@asheghanehaye_fatima
عشق گامهایی غمناک است در دل
و ملال پاییزی میان سینهها
ای کودکی که به صدا درمیآوری
زنگ دوات را در دلم
از پنجرهی قهوهخانه میبینم چشمان زیبایت را
در میان نسیم سرد
بوسههای سختتر از سنگت را حس میکنم
ستمگری تو ، محبوب من
و چشمانت دو تخت زیر باران
مهربان باش با من
ای الههی موخرمایی
مرا آوازی ساز در دلت
و شاهینی گردِ سینهات
بگذار ببینم عشق کوچکت را
که در تخت به فریاد میآید
من آن فراریام با انگشتان سوخته
با چشمانی ابلهانهتر از مرداب
اگر ساکت و غمینم یافتی ، سرزنشم مکن
که من دلدادهی تو ام
دلدادهی مویت و لباست
و رایحهی ساعدهای طلاییات
محبوب من ، خشمگین باشی یا شاد
خواهشزای یا نهچندان گرم ، من دلدادهی تو ام
ای صنوبر غمین در خون من
از میان چشمهای شادت
میبینم روستایم را
و گامهای غمینم را میان کشتزارها
میبینم تخت خالیام را
و موی طلاییام را فروهشته بر میز
با من مهربان باش
فرشتهی کوچک صورتیرنگ
میروم کمی دیگر تنها و سرگشته
و گامهای غمینم
رو به آسمان دارد و میگرید
#محمد_الماغوط
عشق گامهایی غمناک است در دل
و ملال پاییزی میان سینهها
ای کودکی که به صدا درمیآوری
زنگ دوات را در دلم
از پنجرهی قهوهخانه میبینم چشمان زیبایت را
در میان نسیم سرد
بوسههای سختتر از سنگت را حس میکنم
ستمگری تو ، محبوب من
و چشمانت دو تخت زیر باران
مهربان باش با من
ای الههی موخرمایی
مرا آوازی ساز در دلت
و شاهینی گردِ سینهات
بگذار ببینم عشق کوچکت را
که در تخت به فریاد میآید
من آن فراریام با انگشتان سوخته
با چشمانی ابلهانهتر از مرداب
اگر ساکت و غمینم یافتی ، سرزنشم مکن
که من دلدادهی تو ام
دلدادهی مویت و لباست
و رایحهی ساعدهای طلاییات
محبوب من ، خشمگین باشی یا شاد
خواهشزای یا نهچندان گرم ، من دلدادهی تو ام
ای صنوبر غمین در خون من
از میان چشمهای شادت
میبینم روستایم را
و گامهای غمینم را میان کشتزارها
میبینم تخت خالیام را
و موی طلاییام را فروهشته بر میز
با من مهربان باش
فرشتهی کوچک صورتیرنگ
میروم کمی دیگر تنها و سرگشته
و گامهای غمینم
رو به آسمان دارد و میگرید
#محمد_الماغوط
@asheghanehaye_fatima
در اَعماقِ ما
رعد و برقها
طوفانها و بارانهایی است
که هواشناسیها
هرگز
از آنها سخنی نمیگویند ...
#محمد_الماغوط
در اَعماقِ ما
رعد و برقها
طوفانها و بارانهایی است
که هواشناسیها
هرگز
از آنها سخنی نمیگویند ...
#محمد_الماغوط
@aaheghanehaye_fatima
■«اندوهی در روشنای ماه»
ای بهارِ آینده از چشمهایش
ای قناری مسافر در روشنای ماه
مرا
به سوی او ببر؛
چونان
شعر عاشقانهای
یا
زخم خنجری.
من،
آواره و زخمیام
باران را،
و نالهی موجهای دور را،
دوست میدارم
از عمیق خواب بیدار میشوم
تا به زانوی زنی شیرین،
که شبی او را،
در خواب دیدهام،
بیندیشم
و دمادم شراب بنوشم
و شعر،
بسرایم.
