@asheghanehaye_fatima
مرا در آغوش بگیر
من بوی روستا میدهم
بوی دریا
بوی نمک
بوی دستانِ ترک خورده ی ماهیگیرِ خستهِ شهرمان
من لهجه دارم
بلند میخندم
بلند میگریم
بلند عشق میورزم
من مادرم را سخت دوست دارم
من ... تو را
چه ساده
چه ساده
چه صادقانه دوست میدارم
من دلم برایِ تو میسوزد
تو ... با نی نیِ چشمانِ سیاهِ سیاهِ سیاهت ...
من همیشه در انتظارِ وقوعِ یک حادثه ی
منطبق با عمقِ تاریکی نگاهِ تو هستم
اتفاقی که مرا از ولایتم
از خانه روستاییِ مادرم دور میکند !
و به دیارِ تو تبعید میکند ...
من امشب دلم برایِ خودم هم میسوزد
برایِ غربتم در دیارِ آشنایان
و برایِ آشنایان در غربت دلم
من دلم برایِ خودم
برای تو
برای دلهامان میسوزد ...
#نیکی_فیروز_کوهی
🍀🍀
مرا در آغوش بگیر
من بوی روستا میدهم
بوی دریا
بوی نمک
بوی دستانِ ترک خورده ی ماهیگیرِ خستهِ شهرمان
من لهجه دارم
بلند میخندم
بلند میگریم
بلند عشق میورزم
من مادرم را سخت دوست دارم
من ... تو را
چه ساده
چه ساده
چه صادقانه دوست میدارم
من دلم برایِ تو میسوزد
تو ... با نی نیِ چشمانِ سیاهِ سیاهِ سیاهت ...
من همیشه در انتظارِ وقوعِ یک حادثه ی
منطبق با عمقِ تاریکی نگاهِ تو هستم
اتفاقی که مرا از ولایتم
از خانه روستاییِ مادرم دور میکند !
و به دیارِ تو تبعید میکند ...
من امشب دلم برایِ خودم هم میسوزد
برایِ غربتم در دیارِ آشنایان
و برایِ آشنایان در غربت دلم
من دلم برایِ خودم
برای تو
برای دلهامان میسوزد ...
#نیکی_فیروز_کوهی
🍀🍀
@asheghanehaye_fatima
شبیه هجرتِ شعر از کتابهای فروغ
شبانههای تو را، من مُوَقَّتی بودم
شبیهِ هر شبِ من، سرد و لعنتی بودی
شبیهِ هر شبِ تو، سرد و لعنتی بودم
شبیهِ هر شبِ من، شاعری که میترسید
شبیهِ کابوست، در شبانههای لَزِج
شبیهِ لبخندت، در غروبِ یکشنبه
شبیهِ خاطرههایت، مُدام و تلخ و سِمِج
شبیه خاطرههایت، نبودنت قطعی است
غروبِ خاطرههایت چه تلخ و دلگیر است
دوشنبههای تو را با غمت فروخوردم
دوباره خاطرههایت به من، سرازیر است
شبیه هجرتِ شعر از کتابهای فروغ
چکید خاطرههایت، دوباره تلخ و سِمِج
غروبِ جمعه بخند، بر غَمی که بلعیدت
غروبِ جمعه بخند، بر شبانههای لَزِج
#بهمن_انصاری
شبیه هجرتِ شعر از کتابهای فروغ
شبانههای تو را، من مُوَقَّتی بودم
شبیهِ هر شبِ من، سرد و لعنتی بودی
شبیهِ هر شبِ تو، سرد و لعنتی بودم
شبیهِ هر شبِ من، شاعری که میترسید
شبیهِ کابوست، در شبانههای لَزِج
شبیهِ لبخندت، در غروبِ یکشنبه
شبیهِ خاطرههایت، مُدام و تلخ و سِمِج
شبیه خاطرههایت، نبودنت قطعی است
غروبِ خاطرههایت چه تلخ و دلگیر است
دوشنبههای تو را با غمت فروخوردم
دوباره خاطرههایت به من، سرازیر است
شبیه هجرتِ شعر از کتابهای فروغ
چکید خاطرههایت، دوباره تلخ و سِمِج
غروبِ جمعه بخند، بر غَمی که بلعیدت
غروبِ جمعه بخند، بر شبانههای لَزِج
#بهمن_انصاری
@asheghanehaye_fatima
زیباست
این که هنوز به ضربان قلبت گوش می دهی
اما گاهی
سایه ها
بیشتر از پیکرها
حقیقی به نظر می رسند . . .
