دستهایت کو؟ که دلتنگم برایِ دستهایت
دستهایم را بگیر ای دوست! دلتنگم برایت
قسمتِ من باد، هر دردی که سهمی داری از آن
من به جایِ تو، الا، آه ای به جانِ من بلایت
همدهان و همنفس با من اگر باشی، نِیِ من!
خوشترین آوازها را میکشم بیرون زِ نایت
خونِ سُرخِ ارغوانم، شیر شُد سروِ روانم!
تا تو را در بر نشانم، همچنان سبز است، جایت
تا تو نگذاری قدم بر خاکِ ره، میگُسترانم
صفحه صفحه، شعرهای تازهام را زیرِ پایت
ای کتابِ وسوسه! کو فرصتِ دلخواه و درخور
تا بخوانم خط به خط، از ابتدا، تا انتهایت
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دستهایم را بگیر ای دوست! دلتنگم برایت
قسمتِ من باد، هر دردی که سهمی داری از آن
من به جایِ تو، الا، آه ای به جانِ من بلایت
همدهان و همنفس با من اگر باشی، نِیِ من!
خوشترین آوازها را میکشم بیرون زِ نایت
خونِ سُرخِ ارغوانم، شیر شُد سروِ روانم!
تا تو را در بر نشانم، همچنان سبز است، جایت
تا تو نگذاری قدم بر خاکِ ره، میگُسترانم
صفحه صفحه، شعرهای تازهام را زیرِ پایت
ای کتابِ وسوسه! کو فرصتِ دلخواه و درخور
تا بخوانم خط به خط، از ابتدا، تا انتهایت
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای می از چشمِ تو آموخته، گیرایی را
کرده گل پیشِ لبت، مشقِ شکوفایی را
غزل و قولِ من از توست که در مکتبِ عشق
بلبل از فیضِ گل آموخته گویایی را
هم چو من در دگری شوقِ تماشایش نیست
هر که شد شیفته آن چشمِ تماشایی را
ای دو چشمِ تو دو دریای شبانه، چه کنم،
گر به دریا نزنم، این دلِ دریایی را؟
شهروایند همه پیشِ تو خوبان، ای تو
سکّه ی تازه به عالم زده، زیبایی را!
کی حکایت کند آن بوسه و آن لب با من
فصلی از قصّهٔ شیرینِ شناسایی را؟
شب اگر باشد و مِی باشد و من باشم و تو
به دو عالم ندهم، گوشهٔ تنهایی را
گلِ نیلوفرِ من! پیشِ تو مییابد دل
نیروانایِ خود-آرامشِ بودایی را
من و اندیشهٔ زیر و زبر و سود و زیان؟
من که بر سنگ زدم، شیشهٔ دانایی را؟
کافرِ عشقم اگر پیشِ تو از دل نکنم،
ریشهٔ طاقت و بنیانِ شکیبایی را
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
کرده گل پیشِ لبت، مشقِ شکوفایی را
غزل و قولِ من از توست که در مکتبِ عشق
بلبل از فیضِ گل آموخته گویایی را
هم چو من در دگری شوقِ تماشایش نیست
هر که شد شیفته آن چشمِ تماشایی را
ای دو چشمِ تو دو دریای شبانه، چه کنم،
گر به دریا نزنم، این دلِ دریایی را؟
شهروایند همه پیشِ تو خوبان، ای تو
سکّه ی تازه به عالم زده، زیبایی را!