به محبوبام،
-آن بانوی دهان مست و ابریشمین پا-
بگو
که بیمارم و مشتاق اویام
من،
رد پاهایی،
بر دلام میبینم!
★★★★★
■"حزن فی ضوء القمر"
أيها الربيعُ المقبلُ من عينيها
أيها الكناري المسافرُ في ضوء القمر
خذني إليها
قصيدةَ غرامٍ أو طعنةَ خنجر
فأنا متشرّد وجريح
أحبُّ المطر وأنين الأمواج البعيده
من أعماق النوم أستيقظ
لأفكر بركبة امرأة شهيةٍ رأيتها ذات يوم
لأعاقرَ الخمرة وأقرضَ الشعر
قل لحبيبتي ليلى
ذاتِ الفم السكران والقدمين الحريريتين
أنني مريضٌ ومشتاقٌ إليها
انني ألمح آثار أقدام على قلبي.
■●شاعر: #محمد_الماغوط | سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ |
■●برگردان: #صالح_بوعذار
■«اندوهی در روشنای ماه»
ای بهارِ آینده از چشمهایش
ای قناری مسافر در روشنای ماه
مرا
به سوی او ببر؛
چونان
شعر عاشقانهای
یا
زخم خنجری.
من،
آواره و زخمیام
باران را،
و نالهی موجهای دور را،
دوست میدارم
از عمیق خواب بیدار میشوم
تا به زانوی زنی شیرین،
که شبی او را،
در خواب دیدهام،
بیندیشم
و دمادم شراب بنوشم
و شعر،
بسرایم.
به محبوبام،
-آن بانوی دهان مست و ابریشمین پا-
بگو
که بیمارم و مشتاق اویام
من،
رد پاهایی،
بر دلام میبینم!
★★★★★
■"حزن فی ضوء القمر"
أيها الربيعُ المقبلُ من عينيها
أيها الكناري المسافرُ في ضوء القمر
خذني إليها
قصيدةَ غرامٍ أو طعنةَ خنجر
فأنا متشرّد وجريح
أحبُّ المطر وأنين الأمواج البعيده
من أعماق النوم أستيقظ
لأفكر بركبة امرأة شهيةٍ رأيتها ذات يوم
لأعاقرَ الخمرة وأقرضَ الشعر
قل لحبيبتي ليلى
ذاتِ الفم السكران والقدمين الحريريتين
أنني مريضٌ ومشتاقٌ إليها
انني ألمح آثار أقدام على قلبي.
■●شاعر: #محمد_الماغوط | سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ |
■●برگردان: #صالح_بوعذار
@asheghanehaye_fatima
ای بهار آمده از سویِ چشماناش
ای قناری مسافر در روشنایی ماه
مرا سوی او ببر
همچون غزلی یا ضربهی خنجری
که آواره و زخمیام...
باران و طنین امواج دور دست
را دوست دارم...
از اعماق خواب برمیخیزم
تا به زنی زیباروی و دلربا
که روزگاری دیدم بیاندیشم
تا می بنوشم و شعر بگویم
به دلبرم لیلی،
به آن دهانمست و پاابریشمی بگو،
بگو که بیمار و مشتاق اویم
بگو که رد پاهایی بر قلبام میبینم....!
أیها الربیعُ المقبلُ من عینیها
أیها الکُناري المسافرُ في ضوء القمر
خذني إلیها
قصیدة غرامٍ أو طعنةَ خنجر
فأنا متشرد و جریح
أحب المطر وأنین الأمواج البعیدة
من أعماق النوم أستیقظ
لأفکر برکبة امرأة شهیةٍ رأیتها ذات یوم
لأعاقر الخمرة و أقرض الشعر
قل لحبیبتي لیلی
ذات الفم السکران و القدمین الحریریتین
انني مریضٌ ومشتاقٌ إلیها
انني ألمح آثار أقدام علی قلبي...!
شاعر: #محمد_الماغوط | سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ |
برگردان: #سعید_هلیچی
ای بهار آمده از سویِ چشماناش
ای قناری مسافر در روشنایی ماه
مرا سوی او ببر
همچون غزلی یا ضربهی خنجری
که آواره و زخمیام...
باران و طنین امواج دور دست
را دوست دارم...
از اعماق خواب برمیخیزم
تا به زنی زیباروی و دلربا
که روزگاری دیدم بیاندیشم
تا می بنوشم و شعر بگویم
به دلبرم لیلی،
به آن دهانمست و پاابریشمی بگو،
بگو که بیمار و مشتاق اویم
بگو که رد پاهایی بر قلبام میبینم....!
أیها الربیعُ المقبلُ من عینیها
أیها الکُناري المسافرُ في ضوء القمر
خذني إلیها
قصیدة غرامٍ أو طعنةَ خنجر
فأنا متشرد و جریح
أحب المطر وأنین الأمواج البعیدة
من أعماق النوم أستیقظ
لأفکر برکبة امرأة شهیةٍ رأیتها ذات یوم
لأعاقر الخمرة و أقرض الشعر
قل لحبیبتي لیلی
ذات الفم السکران و القدمین الحریریتین
انني مریضٌ ومشتاقٌ إلیها
انني ألمح آثار أقدام علی قلبي...!
شاعر: #محمد_الماغوط | سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ |
برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
ضعني أغنية في قلبك..
مرا ترانهای درون قلبت بگذار..
#محمد_الماغوط
ترجمه: #محمد_حمادی
ضعني أغنية في قلبك..
مرا ترانهای درون قلبت بگذار..
#محمد_الماغوط
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima😔
سپیدهدمان
قبل از همه بیدارند تهیدستان
تا کسی از آنان
بر عذاب و سختیها پیشی نگیرد...!
★★★★★
وحدهم الفقراء يستيقظون مبكرين قبل الجميع
حتى لا يسبقهم الى العذاب احد...
#محمد_الماغوط | سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ |
برگردان: #سعید_هلیچی
سپیدهدمان
قبل از همه بیدارند تهیدستان
تا کسی از آنان
بر عذاب و سختیها پیشی نگیرد...!
★★★★★
وحدهم الفقراء يستيقظون مبكرين قبل الجميع
حتى لا يسبقهم الى العذاب احد...
#محمد_الماغوط | سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ |
برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
قدمهای اندوهگین در قلب عشق است
پاییز میان دو پستان بیقراریست
ای دخترک به صدا درآورده ناقوسهای جوهر قلبام
از پنجرهی کافه چشمانِ زیبایَت را مینگرم
از میان نسیمی خنک
بوسههای سرسختتر از سنگ تو را حس میکنم
دلبرم تو ظالمی...
و چشمانات بسترهایی زیر باراناند
ای الههیِ گیسو بلوطی با من مهربان باش
مرا همچون ترانهای
و چونان عُقابی در قلبات بگذار
بگذار عشق کوچکات را
که در بسترم آواز میخواند بنگرم
من آن فراریِ با انگشتانی سوزان
و چشمانی مست و ساکن چونان آبگیرم
اندوهگین و خموش اگر دیدیام ملامتام مکن
که خواهان توام ای بُت کوچک...
موهایت، لباسهایت و عطر دستان طلاییات را دوست دارم
خشمگین یا شادمان
خوشطعم یا بیطعم
هر آنکه میخواهی باشی باش
که من خواهانِ توام...
ای کاج اندوهگینِ در خونام
از چشمان زیبا و شادمان و خوشبختات
روستایَم، قدمهای اندوهگین میان کشتزارها، بستر خالیام
و مویِ بورِ رها شدهام رویِ میز را مینگرم
کمی با من مهربان باش
ای فرشتهیِ کوچک صورتی رنگ
اندکی دگر خواهم رفت
تنها، گمگشته
با قدمهایِ اندوهگینی
که به آسمان روی برمیگردانند و گریانتند...
الحبُّ خطواتٌ حزینةٌ فی القلب
والضجرُ خریفٌ بین النهدین
أیتها الطفلة التي تقرع أجراس الحبر في قلبي
من نافذة المقهی ألمح عینیك الجمیلتین
من خلال النسیم البارد
أتحسَّسُ قبلاتكِ الأکثر صعوبة من الصخر
ظالمٌ أنت یا حبیبي
وعیناك سریران تحت المطر
ترفق بي أیها الالهُ الکستنائي الشعر
ضعني أغنیة في قلبك
ونسراً في قلبك
دعني أري حبك الصغیر
یصدحُ في الفراش
أنا الشریدُ ذو الأصابع المحرقة
والعیون الأکثر بلادة من المستنقع
لاتلمني اذا رأیتني صامتاً وحزیناً
فإنني أهواك أیها الصنمُ الصغیر
أهوی شعرك و ثیابك و رائحة الیدیك الذهبیتین.
کن غاضباً أو سعیداً یا حبیبي
کن شهیاً أو فاتراً ، فإنني أهواك.
یا صنوبرةً حزینة في دمي
من خلال عینیك السعیدتین
أری سریري الفارغ
و شعري الأشقر متهدلاً علی المنضده
کن شقوفاً بي أیها الملاك الوردي الصغیر
سارحلُ بعد قلیل ، وحیداً ضائعاً
وخطواتي الکئیبة
تلتفت نحو السماء و تبکي....
#محمد_الماغوط | سوریه، زادهی ۱۲ دسامبر ۱۹۳۴ - درگذشتهی ۳ آوریل ۲۰۰۶ |
برگردان: #سعید_هلیچی
قدمهای اندوهگین در قلب عشق است
پاییز میان دو پستان بیقراریست
ای دخترک به صدا درآورده ناقوسهای جوهر قلبام
از پنجرهی کافه چشمانِ زیبایَت را مینگرم
از میان نسیمی خنک
بوسههای سرسختتر از سنگ تو را حس میکنم
دلبرم تو ظالمی...
و چشمانات بسترهایی زیر باراناند
ای الههیِ گیسو بلوطی با من مهربان باش
مرا همچون ترانهای
و چونان عُقابی در قلبات بگذار
بگذار عشق کوچکات را
که در بسترم آواز میخواند بنگرم
من آن فراریِ با انگشتانی سوزان
و چشمانی مست و ساکن چونان آبگیرم
اندوهگین و خموش اگر دیدیام ملامتام مکن
که خواهان توام ای بُت کوچک...
موهایت، لباسهایت و عطر دستان طلاییات را دوست دارم
خشمگین یا شادمان
خوشطعم یا بیطعم
هر آنکه میخواهی باشی باش
که من خواهانِ توام...
ای کاج اندوهگینِ در خونام
از چشمان زیبا و شادمان و خوشبختات
روستایَم، قدمهای اندوهگین میان کشتزارها، بستر خالیام
و مویِ بورِ رها شدهام رویِ میز را مینگرم
کمی با من مهربان باش
ای فرشتهیِ کوچک صورتی رنگ
اندکی دگر خواهم رفت
تنها، گمگشته
با قدمهایِ اندوهگینی
که به آسمان روی برمیگردانند و گریانتند...
الحبُّ خطواتٌ حزینةٌ فی القلب
والضجرُ خریفٌ بین النهدین
أیتها الطفلة التي تقرع أجراس الحبر في قلبي
من نافذة المقهی ألمح عینیك الجمیلتین
من خلال النسیم البارد
أتحسَّسُ قبلاتكِ الأکثر صعوبة من الصخر
ظالمٌ أنت یا حبیبي
وعیناك سریران تحت المطر
ترفق بي أیها الالهُ الکستنائي الشعر
ضعني أغنیة في قلبك
ونسراً في قلبك
دعني أري حبك الصغیر
یصدحُ في الفراش
أنا الشریدُ ذو الأصابع المحرقة
والعیون الأکثر بلادة من المستنقع
لاتلمني اذا رأیتني صامتاً وحزیناً
فإنني أهواك أیها الصنمُ الصغیر
أهوی شعرك و ثیابك و رائحة الیدیك الذهبیتین.
کن غاضباً أو سعیداً یا حبیبي
کن شهیاً أو فاتراً ، فإنني أهواك.
یا صنوبرةً حزینة في دمي
من خلال عینیك السعیدتین
أری سریري الفارغ
و شعري الأشقر متهدلاً علی المنضده
کن شقوفاً بي أیها الملاك الوردي الصغیر
سارحلُ بعد قلیل ، وحیداً ضائعاً
وخطواتي الکئیبة
تلتفت نحو السماء و تبکي....
#محمد_الماغوط | سوریه، زادهی ۱۲ دسامبر ۱۹۳۴ - درگذشتهی ۳ آوریل ۲۰۰۶ |
برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
قدمهای اندوهگین در قلب عشق است
پاییز میان دو پستان بیقراریست
ای دخترک به صدا درآورده ناقوسهای جوهر قلبام
از پنجرهی کافه چشمانِ زیبایَت را مینگرم
از میان نسیمی خنک
بوسههای سرسختتر از سنگ تو را حس میکنم
دلبرم تو ظالمی...
و چشمانات بسترهایی زیر باراناند
ای الههیِ گیسو بلوطی با من مهربان باش
مرا همچون ترانهای
و چونان عُقابی در قلبات بگذار
بگذار عشق کوچکات را
که در بسترم آواز میخواند بنگرم
من آن فراریِ با انگشتانی سوزان
و چشمانی مست و ساکن چونان آبگیرم
اندوهگین و خموش اگر دیدیام ملامتام مکن
که خواهان توام ای بُت کوچک...
موهایت، لباسهایت و عطر دستان طلاییات را دوست دارم
خشمگین یا شادمان
خوشطعم یا بیطعم
هر آنکه میخواهی باشی باش
که من خواهانِ توام...
ای کاج اندوهگینِ در خونام
از چشمان زیبا و شادمان و خوشبختات
روستایَم، قدمهای اندوهگین میان کشتزارها، بستر خالیام
و مویِ بورِ رها شدهام رویِ میز را مینگرم
کمی با من مهربان باش
ای فرشتهیِ کوچک صورتی رنگ
اندکی دگر خواهم رفت
تنها، گمگشته
با قدمهایِ اندوهگینی
که به آسمان روی برمیگردانند و گریانتند...
الحبُّ خطواتٌ حزینةٌ فی القلب
والضجرُ خریفٌ بین النهدین
أیتها الطفلة التي تقرع أجراس الحبر في قلبي
من نافذة المقهی ألمح عینیك الجمیلتین
من خلال النسیم البارد
أتحسَّسُ قبلاتكِ الأکثر صعوبة من الصخر
ظالمٌ أنت یا حبیبي
وعیناك سریران تحت المطر
ترفق بي أیها الالهُ الکستنائي الشعر
ضعني أغنیة في قلبك
ونسراً في قلبك
دعني أري حبك الصغیر
یصدحُ في الفراش
أنا الشریدُ ذو الأصابع المحرقة
والعیون الأکثر بلادة من المستنقع
لاتلمني اذا رأیتني صامتاً وحزیناً
فإنني أهواك أیها الصنمُ الصغیر
أهوی شعرك و ثیابك و رائحة الیدیك الذهبیتین.
کن غاضباً أو سعیداً یا حبیبي
کن شهیاً أو فاتراً ، فإنني أهواك.
یا صنوبرةً حزینة في دمي
من خلال عینیك السعیدتین
أری سریري الفارغ
و شعري الأشقر متهدلاً علی المنضده
کن شقوفاً بي أیها الملاك الوردي الصغیر
سارحلُ بعد قلیل ، وحیداً ضائعاً
وخطواتي الکئیبة
تلتفت نحو السماء و تبکي....
#محمد_الماغوط | سوریه، زادهی ۱۲ دسامبر ۱۹۳۴ - درگذشتهی ۳ آوریل ۲۰۰۶ |
برگردان: #سعید_هلیچی
قدمهای اندوهگین در قلب عشق است
پاییز میان دو پستان بیقراریست
ای دخترک به صدا درآورده ناقوسهای جوهر قلبام
از پنجرهی کافه چشمانِ زیبایَت را مینگرم
از میان نسیمی خنک
بوسههای سرسختتر از سنگ تو را حس میکنم
دلبرم تو ظالمی...
و چشمانات بسترهایی زیر باراناند
ای الههیِ گیسو بلوطی با من مهربان باش
مرا همچون ترانهای
و چونان عُقابی در قلبات بگذار
بگذار عشق کوچکات را
که در بسترم آواز میخواند بنگرم
من آن فراریِ با انگشتانی سوزان
و چشمانی مست و ساکن چونان آبگیرم
اندوهگین و خموش اگر دیدیام ملامتام مکن
که خواهان توام ای بُت کوچک...
موهایت، لباسهایت و عطر دستان طلاییات را دوست دارم
خشمگین یا شادمان
خوشطعم یا بیطعم
هر آنکه میخواهی باشی باش
که من خواهانِ توام...
ای کاج اندوهگینِ در خونام
از چشمان زیبا و شادمان و خوشبختات
روستایَم، قدمهای اندوهگین میان کشتزارها، بستر خالیام
و مویِ بورِ رها شدهام رویِ میز را مینگرم
کمی با من مهربان باش
ای فرشتهیِ کوچک صورتی رنگ
اندکی دگر خواهم رفت
تنها، گمگشته
با قدمهایِ اندوهگینی
که به آسمان روی برمیگردانند و گریانتند...
الحبُّ خطواتٌ حزینةٌ فی القلب
والضجرُ خریفٌ بین النهدین
أیتها الطفلة التي تقرع أجراس الحبر في قلبي
من نافذة المقهی ألمح عینیك الجمیلتین
من خلال النسیم البارد
أتحسَّسُ قبلاتكِ الأکثر صعوبة من الصخر
ظالمٌ أنت یا حبیبي
وعیناك سریران تحت المطر
ترفق بي أیها الالهُ الکستنائي الشعر
ضعني أغنیة في قلبك
ونسراً في قلبك
دعني أري حبك الصغیر
یصدحُ في الفراش
أنا الشریدُ ذو الأصابع المحرقة
والعیون الأکثر بلادة من المستنقع
لاتلمني اذا رأیتني صامتاً وحزیناً
فإنني أهواك أیها الصنمُ الصغیر
أهوی شعرك و ثیابك و رائحة الیدیك الذهبیتین.
کن غاضباً أو سعیداً یا حبیبي
کن شهیاً أو فاتراً ، فإنني أهواك.
یا صنوبرةً حزینة في دمي
من خلال عینیك السعیدتین
أری سریري الفارغ
و شعري الأشقر متهدلاً علی المنضده
کن شقوفاً بي أیها الملاك الوردي الصغیر
سارحلُ بعد قلیل ، وحیداً ضائعاً
وخطواتي الکئیبة
تلتفت نحو السماء و تبکي....
#محمد_الماغوط | سوریه، زادهی ۱۲ دسامبر ۱۹۳۴ - درگذشتهی ۳ آوریل ۲۰۰۶ |
برگردان: #سعید_هلیچی
حبـكِ كالإهــانة لا يُنسى أبداً
همچون اهانت
دوست داشتنت
فراموش شدنی نیست...
#محمد_الماغوط
@asheghanehaye_fatima
همچون اهانت
دوست داشتنت
فراموش شدنی نیست...
