@asheghanehaye_fatima
جاری هستی
چنان که ابر تنک در ایوار
خیالات
مانند باد قوس
که باران میآورد
از روی سیمهای سرودم
میگذرد
نشستهام
در سایهی بلند چریشام
در ایوان
آسمانام را
چندین و چند بار تکان دادهای
چون برگهای بوتهی انگوری
که بادی لجامگسیخته در آن میپیچد
از خاکها
ستارهی روشن روئیده
جاری هستی
چنان که ابر تنک در ایوار
میبینمت کبوتر کوکویی
در ایوان خانه
که دعایی را هر صبح
به اشک درآمیخته
میآید و
بر چارچوب خانهی من پهن میکند
من هم
با آن دعای خیس
پیراهنی برای خودم میدوزم
میپوشم
و به دیدارت میآیم
خیالات
مانند باد قوس
که باران میآورد
از روی سیمهای سرودم
میگذرد
نه نزدیکتر میآیی از خواب
نه دورتر میایستی از خاطره
تو همین کبوتر کوکویی
مہرواں
مہرواں رنگ تئ
تو تنکّ ئے چو بیگاہ ءِ شینک ءِ وڑا
مہرواں گیر تئ
کوش سُہب ءِ گشئے
کہ سروز ءِ سرا لَیب لَیب ءَ گْوزیت
مہرواں ! من وتی پیژگاہ ءِ شریش ءِ
بَزیں ساھگ ءَ نشتگاں
چُنت بر آزماں جُمب اِتگ
رِتکگ اَنت روکیں استال
چو کہ یہیلیں گم ءِ موسمے
زردیں تاکاں بہ چنڈیت زمین ءِ سرا
مہرواں رنگ تئ
تو تنکّ ئے چو بیگاہ شینک ءِ وڑا
تو منی پیژگاہ ءِ شریش ءِ سر ءِ نشتگیں شانتل ئے
مہرواں تو ہمے شانتل ئے
کہ ہمک سُہب مینیت
گوں ارساں دعاہاں وتی
کَیت ءُ چانٹ ءِ سرا ایر کنت
من ہمے مینتگیں دعاہاں پوشان ءُ
درکایاں ہر رو شہاز ءَ وتی
مہرواں گیر تئ
کَوش سُہب ءِ گشئے
کہ سروز ءِ سرا لَیب لَیب ءَ گْوزیت
مہرواں
رنگے ئے گیرے ئے
تو ہمے شانتل ئے
#منیر_مؤمن | بلوچستان پاکستان |
برگردان از بلوچی به فارسی:
#محمدعلی_گلهبچه / #سمیه_نازدم
جاری هستی
چنان که ابر تنک در ایوار
خیالات
مانند باد قوس
که باران میآورد
از روی سیمهای سرودم
میگذرد
نشستهام
در سایهی بلند چریشام
در ایوان
آسمانام را
چندین و چند بار تکان دادهای
چون برگهای بوتهی انگوری
که بادی لجامگسیخته در آن میپیچد
از خاکها
ستارهی روشن روئیده
جاری هستی
چنان که ابر تنک در ایوار
میبینمت کبوتر کوکویی
در ایوان خانه
که دعایی را هر صبح
به اشک درآمیخته
میآید و
بر چارچوب خانهی من پهن میکند
من هم
با آن دعای خیس
پیراهنی برای خودم میدوزم
میپوشم
و به دیدارت میآیم
خیالات
مانند باد قوس
که باران میآورد
از روی سیمهای سرودم
میگذرد
نه نزدیکتر میآیی از خواب
نه دورتر میایستی از خاطره
تو همین کبوتر کوکویی
مہرواں
مہرواں رنگ تئ
تو تنکّ ئے چو بیگاہ ءِ شینک ءِ وڑا
مہرواں گیر تئ
کوش سُہب ءِ گشئے
کہ سروز ءِ سرا لَیب لَیب ءَ گْوزیت
مہرواں ! من وتی پیژگاہ ءِ شریش ءِ
بَزیں ساھگ ءَ نشتگاں
چُنت بر آزماں جُمب اِتگ
رِتکگ اَنت روکیں استال
چو کہ یہیلیں گم ءِ موسمے
زردیں تاکاں بہ چنڈیت زمین ءِ سرا
مہرواں رنگ تئ
تو تنکّ ئے چو بیگاہ شینک ءِ وڑا
تو منی پیژگاہ ءِ شریش ءِ سر ءِ نشتگیں شانتل ئے
مہرواں تو ہمے شانتل ئے
کہ ہمک سُہب مینیت
گوں ارساں دعاہاں وتی
کَیت ءُ چانٹ ءِ سرا ایر کنت
من ہمے مینتگیں دعاہاں پوشان ءُ
درکایاں ہر رو شہاز ءَ وتی
مہرواں گیر تئ
کَوش سُہب ءِ گشئے
کہ سروز ءِ سرا لَیب لَیب ءَ گْوزیت
مہرواں
رنگے ئے گیرے ئے
تو ہمے شانتل ئے
#منیر_مؤمن | بلوچستان پاکستان |
برگردان از بلوچی به فارسی:
#محمدعلی_گلهبچه / #سمیه_نازدم
@asheghanehaye_fatima
برای شما که عشقِتان زندگیست ...