#توماس_ترانسترومر
زیباست
این که هنوز به ضربان قلبت گوش می دهی
اما گاهی
سایه ها
بیشتر از پیکرها
حقیقی به نظر می رسند . . .
#توماس_ترانسترومر
@asheghanehaye_fatima
آدم وقتی چیزی رو فهمیده، دیگه نمی تونه ندونه!
وقتی که فهمیدم چشم های زیبایی داری ، وقتی که فهمیدم گودی انگشتات همیشه گرمه، وقتی که فهمیدم موقع لبخند زدن چشات ریز میشه ، دیگه بعد از اون نتونستم ندونم! ... میدونی چیه ماری؟ آدم می تونه نخواد ، می تونه نره ، می تونه بمیره ، می تونه سکوت کنه، می تونه بخوابه، می تونه خودش رو حبس کنه ! اما نمی تونه وقتی که چیزی رو فهمید ، دیگه نفهمه ... اگر می تونستیم چیزهایی رو که می دونیمو فراموش کنیم ، تحمل زندگی راحت تر بود. لعنتی کاش نمی دونستم!
#الهه_سادات_موسوی
آدم وقتی چیزی رو فهمیده، دیگه نمی تونه ندونه!
وقتی که فهمیدم چشم های زیبایی داری ، وقتی که فهمیدم گودی انگشتات همیشه گرمه، وقتی که فهمیدم موقع لبخند زدن چشات ریز میشه ، دیگه بعد از اون نتونستم ندونم! ... میدونی چیه ماری؟ آدم می تونه نخواد ، می تونه نره ، می تونه بمیره ، می تونه سکوت کنه، می تونه بخوابه، می تونه خودش رو حبس کنه ! اما نمی تونه وقتی که چیزی رو فهمید ، دیگه نفهمه ... اگر می تونستیم چیزهایی رو که می دونیمو فراموش کنیم ، تحمل زندگی راحت تر بود. لعنتی کاش نمی دونستم!
#الهه_سادات_موسوی
@asheghanehaye_fatima
چیزی مثلِ یک زلزله داشت زندگی من را زیر و رو میکرد. هیچ چیزی سرِجایش نبود و اتفاقات بد یکی پس از دیگری جا را برای هر گونه خوش بینی یا امید تنگ تر میکرد. جالب اینکه چنین شرایطِ اسفباری تلاش میکردم اوضاع را همان طور که هست نگاه دارم. وحشت از دست دادن شرایطی که هر چند خوب نبود ولی عادتش به من احساس امنیت میداد باعث میشد به فکرِ هیچ تغییری نباشم. دردناکترین قسمتِ ماجرا حسِ نگون بدبختی و یاسی بود که به تک تک سلولهای بدنم سرایت کرده بود
امروز فکر میکنم شاید همان شرایطِ بد باعث نجات من شدند. اگر عزیزترین فردِ زندگیم را از دست نمیدادم، هرگز نمی توانستم
به یک رابطه ی مسموم خاتمه بدهم.پایان یک رابطه که حتی تصور نبودنش بیمارم میکرد، باعث شد از محیط کاری پر تبعیض و رنج آوری که روح حساسم رو خورد کرده بود کنار گیری کنم. و امضا پای یک استعفا دلیلِ خوبی بود که دنبال موقعیتهای دیگری در زندگی باشم.
رنجهایی که کشیدم باعث نشد در منجلاب زندگی آن روزها فرو روم. باید خودم را نجات میدادم. خوب میدانستم که اگر شکست میخوردم نه تنها خودم که بسیاری از عزیزانم را با خودم غرق میکردم
آری فرزندم!