#محمد_الماغوط
@asheghanehaye_fatima
عشقات
همچون اهانت است
تا ابد فراموش نمیشود
#محمد_الماغوط
برگردان: #احمد_دریس
@asheghanehaye_fatima
همچون اهانت است
تا ابد فراموش نمیشود
#محمد_الماغوط
برگردان: #احمد_دریس
@asheghanehaye_fatima
از خوابی عمیق بیدار میشوم
تا به زنی شیرین
که او را در خواب دیدم، بیندیشم ...
و دمادم شراب بنوشم
و شعر بسرایم ...
به محبوبم، آن لیلی
آن بانوی دهان مست و ابریشم پا
بگوئید که بیمار و مشتاق اویم ...
من رد پای
زنی بر دلم میبینم ...
#محمد_الماغوط
@asheghanehaye_fatima
تا به زنی شیرین
که او را در خواب دیدم، بیندیشم ...
و دمادم شراب بنوشم
و شعر بسرایم ...
به محبوبم، آن لیلی
آن بانوی دهان مست و ابریشم پا
بگوئید که بیمار و مشتاق اویم ...
من رد پای
زنی بر دلم میبینم ...
#محمد_الماغوط
@asheghanehaye_fatima
برای کسی خم نشو هر چند برای کاری
ضروری باشد
که شاید دوباره فرصتِ قدراستکردن
پیدا نکنی
■شاعر: #محمد_الماغوط
■برگردان: #احمد_دریس
@asheghanehaye_fatima
ضروری باشد
که شاید دوباره فرصتِ قدراستکردن
پیدا نکنی
■شاعر: #محمد_الماغوط
■برگردان: #احمد_دریس
@asheghanehaye_fatima
■اندوهی در روشنای ماه
ای بهارِ آینده از چشمهایش
ای قناری مسافر در روشنای ماه
مرا
به سوی او ببر؛
چونان شعر عاشقانهیی
یا
زخمِ خنجری.
من
آواره و زخمیام
باران را
و نالهی موجهای دور را،
دوست میدارم
از عمیق خواب بیدار میشوم
تا به زانوی زنی شیرین،
که شبی او را در خواب دیدهام،
بیندیشم
و دمادم شراب بنوشم وُ
شعر بسرایم.
به محبوبام،
- آن بانوی دهان مست و ابریشمین پا -
بگو
که بیمارم وُ مشتاق اویم
من،
رد پاهایی
بر دلام میبینم!
#محمد_الماغوط [ سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ ]
@asheghanehaye_fatima
■اندوهی در روشنای ماه
ای بهارِ آینده از چشمهایش
ای قناری مسافر در روشنای ماه
مرا
به سوی او ببر؛
چونان شعر عاشقانهیی
یا
زخمِ خنجری.
من
آواره و زخمیام
باران را
و نالهی موجهای دور را،
دوست میدارم
از عمیق خواب بیدار میشوم
تا به زانوی زنی شیرین،
که شبی او را در خواب دیدهام،
بیندیشم
و دمادم شراب بنوشم وُ
شعر بسرایم.
به محبوبام،
- آن بانوی دهان مست و ابریشمین پا -
بگو
که بیمارم وُ مشتاق اویم
من،
رد پاهایی
بر دلام میبینم!
#محمد_الماغوط [ سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ ]
@asheghanehaye_fatima
لا أريد شيئًا،
فطول حياتي وأنا أركض ولم أصل،
إلا إلى الشيخوخة..
أيها النساجون: أريد كفنا واسعا لأحلامي.
چیزی نمیخواهم
در درازنای زندگیام دویدم و نرسیدم
جز به پیری ..
ای ریسندگان: کفنی فراخ برای آرزوهایم میخواهم.
#محمد_الماغوط
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
فطول حياتي وأنا أركض ولم أصل،
إلا إلى الشيخوخة..
أيها النساجون: أريد كفنا واسعا لأحلامي.
چیزی نمیخواهم
در درازنای زندگیام دویدم و نرسیدم
جز به پیری ..
ای ریسندگان: کفنی فراخ برای آرزوهایم میخواهم.
#محمد_الماغوط
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ای بهار آمده از سویِ چشمانش
ای قناریِ مسافر در روشناییِ ماه
مرا سوی او ببر
همچون غزلی یا ضربهی خنجری
که آواره و زخمیام...
باران و طنینِ امواجِ دوردست
را دوست دارم...
از اعماقِ خواب برمیخیزم
تا به زنی زیباروی و دلربا
که روزگاری دیدم بیندیشم
تا می بنوشم و شعر بگویم
به دلبرم لیلی،
به آن دهانمست و پاابریشمی بگو،
بگو که بیمار و مشتاقِ اویم
بگو که ردِ پاهایی بر قلبام میبینم...!
■شاعر: #محمد_الماغوط [ سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ ]
■برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
ای قناریِ مسافر در روشناییِ ماه
مرا سوی او ببر
همچون غزلی یا ضربهی خنجری
که آواره و زخمیام...
باران و طنینِ امواجِ دوردست
را دوست دارم...
از اعماقِ خواب برمیخیزم
تا به زنی زیباروی و دلربا
که روزگاری دیدم بیندیشم
تا می بنوشم و شعر بگویم
به دلبرم لیلی،
به آن دهانمست و پاابریشمی بگو،
بگو که بیمار و مشتاقِ اویم
بگو که ردِ پاهایی بر قلبام میبینم...!
■شاعر: #محمد_الماغوط [ سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ ]
■برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima
خدایا
به من پاهای عنکبوت عطا کن که من و تمام کودکان خاورمیانه به سقف وطن آویزان شویم تا این روزگار بگذرد.
#محمد_الماغوط
@asheghanehaye_fatima
به من پاهای عنکبوت عطا کن که من و تمام کودکان خاورمیانه به سقف وطن آویزان شویم تا این روزگار بگذرد.
#محمد_الماغوط
@asheghanehaye_fatima
لقد أصبح البشر
كصناديق البريد المقفلة
متجاورين!
ولكن
لا أحد يعرف ما في داخل الأخر ...
آدمها
مثلِ صندوقپُستهایی دَربسته شدهاند
کنارِ هَماند!
از درونِ هم اَمّا بیخبرند ...
#محمد_الماغوط
ترجمه: محمد حمادی
@asheghanehaye_fatima
كصناديق البريد المقفلة
متجاورين!
ولكن
لا أحد يعرف ما في داخل الأخر ...
آدمها
مثلِ صندوقپُستهایی دَربسته شدهاند
کنارِ هَماند!
از درونِ هم اَمّا بیخبرند ...
#محمد_الماغوط
ترجمه: محمد حمادی
@asheghanehaye_fatima
.
عشقت
همچون اهانت است
تا ابد فراموش نمیشود
■شاعر: #محمد_الماغوط [ سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ ]
■برگردان: #احمد_دریس
@asheghanehaye_fatima
عشقت
همچون اهانت است
تا ابد فراموش نمیشود
■شاعر: #محمد_الماغوط [ سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ ]
■برگردان: #احمد_دریس
@asheghanehaye_fatima
از خوابی عمیق بیدار میشوم
تا به زنی شیرین
که او را در خواب دیدم، بیندیشم ...
و دمادم شراب بنوشم
و شعر بسرایم ...
به محبوبم، آن لیلی
آن بانوی دهان مست و ابریشم پا
بگوئید که بیمار و مشتاق اویم ...
من رد پای
زنی بر دلم میبینم ...
#محمد_الماغوط
@asheghanehaye_fatima
تا به زنی شیرین
که او را در خواب دیدم، بیندیشم ...
و دمادم شراب بنوشم
و شعر بسرایم ...
به محبوبم، آن لیلی
آن بانوی دهان مست و ابریشم پا
بگوئید که بیمار و مشتاق اویم ...
من رد پای
زنی بر دلم میبینم ...
#محمد_الماغوط
@asheghanehaye_fatima