شما که عشقِتان زندگیست
شما که خشمِتان مرگ است،
شما که تاباندهاید در یأسِ آسمانها
امیدِ ستارگان را
شما که به وجود آوردهاید سالیان را
قرون را
و مردانی زادهاید که نوشتهاند بر چوبهی دارها
یادگارها
و تاریخِ بزرگِ آینده را با امید
در بطنِ کوچکِ خود پروردهاید
و شما که پروردهاید فتح را
در زهدانِ شکست،
شما که عشقِتان زندگیست
شما که خشمِتان مرگست!
□
شما که برقِ ستارهی عشقید
در ظلمتِ بیحرارتِ قلبها
شما که سوزاندهاید جرقهی بوسه را
بر خاکسترِ تشنهی لبها
و به ما آموختهاید تحمل و قدرت را در شکنجهها
و در تعبها
و پاهای آبلهگون
با کفشهای گران
در جُستجوی عشقِ شما میکند عبور
بر راههای دور
و در اندیشهی شماست
مردی که زورقاش را میرانَد
بر آبِ دوردست
شما که عشقِتان زندگیست
شما که خشمِتان مرگ است!
□
شما که زیبایید تا مردان
زیبایی را بستایند
و هر مرد که به راهی میشتابد
جادوییِ نوشخندی از شماست
و هر مرد در آزادگیِ خویش
به زنجیرِ زرینِ عشقیست پایبست
شما که عشقِتان زندگیست
شما که خشمِتان مرگ است!
□
شما که روحِ زندگی هستید
و زندگی بی شما اجاقیست خاموش،
شما که نغمهیِ آغوشِ روحِتان
در گوشِ جانِ مرد فرحزاست،
شما که در سفرِ پُرهراسِ زندگی،
مردان را
در آغوشِ خویش آرامش بخشیدهاید
و شما را پرستیده است هر مردِ خودپرست، ــ
عشقِتان را به ما دهید
شما که عشقِتان زندگیست!
و خشمِتان را به دشمنانِ ما
شما که خشمِتان مرگ است ...
#احمد_شاملو
( ۱۳ تیر ۱۳۳۰ )
کتاب : هوای تازه
انتشارات : نگاه
برای شما که عشقِتان زندگیست ...
شما که عشقِتان زندگیست
شما که خشمِتان مرگ است،
شما که تاباندهاید در یأسِ آسمانها
امیدِ ستارگان را
شما که به وجود آوردهاید سالیان را
قرون را
و مردانی زادهاید که نوشتهاند بر چوبهی دارها
یادگارها
و تاریخِ بزرگِ آینده را با امید
در بطنِ کوچکِ خود پروردهاید
و شما که پروردهاید فتح را
در زهدانِ شکست،
شما که عشقِتان زندگیست
شما که خشمِتان مرگست!
