This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
هر چه قدر هم که دیگران بخواهند،
تمام زن ها را ، فارغ از بعد تمام انسانی آن ها ،
محروم و محبوس نگه دارند و
زندگی ِ پرروحِ این جنس لطیف را سرکوب کنند
" زن همانی است که هست "
لطیف ولی در عین حال پرقدرت !
آن قدر پرقدرت که هیچ اجباری را نپذیرد ...
📙 #زنانی_که_با_گرگ_ها_می_دوند
✍ #دکتر_ﮐﻼﺭﯾﺴﺎ_ﭘﯿﻨﮑﻮﻻ_ﺍﺳﺘﺲ
🔁#سیمین_موحد
@asheghanehaye_fatima
تمام زن ها را ، فارغ از بعد تمام انسانی آن ها ،
محروم و محبوس نگه دارند و
زندگی ِ پرروحِ این جنس لطیف را سرکوب کنند
" زن همانی است که هست "
لطیف ولی در عین حال پرقدرت !
آن قدر پرقدرت که هیچ اجباری را نپذیرد ...
📙 #زنانی_که_با_گرگ_ها_می_دوند
✍ #دکتر_ﮐﻼﺭﯾﺴﺎ_ﭘﯿﻨﮑﻮﻻ_ﺍﺳﺘﺲ
🔁#سیمین_موحد
@asheghanehaye_fatima
زمان آن رسیده است/که دوست داشتن/صدای نغز ِ عاشقانه ای شود
که از گلوی گرم ِ تو طلوع می کند
*
مرا به خواب ِ عشق ِ اوّل ِ جوانی ام رجوع داده ای
به من بگو چگونه این جهان جوان شود
بگو چگونه راز ِ عاشقان عیان شود
عطش برای دیدن ِ تو سوخته زبان ِ من
به من بگو،عطش
چگونه بی زبان،بیان شود
تو مهربان ِ من،بیا کنار ِ پنجره
و پیش از آن که قد ِ نیمه تیرسان ِ من کمان شود
بهار را به من نشان بده
*
نگاهِ آخرینِ ِ من اگر همین روا بوَد
که لحظه ای،برای لحظه ای فقط
بهار،منظر ِ نگاه ِ من شود،
تو مهربان من،بیا کنار پنجره
بهار را به من نشان بده
و پیش از آن که شب فرا رسد
و عمر،مثلِ آب ِ جاودانگی
به عمق ِآن محالِ تیرگی نهان شود
تو مهربان من،بیا کنار ِ پنجره
که آفتاب ِ روحِ من عیان شود...
#دکتر_رضا_براهنی
قسمتی از شعر "بیا کنار پنجره"
مجموعه: #بیا_کنار_پنجره/1367
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که از گلوی گرم ِ تو طلوع می کند
*
مرا به خواب ِ عشق ِ اوّل ِ جوانی ام رجوع داده ای
به من بگو چگونه این جهان جوان شود
بگو چگونه راز ِ عاشقان عیان شود
عطش برای دیدن ِ تو سوخته زبان ِ من
به من بگو،عطش
چگونه بی زبان،بیان شود
تو مهربان ِ من،بیا کنار ِ پنجره
و پیش از آن که قد ِ نیمه تیرسان ِ من کمان شود
بهار را به من نشان بده
*
نگاهِ آخرینِ ِ من اگر همین روا بوَد
که لحظه ای،برای لحظه ای فقط
بهار،منظر ِ نگاه ِ من شود،
تو مهربان من،بیا کنار پنجره
بهار را به من نشان بده
و پیش از آن که شب فرا رسد
و عمر،مثلِ آب ِ جاودانگی
به عمق ِآن محالِ تیرگی نهان شود
تو مهربان من،بیا کنار ِ پنجره
که آفتاب ِ روحِ من عیان شود...
#دکتر_رضا_براهنی
قسمتی از شعر "بیا کنار پنجره"
مجموعه: #بیا_کنار_پنجره/1367
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تو از باغ آمدی با گیسوهای افکنده بر کتفان نورانی
و گفتی: باغ، تنها ماه دارد کم در این دوران پر جولان
و من گفتم: به پهلوی چپت بنگر، شب مهتاب در دوران!
ستون نور را
با دست
می سودند روی چشم های تو،
و تو چون پلک ها را می گشودی
زیر این سرمه
به جای آهوان، آهوی چشمان تو می زائید
کبکان بلورینی،
و مژگان تو
- جادوهای جاویدان -
به یک آن می گشاییدند فرش جاده ها را زیر پای ما
شترها، اسبهای کاروان ها
راز چشمان تو را با خویش
می بردند،
و هر نسلی، به نسل دیگری
افسانه ای می خواند
ز رقص طیف چشمان تو بر ابریشم رنگین رویاها،
تو از باغ آمدی رقصان و پا کوبان
و گفتی: هان! چه می گویی تو با آن پایکوبی های جاویدان؟
و من گفتم: به پهلوی چپت بنگر، شب مهتاب، در دوران...
#دکتر_رضا_براهنی
قسمتی از شعر: #پهلوی_چپ_مهتاب
دفتر: #مصیبتی_زیر_آفتاب
#عزیز_روزهام ❤️
@asheghanehaye_fatima
و گفتی: باغ، تنها ماه دارد کم در این دوران پر جولان
و من گفتم: به پهلوی چپت بنگر، شب مهتاب در دوران!
ستون نور را
با دست
می سودند روی چشم های تو،
و تو چون پلک ها را می گشودی
زیر این سرمه
به جای آهوان، آهوی چشمان تو می زائید
کبکان بلورینی،
و مژگان تو
- جادوهای جاویدان -
به یک آن می گشاییدند فرش جاده ها را زیر پای ما
شترها، اسبهای کاروان ها
راز چشمان تو را با خویش
می بردند،
و هر نسلی، به نسل دیگری
افسانه ای می خواند
ز رقص طیف چشمان تو بر ابریشم رنگین رویاها،
تو از باغ آمدی رقصان و پا کوبان
و گفتی: هان! چه می گویی تو با آن پایکوبی های جاویدان؟
و من گفتم: به پهلوی چپت بنگر، شب مهتاب، در دوران...
#دکتر_رضا_براهنی
قسمتی از شعر: #پهلوی_چپ_مهتاب
دفتر: #مصیبتی_زیر_آفتاب
#عزیز_روزهام ❤️
@asheghanehaye_fatima
تو زیبایی ، ای دلارام !
چنانکه اورشلیم در منتهای شوکت خویش
دندان هایت
رمه ی بره گان سپید است که جفتاجفت
تنگ در تنگ
از آبشخور به فراز می آیند
لبانت مخملی است در ارغوان خیسانده
و دهانت لذت است
زیر پرده ی نازک خویش ،
گونه هایت دو نیمه ی ناری را مانند
و دو پستان تو بر سینه ات
آهوبچگانی توامانند که مادر خود را رها نمی کنند ...
#دکتر_ژ_ک_مادروس
@asheghanehaye_fatima
چنانکه اورشلیم در منتهای شوکت خویش
دندان هایت
رمه ی بره گان سپید است که جفتاجفت
تنگ در تنگ
از آبشخور به فراز می آیند
لبانت مخملی است در ارغوان خیسانده
و دهانت لذت است
زیر پرده ی نازک خویش ،
گونه هایت دو نیمه ی ناری را مانند
و دو پستان تو بر سینه ات
آهوبچگانی توامانند که مادر خود را رها نمی کنند ...
#دکتر_ژ_ک_مادروس
@asheghanehaye_fatima