کی حکایت کند آن بوسه و آن لب با من
فصلی از قصّهٔ شیرینِ شناسایی را؟
شب اگر باشد و مِی باشد و من باشم و تو
به دو عالم ندهم، گوشهٔ تنهایی را
گلِ نیلوفرِ من! پیشِ تو مییابد دل
نیروانایِ خود-آرامشِ بودایی را
من و اندیشهٔ زیر و زبر و سود و زیان؟
من که بر سنگ زدم، شیشهٔ دانایی را؟
کافرِ عشقم اگر پیشِ تو از دل نکنم،
ریشهٔ طاقت و بنیانِ شکیبایی را
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چرا صبحِ مرا، زندانیِ پیراهنت داری؟
تو که خورشید را، چون خونِ جاری در تنت داری
دو سار از چشمهایِ تو به یکدیگر نشان دادند
دو مُرغِ سینه سُرخی را که در پیراهنت داری
لبت را غُنچه کن، بُرده به سویَم با نفسهایت
همه گُلبرگهایی را که رویِ ناخُنت داری
نسیمم من. کمند انداز میآیم به سویت باز
اگر صد بار صد دیوار، گِردِ گُلشنت داری
اگر یک میدهی، صد میستانی از من، اینگونه است
اگر گلشن شنیدن، پاسُخِ گُل گفتنت داری
برایم با مُژه، پیراهن بختی بدوز، اکنون
تو که تارِ نخ از گیسویِ خود، در سوزنت داری
شبی صحرایی و سوزان، تمامم را بر افروزان
از آن تبها که خود در طبعِ چون آویشنت داری
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تو که خورشید را، چون خونِ جاری در تنت داری
دو سار از چشمهایِ تو به یکدیگر نشان دادند
دو مُرغِ سینه سُرخی را که در پیراهنت داری
لبت را غُنچه کن، بُرده به سویَم با نفسهایت
همه گُلبرگهایی را که رویِ ناخُنت داری
نسیمم من. کمند انداز میآیم به سویت باز
اگر صد بار صد دیوار، گِردِ گُلشنت داری
اگر یک میدهی، صد میستانی از من، اینگونه است
اگر گلشن شنیدن، پاسُخِ گُل گفتنت داری
برایم با مُژه، پیراهن بختی بدوز، اکنون
تو که تارِ نخ از گیسویِ خود، در سوزنت داری
شبی صحرایی و سوزان، تمامم را بر افروزان
از آن تبها که خود در طبعِ چون آویشنت داری
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای برگذشته زِ ملموس! ای داستانی!
ارث اساطیریِ لیلیِ باستانی!
تو جذبهٔ استحالت، تو شورِ رسیدن
که رودها را به دریا شدن میکشانی
تو شوقِ پروانگی، آرزویِ رهایی
که پیلهٔ اختناقِ مرا میدرانی
معشوقی از تیرهِٔ مُنقرض گشتهِٔ گُل
با روحی از سبزه در هیأتِ ارغوانی
تعبیرِ بیتی بلند از غزلهایِ«حافظ»
تصویرِ نقشی بدیع از تصاویرِ« مانی»
***
لحن همایونی تو حریرِ نوازش
دستِ پرستارِ تو، مخمل مهربانی
ای چون اُفُق مشترک در میانِ دو جوهر!
ای طُرفهِٔ هم زمینی و هم آسمانی!
لبخندِ دلچسبِ شیرینت آمیزهای پاک
از شیطنتهای طفلی و خوابِ جوانی
ای معنیِ خواستن تا به اندازهٔ اوج
گسترده نامِ تو با عشق تا بیزمانی
***
فصلِ تنت بر ورقهایِ سرخِ مُعطّر
رنگینترین فصلِ مجموعهٔ زندگانی
فصلی که میخواهیاش بعدِ هر بار خواندن
بیحسِّ تکرار، یک بارِ دیگر بخوانی
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ارث اساطیریِ لیلیِ باستانی!
تو جذبهٔ استحالت، تو شورِ رسیدن
که رودها را به دریا شدن میکشانی
تو شوقِ پروانگی، آرزویِ رهایی
که پیلهٔ اختناقِ مرا میدرانی
معشوقی از تیرهِٔ مُنقرض گشتهِٔ گُل
با روحی از سبزه در هیأتِ ارغوانی
تعبیرِ بیتی بلند از غزلهایِ«حافظ»
تصویرِ نقشی بدیع از تصاویرِ« مانی»
***
لحن همایونی تو حریرِ نوازش
دستِ پرستارِ تو، مخمل مهربانی
ای چون اُفُق مشترک در میانِ دو جوهر!
ای طُرفهِٔ هم زمینی و هم آسمانی!