گاهی اتفاقاتِ بد ، در واقع اتفاقتِ خوب زندگی ما هستند
#نیکی_فیروزکوهی
از مجموعه همه مادران به بهشت نمیروند📚
چیزی مثلِ یک زلزله داشت زندگی من را زیر و رو میکرد. هیچ چیزی سرِجایش نبود و اتفاقات بد یکی پس از دیگری جا را برای هر گونه خوش بینی یا امید تنگ تر میکرد. جالب اینکه چنین شرایطِ اسفباری تلاش میکردم اوضاع را همان طور که هست نگاه دارم. وحشت از دست دادن شرایطی که هر چند خوب نبود ولی عادتش به من احساس امنیت میداد باعث میشد به فکرِ هیچ تغییری نباشم. دردناکترین قسمتِ ماجرا حسِ نگون بدبختی و یاسی بود که به تک تک سلولهای بدنم سرایت کرده بود
امروز فکر میکنم شاید همان شرایطِ بد باعث نجات من شدند. اگر عزیزترین فردِ زندگیم را از دست نمیدادم، هرگز نمی توانستم
به یک رابطه ی مسموم خاتمه بدهم.پایان یک رابطه که حتی تصور نبودنش بیمارم میکرد، باعث شد از محیط کاری پر تبعیض و رنج آوری که روح حساسم رو خورد کرده بود کنار گیری کنم. و امضا پای یک استعفا دلیلِ خوبی بود که دنبال موقعیتهای دیگری در زندگی باشم.
رنجهایی که کشیدم باعث نشد در منجلاب زندگی آن روزها فرو روم. باید خودم را نجات میدادم. خوب میدانستم که اگر شکست میخوردم نه تنها خودم که بسیاری از عزیزانم را با خودم غرق میکردم
آری فرزندم!
گاهی اتفاقاتِ بد ، در واقع اتفاقتِ خوب زندگی ما هستند
#نیکی_فیروزکوهی
از مجموعه همه مادران به بهشت نمیروند📚
بمان کنارمن امشب دوباره شعر بخوان تا
برای هـردویمان بعدِ گــریه چـای بریـزم
دلم گرفته در اینجا، کمی مراقب من باش
دلـم گرفته برای تـو، شب بخیر عزیـزم ...
#حامد_ابراهيمپور
.
برای هـردویمان بعدِ گــریه چـای بریـزم
دلم گرفته در اینجا، کمی مراقب من باش
دلـم گرفته برای تـو، شب بخیر عزیـزم ...
#حامد_ابراهيمپور
.
صبح
اشتیاق کوچه ای ست
که از پنجره اش
تو میگویی #سلام ...
#حمید_رها
سلاااااااام صبحت بخیر 🌞
@asheghanehaye_fatima
اشتیاق کوچه ای ست
که از پنجره اش
تو میگویی #سلام ...
#حمید_رها
سلاااااااام صبحت بخیر 🌞
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
سپیدهدم بود
تنها خروسی دید
دختر عاشق روستا را
در کنج کاهدانی
چگونه سر بریدند!
این بود که او
به لانهاش برگشت
سکوت کرد و پیمان بست
که دیگر سپیدهدمان نخواند...
«شیرکو بیکس»
#شیرکو_بیکس
سپیدهدم بود
تنها خروسی دید
دختر عاشق روستا را
در کنج کاهدانی
چگونه سر بریدند!
این بود که او
به لانهاش برگشت
سکوت کرد و پیمان بست
که دیگر سپیدهدمان نخواند...
«شیرکو بیکس»
#شیرکو_بیکس
...
من چیزهای ساده را دوست دارم...
کتاب ها را...
تنهایی را...
و یا
بودن با کسی که تو را می فهمد...!
#دافنه_دوموریه
@asheghanehaye_fatima
من چیزهای ساده را دوست دارم...
کتاب ها را...
تنهایی را...
و یا
بودن با کسی که تو را می فهمد...!
#دافنه_دوموریه
@asheghanehaye_fatima
⭐️
بهترین راه
برای شروع یک روز خوب؛
این است که
وقت بیدار شدن به این فکر کنیم که
حداقل در این روز بتوانیم
برای یک انسان شادی خلق کنیم.
#فردریش_نیچه
@asheghanehaye_fatima
بهترین راه
برای شروع یک روز خوب؛
این است که
وقت بیدار شدن به این فکر کنیم که
حداقل در این روز بتوانیم
برای یک انسان شادی خلق کنیم.
#فردریش_نیچه
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from اتچ بات
.
چون دستهای از پرندگان
خود را در تو فرو میریزم
و همه عشق است و
همه جادوست،
همه قبالاست.
تنات زیباست
چنان چون فروغِ خاک،
که روز را
و شب را، به اعتدال
اندازه میکند
وصال آسمانهای میان دو سرپناه،
ارتفاع همه چیزی و چمان میخزی
بر خاک شگرف نامزدی
شب، روز میشود
چون تو هستی
زنانه و کامل
میان بازوانم
انگار دو عالم همزاد
در یک اختر
#لدو_ايوو
ترجمه: #محسن_عبادى
@asheghanehaye_fatima
چون دستهای از پرندگان
خود را در تو فرو میریزم
و همه عشق است و
همه جادوست،
همه قبالاست.
تنات زیباست
چنان چون فروغِ خاک،
که روز را
و شب را، به اعتدال
اندازه میکند
وصال آسمانهای میان دو سرپناه،
ارتفاع همه چیزی و چمان میخزی
بر خاک شگرف نامزدی
شب، روز میشود
چون تو هستی
زنانه و کامل
میان بازوانم
انگار دو عالم همزاد
در یک اختر
#لدو_ايوو
ترجمه: #محسن_عبادى
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
:
بعضی از چیزها
تنها از دور ظاهر آرام و زیبا دارند
و انسان
برای نزدیک شدن به آنها نباید
پافشاری کند
مثل عشق
سیاست
و مهاجرت...
من بر آسمان خراش ها
پرنده های مهاجر زیادی دیده ام
که چشم هایشان پر از اشک بود!
👤سايبر هاكا
:
بعضی از چیزها
تنها از دور ظاهر آرام و زیبا دارند
و انسان
برای نزدیک شدن به آنها نباید
پافشاری کند
مثل عشق
سیاست
و مهاجرت...
من بر آسمان خراش ها
پرنده های مهاجر زیادی دیده ام
که چشم هایشان پر از اشک بود!
👤سايبر هاكا
@asheghanehaye_fatima
:
📝
یکبار برایم نوشتی "دوستت دارم"
من هزار بار خواندمَـش،
هزار بار ضربان قلبم بالا گرفت
هزار بار نفس در سینه ام برید،
هزار بار در وجودم ریشه کرد
انگار که هزار بار شنیده ام
انگار که هزار بار نوشته ای ..
یکبار در آغوشت کشیدم
هزار بار خوابش را دیدم، هزار بار
تب کردم
هزار بار آرام گرفتم
انگار که هزار بار در آغوشم بوده ای!
تو یک بار دروغ گفتی
من دروغت را هزار بار تکرار کردم ، هزار بار رویا ساختم
هزار بار باور کردم
انگار خانه ام را روی آب ساخته باشم!..
تو یکبار نبودی
من هزار بار دنبالت گشتم،
هزار بار خاموش بودی
هزار بار به در بسته خوردم،
هزار بار دلم گرفت
انگار که تمام هزارانم را باخته باشم ...
و اما یکباره در دلم فرو ریختی
و من که تو را هزار بار زندگی کرده بودم هزار بار مُـردم ...
تو همیشه همان یک بودی
یک دوستی ، یک تب ، یک رابطه ،
یک تجربه
و این من بودم که از" یک" ، هزار ساخته بودم ...
هيلا صديقی
:
📝
یکبار برایم نوشتی "دوستت دارم"
من هزار بار خواندمَـش،
هزار بار ضربان قلبم بالا گرفت
هزار بار نفس در سینه ام برید،
هزار بار در وجودم ریشه کرد
انگار که هزار بار شنیده ام
انگار که هزار بار نوشته ای ..
یکبار در آغوشت کشیدم
هزار بار خوابش را دیدم، هزار بار
تب کردم
هزار بار آرام گرفتم
انگار که هزار بار در آغوشم بوده ای!
تو یک بار دروغ گفتی
من دروغت را هزار بار تکرار کردم ، هزار بار رویا ساختم
هزار بار باور کردم
انگار خانه ام را روی آب ساخته باشم!..
تو یکبار نبودی
من هزار بار دنبالت گشتم،
هزار بار خاموش بودی
هزار بار به در بسته خوردم،
هزار بار دلم گرفت
انگار که تمام هزارانم را باخته باشم ...
و اما یکباره در دلم فرو ریختی
و من که تو را هزار بار زندگی کرده بودم هزار بار مُـردم ...
تو همیشه همان یک بودی
یک دوستی ، یک تب ، یک رابطه ،
یک تجربه
و این من بودم که از" یک" ، هزار ساخته بودم ...
هيلا صديقی
@asheghanehaye_fatima
:
کاش میدانستم
خواب ها تا کجا ادامه می یابند
یا
بیداری از کجا شروع میشود؟!
نمیدانم بودنت را باور کنم
یا نبودنت را؟!
کاش مزرعه ای از گل سرخ بود
میان خواب و بیداری.
.
.
.
#رسول_یونان
از کتاب آکوردی برای صرف شام
:
کاش میدانستم
خواب ها تا کجا ادامه می یابند
یا
بیداری از کجا شروع میشود؟!
نمیدانم بودنت را باور کنم
یا نبودنت را؟!
کاش مزرعه ای از گل سرخ بود
میان خواب و بیداری.
.
.
.
#رسول_یونان
از کتاب آکوردی برای صرف شام
@asheghanehaye_fatima
مادرم دیروز میگفت: دختر!
دارد سنت بالا میرود باید ازدواج کنی
میگفت پسر عباس آقا خیلی پسر خوش برو روییست، دماغش را عمل نکرده و خیلی نجیب است.
فوق لیسانسش را تازه گرفته وکلی مرد زندگیست و اصلا هم فکر نمیکند از دماغ فیل افتاده، پدرش در مغازه فرش فروش ها دو دهنه مغازه دارد و کلی برای خودش اصل و نصب دارد.
میگفت از خداشه که جواب بله بدهی...
این ها را میگویم که اگر پس فردا شنیدی شده ام عروس عباس آقا بهت برنخورد.
اگر با پسر عباس آقا عروسی کنم زندگی آرامی خواهم داشت، صبح ها برایش صبحانه درست میکنم و راهییش میکنم و غروب ها در حالی که با دستان پر به خانه می آید و با باسن در را باز میکند..
باور کن این ها را نمیگویم که برگردی، این ها را میگویم تو ناراحت می شوی من عروس عباس آقا بشوم دلت تنگ میشود که از تجریش تا ونک را پیاده روی کنیم و با هم مسابقه بدهیم که به تمام عابرا سلام کنیم و از تعجب آدم ها از خنده ریسه برویم و دلتنگ میشویم گیم آف ترونز ببینیم و با هم خاطرات را مرور کنیم و با هم سلینجر بخوانیم.
من مطمینم پسر عباس آقا طاقت نمیاورد سه روز کنارم بنشیند گیم آف ترونز ببیند وبعدش بگوید فصل ششم را چرا نگرفتی؟
و من هم بگویم هنوز نساختنش، و او مطمینن هیچوقت مثل تو نمیگوید خاک بر سرشان با این فیلم ساختنشان.
اگر من عروس عباس آقا بشوم همه چیز خوب پیش میرود، فقط موهایم چند سالی زودتر سفید میشود، دلم بیشتر میگیرد و زودتر پیر میشوم... باور کن این ها را نمیگویم که تو برگردی، برگشتن تو اصلا چه دخلی به من دارد؟
فوقش این است چند سال زودتر دق میکنم و کمتر عروس عباس آقا میمانم..
#پریا_راقمی
مادرم دیروز میگفت: دختر!
دارد سنت بالا میرود باید ازدواج کنی
میگفت پسر عباس آقا خیلی پسر خوش برو روییست، دماغش را عمل نکرده و خیلی نجیب است.
فوق لیسانسش را تازه گرفته وکلی مرد زندگیست و اصلا هم فکر نمیکند از دماغ فیل افتاده، پدرش در مغازه فرش فروش ها دو دهنه مغازه دارد و کلی برای خودش اصل و نصب دارد.
میگفت از خداشه که جواب بله بدهی...
این ها را میگویم که اگر پس فردا شنیدی شده ام عروس عباس آقا بهت برنخورد.
اگر با پسر عباس آقا عروسی کنم زندگی آرامی خواهم داشت، صبح ها برایش صبحانه درست میکنم و راهییش میکنم و غروب ها در حالی که با دستان پر به خانه می آید و با باسن در را باز میکند..
باور کن این ها را نمیگویم که برگردی، این ها را میگویم تو ناراحت می شوی من عروس عباس آقا بشوم دلت تنگ میشود که از تجریش تا ونک را پیاده روی کنیم و با هم مسابقه بدهیم که به تمام عابرا سلام کنیم و از تعجب آدم ها از خنده ریسه برویم و دلتنگ میشویم گیم آف ترونز ببینیم و با هم خاطرات را مرور کنیم و با هم سلینجر بخوانیم.
من مطمینم پسر عباس آقا طاقت نمیاورد سه روز کنارم بنشیند گیم آف ترونز ببیند وبعدش بگوید فصل ششم را چرا نگرفتی؟
و من هم بگویم هنوز نساختنش، و او مطمینن هیچوقت مثل تو نمیگوید خاک بر سرشان با این فیلم ساختنشان.
اگر من عروس عباس آقا بشوم همه چیز خوب پیش میرود، فقط موهایم چند سالی زودتر سفید میشود، دلم بیشتر میگیرد و زودتر پیر میشوم... باور کن این ها را نمیگویم که تو برگردی، برگشتن تو اصلا چه دخلی به من دارد؟
فوقش این است چند سال زودتر دق میکنم و کمتر عروس عباس آقا میمانم..
#پریا_راقمی
@asheghanehaye_fatima
فضای خانه که از خندههای ما گرم است
چه عاشقانه نفس میکشم!، هوا گرم است
دوباره «دیدهامت»، زُل بزن به چشمانی
که از حرارتِ «من دیدهام ترا» گرم است
بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»
دلم هنوز به این جملهی شما گرم است
بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا
هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است
من و تو اهل بهشتیم اگرچه میگویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است
به من نگاه کنی؛ شعرِ تازه میگویم
که در نگاه تو بازارِ شعرها گرم است
#نجمه_زارع
فضای خانه که از خندههای ما گرم است
چه عاشقانه نفس میکشم!، هوا گرم است
دوباره «دیدهامت»، زُل بزن به چشمانی
که از حرارتِ «من دیدهام ترا» گرم است
بگو دومرتبه این را که: «دوستت دارم»
دلم هنوز به این جملهی شما گرم است
بیا گناه کنیم عشق را... نترس خدا
هزار مشغله دارد، سرِ خدا گرم است
من و تو اهل بهشتیم اگرچه میگویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است
به من نگاه کنی؛ شعرِ تازه میگویم
که در نگاه تو بازارِ شعرها گرم است
#نجمه_زارع
شعری از #گونترگراس
(ترجمه ی علی عبدالهی)
-
ترس به دلت نینداز
تا وقتی باران می بارد
احدی متوجه نخواهد شد
که عروسکت می گرید.
هراس به دل راه نده
تپانچه را از ضامن خارج کرده ام؛
تمام سرب ها مال خود ماست
می توانیم ساعت را با آن پر کنیم.
ترس به دلت نینداز
هیاهوها را جمع خواهم کرد
در قوطی های دربسته خواهمشان گذاشت
و تحویل پست خواهم داد.
هراس به دل راه نده
بر نام هایمان لباس مبدل خواهم پوشاند
احدی نباید بداند به چه اسمی
هم را صدا می زنیم.
@asheghanehaye_fatima
(ترجمه ی علی عبدالهی)
-
ترس به دلت نینداز
تا وقتی باران می بارد
احدی متوجه نخواهد شد
که عروسکت می گرید.
هراس به دل راه نده
تپانچه را از ضامن خارج کرده ام؛
تمام سرب ها مال خود ماست
می توانیم ساعت را با آن پر کنیم.
ترس به دلت نینداز
هیاهوها را جمع خواهم کرد
در قوطی های دربسته خواهمشان گذاشت
و تحویل پست خواهم داد.
هراس به دل راه نده
بر نام هایمان لباس مبدل خواهم پوشاند
احدی نباید بداند به چه اسمی
هم را صدا می زنیم.
@asheghanehaye_fatima