عاشقانه های فاطیما
819 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
شیرینیِ لبان تو فرهادی آورد
دلخواهی آنقدر که غمت شادی آورد

#اسماعیل_خویی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
شیرینیِ لبان تو فرهادی آوَرَد
دلخواهی آنقدر که غمت شادی آورد

جز عشق دلنشین تو، کارامِ جان ماست
دامی ندیده‌ایم که آزادی آورد

دل را خراب کرد و به گنج هنر رسید
عشقِ خرابکارِ تو آبادی آورد...

مقبول باد عذرِ کمند‌افکنانِ عشق
چشم غزال، رغبتِ صیّادی آورد!

گر عشق‌ورز و مست، نمی‌خواهدم خدای،
باری چرا جمال پریزادی آورد؟!

ای جان سرابنوش ِ نگاهت! بگو دلم
رو با کدام‌سوی در این وادی آورد؟!

کوه غمت به تیشه‌ی جان می‌کند دلم
شیرینی لبان تو فرهادی آورد


#اسماعیل_خویی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
غنیمتی ست تورا داشتن!
در این گذار که پر وحشت است وپر ظلمات،
شب سترون دلگیر
از زنجیر می گذرد.
فدای گیسویت،اما:
تو با منی و
تا تو با من باشی
شب از نوازش گیسویت،
از حریرمی گذرد.

تو از کدام افق می آیی
که پاکبازتر از خورشیدی؟
صنوبری چون تو،چون می روید
در پلشتیِ این لوش و لاشه زار؟ خدا را!
بگو بدانم
کدام گوشه ی این خاک پاک مانده، نگارا؟!

به سوی من چو می آیی
تمام تن تپش و بال می شوم،
چو در تو می نگرم
زلال می شوم.

سخن چو می گویی
آفتاب بر می آید،
و می پذیرم من
که هیچ زشت و دروغ و دغل نمی پاید،
و می سرایم ، با نایی از سکوت،
که مولوی حق داشت
هماره عاشق بودن را
هماره بسراید.


#اسماعیل_خویی/1346
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
بی تو نیارم زیستن، ای جانِ جانِ جانِ من
هردم به قربانت رَوَد این جانِ جانافشانِ من

قَهرَت تَبَه دارد مرا، مِهرَت نگه دارد مرا
بنگر که هم دریا تویی، هم نیز کشتیبانِ من

راز بقای من تویی، مرگ و فنای من تویی
یعنی خدای من تویی: هم کفر، هم ایمانِ من

از تو مرا بارآوری، نیز از تو بی برگ و بری
سازنده و ویرانگری: بارانی و توفانِ من
 
بی تو سرابُستان همه گردد سرابِستان مرا
با تو سرابِستان همه گردد سرابُستانِ من

بی تو زمستان می شود هر چارفصلِ سال ها
با تو بهاران می شود پاییز و تابستانِ من
 
دارد شمیمِ فرودین بادِ خوشِ دامانِ تو
ای با نَفَس هایت عجین اردیبهشتِ جانِ من

بی خان و مانی  خوش ترم، تا بی تو بر سر می برم
تا بی تو باشم، گو مَبا ،مَه خانِ من مَه مان من

هم خانه بودن با مرا زندانِ خود می یافتی
زندانِ خود بشکستی و کردی جهان زندان من

جانم فدای جانِ تو، زیبایی شادانِ تو
من نیستم جز آن تو، گیرم نباشی ز آنِ من

#اسماعیل_خویی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
باز است به روی ما، میخانه‌ی آغوشت
اینجاست که غم دیگر پیدا نکند ما را

هشیاریِ جان یابم، هوشم، خردِ نابم
زان باده که مهرت در پیمانه کند ما را

ای گلشن آبادان، گُل در گُلِ تو شادان
مگذار که غمْ بومِ، ویرانه کند ما را

يک سينه سپهری تو، نه ماه، که مهری تو
شاهینِ دل آن بالاها، لانه کند ما را

شد سینه سپهر از تو، صدها مه و مهر از تو
خورشید بگو شمعِ کاشانه کند ما را


#اسماعیل_خویی
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima
.


تو از کدام افق می‌آیی
که پاک‌بازتر از خورشیدی؟
صنوبری چون تو، چون می‌روید
در پلشتیِ این لوش و لاشه‌زار،
خدا را؟
بگو بدانم
کدام گوشه‌ی این خاک پاک مانده
نگارا؟

آه، باری، بگذریم...
به سوی من چو می‌آیی،
تمامِ تن تپش و بال می‌شوم.
چو در تو می‌نگرم،
زلال می‌شوم.
سخن چو می‌گویی،
آفتاب برمی‌آید...



#اسماعیل_خویی
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
.

گیرم برون از من
تاکِ شب
از انگورِ صدها کهکشان پُر بار
گیرم خُمِ مهتاب هم سرشار

من با که نوشم دُردِ شادی یا غمِ خود را
وقتی که مستی چون تو
هم‌ پیمانه‌ی من نیست؟



#اسماعیل_خویی

@asheghanehaye_fatima
•••

و عشقِ بالغِ ما
نگاه و آغوش است
میان ما سخنی نیست
در آستانه‌ی آغوش
با بوسه‌ای دراز
ابدیت را با او می‌گویم
و عشق در خاموشی گل می‌دهد


#اسماعیل_خویی


@asheghanehaye_fatima
تو از کدام افق می‌آیی
که پاک‌بازتر از خورشیدی؟
صنوبری چون تو، چون می‌روید
در پلشتیِ این لوش و لاشه‌زار،
خدا را؟
بگو بدانم
کدام گوشه‌ی این خاک پاک مانده
نگارا؟

آه، باری، بگذریم...
به سوی من چو می‌آیی،
تمامِ تن تپش و بال می‌شوم.
چو در تو می‌نگرم،
زلال می‌شوم.
سخن چو می‌گویی،
آفتاب برمی‌آید...



#اسماعیل_خویی
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
صدایت چو قالیچه‌ای نور
می‌آید
و زین آسمان تُرش‌رو، مرا می‌رباید، مرا می‌برد دور

#اسماعیل_خویی


@asheghanehaye_fatima
تو از کدام افق می‌آیی
که پاک‌بازتر از خورشیدی؟
صنوبری چون تو، چون می‌روید
در پلشتیِ این لوش و لاشه‌زار،
خدا را؟
بگو بدانم
کدام گوشه‌ی این خاک پاک مانده
نگارا؟

آه، باری، بگذریم...
به سوی من چو می‌آیی،
تمامِ تن تپش و بال می‌شوم.
چو در تو می‌نگرم،
زلال می‌شوم.
سخن چو می‌گویی،
آفتاب برمی‌آید...



#اسماعیل_خویی
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima