@asheghanehaye_fatima
پيش ازين، پيش ازين كه آه شوم
زندگی سخت رقّتآور بود
آنچه زاييده بودم از اندوه
گلّهای سينهسرخ بيسر بود
خواب ميديدیام كه روزِ شكار
گلّهای سينهسرخ را زدهای
و سپس غلت میزدی روی
رختخوابی كه مملو از پر بود
پيش ازين، پيش ازين كه ماه شوی
جزر و مدّی نمینواخت مرا
چونكه دريا درون يك بطری
روی امواج خود شناور بود
پيش ازين، پيش از اين كه زن بشوی
مرده بودی، و من در آغوشت
طفل بي مادری كه چشمانش
تا ابد مثل پوشكش تر بود
يادم آمد گلابدان بودی
وقتی افتاده بودی از منِ دست
يادم آمد گلابدان كه شكست
شهر تا مدتی معطّر بود
يادم آمد كسی به جز تو نبود
كه تو را تنگ در بغل بكشد
يادم آمد كه خواهرت بودی
و خودت با خودت برادر بود
آرزوهای بالدارت را
سربريدی سپس رها كردی
تا به هم بپّرند در قفسی
كه از اعماق خود مكدّر بود
رو به هم وا شديم و بسته شديم
رو به غم وا شديم و بسته شديم
كه بهشتت اگر پر از بن بست
دَرَكت لااقل پر از در بود
[]
كاشکی عشق را زبان سخن...
كاشكی عشق را زبان سخن...
كاشكی عشق را زبان سخن...
كاشكی...
كاشکی ميسّر بود
#حسين_صفا
کتاب #منجنيق
#نشرنيماژ
پيش ازين، پيش ازين كه آه شوم
زندگی سخت رقّتآور بود
آنچه زاييده بودم از اندوه
گلّهای سينهسرخ بيسر بود
خواب ميديدیام كه روزِ شكار
گلّهای سينهسرخ را زدهای
و سپس غلت میزدی روی
رختخوابی كه مملو از پر بود
پيش ازين، پيش ازين كه ماه شوی
جزر و مدّی نمینواخت مرا
چونكه دريا درون يك بطری
روی امواج خود شناور بود
پيش ازين، پيش از اين كه زن بشوی
مرده بودی، و من در آغوشت
طفل بي مادری كه چشمانش
تا ابد مثل پوشكش تر بود
يادم آمد گلابدان بودی
وقتی افتاده بودی از منِ دست
يادم آمد گلابدان كه شكست
شهر تا مدتی معطّر بود
يادم آمد كسی به جز تو نبود
كه تو را تنگ در بغل بكشد
يادم آمد كه خواهرت بودی
و خودت با خودت برادر بود
آرزوهای بالدارت را
سربريدی سپس رها كردی
تا به هم بپّرند در قفسی
كه از اعماق خود مكدّر بود
رو به هم وا شديم و بسته شديم
رو به غم وا شديم و بسته شديم
كه بهشتت اگر پر از بن بست
دَرَكت لااقل پر از در بود
[]
كاشکی عشق را زبان سخن...
كاشكی عشق را زبان سخن...
كاشكی عشق را زبان سخن...
كاشكی...
كاشکی ميسّر بود
#حسين_صفا
کتاب #منجنيق
#نشرنيماژ