This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو را به آغوش میکشم
تا که به نیستیام برگردم
چون زائری ازلی...
نه مرگ است و نه حیات در آنچه حس میکنم
شبیه پرندهیی که میگذرد آنسوی طبیعت
تو را که به آغوش میکشم...
■شاعر: #محمود_درویش [ فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
تا که به نیستیام برگردم
چون زائری ازلی...
نه مرگ است و نه حیات در آنچه حس میکنم
شبیه پرندهیی که میگذرد آنسوی طبیعت
تو را که به آغوش میکشم...
■شاعر: #محمود_درویش [ فلسطین، ۲۰۰۸-۱۹۴۱ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
هر چیزی که در قلب است را نمیشود گفت
پس خدا آه را آفرید
اشک را آفرید
خوابِ طولانی، لبخندِ سرد
و لرزشِ دستها را آفرید
■شاعر: #نزار_قبانی [ سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
پس خدا آه را آفرید
اشک را آفرید
خوابِ طولانی، لبخندِ سرد
و لرزشِ دستها را آفرید
■شاعر: #نزار_قبانی [ سوریه، ۱۹۹۸-۱۹۲۳ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
دو نفر بودند
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و مرد به او کفشهای سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگهدار
و او با کفشهای سبک آمد
برای خداحافظی.
■شاعر: #ریاض_الصالح_الحسین [ سوریه، ۱۹۸۲-۱۹۵۴ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و مرد به او کفشهای سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگهدار
و او با کفشهای سبک آمد
برای خداحافظی.
■شاعر: #ریاض_الصالح_الحسین [ سوریه، ۱۹۸۲-۱۹۵۴ ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
گفتم
گلِ فراموشی را بچینم
برای خودم.
دیدم
که پیشتر
در قلبِ او روییده است.
■شاعر: #ایزومی_شیکیبو [ 和泉式部 / ژاپن، قرن دهم میلادی ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
#Izumi_Shikibu
@asheghanehaye_fatima
گلِ فراموشی را بچینم
برای خودم.
دیدم
که پیشتر
در قلبِ او روییده است.
■شاعر: #ایزومی_شیکیبو [ 和泉式部 / ژاپن، قرن دهم میلادی ]
■برگردان: #سینا_کمالآبادی
#Izumi_Shikibu
@asheghanehaye_fatima
گفتم
گلِ فراموشی را بچینم
برای خودم.
دیدم
که پیشتر
در قلبِ او روییده است.
شاعر: #ایزومی_شیکیبو [ 和泉式部 / ژاپن، قرن دهم میلادی ]
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
گلِ فراموشی را بچینم
برای خودم.
دیدم
که پیشتر
در قلبِ او روییده است.
شاعر: #ایزومی_شیکیبو [ 和泉式部 / ژاپن، قرن دهم میلادی ]
برگردان: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
.
دو نفر بودند
در خیابانهای متروک میرفتند
مرد بوی توتون میداد
و از زن برگهای لیمو میافتاد
سر پیچِ خیابان
مثل دو ستاره افتادند
دو نفر بودند
یکی عاشق خواندن
و دیگری شیفتهی شنیدن
ناگهان مرد از خواندن ماند
و زن از شنیدن،
هنگامی که نیلبک شکست
دو نفر بودند
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و مرد به او کفشهای سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگهدار
و او با کفشهای سبک آمد
برای خداحافظی.
#ریاض_الصالح_الحسین
مترجم: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
دو نفر بودند
در خیابانهای متروک میرفتند
مرد بوی توتون میداد
و از زن برگهای لیمو میافتاد
سر پیچِ خیابان
مثل دو ستاره افتادند
دو نفر بودند
یکی عاشق خواندن
و دیگری شیفتهی شنیدن
ناگهان مرد از خواندن ماند
و زن از شنیدن،
هنگامی که نیلبک شکست
دو نفر بودند
زن به او قلمی داد برای نوشتن
و مرد به او کفشهای سبکی برای گشتن
مرد با قلم نوشت: خدانگهدار
و او با کفشهای سبک آمد
برای خداحافظی.
#ریاض_الصالح_الحسین
مترجم: #سینا_کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima