@asheghanehaye_fatima
می توانی آنقدر خسته باشی
که خواب را
که کابوس را
حتي مرگ را، پس بزنی؟
جهان جوابم کرده است
اتاق از هرای ديوان و هراس کرکسان آکنده است
چراغ را خاموش نکن می ترسم
زمزمه را نکش می ترسم
"آه
که اگر امشب
تنها همين امشب
صبحی داشته باشد
ديگر جهان هميشه آفتابی خواهد بود.."
#حسين_منزوی
می توانی آنقدر خسته باشی
که خواب را
که کابوس را
حتي مرگ را، پس بزنی؟
جهان جوابم کرده است
اتاق از هرای ديوان و هراس کرکسان آکنده است
چراغ را خاموش نکن می ترسم
زمزمه را نکش می ترسم
"آه
که اگر امشب
تنها همين امشب
صبحی داشته باشد
ديگر جهان هميشه آفتابی خواهد بود.."
#حسين_منزوی
@asheghanehaye_fatima
چگونه مرگ بفرسایدت؟ مگر تو تنی؟
تو جان خالصی و تا همیشه جان تازه است
چگونه خون تو پامال ماه و سال شود؟
که چون بهار رسد، خون ارغوان تازه است
همیشه در دلم از حسرت تو کولاکی است
که مثل برف دی و باد مهرگان تازه است
#حسين_منزوی
چگونه مرگ بفرسایدت؟ مگر تو تنی؟
تو جان خالصی و تا همیشه جان تازه است
چگونه خون تو پامال ماه و سال شود؟
که چون بهار رسد، خون ارغوان تازه است
همیشه در دلم از حسرت تو کولاکی است
که مثل برف دی و باد مهرگان تازه است
#حسين_منزوی
هر که از ساقیِ عشق ِ تو
چو من باده گرفت ،
بی خود و
بی خرد و
بی خبر
وحیران شد
#عطار
مستم نتوانست کند غیر تو، بگذار
صد باده به جوش آيد و صدبار بکوشد
#حسين_منزوی
@asheghanehaye_fatima
چو من باده گرفت ،
بی خود و
بی خرد و
بی خبر
وحیران شد
#عطار
مستم نتوانست کند غیر تو، بگذار
صد باده به جوش آيد و صدبار بکوشد
#حسين_منزوی
@asheghanehaye_fatima
آتش عشقت به خاکستر بدل کرد آخرم
گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس
پرده در پرده همه خنیاگر عشق توام
شور و شوقم را از آوازی که می خوانم بپرس
#حسين_منزوی
@asheghanehaye_fatima
گر نداری باور از دنیای ویرانم بپرس
پرده در پرده همه خنیاگر عشق توام
شور و شوقم را از آوازی که می خوانم بپرس
#حسين_منزوی
@asheghanehaye_fatima
به شب سلام که بیتو رفیق راه من است
سیاه چادرش امشب، پناهگاه من است
به شب که آینهی غربت مکدر من
به شب که نیمهی تنهایی سیاه من است
همین نه من در شب را به یاوری زدهام
که وقت حادثه شب نیز در پناه من است
نه بیم سنگ فنایش به دل نه تیر بلا
پرندهای که قُرق را شکسته آه من است
رسید هرکس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آنچه مانده ز خاکسترم گواه من است
در این کشاکش توفانی بهار و خزان
گلی که میشکند، عشق بیگناه من است
چرا نمیدری این پرده را؟ شب! ای شب من!
که در محاق تو دیریاست تا که ماه من است
#حسين_منزوی
@asheghanehaye_fatima
سیاه چادرش امشب، پناهگاه من است
به شب که آینهی غربت مکدر من
به شب که نیمهی تنهایی سیاه من است
همین نه من در شب را به یاوری زدهام
که وقت حادثه شب نیز در پناه من است
نه بیم سنگ فنایش به دل نه تیر بلا
پرندهای که قُرق را شکسته آه من است
رسید هرکس و برقی به خرمنم زد و رفت
هر آنچه مانده ز خاکسترم گواه من است
در این کشاکش توفانی بهار و خزان
گلی که میشکند، عشق بیگناه من است
چرا نمیدری این پرده را؟ شب! ای شب من!
که در محاق تو دیریاست تا که ماه من است
#حسين_منزوی
@asheghanehaye_fatima
مى خواست
عشق را بچشاند
به کامِ خلق
با طعمِ شير و شهد و شکر،
"مادر" آفريد...❤️
#حسين_منزوی
@asheghanehaye_fatima
عشق را بچشاند
به کامِ خلق
با طعمِ شير و شهد و شکر،
"مادر" آفريد...❤️
#حسين_منزوی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
پرسیدمش چگونه و کِی صبح میشود؟
چشمی ز هم گشود به نرمی، جواب را…
#حسين_منزوی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
چشمی ز هم گشود به نرمی، جواب را…
#حسين_منزوی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
اڪَر هنوز
من آوازِ آخرینِ توأم
بخوان مرا
و مخوان جز مرا
ڪہ میمیــرم ...!!
#حسين_منزوی
@asheghanehaye_fatima
اڪَر هنوز
من آوازِ آخرینِ توأم
بخوان مرا
و مخوان جز مرا
ڪہ میمیــرم ...!!
#حسين_منزوی
@asheghanehaye_fatima
منگر چنين به چشمم، ای چشم آهوانه
ترســــم قـــرار و صبـــرم برخيزد از ميانه
ترسم به نام بوسه غارت كنم لبت را
با عذر بی قراری ، ايــــن بهترين بهانه
ترسم بسوزد آخـــــر، همراه من تو را نيز
اين آتشی كه از شوق در من كشد زبانه
چون شب شوداز اين دست، انديشهای مدام است
در بـــــركشيدنت مست، ای خــــواهش شبـــانـــه
اي رجعت جوانی، در نيمه راه عمرم
برشاخه ی خزانم نا گـــــه زده جوانه
ای بخت ناخوش من، شبرنگ سركش من
رام نوازش تــــو، بــــی تيـــــــــغ و تازيانه
ای مرده در وجودم ، با تـو هراس توفان
ای معنی رهايی! ای ساحل! ای كرانه
جانم پراز سرودی است، كز چنگ تو تراود
ای شـــــور ای ترنــــم،ای شـعر ای ترانه
#حسين_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ترســــم قـــرار و صبـــرم برخيزد از ميانه
ترسم به نام بوسه غارت كنم لبت را
با عذر بی قراری ، ايــــن بهترين بهانه
ترسم بسوزد آخـــــر، همراه من تو را نيز
اين آتشی كه از شوق در من كشد زبانه
چون شب شوداز اين دست، انديشهای مدام است
در بـــــركشيدنت مست، ای خــــواهش شبـــانـــه
اي رجعت جوانی، در نيمه راه عمرم
برشاخه ی خزانم نا گـــــه زده جوانه
ای بخت ناخوش من، شبرنگ سركش من
رام نوازش تــــو، بــــی تيـــــــــغ و تازيانه
ای مرده در وجودم ، با تـو هراس توفان
ای معنی رهايی! ای ساحل! ای كرانه
جانم پراز سرودی است، كز چنگ تو تراود
ای شـــــور ای ترنــــم،ای شـعر ای ترانه
#حسين_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima