@asheghanehaye_fatima
زنی و مردی
(گفت و گو، سال ۱۹۶۷)
زن _ تو کیستی؟
مرد _ دلقکی بی خانمان
از سنگ های آسمانی، از سلاله ی اهریمن
مرد _ تو کیستی؟ آیا در جسمم سفر کرده ای؟
زن _ بارها
مرد _ چه دیدی؟
زن _ مرگم را دیدم
مرد _ آیا بر فراز خونم هروله کردی*، نشستی،
جامه به در آوردی، تن شستی، چهره ام را پوشیدی
و خورشید را چون سایه دیدی
و سایه را چون خورشید مشاهده کردی
و در پای بسترم فرود آمدی و مرا کشف کردی؟
زن _ آیا مرا کشف کردی؟
مرد _ آیا مرا بر همه چیز آگاه کردی؟
زن _ نه
مرد _ آیا با من شفا یافتی؟ و بیمناک بر جای ماندی؟
زن _ آری
مرد _ آیا مرا شناختی؟
زن _ آیا مرا شناختی؟
_________________
*هروله کردن: تند راه رفتن، حالتی بین راه رفتن و دویدن
#آدونیس
ترجمه #عبدالحسین_فرزاد
از مجموعهی "من از آینده می آیم"
انتشارات مروارید (مجموعه ی شعر جهان)
از آن روز که تو را در آن شناختم
و ماهیان در آسمان پرواز میکنند
و گنجشکان در زیر آب، به شناوری مشغولاند
و خروس در نیمه شب، بانگ میدهد
و غنچهها شاخههای تابستانی را غافلگیر میکنند
و لاکپشتان همچون خرگوشان در جهش و پرشاند
و گرگ با لیلی در بیشهی بحبور میرقصد
و مرگ انتحار میکند و دیگر نمیمیرد
از آن روز که تو را شناختم
و من در لحظه، میخندم و میگریم
پس نیمی از عشقات نور است و باقی سیاهی
تابستان و زمستان همسنگاند
چه بسا بدین جهت است
که همواره دوستات میدارم
#غاده_السمان | سوریه،۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
و ماهیان در آسمان پرواز میکنند
و گنجشکان در زیر آب، به شناوری مشغولاند
و خروس در نیمه شب، بانگ میدهد
و غنچهها شاخههای تابستانی را غافلگیر میکنند
و لاکپشتان همچون خرگوشان در جهش و پرشاند
و گرگ با لیلی در بیشهی بحبور میرقصد
و مرگ انتحار میکند و دیگر نمیمیرد
از آن روز که تو را شناختم
و من در لحظه، میخندم و میگریم
پس نیمی از عشقات نور است و باقی سیاهی
تابستان و زمستان همسنگاند
چه بسا بدین جهت است
که همواره دوستات میدارم
#غاده_السمان | سوریه،۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
بامدادان بر جایگاهی سنگی مینشینم
و برایت نامههای عاشقانه مینویسم
با قلمی از پَر جغد
که آن را در دواتی
در دوردست فرومیبرم
دواتی ملقب به دریا
دستام را برای دست دادن با تو دراز میکنم
اما تو ساحل دیگر دریایی، در آفریقا،
گرمای دستات را احساس میکنم
در حالی که انگشتان مرا در خود گرفته است...
آه! چه زیباست داستان عشق من با شَبحِ تو!
#غاده_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕از کتاب: «ابدیت، لحظه عشق»
بامدادان بر جایگاهی سنگی مینشینم
و برایت نامههای عاشقانه مینویسم
با قلمی از پَر جغد
که آن را در دواتی
در دوردست فرومیبرم
دواتی ملقب به دریا
دستام را برای دست دادن با تو دراز میکنم
اما تو ساحل دیگر دریایی، در آفریقا،
گرمای دستات را احساس میکنم
در حالی که انگشتان مرا در خود گرفته است...
آه! چه زیباست داستان عشق من با شَبحِ تو!
#غاده_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕از کتاب: «ابدیت، لحظه عشق»
■عشق تازه
با تو کشف کردم که بهار
برای گرامیداشت تنها یک پرستو میآید...
پیش از تو، میپنداشتم که پرستو
سازندهی بهار نیست...
با تو دریافتم که خاکستر، اخگر میشود
و آب برکههای گلآلودِ باران در گذرگاهها
دوباره، به ابر بدل میشوند،
و جویباران، در نزدیکی مصب خویش
پالوده میشوند و به سرچشمههای خویش باز میگردند،
و قطرهی عطر، خانهی میناییاش را رها میکند،
تا به گل سرخاش بازگردد،
و گلهای پژمرده در تالارهای ظروف سیمین،
به غنچههای کوچک در کشتزاران خویش باز میگردند.
و جغدهای لطیف میآموزند، چونان مرغ عشق
ترانههای غمگین سردهند...
با تو به ریگهای کبود در ساعت شنیام خیره شدم،
که از پایین به بالا فرومیافتاد،
و عقربههای ساعت به عقب میشتافت...
با تو کشف کردم که چگونه قلب،
باغچهی شیشهای گیاهان زندگی را،
رها میکند تا به باغ بدل شود...
و با تو این حقیقت ناخوش را دریافتم
که عشق، تنها برای آخرین معشوق است...
آیا میپنداری بر تو عاشقام؟
#غاده_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
با تو کشف کردم که بهار
برای گرامیداشت تنها یک پرستو میآید...
پیش از تو، میپنداشتم که پرستو
سازندهی بهار نیست...
با تو دریافتم که خاکستر، اخگر میشود
و آب برکههای گلآلودِ باران در گذرگاهها
دوباره، به ابر بدل میشوند،
و جویباران، در نزدیکی مصب خویش
پالوده میشوند و به سرچشمههای خویش باز میگردند،
و قطرهی عطر، خانهی میناییاش را رها میکند،
تا به گل سرخاش بازگردد،
و گلهای پژمرده در تالارهای ظروف سیمین،
به غنچههای کوچک در کشتزاران خویش باز میگردند.
و جغدهای لطیف میآموزند، چونان مرغ عشق
ترانههای غمگین سردهند...
با تو به ریگهای کبود در ساعت شنیام خیره شدم،
که از پایین به بالا فرومیافتاد،
و عقربههای ساعت به عقب میشتافت...
با تو کشف کردم که چگونه قلب،
باغچهی شیشهای گیاهان زندگی را،
رها میکند تا به باغ بدل شود...
و با تو این حقیقت ناخوش را دریافتم
که عشق، تنها برای آخرین معشوق است...
آیا میپنداری بر تو عاشقام؟
#غاده_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ای یار
که در گریبانات
دو کبوتر توأمان بیتابند
و قلب پاک تو
با لرزش خوش کبوتران
به تنظیم ایقاع و آهنگ جهان برخاسته است
لبانات به طعم خوش صداقت آغشته است
و گرمای مهربان دستات
مرد را مرد میکند
و من
ایستاده ام
و به نیمهی کهکشان مینگرم
که در آن سویش
تو
عشق تقدیر میکنی
و من
کامل میشوم
ای زن.
#غادة_السمان | سوریه، زادهی ۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
ای یار
که در گریبانات
دو کبوتر توأمان بیتابند
و قلب پاک تو
با لرزش خوش کبوتران
به تنظیم ایقاع و آهنگ جهان برخاسته است
لبانات به طعم خوش صداقت آغشته است
و گرمای مهربان دستات
مرد را مرد میکند
و من
ایستاده ام
و به نیمهی کهکشان مینگرم
که در آن سویش
تو
عشق تقدیر میکنی
و من
کامل میشوم
ای زن.
#غادة_السمان | سوریه، زادهی ۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
آهسته
آرام، دستت را بر من بگذار
و همچون روزگارت
مرا سخت مفشار
که در میان انگشتانت در هم میشکنم
بیش از این نزدیک میا
بیش از این دور مرو
همانجا که هستی
خفته باشی آرام
که بالین تو
یکی از دریچههای دل من است.
#غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕کتاب: «در بند کردن رنگینکمان» | نشر: چشمه
آهسته
آرام، دستت را بر من بگذار
و همچون روزگارت
مرا سخت مفشار
که در میان انگشتانت در هم میشکنم
بیش از این نزدیک میا
بیش از این دور مرو
همانجا که هستی
خفته باشی آرام
که بالین تو
یکی از دریچههای دل من است.
#غادة_السمان | سوریه، ۱۹۴۲ |
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕کتاب: «در بند کردن رنگینکمان» | نشر: چشمه
آنگاه که با من چون شبح رفتار میکنی
شبح میشوم
و غمهای تو از من عبور میکنند
همچون اتومبیلی که از سایه میگذرد
آن را میدرد و ترکاش میکند
بیآنکه ردی بر جای بگذارد
یا خاطرهیی...
پایانها این چنین خویشتن را مینویسند،
در قصههای عشق من.
دلِ من میخی بر دیوار نیست
که کاغذ پارههای عشق را بر آن بیاویزی
و چون دلت خواست آن را جدا کنی.
ای دوست! خاطره در برابر خاطره
نسیان در برابرِ نسیان
و آغازگر ستمگرترست
این است حکمتِ جغد.
