عاشقانه های فاطیما
781 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



هم‌زمان
در دو مکان
زندگی می‌کنم

این‌جا که منم
و آن‌جا که تویی

#مارگارت_آتوود
خداحافظی‌ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند اما مطمئناً بازگشت‌ها بدترند.

حضور عینی انسان نمی‌تواند با سایه درخشانی که در نبودش ایجاد شده
برابری کند!


#مارگارت_آتوود


@asheghanehaye_fatima

دوست دارم هوایی شوم
که تنها برای یک لحظه
در تو ساکن می‌شود
دوست دارم چیزی شوم
که به چشم نمی‌آید
اما لازم است.

#مارگارت_آتوود

@asheghanehaye_fatima
عشق، شغل نیست


عشق، حرفه‌ای متشخصانه یا چیزی ازین دست نیست
درآمیختن، حرفه دندان‌پزشکی نیست
که درد را برطرف و حفره‌ها را پر کند...
تو پزشک من نیستی
تو درمان من نیستی
هیچ‌کس چنین قدرتی ندارد
تو فقط یک هم‌راه یک مسافری
این نگرانی‌های مداواگونه‌ات را کنار بگذار
این‌همه توداری، این‌همه دل‌سوزی
بگذار خشم‌ات فوران کند
بگذار خشم‌ام فوران کند
نه به تایید تو و نه به تعجب تو
نیازی نیست
نیازی نیست قانونی برای‌اش تصویب شود
بر علیه هیچ بیماری‌ای نیست
تنها بر علیه خود توست...
لازم نیست درک شود،
شسته شود
یا سوزانده شود...
تنها باید گفته شود... گفته شود.
بگذار آن را به زمان حال بگویم...

#مارگارت_آتوود

@asheghanehaye_fatima
چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمی کنیم
توی خیابان با هم روبرو می شویم.
تو از روبرو می آیی. هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم بر می داری فقط کمی جا افتاده تر شده ای...
قدم هایم آهسته تر می شود...
به یک قدمی ام می رسی و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز می کنی!
درد کهنه ای از اعماق قلبم تیر می کشد...
و رعشه ای می اندازد بر استخوان فقراتم.
هنوز بوی عطر فرانسوی ات را کامل استنشاق نکرده ام که از کنارم رد شده ای...
تمام خطوط چهره ات را در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت می کنم...
می ایستم و برمی گردم و می بینم تو هم ایستاده ای!
می دانم به چه فکر می کنی!
من اما به این فکر می کنم که چقدر دیر ایستاده ای!
چقدر دیر کرده ای!
چقدر دیر ایستاده ام!
چقدر به این ایستادن ها سال ها پیش نیاز داشتم
قدم های سستم را دوباره از سر می گیرم...
تو اما هنوز ایستاده ای...
خداحافظی‌ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند اما مطمئناً بازگشت‌ها بدترند.
حضور عینی انسان نمی‌تواند با سایه‌ درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند!

📗 آدم‌کش کور
#مارگارت_آتوود

@asheghanehaye_fatima
دوست دارم هوایی شوم
که تنها برای یک لحظه
درتو ساکن می‌شود
دوست دارم چیزی شوم
که به چشم نمی‌آید
اما لازم است.

#مارگارت_آتوود
برگردان: #مریم_آقاخانی

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
■حقیقت آشکار

حقیقتی‌ست آشکار: تو دریایی.
پلک‌هایت
خمیده بر آشوب‌هاست.

دستان من
هر جای تو را لمس می‌کنند
جزیره‌های کوچکی می‌سازند؛
زندگی در آن‌ها جاری.

به زودی تمامِ زمین خواهی بود:
دیاری آشنا،
موطنی.

#مارگارت_آتوود


@asheghanehaye_fatima
می‌خواهم در خواب تماشایت کنم
می‌دانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد ...
می‌خواهم تماشایت کنم در خواب
بخوابم با تو
تا به درون خوابت درآیم
چنان موج روان تیره‌‌ای
که بالای سرم می‌لغزد
و با تو قدم بزنم
از میان جنگل روشن مواج برگ‌های آبی و سبز
همراه خورشیدی خیس و سه ماه
به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی
تا موحش‌ترین هراس‌هایت
می‌خواهم آن شاخه‌ی نقره‌ای را ببخشم به تو
آن گل سفید کوچک را
کلمه‌ای که تو را حفظ می‌کند
از حزنی که در مرکز رویاهایت زندگی می‌کند ...


#مارگارت_آتوود


@asheghanehaye_fatima
.

می‌خواهم در خواب تماشایت کنم
می‌دانم که شاید هرگز اتفاق نیافتد ...
می‌خواهم تماشایت کنم در خواب
بخوابم با تو
تا به درون خوابت درآیم
چنان موج روان تیره‌‌ای
که بالای سرم می‌لغزد
و با تو قدم بزنم
از میان جنگل روشن مواج برگ‌های آبی و سبز
همراه خورشیدی خیس و سه ماه
به سوی غاری که باید در آن هبوط کنی
تا موحش‌ترین هراسهایت
می‌خواهم آن شاخه‌ی نقره‌ای را ببخشم به تو
آن گل سفید کوچک را
کلمه‌ای که تو را حفظ می‌کند
از حزنی که در مرکز رویاهایت زندگی می‌کند ...


#مارگارت_آتوود

@asheghanehaye_fatima
چند سال بعد روزی که فکرش را هم نمی کنیم
توی خیابان با هم روبرو می شویم.
تو از روبرو می آیی. هنوز با همان پرستیژ مخصوص به خودت قدم بر می داری فقط کمی جا افتاده تر شده ای...
قدم هایم آهسته تر می شود...
به یک قدمی ام می رسی و با چشمان نافذت مرا کامل برانداز می کنی!
درد کهنه ای از اعماق قلبم تیر می کشد...
و رعشه ای می اندازد بر استخوان فقراتم.
هنوز بوی عطر فرانسوی ات را کامل استنشاق نکرده ام که از کنارم رد شده ای...
تمام خطوط چهره ات را در یک لحظه کوتاه در ذهنم ثبت می کنم...
می ایستم و برمی گردم و می بینم تو هم ایستاده ای!
می دانم به چه فکر می کنی!
من اما به این فکر می کنم که چقدر دیر ایستاده ای!
چقدر دیر کرده ای!
چقدر دیر ایستاده ام!
چقدر به این ایستادن ها سال ها پیش نیاز داشتم
قدم های سستم را دوباره از سر می گیرم...
تو اما هنوز ایستاده ای...
خداحافظی‌ها ممکن است بسیار ناراحت کننده باشند اما مطمئناً بازگشت‌ها بدترند.
حضور عینی انسان نمی‌تواند با سایه‌ درخشانی که در نبودش ایجاد شده برابری کند!


📚#آدم‌کش_کور
#مارگارت_آتوود


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تماشایت را دوست دارم
آن هنگام که در خوابی
چیزی که دست نخواهد داد...
تماشایت را دوست دارم
آن هنگام که در خوابی.
دوست دارم کنارت به خواب روم ،
دوست دارم چون حرکت نرم و سبک سیاهی اطرافم
پا به خواب تو بگذارم؛
با تو به جنگل لرزان و پرنور برگ های سبزآبی پای بگذارم
که خورشیدی پریده رنگ دارد و سه قرص ماه؛
به غاری
که تو در آن فرود می‌آیی
به بدترین ترس های تو.
دوست دارم شاخه نقره‌ای، گل سپید و کلامی را تقدیمت کنم
که درمیانه رویاهایت
تو را در مقابل اندوه محافظت می کند.
دوست دارم دوباره در همان راه پله طولانی دنبال تو بیایم
و همان قایقی باشم که تو را با دقت باز می‌گرداند.
شعله ای در دستانم
همان جا که تن تو در کنارم آرام گرفته
آن هنگام که چون نفس به نرمی وارد می‌شوی
من هم
هوایی باشم
که برای لحظه‌ای در تو می‌آرامد...
همان قدر پنهان
همان قدر لازم...

#مارگارت_آتوود

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
حقیقتی‌ست آشکار: تو دریایی.
پلک‌هایت
خمیده بر آشوب‌هاست.

دستان من
هر جای تو را لمس می‌کنند
جزیره‌های کوچکی می‌سازند؛
زندگی در آن‌ها جاری.

به زودی تمامِ زمین خواهی بود:
دیاری آشنا،
موطنی.
Axiom: you are a sea.
Your eye-
lids curve over chaos

My hands
where they touch you, create
small inhabited islands

soon you will be
all earth: a known
land, a country.

#مارگارت_آتوود
برگردان: #شهاب_مقربین

@asheghanehaye_fatima
.


مادرم به پرستارهايی که در بيمارستان‌های مختلف از پدرم مراقبت کرده بودند حسادت می‌کرد. دلش می‌خواست پدرم سلامتی‌اش را فقط مديون او بداند، می‌خواست پدرم به وفاداری خستگی ناپذير او اهميت دهد.
ديکتاتوری روی ديگر فداکاری است...


#مارگارت_آتوود
- آدمکش کور

@asheghanehaye_fatima
.
می‌خواهم همچو نفس،
یک دم و نه بیش،
در فضای سینه تو آشیان کنم
همچو نفس که به چشمت نمی‌آید،
اما جانت در گرو اوست

#مارگارت_آتوود

@asheghanehaye_fatima
▫️

نمیتوانی به کسی بگویی
از دوست داشتن یک نفر خودداری کند.
دوست داشتن با چیزهای دیگر
خیلی فرق میکند .

#مارگارت_آتوود
@asheghanehaye_fatima
عشق، شغل نیست

عشق، حرفه‌ای متشخصانه یا چیزی ازین‌دست نیست
درآمیختن، حرفه‌ی دندان‌پزشکی نیست
که درد را برطرف و حفره‌ها را پر کند...
تو پزشک من نیستی
تو درمان من نیستی
هیچ‌کس چنین قدرتی ندارد
تو فقط یک هم‌راه یک مسافری
این نگرانی‌های مداواگونه‌ات را کنار بگذار
این‌همه توداری، این‌همه دل‌سوزی
بگذار خشم‌ات فوران کند
بگذار خشم‌ام فوران کند
نه به تایید تو و نه به تعجب تو
نیازی نیست
نیازی نیست قانونی برای‌اش تصویب شود
بر علیه هیچ بیماری‌ای نیست
تنها بر علیه خود توست...
لازم نیست درک شود،
شسته شود
یا سوزانده شود...
تنها باید گفته شود... گفته شود.
بگذار آن را به زمان حال بگویم...

#مارگارت_آتوود  | کانادا، 

برگردان:
رویا_درخشان
#شما_فرستادید

@asheghanehaye_fatima
می‌خواهم هوا باشم
هوایی که در آن سکنا می‌کنی
برای لحظه‌یی حتا،
می‌خواهم همان‌قدر قابلِ چشم‌پوشی و
همان‌قدر ضروری باشم.

■شاعر: #مارگارت_آتوود [ Margaret Atwood | کانادا، ۱۹۳۹ ]

■برگردان: #محسن_عمادی | √●بخشی از یک شعر

@asheghanehaye_fatima
می‌خواهم هوا باشم
هوایی که در آن سکنا می‌کنی
برای لحظه‌یی حتا،
می‌خواهم همان‌قدر قابلِ چشم‌پوشی و
همان‌قدر ضروری باشم.

#مارگارت_آتوود [ Margaret Atwood | کانادا، ۱۹۳۹ ]

@asheghanehaye_fatima
هم‌زمان،
در دو نقطه زندگی می‌کنم؛
این‌جا که من‌ام،
و آن‌جا که تویی...

#مارگارت_آتوود [ Margaret Atwood / کانادا، ۱۹۳۹ ]

@asheghanehaye_fatima
.
تماشایت را دوست دارم
آن هنگام که در خوابی
چیزی که دست نخواهد داد
تماشایت را دوست دارم
آن هنگام که در خوابی

دوست دارم کنارت به خواب روم،
دوست دارم چون
حرکت نرم و سبک سیاهی اطرافم
پا به خواب تو بگذارم؛
با تو به جنگل لرزان و پرنور برگ های
سبزآبی پای بگذارم
که خورشیدی پریده رنگ دارد و سه
قرص ماه؛
به غاری
که تو در آن فرود می‌آیی
به بدترین ترس های تو

دوست دارم شاخه نقره‌ای،
گل سپید  و کلامی را تقدیمت کنم
که درمیانه رویاهایت
تو را در مقابل اندوه
محافظت می کند

دوست دارم دوباره در همان راه پله
طولانی دنبال تو بیایم
و همان قایقی باشم که تو را
با دقت باز می‌گرداند

شعله ای در دستانم
همان جا که تن تو  در کنارم  آرام گرفته
آن هنگام که چون نفس
به نرمی وارد می‌شوی
من هم
هوایی باشم
که برای لحظه‌ای در تو می‌آرامد
همان قدر پنهان
همان قدر لازم ...


#مارگارت_آتوود
@asheghanehaye_fatima