.
گلها وقت پژمردن
به سمت ساقهشان خم میشوند؛
میدانی...
این واقعیت تنهاییست
#سزایی_کاراکُچ
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
گلها وقت پژمردن
به سمت ساقهشان خم میشوند؛
میدانی...
این واقعیت تنهاییست
#سزایی_کاراکُچ
ترجمه: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
آدمی گاهی چنان دلتنگ کسی میشود
که اگر او از این دلتنگی باخبر شود
شرمسار خواهد شد.
#عزیز_نسین
برگردان: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
که اگر او از این دلتنگی باخبر شود
شرمسار خواهد شد.
#عزیز_نسین
برگردان: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
کم دوست داشتن را
بلد نیستم.
تمام زخمهای من
از دوست داشتنهای زیاد من است.
#دیدم_ماداک
برگردان:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
بلد نیستم.
تمام زخمهای من
از دوست داشتنهای زیاد من است.
#دیدم_ماداک
برگردان:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
.
نشست تو ماشین؛ دستاش می لرزید، بخاری رو روشن کردم.
گفت ابراهیم، ماشینت بوی دریا میده...
گفتم ماهی خریده بودم.
گفت ماهی مُرده که بوی دریا نمیده!
گفتم هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه...
گفت من بمیرم بوی تو رو میدم؟
شیشه رو کمی دادم پایین و با انگشتم زدم به سیگار تا خاکسترش بیوفته بیرون. گفتم تو هیچوقت نمیمیری، لااقل برا من...
گفت تو بمیری بوی چی میدی؟
گفتم تا حالا پرنده به آسمون گره زدی؟
گفت نه، گفتم من بوی پرنده ای رو میدم که آسمونش رو گم کرده بود، گفتم تو اولین بار منو به آسمانی که نداشتم گره زدی، من بعد مرگ بوی مه و ابر، بوی بارون، بوی ماهِ کامل رو خواهم داد، بوی یه روز برفی رو که دستات برای همیشه تو جیب های پالتو من گم شد.. بوی جاده های تکاب به بیجار، بوی دارچین، بوی تمام کودکانی که کنار گردنت به خواب رفته بودند، کودکانی که خواهران کوچک تو و بازمانده های لب های من از جنگ جهانیِ بوسیدنت بود...
گفت ابراهیم بس کن اشکم در اومد و ماشین توو بخار نفس های گرم و گریه هاش گم شد...
#سیامک_تقی_زاده
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
نشست تو ماشین؛ دستاش می لرزید، بخاری رو روشن کردم.
گفت ابراهیم، ماشینت بوی دریا میده...
گفتم ماهی خریده بودم.
گفت ماهی مُرده که بوی دریا نمیده!
گفتم هر چیزی موقع مرگ بوی اون جایی رو میده که دلتنگشه...
گفت من بمیرم بوی تو رو میدم؟
شیشه رو کمی دادم پایین و با انگشتم زدم به سیگار تا خاکسترش بیوفته بیرون. گفتم تو هیچوقت نمیمیری، لااقل برا من...
گفت تو بمیری بوی چی میدی؟
گفتم تا حالا پرنده به آسمون گره زدی؟
گفت نه، گفتم من بوی پرنده ای رو میدم که آسمونش رو گم کرده بود، گفتم تو اولین بار منو به آسمانی که نداشتم گره زدی، من بعد مرگ بوی مه و ابر، بوی بارون، بوی ماهِ کامل رو خواهم داد، بوی یه روز برفی رو که دستات برای همیشه تو جیب های پالتو من گم شد.. بوی جاده های تکاب به بیجار، بوی دارچین، بوی تمام کودکانی که کنار گردنت به خواب رفته بودند، کودکانی که خواهران کوچک تو و بازمانده های لب های من از جنگ جهانیِ بوسیدنت بود...
گفت ابراهیم بس کن اشکم در اومد و ماشین توو بخار نفس های گرم و گریه هاش گم شد...
#سیامک_تقی_زاده
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
سپس شب میشد
و ما به ستارهها خیره میشدیم
تو
دنبال بزرگترین ستاره میگشتی
و من غرق در تو
پیِ چشمانت میگشتم
سردمان میشد
اما زیبا بود
آن روزهای دیر و دور
آن عاشقانهها که دیگر کهنه شدهاند.
#تورگوت_اویار
برگردان: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
و ما به ستارهها خیره میشدیم
تو
دنبال بزرگترین ستاره میگشتی
و من غرق در تو
پیِ چشمانت میگشتم
سردمان میشد
اما زیبا بود
آن روزهای دیر و دور
آن عاشقانهها که دیگر کهنه شدهاند.
#تورگوت_اویار
برگردان: #سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
کم دوست داشتن را
بلد نیستم.
تمام زخمهای من
از دوست داشتنهای زیاد من است.
#دیدم_ماداک
برگردان:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima
بلد نیستم.
تمام زخمهای من
از دوست داشتنهای زیاد من است.
#دیدم_ماداک
برگردان:
#سیامک_تقی_زاده
@asheghanehaye_fatima