■شاعر: #غادة_السمان [ سوریه، زادهی ۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕●از کتاب: «رقص با جغد» | نشر: #چشمه
@asheghanehaye_fatima
شبح میشوم
و غمهای تو از من عبور میکنند
همچون اتومبیلی که از سایه میگذرد
آن را میدرد و ترکاش میکند
بیآنکه ردی بر جای بگذارد
یا خاطرهیی...
پایانها این چنین خویشتن را مینویسند،
در قصههای عشق من.
دلِ من میخی بر دیوار نیست
که کاغذ پارههای عشق را بر آن بیاویزی
و چون دلت خواست آن را جدا کنی.
ای دوست! خاطره در برابر خاطره
نسیان در برابرِ نسیان
و آغازگر ستمگرترست
این است حکمتِ جغد.
■شاعر: #غادة_السمان [ سوریه، زادهی ۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
📕●از کتاب: «رقص با جغد» | نشر: #چشمه
@asheghanehaye_fatima
.
ستاره را بر زخمم مالیدم
همچون مداد پاککن
آن گاه زخمم پرتویی شد
که قلمم را مانند دوات در آن فرو میبَرم
و مینویسم...
میخواهی راز اقتدارم را بدانی؟
زخمم هرگز خشک نمیشود.
#غادهالسمان
ترجمه: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
ستاره را بر زخمم مالیدم
همچون مداد پاککن
آن گاه زخمم پرتویی شد
که قلمم را مانند دوات در آن فرو میبَرم
و مینویسم...
میخواهی راز اقتدارم را بدانی؟
زخمم هرگز خشک نمیشود.
#غادهالسمان
ترجمه: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
عشقِ تو مرا از جزییاتِ ابلهانه
آزاد میکند
تا آنگونه که هستم باشم:
فرشتهی سپیدهدم
که از گامزدن میپرهیزد
در آرزوی پرواز...
عشقِ تو در من میرویاند
بالهای شفافِ فراوان
و پرواز میکنم
همچون پروانهی افسانهیی
که تازه از پیله به درآمده باشد
عشقِ تو مرا از زندانِ لحظه
آزاد میکند
تا من و بیانتهایی
یگانه شویم.
#غادة_السمان [ سوریه، زادهی ۱۹۴۲ ]
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
آزاد میکند
تا آنگونه که هستم باشم:
فرشتهی سپیدهدم
که از گامزدن میپرهیزد
در آرزوی پرواز...
عشقِ تو در من میرویاند
بالهای شفافِ فراوان
و پرواز میکنم
همچون پروانهی افسانهیی
که تازه از پیله به درآمده باشد
عشقِ تو مرا از زندانِ لحظه
آزاد میکند
تا من و بیانتهایی
یگانه شویم.
#غادة_السمان [ سوریه، زادهی ۱۹۴۲ ]
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
آنگاه كه در گذشتم!
از من مركب بساز
و با من سطر به سطر آفرینشهایت را بنویس
تا طعمِ جاودانگی را
درونِ حروفات دریابم
و
اینبار از نو تا ابد
زنده بمانم
■شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
از من مركب بساز
و با من سطر به سطر آفرینشهایت را بنویس
تا طعمِ جاودانگی را
درونِ حروفات دریابم
و
اینبار از نو تا ابد
زنده بمانم
■شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
و من
ایستادهام
و به نیمهی کهکشان مینگرم
که در آن سویاش
تو
عشق تقدیر میکنی
و من
کامل میشوم
ای زن.
■شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
ایستادهام
و به نیمهی کهکشان مینگرم
که در آن سویاش
تو
عشق تقدیر میکنی
و من
کامل میشوم
ای زن.
■شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
به تو تکیه کردهام
و از درخت تنت
شاخههای مهربانی
مرا دربرگرفتهاند...
#غادة_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
و از درخت تنت
شاخههای مهربانی
مرا دربرگرفتهاند...
#غادة_السمان
برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
هان اینک ما دوباره یکدیگر را
دیدار میکنیم
بیرون زمان و مکان.
در تو خیره میشوم،
چشمانات چون مرکبِ چینی سیاه است
الفبایم را در آنها فرومیبرم،
و برای تو این کارتپستال غرناطهیی را مینویسم
و شب فریاد میزند: «به او بگو».
■شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima
دیدار میکنیم
بیرون زمان و مکان.
در تو خیره میشوم،
چشمانات چون مرکبِ چینی سیاه است
الفبایم را در آنها فرومیبرم،
و برای تو این کارتپستال غرناطهیی را مینویسم
و شب فریاد میزند: «به او بگو».
■شاعر: #غاده_السمان [ سوریه،۱۹۴۲ ]
■برگردان: #عبدالحسین_فرزاد
@asheghanehaye_fatima