□
شما که برقِ ستارهی عشقید
در ظلمتِ بیحرارتِ قلبها
شما که سوزاندهاید جرقهی بوسه را
بر خاکسترِ تشنهی لبها
و به ما آموختهاید تحمل و قدرت را در شکنجهها
و در تعبها
و پاهای آبلهگون
با کفشهای گران
در جُستجوی عشقِ شما میکند عبور
بر راههای دور
و در اندیشهی شماست
مردی که زورقاش را میرانَد
بر آبِ دوردست
شما که عشقِتان زندگیست
شما که خشمِتان مرگ است!
□
شما که زیبایید تا مردان
زیبایی را بستایند
و هر مرد که به راهی میشتابد
جادوییِ نوشخندی از شماست
و هر مرد در آزادگیِ خویش
به زنجیرِ زرینِ عشقیست پایبست
شما که عشقِتان زندگیست
شما که خشمِتان مرگ است!
□
شما که روحِ زندگی هستید
و زندگی بی شما اجاقیست خاموش،
شما که نغمهیِ آغوشِ روحِتان
در گوشِ جانِ مرد فرحزاست،
شما که در سفرِ پُرهراسِ زندگی،
مردان را
در آغوشِ خویش آرامش بخشیدهاید
و شما را پرستیده است هر مردِ خودپرست، ــ
عشقِتان را به ما دهید
شما که عشقِتان زندگیست!
و خشمِتان را به دشمنانِ ما
شما که خشمِتان مرگ است ...
#احمد_شاملو
( ۱۳ تیر ۱۳۳۰ )
کتاب : هوای تازه
انتشارات : نگاه
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#موزیک_ویدیو
آهنگ : زیبای بیاحساس
اجرای گروهی در وسط کویر
مثلِ یه پروانه دورِت میچرخیدم
همهی رؤیاهامو با تو میدیدم ...
@asheghanehaye_fatima
آهنگ : زیبای بیاحساس
اجرای گروهی در وسط کویر
مثلِ یه پروانه دورِت میچرخیدم
همهی رؤیاهامو با تو میدیدم ...
@asheghanehaye_fatima
با سلام و احترام
خدمت استادخودم فاطیما بانوی عزیز
تشکر از مطالب آموزنده و جالب و خواندی و شنیدی شما در کانال خوبتان بزرگوار
ارادتمندم🌹🙏🌹
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
خدمت استادخودم فاطیما بانوی عزیز
تشکر از مطالب آموزنده و جالب و خواندی و شنیدی شما در کانال خوبتان بزرگوار
ارادتمندم🌹🙏🌹
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بلندیاش که بلندی ناب گیسوهاست
به آن صراحت یک استعاره میماند
که آفتاب بر آن گرم و نرم تافته باشد
من از سلاست دستانش
تمام زندگیام را سوال خواهم کرد
و در سلامت چشمانش
یتیم ماندگیم را تمام خواهم کرد
چگونه نرم در آید که گُل،
که گُل،
حتی،
چو صبح صادق پاهای او نمیآید؟
چو بال نرمی پاهای او نمیآید؟
چگونه نرم در آید که من،
که من،
حتی،
- منی که منتظرش در تمام شب هستم -
صدای آمدن از شاهراه پایش را
نمیشناسم از نرمش نیامدنش
چگونه باز آید،
چگونه نرم درآید؟
کنار من که درآید، دو بال میروید:
دو بال بافته از برف
دو بال بافته از خواب، خواب کفترها
دو بال نرم بر افراشته
دو بال نرم حمایت
کنار من که درآید
جنازه راه میافنتد
و پله پله از آن پلکان گورستان
فرود میآید
کنار من که درآید
هوای مرده، مقدس، چو آب، میگردد
هوای مرده نفس میزند
هوای مرده صلا میدهد ز اعماقش
جنازه راه میافتد، جنازه میگوید:
مرا،
بدور گیسوی طولانیش طواف دهید
که من شفای خود از آن ضریح برگیرم
کنار من که درآید
تمام ساعت را میترسم
لباسهایم حتی میترسند
و دستهایم از دستهاش میترسند
چرا نترسم آخر، چرا نترسم؟
چراغ سبز تخیل،
کنار خرمن پنبهست
که گر بگیرد در من، تمام گردم من؛
و آفتاب تموز است در نهایت اوج
که گر بگیرد در برف، برفهای تمیز
که گر بگیرد در من، تمام آب شوم؛
و کهکشان غریبی است
بدور خلوت هذیانی شبانهی من
که گر بگیرد در من، تمام کاه شوم
و شب که راه بیفتم
صدای نرمی از آن جویبار بیمانند
به من، به لحن غریبی، که چون عبور نسیمی است،
عبور چلچلهای، بالبال شب پرهایست
سکوت وار صدا میزند:
نگاه کن!
