...
من دیگر باور دارم فقط یک بار در عمر عشقی می آید، حریق میشود و تو را آتش میزند. پس از آن عشق خانه برانداز، اگر جان به در ببری، عشق های بعد از آن حریق، کپی آن عشق خانمان برانداز اول است. این عشق هایی که می آیند و می روند، دیگر نه شعله دارند، نه شور. فقط عادت است، عادتی که شاید مدام تکرار شود.
📚آپارتمان دریا
👤#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
من دیگر باور دارم فقط یک بار در عمر عشقی می آید، حریق میشود و تو را آتش میزند. پس از آن عشق خانه برانداز، اگر جان به در ببری، عشق های بعد از آن حریق، کپی آن عشق خانمان برانداز اول است. این عشق هایی که می آیند و می روند، دیگر نه شعله دارند، نه شور. فقط عادت است، عادتی که شاید مدام تکرار شود.
📚آپارتمان دریا
👤#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
.
از تو کبریتی خواستم
که شب را روشن کنم
تا پله ها و تو را گم نکنم
کبریت را که افروختم ، آغاز پیری بود
گفتم دستانت را به من بسپار
که زمان کهنه شود
و بایستد
دستانت را به من سپردی
زمان کهنه شد
و مُرد..
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
از تو کبریتی خواستم
که شب را روشن کنم
تا پله ها و تو را گم نکنم
کبریت را که افروختم ، آغاز پیری بود
گفتم دستانت را به من بسپار
که زمان کهنه شود
و بایستد
دستانت را به من سپردی
زمان کهنه شد
و مُرد..
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
تا همهی ما در پاییز،
در گلهای داوودی غرق نشدیم
تند پارو بزن!
درد میآید و میرود
اما
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است.
تند پارو بزن
تا عمر به پایان نرسیده است ...
#احمدرضا_احمدی☘
@asheghanehaye_fatima
در گلهای داوودی غرق نشدیم
تند پارو بزن!
درد میآید و میرود
اما
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است.
تند پارو بزن
تا عمر به پایان نرسیده است ...
#احمدرضا_احمدی☘
@asheghanehaye_fatima
تا همهی ما در پاییز،
در گلهای داوودی غرق نشدیم
تند پارو بزن!
درد میآید و میرود
اما
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است.
تند پارو بزن
تا عمر به پایان نرسیده است ...
#احمدرضا_احمدی☘
📸 #فاطیما
@asheghanehaye_fatima
در گلهای داوودی غرق نشدیم
تند پارو بزن!
درد میآید و میرود
اما
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است.
تند پارو بزن
تا عمر به پایان نرسیده است ...
#احمدرضا_احمدی☘
📸 #فاطیما
@asheghanehaye_fatima
.
برای نوشیدن یک فنجان چای
از پاییز
از خیابانهای پر برگ
از کوچههای تنگ و تاریک
از میدانهای پرهیاهو
از پلههای نمور
از اتاقهای متروک
گذشتند
به فنجان چای
رسیدند
چای سرد شده بود!
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
برای نوشیدن یک فنجان چای
از پاییز
از خیابانهای پر برگ
از کوچههای تنگ و تاریک
از میدانهای پرهیاهو
از پلههای نمور
از اتاقهای متروک
گذشتند
به فنجان چای
رسیدند
چای سرد شده بود!
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
.
دری به زمستان باز کن
تا سپیدی برفها
به ما امید زنده ماندن بدهد.
ما گرما نمیخواهیم
ما امید میخواهیم
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
دری به زمستان باز کن
تا سپیدی برفها
به ما امید زنده ماندن بدهد.
ما گرما نمیخواهیم
ما امید میخواهیم
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
خانه کوچک بود
در خلوتیِ خانه
از میان همهی عادتها
و سوگندها
فقط تو را صدا کردم
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
در خلوتیِ خانه
از میان همهی عادتها
و سوگندها
فقط تو را صدا کردم
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
گفتم دست هایت را
برای من بگذار و برو؛
من مىتوانم بدون تو
با سایههای دستهای تو
روی دیوار زندگی کنم!
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
برای من بگذار و برو؛
من مىتوانم بدون تو
با سایههای دستهای تو
روی دیوار زندگی کنم!
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
از دستان من نیاموختی
که من برای خوشبختی تو
چه قدر ناتوانم
من خواستم با ابیات پراکندهی شعر
تو را خوشبخت کنم
آسمان هم نمیتوانست ما را تسلی دهد
خوشبختی را من همیشه به پایان هفته
به پایان ماه و به پایان سال موکول میکردم
هفته پایان مییافت
ماه پایان مییافت
سال پایان مییافت
هنوز در آستانهی در
در کوچه بودیم ، پیوسته ساعت را نگاه میکردم
که کسی خوشبختی و جامهای نو به ارمغان بیاورد
روزها چه سنگدل بر ما میگذشت
ما با سنگدلی خویش را در آینه نگاه میکردیم
چه فرسوده و پیر شده بودیم
میخواستیم
با دانههای بادام و خاکسترهای سرد که
از شب مانده بود خود را تسلی دهیم
همیشه در هراس بودیم
کسی در خانهی ما را بزند و ما در خواب باشیم
چهقدر میتوانستیم بیدار باشیم
یک شب پاییزی
که بادهای پاییزی همهی برگهای درختان را بر زمین
ریختند
به زیر برگها رفتیم
و برای همیشه خوابیدیم
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
که من برای خوشبختی تو
چه قدر ناتوانم
من خواستم با ابیات پراکندهی شعر
تو را خوشبخت کنم
آسمان هم نمیتوانست ما را تسلی دهد
خوشبختی را من همیشه به پایان هفته
به پایان ماه و به پایان سال موکول میکردم
هفته پایان مییافت
ماه پایان مییافت
سال پایان مییافت
هنوز در آستانهی در
در کوچه بودیم ، پیوسته ساعت را نگاه میکردم
که کسی خوشبختی و جامهای نو به ارمغان بیاورد
روزها چه سنگدل بر ما میگذشت
ما با سنگدلی خویش را در آینه نگاه میکردیم
چه فرسوده و پیر شده بودیم
میخواستیم
با دانههای بادام و خاکسترهای سرد که
از شب مانده بود خود را تسلی دهیم
همیشه در هراس بودیم
کسی در خانهی ما را بزند و ما در خواب باشیم
چهقدر میتوانستیم بیدار باشیم
یک شب پاییزی
که بادهای پاییزی همهی برگهای درختان را بر زمین
ریختند
به زیر برگها رفتیم
و برای همیشه خوابیدیم
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
تمام دست تو روز است
و چهرهات گرما
نه سکوت دعوت میکند
و نه دیر است
دیگر باید حضور داشت
در روز
در خبر
در رگ
و در مرگ... از عشق
اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
برای خود صدا کنیم
تصنیفها را بخوانیم
که دیگر زخمهامان بوی بهار گرفت.
بمان:
که برگ خانهام را به خواب دادهای
فندق بهارم را به باد
و رنگ چشمانم را به آب.
تفنگی که اکنون تفنگ نیست،
و گلولهیی که در قصهها
عتیقه شده است
روبروی کبوتران
تشنگی پرندگان را دارد.
#احمدرضا_احمدی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
و چهرهات گرما
نه سکوت دعوت میکند
و نه دیر است
دیگر باید حضور داشت
در روز
در خبر
در رگ
و در مرگ... از عشق
اگر به زبان آمدیم فصلی را باید
برای خود صدا کنیم
تصنیفها را بخوانیم
که دیگر زخمهامان بوی بهار گرفت.
بمان:
که برگ خانهام را به خواب دادهای
فندق بهارم را به باد
و رنگ چشمانم را به آب.
تفنگی که اکنون تفنگ نیست،
و گلولهیی که در قصهها
عتیقه شده است
روبروی کبوتران
تشنگی پرندگان را دارد.
#احمدرضا_احمدی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بوی هجرت میآید:
بالش من پر آواز پر چلچلههاست.
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد.
باید امشب بروم.
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم.
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
#سهراب_سپهری🖊
#احمدرضا_احمدی 🎤@asheghanehaye_fatima
بالش من پر آواز پر چلچلههاست.
صبح خواهد شد
و به این کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد.
باید امشب بروم.
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم.
هیچ چشمی، عاشقانه به زمین خیره نبود.
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد.
#سهراب_سپهری🖊
#احمدرضا_احمدی 🎤@asheghanehaye_fatima
می خواهم بخوابم
پرندهای به پنجرهی من نوک میزند
از پنجره با حرمان جهان را نگاه میکنم
جهان ناگهان غرق در شکوفهها ، گلهای شقایق و بنفشه است
پنجره را باز میگذارم
باران میبارد
در باران میگویم
بهار را یافتم
بهار آمد...
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
پرندهای به پنجرهی من نوک میزند
از پنجره با حرمان جهان را نگاه میکنم
جهان ناگهان غرق در شکوفهها ، گلهای شقایق و بنفشه است
پنجره را باز میگذارم
باران میبارد
در باران میگویم
بهار را یافتم
بهار آمد...
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
از هر لیوانی که آب نوشیدم
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود؟
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
طعم لبان تو و پاییزی
که تو در آن به جا ماندی به یادم بود
فراموشی پس از فراموشی
اما
چرا طعم لبان تو و پاییزی که تو در آن
گم شدی در خانه مانده بود؟
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
"من ندانسته
در یک صبحگاهِ تابستانی
راهم را بر گندمزار
به دوزخ
به بهشت
متوقف میکنم
و به خانهی تو میآیم.."
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
در یک صبحگاهِ تابستانی
راهم را بر گندمزار
به دوزخ
به بهشت
متوقف میکنم
و به خانهی تو میآیم.."
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
تا همه ما در پاییز
در گلهای داوودی غرق نشدیم
تند پارو بزن
درد میآید و میرود
اما
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است.
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
در گلهای داوودی غرق نشدیم
تند پارو بزن
درد میآید و میرود
اما
پاییز پشت پنجره
استوار ایستاده است.
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
.
مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مدادرنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند
چشمانم را گلمیخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکی ست بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که زیر سایهی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجرههاست.
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima
مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مدادرنگی بسازید
گوشهایم را بگذارید
تا در میان گلبرگهای صدا پاسداری کنند
چشمانم را گلمیخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکی ست بیاویزید
در سینهام بذر مهر بپاشید
تا کودکان خسته از الفبا
در مرغزارهایم بازی کنند
مرا نکاوید
واژه بودم
زنجیر کلمات گشتم
سخنی نوشتم که دیگران
با آرامش بخوانند
من اکنون بذری درستکار گشتهام
مرا بکارید
در زمینی استوار جایم دهید
نه در جنگلی که زیر سایهی درختان معیوب باشم
جای من در کنار پنجرههاست.
#احمدرضا_احمدی
@asheghanehaye_fatima