عشق
مثل همین بادهای کویریست
مگر نیاید!!!
وقتی آمد چشم ها را کور می کند.......
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
مثل همین بادهای کویریست
مگر نیاید!!!
وقتی آمد چشم ها را کور می کند.......
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
مدتی بود در #کافهی یک دانشگاه کار میکردم ...
و شب را هم همانجا میخوابیدم!
#دختر های زیادی میآمدند و میرفتند...
اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان.
اما این یکی فرق داشت!
وقتی بدون اینکه #منو را نگاه کند ،
سفارش #لاته_آیریش_کرم داد،
یعنی فرق داشت!
همان همیشگی ِ من را میخواست ...
همیشگی ام به وقت #تنهایی!
تا سرم را بالا بیاورم ،
رفت و کنار پنجره نشست ...
و #کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد.
#موهای تاب خوردهاش را از فرق باز کرده بود ،
و اصلا هم #مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش!
#ساده بود...
ساده شبیه زن هایی که در داستانهای #محمود_دولت آبادی دل میبرند!
باید #چشمانش را میدیدم ...
اما سرش را بالا نمیآورد.
همه را صدا میکردم قهوهشان را ببرند ،
اما قهوه این یکی را خودم بردم.
داشت #شاملو میخواند.
بدون اینکه سرش را بالا بیاورد تشکر کرد.
اما نه!
باید چشمانش را میدیدم...
گفتم ببخشید خانم؟!
سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم!
اما چشمان قهوهای روشن و سبزهی صورتش،
همراه با مژههایی که با تاخیر بازو بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت...
طوری که آب دهانم هم پایین نرفت.
خجالت کشید و سرش را پایین انداخت.
من هم برگشتم ،
و در بین راه پایم به میز خورد و سینی به صندلی،
تا #لو برود ...
چقدر دست و پایم را گم کرده ام.
از فردا یک #تخته_سياه کوچک گذاشتم گوشهای از کافه ،
و #شعرهای_شاملو را مینوشتم!
هميشه می ایستاد و با دقت شعرها را میخواند ...
و به ذوقم لبخند میزد.
چند بار خواستم بگویم،
من را چه به شاملو دختر جان؟!
این ها را مینویسم تا چند لحظه بيشتر بایستی ،
تا بیشتر #ببینمت و دل از دلم برود!
شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید ،
و کم کم به در و دیوار و روی میز و...
دیگر #کافه بوی شاملو را میداد!
همه مشتری مداری میکردند من هم دخترِ رویایم مداری!!!
داشتم #عاشقش میشدم ...
و یادم رفته بود که ،
باید تا یک ماه دیگر برگردم به #شهرستان ..
و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج #عمل_مادرم کنم.
داشتم میشدم که نه،
عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟
یادم رفته بود باید #آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم!
این یک ماهِ رویایی هم ،
با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لاته میخورد تمام شد!
و برای همیشه دل بریدم از ؛
#بوسه هایی که اتفاق نیفتاد!
مدتی بعد شنیدم ؛
بعد از رفتنام ،
مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره ...
و قهوهاش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته.
یک ترم بعد هم ،
#دانشگاهش را کلا عوض کرده بود.
📌 #عشق همین است
آدم ها میروند تا بمانند..!
گاهی به #آغوش یار
و گاهی از آغوش یار...
چیزهایی هست که نمیدانی
#علی_سلطانی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
و شب را هم همانجا میخوابیدم!
#دختر های زیادی میآمدند و میرفتند...
اما انقدر درگیر فکرم بودم که فرصت نمیکردم ببینمشان.
اما این یکی فرق داشت!
وقتی بدون اینکه #منو را نگاه کند ،
سفارش #لاته_آیریش_کرم داد،
یعنی فرق داشت!
همان همیشگی ِ من را میخواست ...
همیشگی ام به وقت #تنهایی!
تا سرم را بالا بیاورم ،
رفت و کنار پنجره نشست ...
و #کتاب کوچکی از کیفش در آورد و مشغول خواندن شد.
#موهای تاب خوردهاش را از فرق باز کرده بود ،
و اصلا هم #مقنعه اش را نگذاشته بود پشت گوش!
#ساده بود...
ساده شبیه زن هایی که در داستانهای #محمود_دولت آبادی دل میبرند!
باید #چشمانش را میدیدم ...
اما سرش را بالا نمیآورد.
همه را صدا میکردم قهوهشان را ببرند ،
اما قهوه این یکی را خودم بردم.
داشت #شاملو میخواند.
بدون اینکه سرش را بالا بیاورد تشکر کرد.
اما نه!
باید چشمانش را میدیدم...
گفتم ببخشید خانم؟!
سرش را بالا آورد و منتظر بود چیزی بگویم!
اما چشمان قهوهای روشن و سبزهی صورتش،
همراه با مژههایی که با تاخیر بازو بسته میشدند فرمان سکوت را به گلویم دوخت...
طوری که آب دهانم هم پایین نرفت.
خجالت کشید و سرش را پایین انداخت.
من هم برگشتم ،
و در بین راه پایم به میز خورد و سینی به صندلی،
تا #لو برود ...
چقدر دست و پایم را گم کرده ام.
از فردا یک #تخته_سياه کوچک گذاشتم گوشهای از کافه ،
و #شعرهای_شاملو را مینوشتم!
هميشه می ایستاد و با دقت شعرها را میخواند ...
و به ذوقم لبخند میزد.
چند بار خواستم بگویم،
من را چه به شاملو دختر جان؟!
این ها را مینویسم تا چند لحظه بيشتر بایستی ،
تا بیشتر #ببینمت و دل از دلم برود!
شعرهای شاملو به منوی کافه هم کشید ،
و کم کم به در و دیوار و روی میز و...
دیگر #کافه بوی شاملو را میداد!
همه مشتری مداری میکردند من هم دخترِ رویایم مداری!!!
داشتم #عاشقش میشدم ...
و یادم رفته بود که ،
باید تا یک ماه دیگر برگردم به #شهرستان ..
و پول هایی که در این مدت جمع کرده ام خرج #عمل_مادرم کنم.
داشتم میشدم که نه،
عاشق شده بودم و یادم رفت اصلا من را چه به این حرف ها؟
یادم رفته بود باید #آرزوهایم را با مشکلات زندگی طاق بزنم!
این یک ماهِ رویایی هم ،
با تمام روزهایی که می آمد و کنار پنجره مینشست و لاته میخورد تمام شد!
و برای همیشه دل بریدم از ؛
#بوسه هایی که اتفاق نیفتاد!
مدتی بعد شنیدم ؛
بعد از رفتنام ،
مثل قبل می آمده و مینشسته کنار پنجره ...
و قهوهاش را بدون اینکه لب بزند رها میکرده و میرفته.
یک ترم بعد هم ،
#دانشگاهش را کلا عوض کرده بود.
📌 #عشق همین است
آدم ها میروند تا بمانند..!
گاهی به #آغوش یار
و گاهی از آغوش یار...
چیزهایی هست که نمیدانی
#علی_سلطانی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
من تو را لمس نمیکنم
من تو را زیارت میکنم....
تو بوی بهشت...با خود داری...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
من تو را لمس نمیکنم
من تو را زیارت میکنم....
تو بوی بهشت...با خود داری...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
زخمی اگر بر قلبت بنشیند، تو نه مىتوانی زخم را از قلبت وابکنی و نه مىتوانی قلبت را دور بیندازی.
زخم، تکهای از قلب توست ، زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست
زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی
قلبت را چگونه دور مىاندازی؟
زخم و قلبت یکی هستند ...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
زخم، تکهای از قلب توست ، زخم اگر نباشد، قلبت هم نیست
زخم اگر نخواهی باشد، قلبت را باید بتوانی دور بیندازی
قلبت را چگونه دور مىاندازی؟
زخم و قلبت یکی هستند ...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
درود بر هرکه آیینش بازتاب هزار آیینه مهرورزی ست و راهش شاهراه دوستی ست و بینشش گستره ی نیک پنداری...
سپاسگزارم از زاینده ی مهرتان و سرفرودم به دماوند والامنشی تان
درس امروز
آدمی به مرور آرام میگیرد
بزرگ میشود
بالغ میشود
و پای اشتباهاتش میایستد
گذشتهاش را قبول میکند،
نادیدهاش نمیگیرد
میفهمد که زندگی یک موهبت است،
یک غنیمت است
یک نعمت است
و نباید آن را فدای آدمهای بیمقدار کرد!
اصلا از یک جایی به بعد حال آدم خودش خوب میشود ...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
سپاسگزارم از زاینده ی مهرتان و سرفرودم به دماوند والامنشی تان
درس امروز
آدمی به مرور آرام میگیرد
بزرگ میشود
بالغ میشود
و پای اشتباهاتش میایستد
گذشتهاش را قبول میکند،
نادیدهاش نمیگیرد
میفهمد که زندگی یک موهبت است،
یک غنیمت است
یک نعمت است
و نباید آن را فدای آدمهای بیمقدار کرد!
اصلا از یک جایی به بعد حال آدم خودش خوب میشود ...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
.
در باور عشق و شناخت حقیقت آن، مرد ممکن است فریب بخورد؛ اما زن… زن حقیقت عشق را زود تشخیص مى دهد با حس نیرومند زنى، و اگر دبّه در مى آورد از آن است که عشق هم برایش کافى نیست ، او بیش از عشق مى طلبد، جان تو را.
📖– سلوک اثر #محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
در باور عشق و شناخت حقیقت آن، مرد ممکن است فریب بخورد؛ اما زن… زن حقیقت عشق را زود تشخیص مى دهد با حس نیرومند زنى، و اگر دبّه در مى آورد از آن است که عشق هم برایش کافى نیست ، او بیش از عشق مى طلبد، جان تو را.
📖– سلوک اثر #محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
خورشید رفته بود و زردیِ خونینِ خود بر فلق به جای گذاشته بود. پارههای پودهٔ ابر در رنگبازار آشفتهٔ غروب پوش میشدند؛
و سینهٔ روز، دمادم رنگ میگذاشت و رنگ بر میداشت. کبودان تار آسمان بر همه جا میلمید و کنارههای روشن را فرو میبلعید.
پسلهٔ روشنایی هم از باریکههای ته آسمان برچیده میشد و به نیستی مینشست. شامگاه آن را میچرید. چرید. آخرین رمق. شب آرام و پرصلابت بر همۀ آسمان دمید ...
کلیدر
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
و سینهٔ روز، دمادم رنگ میگذاشت و رنگ بر میداشت. کبودان تار آسمان بر همه جا میلمید و کنارههای روشن را فرو میبلعید.
پسلهٔ روشنایی هم از باریکههای ته آسمان برچیده میشد و به نیستی مینشست. شامگاه آن را میچرید. چرید. آخرین رمق. شب آرام و پرصلابت بر همۀ آسمان دمید ...
کلیدر
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
روزم چون روزِ ديگران مىگذرد؛
امّا، شب كه میرسد،
يادها پريشانم میكنند.
با چه اضطرابی روز را به سر میبرم
امّا شبانگاه من و غم یکجا میشویم...
#محمود_دولت_آبادی
📕| سلوک
@asheghanehaye_fatima
امّا، شب كه میرسد،
يادها پريشانم میكنند.
با چه اضطرابی روز را به سر میبرم
امّا شبانگاه من و غم یکجا میشویم...
#محمود_دولت_آبادی
📕| سلوک
@asheghanehaye_fatima
«مغزم، مغزم درد میکند از حرف زدن. چقدر حرف زدهام. چقدر در ذهنم حرف زدهام. خروار خروار حرف با لحن و حالتهای متفاوت، مغایر، متضاد و... گفتهام و شنیدهام، خاموش شده و باز برافروختهام، پرخاش کرده و باز خوددار شدهام، خشم گرفتهام و لحظاتی بعد احساس کردهام چشمانم داغ شدهاند و دارند گر میگیرند، مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
.
من تو را لمس نميکنم،
من تو را زيارت ميکنم،
تو بوي بهشت با خود داري.
دلم ميخواهد سرم را بگذارم روي سينه ات، بازويت،و پلک هايم را ببندم...
و من نگاهت کنم وقتي ارام و با اطمينان نفس ميکشي،
عطرنفس ات را دوست ميدارم، و چهره ات را وقتي معصومانه به خواب مي روي..
ارام مي گيرم،ارام ميگيرم وقتي حتي درخيالم، سر بر بازوي امن تو به خواب مي روم...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
من تو را لمس نميکنم،
من تو را زيارت ميکنم،
تو بوي بهشت با خود داري.
دلم ميخواهد سرم را بگذارم روي سينه ات، بازويت،و پلک هايم را ببندم...
و من نگاهت کنم وقتي ارام و با اطمينان نفس ميکشي،
عطرنفس ات را دوست ميدارم، و چهره ات را وقتي معصومانه به خواب مي روي..
ارام مي گيرم،ارام ميگيرم وقتي حتي درخيالم، سر بر بازوي امن تو به خواب مي روم...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
.
از آدمهای پرتوقع فاصله بگیر. اینها مقیاست را بههم میزنند و حرمت مهرت را میشکنند، چون آنها حافظهء ضعیفی دارند خوبیها را زود فراموش میکنند...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
از آدمهای پرتوقع فاصله بگیر. اینها مقیاست را بههم میزنند و حرمت مهرت را میشکنند، چون آنها حافظهء ضعیفی دارند خوبیها را زود فراموش میکنند...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
در یک رابطه ی دو نفره
وقتی دو نفر هیچ مشکلی با هم ندارند
حتما یکی از آنها تمام حرف دلش را نمی گوید!
حتماً نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی
آدمهایی یافت میشوند که راه رفتنشان ، گفتنشان
نگاهشان و حتی لبخندشان در تو بیزاری می رویاند!
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
وقتی دو نفر هیچ مشکلی با هم ندارند
حتما یکی از آنها تمام حرف دلش را نمی گوید!
حتماً نباید کسی پدرت را کشته باشد تا تو از او بیزار باشی
آدمهایی یافت میشوند که راه رفتنشان ، گفتنشان
نگاهشان و حتی لبخندشان در تو بیزاری می رویاند!
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
خستهام ، این دستها خستهاند و چرا اینقدر خستهاند؟
دقیق میشوم، دقیق و متمرکز میشوم بلکه بشنوم، بلکه صدایش را بشنوم، اما نه! فقط یک کلاغ روی بلندترین شاخه یک کاج بال میزند.
مغزم، مغزم درد میکند از حرف زدن، چقدر حرف زدهام، چقدر در ذهنم حرف زدهام.
خروار، خروار حرف با لحن و حالتهای مختلف، مغایر، متضاد و...
گفتهام و شنیدهام، خاموش شده و باز بر افروختهام، پرخاش کرده و باز خوددار شدهام خشم گرفتهام و لحظاتی بعد احساس کردهام چشمانم داغ شدهاند و دارند گر میگیرند، مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند
سلوک/
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
دقیق میشوم، دقیق و متمرکز میشوم بلکه بشنوم، بلکه صدایش را بشنوم، اما نه! فقط یک کلاغ روی بلندترین شاخه یک کاج بال میزند.
مغزم، مغزم درد میکند از حرف زدن، چقدر حرف زدهام، چقدر در ذهنم حرف زدهام.
خروار، خروار حرف با لحن و حالتهای مختلف، مغایر، متضاد و...
گفتهام و شنیدهام، خاموش شده و باز بر افروختهام، پرخاش کرده و باز خوددار شدهام خشم گرفتهام و لحظاتی بعد احساس کردهام چشمانم داغ شدهاند و دارند گر میگیرند، مثل وقتی که انسان بخواهد اشک بریزد و نتواند
سلوک/
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
"عشق" یک حالِ خوب است
برای تابِ زخم های به جا مانده...♥️
#محمود_دولت_آبادی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
"عشق" یک حالِ خوب است
برای تابِ زخم های به جا مانده...♥️
#محمود_دولت_آبادی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
«تو را خدا فرستادهاست برای من، پاداش تمام رنجهایم ای جمیل خدا.»
«و مرا پیش تو فرستادهاست تا همهکس من باشی؛ و تو همهکس من هستی!»
«هستم!»
«پدرم، مادرم، همهکس من تویی.»
«هستم.»
«من عاشق توأم.»
«نه فقط تو، ما.»
«من دارم مثل تو میشوم!»
«چون من مثل تو بوده ام پیش از تو»
«من کمی دیر به دنیا آمده ام، نه؟»
«اما به موقع آمدهای و خوش آمدی! عمریست من به جستجوی تو بودهام بیآنکه دیده یا دانسته باشمات؛ حال که تو را یافتهام یقین دارم که«خود»ش هستی، همان که لحظهای غافل نبودهام از جستجویت ... و تو در تمام سالیان، حتی پیش از آنکه بهدنیا بیایی... وه که چه خوش آمدی و چه به هنگام که من از پناه پشتههای مرگ باز میآیم و اکنون برمیآیم با تو به روی زندگی، به وجد و اشتیاق ... من مرگ را با تو پشت سر میگذارم و باز متولد میشوم. وه که چه خوش و چه بههنگام ... وگاه من تو را لمس نمیکنم، من تو را زیارت میکنم ... تو بوی بهشت با خود داری.»
«دلم میخواهد سرم را بگذارم روی سینه ات، بازویت، و پلکهایم را ببندم.»
«و من نگاهت کنم وقتی آرام و با اطمینان نفس میکشی.»
سلوک
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
«و مرا پیش تو فرستادهاست تا همهکس من باشی؛ و تو همهکس من هستی!»
«هستم!»
«پدرم، مادرم، همهکس من تویی.»
«هستم.»
«من عاشق توأم.»
«نه فقط تو، ما.»
«من دارم مثل تو میشوم!»
«چون من مثل تو بوده ام پیش از تو»
«من کمی دیر به دنیا آمده ام، نه؟»
«اما به موقع آمدهای و خوش آمدی! عمریست من به جستجوی تو بودهام بیآنکه دیده یا دانسته باشمات؛ حال که تو را یافتهام یقین دارم که«خود»ش هستی، همان که لحظهای غافل نبودهام از جستجویت ... و تو در تمام سالیان، حتی پیش از آنکه بهدنیا بیایی... وه که چه خوش آمدی و چه به هنگام که من از پناه پشتههای مرگ باز میآیم و اکنون برمیآیم با تو به روی زندگی، به وجد و اشتیاق ... من مرگ را با تو پشت سر میگذارم و باز متولد میشوم. وه که چه خوش و چه بههنگام ... وگاه من تو را لمس نمیکنم، من تو را زیارت میکنم ... تو بوی بهشت با خود داری.»
«دلم میخواهد سرم را بگذارم روی سینه ات، بازویت، و پلکهایم را ببندم.»
«و من نگاهت کنم وقتی آرام و با اطمینان نفس میکشی.»
سلوک
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
عشق
مثل همین بادهای کویریست
مگر نیاید !!
وقتی آمد
چشم ها را کور می کند...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
مثل همین بادهای کویریست
مگر نیاید !!
وقتی آمد
چشم ها را کور می کند...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر بنا باشد يكی از ما بماند
بهتر كه تو بمانی
كينه ی تو
به كار اين دنيا بيشتر میآيد
تا عشق من...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
بهتر كه تو بمانی
كينه ی تو
به كار اين دنيا بيشتر میآيد
تا عشق من...
#محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
پُک زدن به سیگار هیچ معنایی ندارد الّا نوعی لجاجت با خود، و حتی لجاجت در تداوم ِ نوعی عادت.
عجیب ترین خوی ِ آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم.
هر آدمی، دانسته و ندانسته ، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد ، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی نسبت به خودش نیست.
📗: سلوک
👤: #محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
عجیب ترین خوی ِ آدمی این است که می داند فعلی بد و آسیب رسان است، اما آن را انجام می دهد و به کرات هم.
هر آدمی، دانسته و ندانسته ، به نوعی در لجاجت و تعارض با خود بسر می برد ، و هیچ دیگری ویرانگرتر از خود ِ آدمی نسبت به خودش نیست.
📗: سلوک
👤: #محمود_دولت_آبادی
@asheghanehaye_fatima
💜
زن در این دنیا بسیار یافت میشود،
اما عشق... عشق کم یافت میشود. اصلاً یافت نمیشود.
عشق خیلی خندهدار است. خیلی هم گریهدار است. عشق، یا هست یا نیست؛ اگر نیست که نیست. اما اگر هست، اگر باشد، اگر یافت شود در تو، آن وقت دیگر تو نیستی! این هم گریه دارد و هم خنده.
تو نیستی وقتی عشق نیست. تو نیستی وقتی که عشق هست!
#محمود_دولت_آبادی
#کلیدر
#فرهنگ_معاصر
جلد ۵، صفحه ۱۴۰۰
💜
@asheghanehaye_fatima
زن در این دنیا بسیار یافت میشود،
اما عشق... عشق کم یافت میشود. اصلاً یافت نمیشود.
عشق خیلی خندهدار است. خیلی هم گریهدار است. عشق، یا هست یا نیست؛ اگر نیست که نیست. اما اگر هست، اگر باشد، اگر یافت شود در تو، آن وقت دیگر تو نیستی! این هم گریه دارد و هم خنده.
تو نیستی وقتی عشق نیست. تو نیستی وقتی که عشق هست!
#محمود_دولت_آبادی
#کلیدر
#فرهنگ_معاصر
جلد ۵، صفحه ۱۴۰۰
💜
@asheghanehaye_fatima