درون خلوت هذیانی شبانهی تو
دو پای نیمه کج از آفتاب میآید
دو پای نیمه کج از آفتاب میآید
خدای من، همهجا روشن است!
و شب، شبانهترین شب، چو صبح صادق و صالح شکفته بر آفاق
دو پای نیمه کج از آفتاب میآید!
#رضا_براهنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به آن صراحت یک استعاره میماند
که آفتاب بر آن گرم و نرم تافته باشد
من از سلاست دستانش
تمام زندگیام را سوال خواهم کرد
و در سلامت چشمانش
یتیم ماندگیم را تمام خواهم کرد
چگونه نرم در آید که گُل،
که گُل،
حتی،
چو صبح صادق پاهای او نمیآید؟
چو بال نرمی پاهای او نمیآید؟
چگونه نرم در آید که من،
که من،
حتی،
- منی که منتظرش در تمام شب هستم -
صدای آمدن از شاهراه پایش را
نمیشناسم از نرمش نیامدنش
چگونه باز آید،
چگونه نرم درآید؟
کنار من که درآید، دو بال میروید:
دو بال بافته از برف
دو بال بافته از خواب، خواب کفترها
دو بال نرم بر افراشته
دو بال نرم حمایت
کنار من که درآید
جنازه راه میافنتد
و پله پله از آن پلکان گورستان
فرود میآید
کنار من که درآید
هوای مرده، مقدس، چو آب، میگردد
هوای مرده نفس میزند
هوای مرده صلا میدهد ز اعماقش
جنازه راه میافتد، جنازه میگوید:
مرا،
بدور گیسوی طولانیش طواف دهید
که من شفای خود از آن ضریح برگیرم
کنار من که درآید
تمام ساعت را میترسم
لباسهایم حتی میترسند
و دستهایم از دستهاش میترسند
چرا نترسم آخر، چرا نترسم؟
چراغ سبز تخیل،
کنار خرمن پنبهست
که گر بگیرد در من، تمام گردم من؛
و آفتاب تموز است در نهایت اوج
که گر بگیرد در برف، برفهای تمیز
که گر بگیرد در من، تمام آب شوم؛
و کهکشان غریبی است
بدور خلوت هذیانی شبانهی من
که گر بگیرد در من، تمام کاه شوم
و شب که راه بیفتم
صدای نرمی از آن جویبار بیمانند
به من، به لحن غریبی، که چون عبور نسیمی است،
عبور چلچلهای، بالبال شب پرهایست
سکوت وار صدا میزند:
نگاه کن!
درون خلوت هذیانی شبانهی تو
دو پای نیمه کج از آفتاب میآید
دو پای نیمه کج از آفتاب میآید
خدای من، همهجا روشن است!
و شب، شبانهترین شب، چو صبح صادق و صالح شکفته بر آفاق
دو پای نیمه کج از آفتاب میآید!
#رضا_براهنی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
■پرنده فقط یک پرنده بود
پرنده گفت: «چه بويی، چه آفتابی، آه!
بهار آمده است
و من به جستجوی جفت خويش خواهم رفت.»
پرنده از لب ايوان
پريد، مثل پيامی پريد و رفت
پرنده كوچك بود
پرنده فكر نمیكرد
پرنده روزنامه نمیخواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدمها را نمیشناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغهای خطر
در ارتفاع بیخبری میپريد
و لحظههای آبی را
ديوانهوار تجربه میكرد
پرنده، آه، فقط يك پرنده بود.
#فروغ_فرخزاد
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
چنان چشماناش
به چشمان من شباهت داشت
که ما در آینه
یکدیگر را گم میکردیم...
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
به چشمان من شباهت داشت
که ما در آینه
یکدیگر را گم میکردیم...
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima