عاشقانه های فاطیما
784 subscribers
21K photos
6.4K videos
276 files
2.93K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
هرچه بیش تر می گریزم،
به تو نزدیک تر می شوم
هر چه رو برمی گردانم!
تو را بیش تر می بینم...
جزیره ای هستم در آب های شیدایی
از همه سو به تو محدودم
هزار و یک آینه،
تصویرت را می چرخانند
از تو ، آغاز می شوم
در تو، پایان می گیرم

#عمران_صلاحی
#شما_فرستادید
...🚶‍♂...

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
چرا تُو این همه خوبی
بیا کمی بد باش
نمی توانی ، می دانم ، نمی توانی ؛
امّا بیا کمی بد باش

تُویی که سبزه و گُل را
به آب عادت دادی ،
تُویی که با لبِ خود
این غمینِ تنها را
به مِی بشارت دادی

تُو را که می بینم
خیال می کنَم انسان
همیشه اینسان است ...
چرا همیشه بهاری
کمی زمستان باش
مرا به سَردی این
روزگار عادت دِه

چرا تُو این همه خوبی
بیا کمی بد باش


#عمران_صلاحی
#شما_فرستادید
تو بودی که آواز را چیدی از پشت مه
تو بودی که گفتی چمن می‌دَود
تو گفتی که از نقطه‌چین‌ها اگر بگذری
به اَسرار خواهی رسید
تو را نام بردم
و ظاهر شدی
تو از شعله‌ی گیسوان‌ات
رسیدی به من
من از نام تو
رسیدم به آن شهر پیچیده در گردباد
تو گفتی سلام
گل و سنگ برخاستند


#عمران_صلاحی

@asheghanehaye_fatima
صدایت را جرعه جرعه می نوشم
مستانه سبز می شوم و شاخ و برگ می دهم
جوانه ها دهان می گشایند
و نام تو را می خوانند
چه لبان شناوری داری
در آب های صدا
چشمانم را می بندم
و تن به صدایت می سپارم
نام کوچکم
در صدایت شکفته می شود
تمام آبشاران را واداشته ای
با هیاهو بریزند
تا صدایم به گوشت نرسد
تمام جنگل ها را واداشته ای
برگ هاشان را به صدا درآورند
تا صدای مرا نشنوی
تمام پرندگان را
به آواز خواندن واداشته ای
تا صدای من گم شود
مدام حرف میزنی
تا من حرفی نزنم
می ترسم در حسرت تو بمیرم
و تابوتم بر نیل روان باشد
و امواج نیلگون
مرثیه خوان ناکامی من باشند
نمی خواهم افسانه سرایان
دلشان بسوزد
و روزی مرا
در افسانه ها به تو برسانند

#عمران_صلاحی

@asheghanehaye_fatima
فکرِ تو
عایقِ سرمای من است.

فکر کردم به صمیمیتِ تو،
گرم شدم.

خنده کن،
خنده که با خنده‌ی تو
آفتاب از تهِ دل می‌خندد

شرم در چهره‌ی من داشت
شقایق می‌کاشت
سفره انداخته بودیم و کنارش باهم
دوستی می‌خوردیم.

حرفِ تو
سنگِ بزرگی
جلویِ پایِ زمستان انداخت
باز هم حرف بزن.

#عمران_صلاحی


@asheghanehaye_fatima
صدایت را جرعه جرعه می نوشم
مستانه سبز می شوم و شاخ و برگ می دهم
جوانه ها دهان می گشایند
و نام تو را می خوانند
چه لبان شناوری داری
در آب های صدا
چشمانم را می بندم
و تن به صدایت می سپارم
نام کوچکم
در صدایت شکفته می شود
تمام آبشاران را واداشته ای
با هیاهو بریزند
تا صدایم به گوشت نرسد
تمام جنگل ها را واداشته ای
برگ هاشان را به صدا درآورند
تا صدای مرا نشنوی
تمام پرندگان را
به آواز خواندن واداشته ای
تا صدای من گم شود
مدام حرف میزنی
تا من حرفی نزنم
می ترسم در حسرت تو بمیرم
و تابوتم بر نیل روان باشد
و امواج نیلگون
مرثیه خوان ناکامی من باشند
نمی خواهم افسانه سرایان
دلشان بسوزد
و روزی مرا
در افسانه ها به تو برسانند

#عمران_صلاحی

@asheghanehaye_fatima
من دلم می‌خواهد
مثل نیلوفر آبی باشم
من دلم می‌خواهد
عصر با ماهی‌ها
بنشینیم
و کمی گپ بزنیم.
شهری از آب دلم می‌خواهد
خانه‌ای در آن شهر
و در آن خانه به هر پنجره‌ای
پرده از پارچه‌ی نازک آب.

من دلم می‌خواهد
دختران،دختر آبی باشند
دامن از موج بپوشند و برقصند سبک
روح من
انعطاف خزه را داشته باشد در آب
در زمینی که ز بیم
اشک هم حتی
سقط می‌باید کرد.
گریه در آب چه لذت بخش است
من که انباشته هستم از اشک
داخل آب اگر گریه کنم
تو نخواهی فهمید
من دلم می‌خواهد
خانه‌ای داشته باشم در آب
آب یعنی همه‌ی خوبی‌ها...

#عمران_صلاحی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima

آدم تا یک چیزی را ندیده راحت است، اما وقتی دید، دیگر بد عادت می شود و نمی تواند دست از آن بردارد. کاشک اصلا آن را ندیده بودم. حالا باید تا آخر عمرم با خاطره اش زندگی کنم.

کتاب : موسیقی عطر گل سرخ
#عمران_صلاحی

@asheghanehaye_fatima
بی‌صدا
فرو می‌ریزم
زیر حجمی از سکوت‌
یک بار دستِکم
مرا به نام کوچکم
صدا بزن

#عمران_صلاحی

@asheghanehaye_fatima
صدایت را جرعه‌جرعه می‌نوشم
مستانه سبز می‌شوم و شاخ‌وبرگ می‌دهم
جوانه‌ها دهان می‌گشایند
و نام تو را می‌خوانند
چه لبان شناوری داری
در آب‌های صدا
چشمانم را می‌بندم
و تن به صدایت می‌سپارم
نام کوچکم
در صدایت شکفته می‌شود

#عمران_صلاحی


@asheghanehaye_fatima
#معرفی_شاعر #عمران_صلاحی شاعر، نویسنده، مترجم وطنزپرداز ایرانی 
#عمران_صلاحی در یکم اسفند سال ۱۳۲۵ در امیریه (تهران)از پدری اردبیلی و مادری مهاجر که از باکو به سمنان و سپس تهران مهاجرت کرده بودند، متولد گردید.
خود او در کتاب «تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، عمران صلاحی» نشر ثالث صفحه ۱۸ دربارهٔ تاریخ تولدش می‌گوید: «من در سال ۱۳۲۵ در تهران متولد شده‌ام. در محلهٔ امیریهٔ مختاری. البته آن طور که شناسنامه‌ام می‌گوید باید این اتفاق غیرمنتظره و کمی هم عجیب در اول اسفند اتفاق افتاده باشد. اما خالهٔ بزرگم می‌گفت ۱۰ تیرماه متولد شده‌ام.» که البته او خود بیشتر بر ۱ اسفند تأکید داشت

‌زمزمه‌ای در باران می‌روید
می‌پیچد بر نرده‌ی ایوان
پرده‌ی تور
می‌لرزد.

زمزمه‌ای چترش را می‌بندد
با کلماتی خیس
بالا می‌آید
از پله.

زمزمه‌ای با خود می‌آورد
نرگس‌ها را مریم‌ها را
می‌غلتاند روی سپیدی
شبنم‌ها را.

دستی نرم
در مهتاب
تصویری می‌چیند
آینه‌ای خواب می‌بیند.


#عمران_صلاحی

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



هرچه بیشتر می‌گریزم
به تو نزدیکتر می‌شوم
هر چه رو برمی‌گردانم
تو را بیشتر می‌بینم
جزیره‌ای هستم در آب‌های شیدایی
از همه سو به تو محدودم
هزار و یک آینه
تصویرت را می‌چرخانند
از تو آغاز می‌شوم
در تو پایان می‌گیرم.



#عمران_صلاحی
نگو بی‌خبری ...





حرفی نمی‌زنی، از عشق
از چیزهای معمولی می‌گویی
از سردیِ هوا
از باران

از حالِ بچه‌ها می‌پرسی
از یاران


نَه صحبت از نسیم
نه صحبت از بهار و گُلِ یاس می‌کنی
با این‌همه
احساس می‌کنم که تو احساس می‌کنی ...






#عمران_صلاحی


@asheghanehaye_fatima
درخت را به نام برگ
بهار را به نام گل
ستاره را به نام نور
کوه را به نام سنگ
دل شکفته ی مرا به نام عشق
عشق را به نام درد،
مرا به نام کوچکم صدا بزن...

#عمران_صلاحی


@asheghanehaye_fatima
"عشق"

ابریشم است عشق
که رشته ای از آن
بر سازی می نشیند
وتار و پودش را می لرزاند
مشک ناب است عشق
که از نافه ای پدید می آید
وهوا را معطر می کند
عسل است عشق
که قطره قطره می چکد
وشیرینی عالم با اوست
بهار است عشق
که به معجزه ای بیدار می کند زمین را...


#عمران_صلاحی

@asheghanehaye_fatima
به هوا نیازمندم
به کمی هوای تازه
به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا
به پلی که می‌رساند یخ و شعله را به مقصد
به کمی قدم زدن کنار این دل
و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان
به کرانه‌های آبی
به کمی غزال وحشی...

#عمران_صلاحی



@asheghanehaye_fatima
خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو
كه هیچ نقص ندارد تراش قامت تو

نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن وپاك
به روی غنچه ی لبهای پر طراوت تو

از این جهنم سوزان دگر چه باك مرا
كه آرمیده دلم در بهشت صحبت تو

درون سینه ی من اعتقاد معجزه را
دوباره زنده كند دست پر محبت تو

فدای این دل تنگم كه بی اشاره ی تو
غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو

#عمران_صلاحی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
خدا چه حوصله ای داشت روز خلقت تو
كه هیچ نقص ندارد تراش قامت تو

نشسته شبنم حرفی لطیف و روشن وپاك
به روی غنچه ی لبهای پر طراوت تو

از این جهنم سوزان دگر چه باك مرا
كه آرمیده دلم در بهشت صحبت تو

درون سینه ی من اعتقاد معجزه را
دوباره زنده كند دست پر محبت تو

فدای این دل تنگم كه بی اشاره ی تو
غبار ره شد و راضی نشد به زحمت تو

#عمران_صلاحی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
چرا تو این همه خوبی ؟ بیا كمی بد باش !
نمی توانی می دانم نمی توانی اما
بیا كمی بد باش!

تویی كه سبزه و گل را به آب عادت دادی
تویی كه با لب خود این غمین تنها را
به می بشارت دادی

تو را كه می بینم
خیال میكنم انسان همیشه این سان است

چرا همیشه بهاری ؟ كمی زمستان باش
مرا به سردی این روزگار عادت ده
چرا تو این همه خوبی ؟ بیا كمی بد باش !

زنده یاد #عمران_صلاحی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
تشنه شد آغوش من، آن پیکر سیمین کجاست؟
باغ خشکی گشته‌ام، آن ابر فروردین کجاست؟

جامه از اندام خود برگیر و عریانی بپوش
بر تنت پیراهنی زیبنده‌تر از این کجاست؟

از تو می‌خواهم به معنای لطافت پی برند
خوابگاه یاسمن کو، بستر نسرین کجاست؟

یاد آغوش تو در من روح تنهایی دمید
من نسیم حسرتم، آن باغ عطرآگین کجاست؟

گیسوانت، راز شبهای هزار و یک شب است
طفل بی‌خوابم، بگو آن قصّۀ شیرین کجاست؟

آسمان ابری‌ام من، وا نمی‌گردد دلم
بغض دارم در گلو، آن گریۀ تسکین کجاست؟

#عمران_صلاحی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima