عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
گفتم به خویش:
«دردِ مرا چاره می‌کند!
پلکی نگاه، بر منِ آواره می‌کند.»
از قاصدان سراغ گرفتم؛ گریستند!
گفتند:
«نامه‌های تو را پاره می‌کند..»



#حسین_دهلوی


@asheghanehaye_fatima
October 29, 2024
خزان
به لطفِ تو
چشم و چراغِ تقویم است

که دیدنِ تو 
    در این فصل  اتفاق افتاد ...




           #حسین_منزوی

@asheghanehaye_fatima
October 29, 2024
نمی‌شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره؟
نمی‌شه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره؟
***
دوس دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و اون وَرِ ابرا بذاره
دلامون قرار گذاشتن همیشه به هم باشن
رو قرارش نکنه یه‌هو دلی پا بذاره
دلم از اون دلایِ قدیمی‌یه، از اون دلا
که می‌خواد عاشق که شد، پا رویِ دنیا بذاره
یه پا مجنونه دلم، به شوقِ لیلی، که می خواد
بار و بندیل و ببنده، سر به صحرا بذاره
تو دلت بوسه می‌خواد، من می‌دونم، امّا لبت
سرِ هر جُمله دلش می‌خواد یه امّا بذاره
بی‌تو دنیا نمی‌ارزه، تو با من باش و بذار
همهٔ دنیا منو، همیشه تنها بذاره
***
من می‌خوام تا آخرِ دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی برام، چشمِ تماشا بذاره

#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام


@asheghanehaye_fatima
November 1, 2024
November 11, 2024
سفر به خیر گل من که میروی با باد
ز دیده میروی اما نمیروی از یاد

کدام دشت و دمن یا کدام باغ و چمن
کجاست مقصدت ای گل کجاست مقصد باد

مباد بیم خزانت که هرکجا گذری
هزار باغ به شکرانه‌ی تو خواهد زاد

خزان عمر مرا داشت در نظر دستی
که بر بهار تو نقش گل و شکوفه نهاد

تمام خلوت خود را اگر نباشی تو
به یاد سرخ‌ترین لحظه‌ی تو خواهم داد    

تو هم به یاد من او را ببوس اگر گذرت
به مرغ خسته‌پر دل‌شکسته‌ای افتاد

غم چه می‌شود از دل بران که هر دو عنان
سپرده‌ایم به تقدیر هر چه بادا باد

بیایم از پی تو گردباد اگر نبرد
مرا به همره خود سوی ناکجاآباد

#حسین_منزوی


@asheghanehaye_fatima
November 13, 2024
بعداز تو گيجم بی قرارم خالی ام منگم
بر داربستی از چه خواهد شد چه خواهم کرد آونگم

صلح است عشق اما اگر پای تو روزی در ميان باشد
با چنگ و با دندان برای حفظ تو با هر که می جنگم

#حسین_منزوی



@asheghanehaye_fatima
November 13, 2024
انگار با تمام جهان وصل می‌شوم
در لحظه‌ای که می‌کِشَمت تنگ در بغل

من در بهشتِ حتم گناهم، مرا چه کار
با وعده‌ی ثواب و بهشتان محتمل؟

#حسین_منزوی


@asheghanehaye_fatima
November 16, 2024
📝

خانواده يعنى چى؟
خانواده يعنى بى‌پولى و بى‌كارى و بيمارى و فشار روانى و جسمى و اجتماعى و عشقى تو را از پا درنمى‌آورد، ولى وقتى عصر جمعه صداى مادر پشت تلفن دورگه مى‌شود يا سر سفره نگاهت مى‌افتد به دست پدر كه مى‌لرزد، كمرت مى‌شكند. یعنی كه دايم بغض داشته باشى براى خاطر عزيزترين چيزها، كه از دست مى‌رود.

#حسین_وحدانی


@asheghanehaye_fatima
December 3, 2024
نم برمی‌دارد چشمانت
با ملایم‌ترین گریه
این ظرافت بیش‌ از‌ اندازه
خانه را زیباتر و غمگین‌تر کرده است.

#حسین_صفا

@asheghanehaye_fatima
December 9, 2024
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال
          نصیبی نمی‌برید از من...


شعرخوانی زنده‌یاد #حسین_منزوی

@asheghanehaye_fatima
December 9, 2024
December 17, 2024
من دلم می‌خواهد خیلی زیاد با تو حرف بزنم. دلم می‌خواهد خیلی زیاد برای تو بنویسم. نه به این خاطر که تو می‌فهمی که چه می‌گویم، به این خاطر که من تو را دوست دارم. تو پدر و مادر پیر من هستی که رهایت نمی‌کنم. تو فرزند کوچک من هستی که رهایت نمی‌کنم، حتی وقتی که فکر می‌کنی دیگر فرزند کوچک هیچ‌کس نیستی. من رفیق تو هستم وقتی که فکر می‌کنی دیگر هیچ رفیقی نداری. من آخرین کسی هستم که فنجان زهرآلودی را که به همه دادی از تو خواهم گرفت و بی‌فکر خواهم نوشید. من تو را دوست دارم، مرا آسان قربانی نکن.

#حسین_دریابندی



@asheghanehaye_fatima
December 18, 2024
December 19, 2024
به #بهشت نمی روم ؛
اگر #مادرم آنجا نباشد...
#حسین_پناهی

🌹روز مادر؛
برترین روز سال مبارک🌹

@asheghanehaye_fatima
December 22, 2024
آدم همین یک چیز را یاد بگیرد٫ که جایی که باید گریه کند، گریه کند. نریزد تو خودش؛ چون بزرگ شده یا چون آدم بزرگ‌ها گریه نمی‌کنند. (عجب دروغ بزرگی!) که یاد بگیرد جایی که باید فریاد بزند، فریاد بزند. که وقتی باید عصبانی باشد، عصبانی باشد واقعا، نه تندیس صبر و حلم و شکیبایی! که یاد بگیرد قرار نیست خون خونش را بخورد، ولی به همه لبخند احمقانه‌ی نایس و کول تحویل بدهد و در عوضش مدالِ بدردنخورِ « فلانی؟ وای! هیچ‌وقت ندیدم عصبانی باشه، همیشه ریلکس و آرومه، دلش مثل دریاست! » را تحویل بگیرد.
یاد بگیرد وقتی نمی‌خواهد کسی بماند، حالیِ طرف کند که نباید بماند؛ و وقتی نمی‌خواهد کسی برود، به موقعش داد بزند: « آهای! نمی‌خواهم بروی.»
آدم تا آخر عمرش مدیون خودش است، اگر همان‌جا، همان‌وقت؛ به‌ همان‌کس، همان حرفی را که باید بزند، نزند.


#حسین_وحدانی
@asheghanehaye_fatima
January 11
مرا به بوی خوشَت جان ببخش و زنده بدار

کـه از تـوُ چیزی از ایـن بیشتر نمی‌ خواهم


#حسین_منزوی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
@asheghanehaye_fatima
January 29
انگار با تمام جهان وصل مى شوم
در لحظه اى كه مى كشمت تنگ در بغل...

#حسین_منزوی


@asheghanehaye_fatima
January 31
رازی‌ است در آن چشم سیاهت، بنمایش
شعری نسروده‌ست نگاهت، بسرایش

خوش می‌چرد آهوی لبت، غافل از این لب
این لب که پلنگانه کمین کرده برایش

سیبی است زنخدان بهشتیت که ناچار
پرهیز مرا می‌شکند وسوسه‌هایش

گستردگی سینه ات آفاق فلق‌هاست
مرغی است لبم، پر زده اکنون به هوایش

آغوش تو ای دوست! در باغ بهشت است
یک شب بدرآی از خود و بر من بگشایش

هر دیده که بینم به تو می‌سنجم و زشت است
چشمی که تو را دید، جز این نیست سزایش!

دل بیمش از این نیست که در بند تو افتاد
ترسد که کنی روزی از این بند رهایش

وصل تو، خود جان و همه جان جوان است
غم نیست اگر جان بستانی به بهایش

بانوی من، اندیشه مکن، عشق نمرده است
در شعر من، این سان که بلند است صدایش

#حسین_منزوی


@asheghanehaye_fatima
February 2
عشق من! روز خواستگاری كه
سينی از دست دخترم افتاد
ياد آن روز تلخ افتادم
كه هوای تو از سرم افتاد
 

مادرم رخت شسته بود آن روز
كفتری روی بام خانه نشست
از لب بام ديدمت، ناگاه
پشت بام از كبوترم افتاد

كوچه باريك بود… -قهر نكن
من فقط اندكی جوان هستم
–باز تا ديدمت دلم لرزيد
باز هم چادر از سرم افتاد
 

من همانم كه مرده بود، فقط
اندكی سالخورده تر شده ام
اندكی هرچه داشتم اما
روزی از چشم همسرم افتاد

 

خانه در بی كسی فرو می رفت
عشق من! تا به يادت افتادم
آنچنان گريه ام گرفت كه باز
پدرم ياد مادرم افتاد

 

كفتر از پشت بام خانه پريد
مادر از پای حوض پر زده بود
پدر آتش گرفت و خواهرم از
شانه های برادرم افتاد

 

ساعت چند و نيم ديشب را
چند پيمانه از خودم رفتم
تا بيايم به خواستگاری تو
باز چشمم به دخترم افتاد


 #حسین_صفا


@asheghanehaye_fatima
February 19