@asheghanehaye_fatima
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم👌
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم 😑
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
#سعدی_جان
#عالیجناب_سعدی
#غزل_شماره_۴۱۴
#مفاعیلن_مفاعیلن_مفاعیلن_مفاعیلن
پ.ن: مشق شب: ۱۰۰ بار بنویسید
چنانت دوست میدارم
چنانت دوست می دارم
چنانت دوست میدارم....☹️
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم👌
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
دگر ره دیده میافتد بر آن بالای فتانم
تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم
رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم
به دریایی درافتادم که پایانش نمیبینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمیدانم
فراقم سخت میآید ولیکن صبر میباید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم 😑
مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه میپرسی که روز وصل حیرانم
شبان آهسته مینالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمیخواهم که با یوسف به زندانم
من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز میآید به معنی از گلستانم
#سعدی_جان
#عالیجناب_سعدی
#غزل_شماره_۴۱۴
#مفاعیلن_مفاعیلن_مفاعیلن_مفاعیلن
پ.ن: مشق شب: ۱۰۰ بار بنویسید
چنانت دوست میدارم
چنانت دوست می دارم
چنانت دوست میدارم....☹️
@asheghanehaye_fatima
آن کس که از او صبر محال است و سکونم
بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم
پرسید که چونی ز غم و درد جدایی؟
گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم 😭
زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد
از دست زبانها به تحمل چو ستونم
مشنو که همه عمر جفا بردهام از کس
جز بر سر کوی تو که دیوار زبونم
بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم
کآتش به قلم در فتد از سوز درونم
آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار
کو تا بنویسند گواهی به جنونم 👌
شمشیر برآور که مرادم سر سعدیست
ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم
#سعدی
#عالیجناب_سعدی
#غزل_شماره_۴۲۲
#مفعول_مفاعیل_مفاعیل_فعولن
آن کس که از او صبر محال است و سکونم
بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم
پرسید که چونی ز غم و درد جدایی؟
گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم 😭
زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد
از دست زبانها به تحمل چو ستونم
مشنو که همه عمر جفا بردهام از کس
جز بر سر کوی تو که دیوار زبونم
بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم
کآتش به قلم در فتد از سوز درونم
آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار
کو تا بنویسند گواهی به جنونم 👌
شمشیر برآور که مرادم سر سعدیست
ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم
#سعدی
#عالیجناب_سعدی
#غزل_شماره_۴۲۲
#مفعول_مفاعیل_مفاعیل_فعولن
@asheghanehaye_fatima
تب کرده ام
هذیان برایت مینویسم
مغزم پراست از فکرهای اشتباهی
بگذار حالت رابپرسم
گرچه دیر است؛
#عالیجناب شعرهایم ، روبه راهی؟
...🚶...
#مژگان_عباسلو
#فاطیما
تب کرده ام
هذیان برایت مینویسم
مغزم پراست از فکرهای اشتباهی
بگذار حالت رابپرسم
گرچه دیر است؛
#عالیجناب شعرهایم ، روبه راهی؟
...🚶...
#مژگان_عباسلو
#فاطیما
@asheghanehaye_fatima
تب کرده ام پیراهنم ویروس دارد
گلبوته هایش داغ نامحسوس دارد
من دیده ام در تب می افتد ماه در حوض
ساعت هم آنجا گردش معکوس دارد
باور کنید آقا اجازه! دست من نیست
این عشق تنها با جنون تکمیل می شد
از برف شبهای زمستانی بپرسید
وقتی می آمد مدرسه تعطیل می شد
سر زد شبیه آفتاب از پشت دیوار
مهتاب را در آسمانت خط خطی کرد
تا من به چشمت ماه پیشانی بیایم
قلب تو را مانند بمب ساعتی کرد
از روستاهای خیالی می گذشتیم
آنجا زنی با خاطراتش شال می بافت
با بافه ای از جنس رویاهای رنگین
هر شب برای یک مسافر فال می بافت
تب کرده ام، هذیان برایت می نویسم
مغزم پر است از فکرهای اشتباهی!
بگذار حالت را بپرسم گرچه دیر است:
#عالیجناب_شعرهایم! روبراهی؟!
#مژگان_عباسلو
تب کرده ام پیراهنم ویروس دارد
گلبوته هایش داغ نامحسوس دارد
من دیده ام در تب می افتد ماه در حوض
ساعت هم آنجا گردش معکوس دارد
باور کنید آقا اجازه! دست من نیست
این عشق تنها با جنون تکمیل می شد
از برف شبهای زمستانی بپرسید
وقتی می آمد مدرسه تعطیل می شد
سر زد شبیه آفتاب از پشت دیوار
مهتاب را در آسمانت خط خطی کرد
تا من به چشمت ماه پیشانی بیایم
قلب تو را مانند بمب ساعتی کرد
از روستاهای خیالی می گذشتیم
آنجا زنی با خاطراتش شال می بافت
با بافه ای از جنس رویاهای رنگین
هر شب برای یک مسافر فال می بافت
تب کرده ام، هذیان برایت می نویسم
مغزم پر است از فکرهای اشتباهی!
بگذار حالت را بپرسم گرچه دیر است:
#عالیجناب_شعرهایم! روبراهی؟!
#مژگان_عباسلو