لبخندِ دلچسبِ شیرینت آمیزهای پاک
از شیطنتهای طفلی و خوابِ جوانی
ای معنیِ خواستن تا به اندازهٔ اوج
گسترده نامِ تو با عشق تا بیزمانی
***
فصلِ تنت بر ورقهایِ سرخِ مُعطّر
رنگینترین فصلِ مجموعهٔ زندگانی
فصلی که میخواهیاش بعدِ هر بار خواندن
بیحسِّ تکرار، یک بارِ دیگر بخوانی
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
اگر باید زخمی داشته باشم
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم
زخمها زیبایند
و زیباتر آنکه
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فوارهی نور
و تیمار داریات
کرشمهای میان زخم و مرهم
عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
که نوازشم کنی
بگو تا تمام دلم را
شرحه شرحه کنم
زخمها زیبایند
و زیباتر آنکه
تیغ را هم تو فرود آورده باشی
تیغت سِحر است و
نوازشت معجزه
و لبخندت
تنظیفی از فوارهی نور
و تیمار داریات
کرشمهای میان زخم و مرهم
عشق و زخم
از یک تبارند
اگر خویشاوندیم یا نه
من سراپا همه زخمم
تو سراپا
همه انگشت نوازش باش
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
دستهایت کو؟ که دلتنگم برایِ دستهایت
دستهایم را بگیر ای دوست! دلتنگم برایت
قسمتِ من باد، هر دردی که سهمی داری از آن
من به جایِ تو، الا، آه ای به جانِ من بلایت
همدهان و همنفس با من اگر باشی، نِیِ من!
خوشترین آوازها را میکشم بیرون زِ نایت
خونِ سُرخِ ارغوانم، شیر شُد سروِ روانم!
تا تو را در بر نشانم، همچنان سبز است، جایت
تا تو نگذاری قدم بر خاکِ ره، میگُسترانم
صفحه صفحه، شعرهای تازهام را زیرِ پایت
ای کتابِ وسوسه! کو فرصتِ دلخواه و درخور
تا بخوانم خط به خط، از ابتدا، تا انتهایت
عشقِ من! با همان روزِ بهاری باش، امّا
آفتابی باد و بیرگبارِ بیتابی، هوایت
پای در راهِ توام با توشهٔ بیم و امیدم
تا کُجایم میکشاند این بیابان، در نهایت
جامهٔ پیوند؟ یا پیراهنِ هجران؟ خود ای جان!
من چه خواهم بافت با ابریشمِ خامِ صدایت؟
ای گیاهِ جادویی، آخر چه خواهم چید از تو
یک گُلِ سُرخ از دهانت؟ یا دو برگ از چشمهایت؟
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دستهایم را بگیر ای دوست! دلتنگم برایت
قسمتِ من باد، هر دردی که سهمی داری از آن
من به جایِ تو، الا، آه ای به جانِ من بلایت
همدهان و همنفس با من اگر باشی، نِیِ من!
خوشترین آوازها را میکشم بیرون زِ نایت
خونِ سُرخِ ارغوانم، شیر شُد سروِ روانم!
تا تو را در بر نشانم، همچنان سبز است، جایت
تا تو نگذاری قدم بر خاکِ ره، میگُسترانم
صفحه صفحه، شعرهای تازهام را زیرِ پایت
ای کتابِ وسوسه! کو فرصتِ دلخواه و درخور
تا بخوانم خط به خط، از ابتدا، تا انتهایت
عشقِ من! با همان روزِ بهاری باش، امّا
آفتابی باد و بیرگبارِ بیتابی، هوایت
پای در راهِ توام با توشهٔ بیم و امیدم
تا کُجایم میکشاند این بیابان، در نهایت
جامهٔ پیوند؟ یا پیراهنِ هجران؟ خود ای جان!
من چه خواهم بافت با ابریشمِ خامِ صدایت؟
ای گیاهِ جادویی، آخر چه خواهم چید از تو
یک گُلِ سُرخ از دهانت؟ یا دو برگ از چشمهایت؟
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای گیسوانِ رهایِ تو، از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمهسارانِ صافِ سَحر باصفاتر
با تو برایِ چه از غُربتِ دستهایم بگویم؟
ای دوست! ای از غمِ غُربتِ من به من، آشناتر
من با تو از هیچ، از هیچ طوفان هراسی ندارم
ای ناخدایِ وُجودِ من! ای از خُدایان خداتر!
سرشانههایت به جلوه در آن طُرفه پیراهنِ سبز
از خرمنِ یاس در بسترِ سبزهها، دلرُباتر
ای خندههای زُلالِ تو در گوشِ ذرّاتِ جانم
از ریزشِ مَی به جام، آسمانیتر و خوشصداتر
بُگذار رازِ دلم را بدانی:« تو را دوست دارم»
ای با من از رازهایم، صمیمیتر و بیریاتر!
آری تو را دوست دارم وَ گر این سُخن باوُرت نیست،
اینک نگاهِ ستایشگرم از زبانم رساتر!
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چشمانت از چشمهسارانِ صافِ سَحر باصفاتر
با تو برایِ چه از غُربتِ دستهایم بگویم؟
ای دوست! ای از غمِ غُربتِ من به من، آشناتر
من با تو از هیچ، از هیچ طوفان هراسی ندارم
ای ناخدایِ وُجودِ من! ای از خُدایان خداتر!
سرشانههایت به جلوه در آن طُرفه پیراهنِ سبز
از خرمنِ یاس در بسترِ سبزهها، دلرُباتر
ای خندههای زُلالِ تو در گوشِ ذرّاتِ جانم
از ریزشِ مَی به جام، آسمانیتر و خوشصداتر
بُگذار رازِ دلم را بدانی:« تو را دوست دارم»
ای با من از رازهایم، صمیمیتر و بیریاتر!
آری تو را دوست دارم وَ گر این سُخن باوُرت نیست،
اینک نگاهِ ستایشگرم از زبانم رساتر!
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دوستم بدار، ای زن! ای زنِ بهارآمیز!
خرمن گلِ سرخم، رویِ دامن پاییز!
ای زنِ بدیع، ای بکر! ای همیشهات هر فکر
دلنشینِ دور از ذهن، دلکشِ شگفتانگیز
ای گلِ تمام! ای یار! ای دمیده پیشت خوار
هر بنفشهٔ نوخط، هر شکوفهٔ نوخیز
ای زنِ درخشان تر! ای بلورها، یکسر
در شعاعِ الماست، بی درخشش و ناچیز
کج کن و مریزت را، تا چه وقت خواهیداشت؟
ای به ناز و تمکینت، کرده آتشِ من تیز!
بیگمان شتابِ من- هُرمِ آفتابِ من-
آب میکند روزی، برفهای این پرهیز
روزِ آنکه خواهمگفت، با تو: آه! عشق آمد!
عشق آمد و در زد! میزبانِ ما! برخیز
تا من و تو و عشقیم، بی خیال و دور از بیم
خیز و می به ساغر کن، خیز و گُل به بستر ریز
رویِ سینهام خم شو، نعل ریز و بازیکن
خوب ترکتازی کن، با دو گیسویِ شبدیز
مثل بازِ خوشوقتی، گه به شانهام بنشین
مثلِ طوقِ خوشبختی، گه به گردنم آویز
***
زود و دیر دارد این، سوز و سوخت، اما، نه!
وقت و عشق، در راهند، وین تو دانی و من نیز.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خرمن گلِ سرخم، رویِ دامن پاییز!
ای زنِ بدیع، ای بکر! ای همیشهات هر فکر
دلنشینِ دور از ذهن، دلکشِ شگفتانگیز
ای گلِ تمام! ای یار! ای دمیده پیشت خوار
هر بنفشهٔ نوخط، هر شکوفهٔ نوخیز
ای زنِ درخشان تر! ای بلورها، یکسر
در شعاعِ الماست، بی درخشش و ناچیز
کج کن و مریزت را، تا چه وقت خواهیداشت؟
ای به ناز و تمکینت، کرده آتشِ من تیز!
بیگمان شتابِ من- هُرمِ آفتابِ من-
آب میکند روزی، برفهای این پرهیز
روزِ آنکه خواهمگفت، با تو: آه! عشق آمد!
عشق آمد و در زد! میزبانِ ما! برخیز
تا من و تو و عشقیم، بی خیال و دور از بیم
خیز و می به ساغر کن، خیز و گُل به بستر ریز
رویِ سینهام خم شو، نعل ریز و بازیکن
خوب ترکتازی کن، با دو گیسویِ شبدیز
مثل بازِ خوشوقتی، گه به شانهام بنشین
مثلِ طوقِ خوشبختی، گه به گردنم آویز
***
زود و دیر دارد این، سوز و سوخت، اما، نه!
وقت و عشق، در راهند، وین تو دانی و من نیز.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
آهای تو که یه«جونم» ِت، هزار تا جون بها داره!
بُکش منو، با لبی که بوسهشو خونبها داره
بذار حسودی بُکُشه رقیبُ، وقتی میکُشه
سرش تو کارِ خودشه، چیکار به کارِ ما داره؟
سرت سلامت اگه باز میخونهها، بسته شدن
با چشمِ مستِ تو آخه، به می کی اعتنا داره؟
اینـهمه مهربونی رو، از تو چطور باور کنم؟
تو این قحطِ وفا که عشق، صورتِ کیمیا داره
حرفِ من و تو رو نزن، ای من و تو یه جون، دو تن!
بدون که از تو عاشقت، فقط سری سوا داره
خوشگلا خوشگلن ولی، باز تو نمیشن، کی میگه
خوشگل خالی ربطی با، خوشگلِ خوشگلا داره؟!
که گفته ماه و زهره رو، که شکلِ چشمایِ توان؟
چه دَخلی خورشیدایِ تو، به اون ستارهها داره؟
قصّهٔ من با تنِ تو، قصّهٔ آب و ماهییه
و گرنه کی یه خوابیدن، اینـهمه ماجرا داره؟
من خودمم نمیدونم که از کی عاشقت شدم
چیزی که انتها نداشت، چهطوری ابتدا داره؟
نترس از اینکه عشقِ من با تو یهروز تموم بشه
چیزی که ابتدا نداشت، چهطوری انتها داره؟
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
بُکش منو، با لبی که بوسهشو خونبها داره
بذار حسودی بُکُشه رقیبُ، وقتی میکُشه
سرش تو کارِ خودشه، چیکار به کارِ ما داره؟
سرت سلامت اگه باز میخونهها، بسته شدن
با چشمِ مستِ تو آخه، به می کی اعتنا داره؟
اینـهمه مهربونی رو، از تو چطور باور کنم؟
تو این قحطِ وفا که عشق، صورتِ کیمیا داره
حرفِ من و تو رو نزن، ای من و تو یه جون، دو تن!
بدون که از تو عاشقت، فقط سری سوا داره
خوشگلا خوشگلن ولی، باز تو نمیشن، کی میگه
خوشگل خالی ربطی با، خوشگلِ خوشگلا داره؟!
که گفته ماه و زهره رو، که شکلِ چشمایِ توان؟
چه دَخلی خورشیدایِ تو، به اون ستارهها داره؟
قصّهٔ من با تنِ تو، قصّهٔ آب و ماهییه
و گرنه کی یه خوابیدن، اینـهمه ماجرا داره؟
من خودمم نمیدونم که از کی عاشقت شدم
چیزی که انتها نداشت، چهطوری ابتدا داره؟
نترس از اینکه عشقِ من با تو یهروز تموم بشه
چیزی که ابتدا نداشت، چهطوری انتها داره؟
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تو نیستی و نمیبینی
که سقف روی سرم دارد
خراب میشود و جز شب
بر این خرابه نمیبارد...
نیا به خانهی خاموشم
نیا به دیدن مردی که
نخواست بخت سیاهش را
به روی دوش تو بگذارد
چه فرق میکند این شبها
کجای پنجرهام هستند؟
و یا چه فایده این باران
تو را برای چه میبارد؟
مرا نبین که نمیخواهم
مرا ببینی و برگردی
نیا که دیدن تنهایی
تو را دوباره نیازارد
گلی نمانده، سرت خالیست
سری نمانده و دستم را
ببین که باز در انکارِ
گلوله است که میکارد
تو هم خیال نکن داری
به سقف تازه میاندیشی
به یک جنازه میاندیشی
که گور کهنهتری دارد
صدای باد نمیآید
هزارسالگیام اینجاست،
و جز تو عقربههایم را
کسی نمانده که بشمارد
میان من، که نمیمیرم
و مردگانِ تو فرقی هست
کسی به جز من دیوانه
تو را به یاد نمی آرد
تو را به یاد نیاوردم
همین خرابه، همین خانه
خدا نخواسته، میترسم
مرا به یاد تو بسپارد ...
#حسین_صفا
@asheghanehaye_fatima
که سقف روی سرم دارد
خراب میشود و جز شب
بر این خرابه نمیبارد...
نیا به خانهی خاموشم
نیا به دیدن مردی که
نخواست بخت سیاهش را
به روی دوش تو بگذارد
چه فرق میکند این شبها
کجای پنجرهام هستند؟
و یا چه فایده این باران
تو را برای چه میبارد؟
مرا نبین که نمیخواهم
مرا ببینی و برگردی
نیا که دیدن تنهایی
تو را دوباره نیازارد
گلی نمانده، سرت خالیست
سری نمانده و دستم را
ببین که باز در انکارِ
گلوله است که میکارد
تو هم خیال نکن داری
به سقف تازه میاندیشی
به یک جنازه میاندیشی
که گور کهنهتری دارد
صدای باد نمیآید
هزارسالگیام اینجاست،
و جز تو عقربههایم را
کسی نمانده که بشمارد
میان من، که نمیمیرم
و مردگانِ تو فرقی هست
کسی به جز من دیوانه
تو را به یاد نمی آرد
تو را به یاد نیاوردم
همین خرابه، همین خانه
خدا نخواسته، میترسم
مرا به یاد تو بسپارد ...
#حسین_صفا
@asheghanehaye_fatima
زنی چنین که تویی، جُز تو هیچکس، زن نیست
و گر زن است، پسندیدهٔ دلِ من نیست
زنی چنین که تویی، ای که چون تو، هیچ زنی
بی بینیازی و بیزینتی مزیّن نیست
طراز و طرح و تراشش، نیایدم به نظر
اگر تلألؤ جانی چو تو در آن تن نیست
گُلی است با تو به نامِ لب و دهن که چون او
یکی به سفرهِٔ گُلهای سرخِ ارژن نیست
نگاه دار دلم را، برایِ آنچه در اوست
که ساغرِ غمِ تو، درخورِ شکستن نیست
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
و گر زن است، پسندیدهٔ دلِ من نیست
زنی چنین که تویی، ای که چون تو، هیچ زنی
بی بینیازی و بیزینتی مزیّن نیست
طراز و طرح و تراشش، نیایدم به نظر
اگر تلألؤ جانی چو تو در آن تن نیست
گُلی است با تو به نامِ لب و دهن که چون او
یکی به سفرهِٔ گُلهای سرخِ ارژن نیست
نگاه دار دلم را، برایِ آنچه در اوست
که ساغرِ غمِ تو، درخورِ شکستن نیست
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تلاقیِ بهشکوهِ مَه و معمّایی
تراکمِ همهٔ رازهایِ دنیایی
به هیچ سلسلهٔ خاکیان نمیمانی
تو از کدامین دنیایِ تازه میآیی؟
عصیرِ دفترِ«حافظ»؟ شرابِ شیرازی؟
چه هستی آخِر؟ کاینگونه گرم و گیرایی؟
تو از قبیلهٔ سوزانِ آتشی، شاید
چنین که سرکش و پاک و بلند بالایی
مرا به گردش صد قصّه میبَرَد چَشمت
تو کیستی؟ زِ پریهایِ داستانهایی؟
شعاعِ نوری بر تپّه هایِ روشنِ موج
تو دخترِ فلقیّ و عروسِ دریایی
نسیمِ سبزی از جلگههایِ تخدیری
گُلِ سپیدی، بر آبهایِ رویایی
فروغباری، خونِ نظیفِ خورشیدی
شکوهمندی، روحِ بزرگِ صحرایی
تو مثلِ خندهٔ گُل، مثلِ خوابِ پروانه
تو مثلِ آنچه که ناگفتنی است، زیبایی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانهترین لحظهٔ تماشایی.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تراکمِ همهٔ رازهایِ دنیایی
به هیچ سلسلهٔ خاکیان نمیمانی
تو از کدامین دنیایِ تازه میآیی؟
عصیرِ دفترِ«حافظ»؟ شرابِ شیرازی؟
چه هستی آخِر؟ کاینگونه گرم و گیرایی؟
تو از قبیلهٔ سوزانِ آتشی، شاید
چنین که سرکش و پاک و بلند بالایی
مرا به گردش صد قصّه میبَرَد چَشمت
تو کیستی؟ زِ پریهایِ داستانهایی؟
شعاعِ نوری بر تپّه هایِ روشنِ موج
تو دخترِ فلقیّ و عروسِ دریایی
نسیمِ سبزی از جلگههایِ تخدیری
گُلِ سپیدی، بر آبهایِ رویایی
فروغباری، خونِ نظیفِ خورشیدی
شکوهمندی، روحِ بزرگِ صحرایی
تو مثلِ خندهٔ گُل، مثلِ خوابِ پروانه
تو مثلِ آنچه که ناگفتنی است، زیبایی
چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟
که جاودانهترین لحظهٔ تماشایی.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای بوی دوست! شب همه شب در بر منی
یادِ مدامِ حافظهِٔ بسترِ منی
ای دوست! ای خیال خوش! ای خواب خوشترین!
تا زندهام، تو زندهترین در سر منی
افلاک را به خاک، تو آموختی ز عشق
پرواز من تویی که تو بال و پر منی
آفاق جانم از تو سحر در سحر شدهست
ای مشرقِ من! ای که سحر گستر منی
بینام تو مباد مرا نامهای که تو
شعر مکرّر همهٔ دفتر منی
***
اردیبهشت خوش، شب و شعر و شراب خوش
امّا نه بی تو، کز همگان خوش تر منی
بیتو بهار و هر چه در او، نیست باورم
ای سبزه رو! که سبزترین باور منی
خاک از بهار اگر، تن خاکیم از تو یافت،
این جان تازه، ای که بهار آور منی
مینوشمت به شادی آنکس که جز تو نیست
ای بادهٔ همیشه که سکر آور منی
هر جرعهای که میخورم از تو مُعطّر است
برگ گلی، رها شده در ساغر منی.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
یادِ مدامِ حافظهِٔ بسترِ منی
ای دوست! ای خیال خوش! ای خواب خوشترین!
تا زندهام، تو زندهترین در سر منی
افلاک را به خاک، تو آموختی ز عشق
پرواز من تویی که تو بال و پر منی
آفاق جانم از تو سحر در سحر شدهست
ای مشرقِ من! ای که سحر گستر منی
بینام تو مباد مرا نامهای که تو
شعر مکرّر همهٔ دفتر منی
***
اردیبهشت خوش، شب و شعر و شراب خوش
امّا نه بی تو، کز همگان خوش تر منی
بیتو بهار و هر چه در او، نیست باورم
ای سبزه رو! که سبزترین باور منی
خاک از بهار اگر، تن خاکیم از تو یافت،
این جان تازه، ای که بهار آور منی
مینوشمت به شادی آنکس که جز تو نیست
ای بادهٔ همیشه که سکر آور منی
هر جرعهای که میخورم از تو مُعطّر است
برگ گلی، رها شده در ساغر منی.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
وقتی تو در میزنی، من دلم پر میزند
میگوید: آه، بگشا! عشق است در میزند
میآیی، مینشینی، روبرویِ من، آنگاه
بهار، گُل میدهد، خورشید، سر میزند
تا دیگران بجنبند، نگاهِ تشنهِٔ من
در میخانهٔ چشمت، دو، سه ساغر میزند
شوقِ تو دارد، اما، رخصتِ پروازش نیست
پشتِ دهانِ عشقم، بوسه پرپر میزند
در طیفِ پیراهنت، به چه میماند تنت؟
گُلِ یاسی که گاهی، به نیلوفر میزند
چه رمز و رازی دارد، سازت؟ که مایهای را
صد بار، اگر میزند، نامکرّر میزند
همنوازی میکند، چشمت با چشمم، امّا
هر راهی را نگاهت، دلنشینتر میزند
***
دهانت حرفی دارد، با دیگران و چشمت
با من و تنها با من، حرفی دیگر میزند
حرفی که معنیاش را، تنها جفتت میفهمد
مانندِ بقبقویی، که کبوتر میزند
از تو میسوزم، امّا، نمیمیرم که قُقنوس
نبضِ دوباره زاییش، در خاکستر میزند.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
میگوید: آه، بگشا! عشق است در میزند
میآیی، مینشینی، روبرویِ من، آنگاه
بهار، گُل میدهد، خورشید، سر میزند
تا دیگران بجنبند، نگاهِ تشنهِٔ من
در میخانهٔ چشمت، دو، سه ساغر میزند
شوقِ تو دارد، اما، رخصتِ پروازش نیست
پشتِ دهانِ عشقم، بوسه پرپر میزند
در طیفِ پیراهنت، به چه میماند تنت؟
گُلِ یاسی که گاهی، به نیلوفر میزند
چه رمز و رازی دارد، سازت؟ که مایهای را
صد بار، اگر میزند، نامکرّر میزند
همنوازی میکند، چشمت با چشمم، امّا
هر راهی را نگاهت، دلنشینتر میزند
***
دهانت حرفی دارد، با دیگران و چشمت
با من و تنها با من، حرفی دیگر میزند
حرفی که معنیاش را، تنها جفتت میفهمد
مانندِ بقبقویی، که کبوتر میزند
از تو میسوزم، امّا، نمیمیرم که قُقنوس
نبضِ دوباره زاییش، در خاکستر میزند.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
شبی که میگذرد با تو بیکران خوشتر
که پایبند تو، وارسته از زمان خوشتر
برای مستی و دیوانگی، می و افیون
خوش اند هر دو و چشمت ز هر دوان خوش تر
ز گونه و لب تو، بوسه بر کدام زنم؟
که خوش تر است از آن این و این از آن خوش تر
ستاره و گل و آیینه و تو، جمله خوشید
ولی تو از همگان در میانشان خوش تر
درآ، به چشم من ای شوکت زمینی تو
به جلوه ازهمه خوبان آسمان خوش تر
مرا صدا بزن آه! ای مرا صدا زدنت
هم از ترنّم بال فرشتگان خوش تر
زِ عشقهای جوانی عزیزتر دارم
ترا، که گرمیِ خورشید درخزان خوشتر.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که پایبند تو، وارسته از زمان خوشتر
برای مستی و دیوانگی، می و افیون
خوش اند هر دو و چشمت ز هر دوان خوش تر
ز گونه و لب تو، بوسه بر کدام زنم؟
که خوش تر است از آن این و این از آن خوش تر
ستاره و گل و آیینه و تو، جمله خوشید
ولی تو از همگان در میانشان خوش تر
درآ، به چشم من ای شوکت زمینی تو
به جلوه ازهمه خوبان آسمان خوش تر
مرا صدا بزن آه! ای مرا صدا زدنت
هم از ترنّم بال فرشتگان خوش تر
زِ عشقهای جوانی عزیزتر دارم
ترا، که گرمیِ خورشید درخزان خوشتر.
#حسین_منزوی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
پاییزِ کوچکِ من،
گنجایشِ هزار بهار،
گنجایشِ هزار شکفتن دارد؛
پاییز کوچک من،
دنیایِ سازشِ همه رنگهاست
با یکدیگر . . .
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
پاییزِ کوچکِ من،
گنجایشِ هزار بهار،
گنجایشِ هزار شکفتن دارد؛
پاییز کوچک من،
دنیایِ سازشِ همه رنگهاست
با یکدیگر . . .
#حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima