@SherGianianIran
فقط دشمن ها هستند که همیشه، حرفِ هم را، بی هیچ کم و کاستی می فهمند. اغلب هم لبخندی، چاشنیِ گفت و گویشان است.
دوستی، همیشه با سوءتفاهم همراه است ...
عشق؛ خیلی بیشتر ...
#حسین_سناپور
کتاب #نیمه_غایب
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
فقط دشمن ها هستند که همیشه، حرفِ هم را، بی هیچ کم و کاستی می فهمند. اغلب هم لبخندی، چاشنیِ گفت و گویشان است.
دوستی، همیشه با سوءتفاهم همراه است ...
عشق؛ خیلی بیشتر ...
#حسین_سناپور
کتاب #نیمه_غایب
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
اگرچه اين مدت آرزوى اين را داشتم كه مدتى تنها باشم، اما اين تنهايى فقط وقتى برايم شيرين بود كه با طاووس قهر بودم، توى انبارى ساعتها در تنهايى مىنشستم و سيگار مىكشيدم، اما صداى شير آب مىآمد. صداى ظرف شستن طاووس يا ماشين لباسشويى كه هور مىكشيد يا نعرهى جاروبرقى...
اما آن شب كه طاووس خانه نبود، فهميدم از تنهايی مىترسم...
#سعید_محسنی
کتاب #دخترى_كه_خودش_را_خورد
#نشر_چشمه
اگرچه اين مدت آرزوى اين را داشتم كه مدتى تنها باشم، اما اين تنهايى فقط وقتى برايم شيرين بود كه با طاووس قهر بودم، توى انبارى ساعتها در تنهايى مىنشستم و سيگار مىكشيدم، اما صداى شير آب مىآمد. صداى ظرف شستن طاووس يا ماشين لباسشويى كه هور مىكشيد يا نعرهى جاروبرقى...
اما آن شب كه طاووس خانه نبود، فهميدم از تنهايی مىترسم...
#سعید_محسنی
کتاب #دخترى_كه_خودش_را_خورد
#نشر_چشمه
@asheghanehaye_fatima
"زخمِ عشق"
این نور،
این آتشی که زبانه میزند
این چشماندازِ خاکستری
که پیرامونِ من است
این دردی
که از یک فکر زاده شده
این عذابی که از آسمان،
زمین و زمان، سر میرسد
و این مرثیهی خون
که چنگی زهگسیخته را میآراید
این بار
که بر دوشم سنگینی میکند
این عقربی که درون سینهام
اینسو و آنسو میرود؛
همه دسته گلی هستند از عشق،
بسترِ یک زخمی،
جایی که من در حسرتِ خواب
حضورِ تو را رویا میبینم
در میانِ ویرانههای سینهی درهم شکستهام.
و هرچند که در پیِ قلهی رازم
قلبِ تو
درهای به من میدهد
گسترده
پوشیده از صنوبر و شورِ عقلِ تلخ.
فدریکو گارسیا لورکا - شاعر اسپانیایی
برگردان: احمد پوری
از کتاب: مرغ عشق میان دندانهای تو
نشر: چشمه
#فدریکو_گارسیا_لورکا
#گارسیا_لورکا
#گارسیالورکا
#لورکا
#احمد_پوری
#نشر_چشمه
"زخمِ عشق"
این نور،
این آتشی که زبانه میزند
این چشماندازِ خاکستری
که پیرامونِ من است
این دردی
که از یک فکر زاده شده
این عذابی که از آسمان،
زمین و زمان، سر میرسد
و این مرثیهی خون
که چنگی زهگسیخته را میآراید
این بار
که بر دوشم سنگینی میکند
این عقربی که درون سینهام
اینسو و آنسو میرود؛
همه دسته گلی هستند از عشق،
بسترِ یک زخمی،
جایی که من در حسرتِ خواب
حضورِ تو را رویا میبینم
در میانِ ویرانههای سینهی درهم شکستهام.
و هرچند که در پیِ قلهی رازم
قلبِ تو
درهای به من میدهد
گسترده
پوشیده از صنوبر و شورِ عقلِ تلخ.
فدریکو گارسیا لورکا - شاعر اسپانیایی
برگردان: احمد پوری
از کتاب: مرغ عشق میان دندانهای تو
نشر: چشمه
#فدریکو_گارسیا_لورکا
#گارسیا_لورکا
#گارسیالورکا
#لورکا
#احمد_پوری
#نشر_چشمه