربادرفته
دوستان و دردها
میان بامدادان و شامگاهان
چون پروانهای به پرواز درمیآیی
چون عطر منتشر میشوی
و من انگشت خود را در آب فرومیبرم
و بر کاغذ سخنی سفید مینگارم
و چشمبهراه معجزه میمانم.
#ریاض_الصالح_الحسین
@asheghanehaye_fatima
نخستین واژهی بامداد
از آن توست
و آخرین واژهی شامگاه نیز.
میان برآمدن آفتاب از ورای کوه
و سقوطاش در دریای آبی
میان ریسمان سیاه و سفید
کتابها، مجلهها و قلمها
سیگارها و زمانهای بربادرفته
دوستان و دردها
میان بامدادان و شامگاهان
چون پروانهای به پرواز درمیآیی
چون عطر منتشر میشوی
و من انگشت خود را در آب فرومیبرم
و بر کاغذ سخنی سفید مینگارم
و چشمبهراه معجزه میمانم.
#ریاض_الصالح_الحسین
@asheghanehaye_fatima
صبحگاه
نخستین واژه از آنِ توست
و شامگاه
آخرین واژه نیز برای توست
و میان صبح و شب
همچون پروانهای پرواز میکنی
و چونان عطر پراکنده میشوی...
#ریاض_الصالح_الحسین
@asheghanehaye_fatima
نخستین واژه از آنِ توست
و شامگاه
آخرین واژه نیز برای توست
و میان صبح و شب
همچون پروانهای پرواز میکنی
و چونان عطر پراکنده میشوی...
#ریاض_الصالح_الحسین
@asheghanehaye_fatima
من حبه انگوری شیرینم
بیا و مرا با دندانهای نازکت بجو
من درختِ عشقی* نزدیکم
که از آفتاب مرداد به سایهی خود میگریزم
من گلی وحشیام
به زیرِ زنجیر تانک
نمیخواهی پیش از آنکه بمیرم، مرا بچینی؟
#ریاض_الصالح_الحسین
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
بیا و مرا با دندانهای نازکت بجو
من درختِ عشقی* نزدیکم
که از آفتاب مرداد به سایهی خود میگریزم
من گلی وحشیام
به زیرِ زنجیر تانک
نمیخواهی پیش از آنکه بمیرم، مرا بچینی؟
#ریاض_الصالح_الحسین
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
لقد تعبت من الكلام والديون والعمل
لكنِّي لم أتعب من الحريَّة
وها أنذا أحلم بشيء واحد أو أكثر قليلاً:
أن تصير الكلمة خبزًا وعنبًا
طائرًا وسريرًا
وأن ألفَّ ذراعي اليسرى حول كتفك
واليمنى حول كتف العالم
وأقول للقمر:
صَوِّرْنا!.
--------------------
از حرفزدن و بدهی و کار خسته شدم
من اما از آزادی خسته نشدم
و اینک آرزوی تنها یک چیز یا اندکی بیشتر را دارم:
اینکه سخن به نان و انگور و پرنده و تختخوابی بدل شود
اینکه دست چپم را دورِ شانهات بنهم وُ
دست راستم را روی شانهی عالم بگذارم
و به ماه بگویم:
از ما عکس بگیر!.
#ریاض_الصالح_الحسین
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
لكنِّي لم أتعب من الحريَّة
وها أنذا أحلم بشيء واحد أو أكثر قليلاً:
أن تصير الكلمة خبزًا وعنبًا
طائرًا وسريرًا
وأن ألفَّ ذراعي اليسرى حول كتفك
واليمنى حول كتف العالم
وأقول للقمر:
صَوِّرْنا!.
--------------------
از حرفزدن و بدهی و کار خسته شدم
من اما از آزادی خسته نشدم
و اینک آرزوی تنها یک چیز یا اندکی بیشتر را دارم:
اینکه سخن به نان و انگور و پرنده و تختخوابی بدل شود
اینکه دست چپم را دورِ شانهات بنهم وُ
دست راستم را روی شانهی عالم بگذارم
و به ماه بگویم:
از ما عکس بگیر!.
#ریاض_الصالح_الحسین
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
صبحگاه، نخستین واژه از آنِ توست
و شامگاه، آخرین واژه نیز برای توست
و میان صبح و شب
همچون پروانه ای پرواز می کنی
و چونان عطر پراکنده می شوی
#ریاض_الصالح_الحسین
شاعر سوری
#سعید_هلیچی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
صبحگاه، نخستین واژه از آنِ توست
و شامگاه، آخرین واژه نیز برای توست
و میان صبح و شب
همچون پروانه ای پرواز می کنی
و چونان عطر پراکنده می شوی
#ریاض_الصالح_الحسین
شاعر سوری
#سعید_هلیچی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
أنا حبَّة عنب حلوة
تعال و امضغني بأسنانك الرقيقة
أنا شجرة حب قريبة
أهرب إلى ظلِّي من شمس أيلول
أنا زهرة بريَّة
تحت جنزير دبَّابة
ألا تريد أن تقطفني قبل أن أموت؟
-----------------
من حبه انگوری شیرینم
بیا و مرا با دندانهای نازکت بجو
من درختِ عشقی* نزدیکم
که از آفتاب مرداد به سایهی خود میگریزم
من گلی وحشیام
به زیرِ زنجیر تانک
نمیخواهی پیش از آنکه بمیرم، مرا بچینی؟
#ریاض_الصالح_الحسین
ترجمه: محمد_حمادی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تعال و امضغني بأسنانك الرقيقة
أنا شجرة حب قريبة
أهرب إلى ظلِّي من شمس أيلول
أنا زهرة بريَّة
تحت جنزير دبَّابة
ألا تريد أن تقطفني قبل أن أموت؟
-----------------
من حبه انگوری شیرینم
بیا و مرا با دندانهای نازکت بجو
من درختِ عشقی* نزدیکم
که از آفتاب مرداد به سایهی خود میگریزم
من گلی وحشیام
به زیرِ زنجیر تانک
نمیخواهی پیش از آنکه بمیرم، مرا بچینی؟
#ریاض_الصالح_الحسین
ترجمه: محمد_حمادی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
صبحگاه
نخستین واژه از آنِ توست
و شامگاه
آخرین واژه نیز برای توست
و میان صبح و شب
همچون پروانهای پرواز میکنی
و چونان عطر پراکنده میشوی...
#ریاض_الصالح_الحسین
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
نخستین واژه از آنِ توست
و شامگاه
آخرین واژه نیز برای توست
و میان صبح و شب
همچون پروانهای پرواز میکنی
و چونان عطر پراکنده میشوی...
#ریاض_الصالح_الحسین
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دو نفر بودند
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و مرد به او کفشهای سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگهدار
و او با کفشهای سبک آمد
برای خداحافظی.
■شاعر: #ریاض_الصالح_الحسین [ سوریه، ۱۹۸۲-۱۹۵۴ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و مرد به او کفشهای سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگهدار
و او با کفشهای سبک آمد
برای خداحافظی.
■شاعر: #ریاض_الصالح_الحسین [ سوریه، ۱۹۸۲-۱۹۵۴ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
و من اکنون منتظرِ توام
غمگین، همچو نامهیی که نرسیده باشد
و تنها بهسانِ یک مترسک
منتظرِ توام و میدانم که با منی!
#ریاض_الصالح_الحسین [ سوریه، ۱۹۸۲-۱۹۵۴ ]
■برگردان: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
غمگین، همچو نامهیی که نرسیده باشد
و تنها بهسانِ یک مترسک
منتظرِ توام و میدانم که با منی!
#ریاض_الصالح_الحسین [ سوریه، ۱۹۸۲-۱۹۵۴ ]
■برگردان: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima
.
دو نفر بودند
در خیابانهای متروک میرفتند
مرد بوی توتون میداد
و از زن برگهای لیمو میافتاد
سر پیچِ خیابان
مثل دو ستاره افتادند
دو نفر بودند
یکی عاشق خواندن
و دیگری شیفتهی شنیدن
ناگهان مرد از خواندن ماند
و زن از شنیدن،
هنگامی که نیلبک شکست
دو نفر بودند
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و مرد به او کفشهای سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگهدار
و او با کفشهای سبک آمد
برای خداحافظی.
#ریاض_الصالح_الحسین
مترجم: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
دو نفر بودند
در خیابانهای متروک میرفتند
مرد بوی توتون میداد
و از زن برگهای لیمو میافتاد
سر پیچِ خیابان
مثل دو ستاره افتادند
دو نفر بودند
یکی عاشق خواندن
و دیگری شیفتهی شنیدن
ناگهان مرد از خواندن ماند
و زن از شنیدن،
هنگامی که نیلبک شکست
دو نفر بودند
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و مرد به او کفشهای سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگهدار
و او با کفشهای سبک آمد
برای خداحافظی.
#ریاض_الصالح_الحسین
مترجم: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima