نوشتن
اغلب تنها چیز میانِ تو
و امرِ ناممکن است.
هیچ مشروبی،
هیچ عشقی،
و هیچ ثروتی
نمیتواند چنین باشد.
هیچچیز نجاتت نمیدهد
جز نوشتن.
دیوارها را
از فروریختن باز میدارد.
جلوی نزدیک شدن مردم را میگیرد.
تاریکی را فرو میپاشد.
نوشتن
یگانه روانپزشک است
و پرمهرترینِ خدایان.
نوشتن
مرگ را زیرِ نظر میگیرد،
و توقف ندارد.
نوشتن
به خودش
و به درد میخندد.
نوشتن
آخرین امید
و آخرین توضیح است.
آری!
نوشتن چنین است...
#چارلز_بوکفسکی
#شاعر_آمریکا
ترجمه:
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
اغلب تنها چیز میانِ تو
و امرِ ناممکن است.
هیچ مشروبی،
هیچ عشقی،
و هیچ ثروتی
نمیتواند چنین باشد.
هیچچیز نجاتت نمیدهد
جز نوشتن.
دیوارها را
از فروریختن باز میدارد.
جلوی نزدیک شدن مردم را میگیرد.
تاریکی را فرو میپاشد.
نوشتن
یگانه روانپزشک است
و پرمهرترینِ خدایان.
نوشتن
مرگ را زیرِ نظر میگیرد،
و توقف ندارد.
نوشتن
به خودش
و به درد میخندد.
نوشتن
آخرین امید
و آخرین توضیح است.
آری!
نوشتن چنین است...
#چارلز_بوکفسکی
#شاعر_آمریکا
ترجمه:
#مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
هرچه بیشتر اوج بگیری
فشار بر رویت بیشتر میشود.
آنها که تاب میآورند
درمییابند
که فاصلهی بین فراز و فرود
به طرز ناخوشآیندی زیاد است.
آنها که موفق میگردند،
سرّی را درمییابند:
که رازی وجود ندارد.
#چارلز_بوکوفسکی [ Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴–۱۹۲۰ ]
برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
فشار بر رویت بیشتر میشود.
آنها که تاب میآورند
درمییابند
که فاصلهی بین فراز و فرود
به طرز ناخوشآیندی زیاد است.
آنها که موفق میگردند،
سرّی را درمییابند:
که رازی وجود ندارد.
#چارلز_بوکوفسکی [ Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴–۱۹۲۰ ]
برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
■شعر مانند یک شهر است
شعر مانند شهریست
پُر از خیابان و فاضلاب،
پر از قدیسان،
قهرمانان،
گدایان،
دیوانگان.
پر از ابتذال و مشروب.
پر از باران و طوفان و خشکسالی.
شعر شهریست جنگزده.
شعر مانند شهریست
که مدام از ساعت میپرسد چرا چرا؟
شعر شهریست سوزان.
شعر شهریست زیر رگبار تفنگها.
شعر شهریست که سلمانیهایش پر از آدمهای مستِ بدبین است.
شعر شهریست که خدا در آن لخت میراند،
مانند بانو گودایوا.
شعر شهریست که سگها شبها در آن واقواق میکنند،
و به دنبال پرچمها میدوند.
شعر شهریست مملو از شاعران،
که اکثرشان شبیه هماند،
حسود و پرخاشگر.
شعر،
این شهر است اکنون،
پنجاه مایل دورتر از ناکجاآباد،
ساعت نُه و نُه دقیقه صبح،
با مزه مشروب و سیگار،
بدون پلیس،
بدون عشق،
پرسهزنان در خیابان.
این شعر،
این شهر،
با درهای بسته و محصورشده،
تقریبن خالی،
سوگوار،
بیقطرهی اشکی،
در حال پیر شدن،
بیترحم،
این کوههای سرسخت،
اقیانوسی به رنگ شعلههای بنفش،
ماهی
خالی از عظمت،
موسیقی ملایمی از پنجرههای شکسته.
شعر مانند یک شهر است،
شعر یک ملت است،
شعر، کل دنیاست.
حالا من این شعر را زیر شیشه میچسبانم،
تا ویراستار دیوانه با موشکافی آن را بررسی کند،
در حالیکه شب در جای دیگری شروع شده است،
و زنهای خاکستری بیهوش در صف ایستادهاند،
سگها دنبال هم تا خلیج میدوند،
شیپورها چوبههای دار را برپا میکنند،
و آدمهای حقیر در مورد کارهایی که از انجاماش عاجزند یاوهگویی میکنند.
■شاعر: #چارلز_بوکوفسکی [ Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴–۱۹۲۰ ]
■برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
شعر مانند شهریست
پُر از خیابان و فاضلاب،
پر از قدیسان،
قهرمانان،
گدایان،
دیوانگان.
پر از ابتذال و مشروب.
پر از باران و طوفان و خشکسالی.
شعر شهریست جنگزده.
شعر مانند شهریست
که مدام از ساعت میپرسد چرا چرا؟
شعر شهریست سوزان.
شعر شهریست زیر رگبار تفنگها.
شعر شهریست که سلمانیهایش پر از آدمهای مستِ بدبین است.
شعر شهریست که خدا در آن لخت میراند،
مانند بانو گودایوا.
شعر شهریست که سگها شبها در آن واقواق میکنند،
و به دنبال پرچمها میدوند.
شعر شهریست مملو از شاعران،
که اکثرشان شبیه هماند،
حسود و پرخاشگر.
شعر،
این شهر است اکنون،
پنجاه مایل دورتر از ناکجاآباد،
ساعت نُه و نُه دقیقه صبح،
با مزه مشروب و سیگار،
بدون پلیس،
بدون عشق،
پرسهزنان در خیابان.
این شعر،
این شهر،
با درهای بسته و محصورشده،
تقریبن خالی،
سوگوار،
بیقطرهی اشکی،
در حال پیر شدن،
بیترحم،
این کوههای سرسخت،
اقیانوسی به رنگ شعلههای بنفش،
ماهی
خالی از عظمت،
موسیقی ملایمی از پنجرههای شکسته.
شعر مانند یک شهر است،
شعر یک ملت است،
شعر، کل دنیاست.
حالا من این شعر را زیر شیشه میچسبانم،
تا ویراستار دیوانه با موشکافی آن را بررسی کند،
در حالیکه شب در جای دیگری شروع شده است،
و زنهای خاکستری بیهوش در صف ایستادهاند،
سگها دنبال هم تا خلیج میدوند،
شیپورها چوبههای دار را برپا میکنند،
و آدمهای حقیر در مورد کارهایی که از انجاماش عاجزند یاوهگویی میکنند.
■شاعر: #چارلز_بوکوفسکی [ Charles Bukowski | آمریکا، ۱۹۹۴–۱۹۲۰ ]
■برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎼●اجرای آهنگ: «ارغوان»
🎙●خواننده: #علیرضا_قربانی
●شاعر: #سایه
●آهنگساز: #مهیار_علیزاده
🔺اجرا: کنسرت «حریق خزان» | تالار وحدت، مهر ۱۳۹۲ | رهبر ارکستر: #سهراب_کاشف
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
@asheghanehaye_fatima
🎙●خواننده: #علیرضا_قربانی
●شاعر: #سایه
●آهنگساز: #مهیار_علیزاده
🔺اجرا: کنسرت «حریق خزان» | تالار وحدت، مهر ۱۳۹۲ | رهبر ارکستر: #سهراب_کاشف
ارغوان
این چه رازیست که هر بار بهار
با عزای دل ما میآید؟
@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
《با من خیال کن》
اجرا از گروه #پالت
🎤 #امید_نعمتی
ویلنسل: #مهیار_طهماسبی
گیتار: #کاوه_صالحی
با من خیال کن که نشسته ای کنار من
تو قصه گفتی من قصه خوانده ام
با من خیال کن شب از سر گذشت و رفت
بیدار مانده ای بیدار مانده ام
@asheghanehaye_fatima
اجرا از گروه #پالت
🎤 #امید_نعمتی
ویلنسل: #مهیار_طهماسبی
گیتار: #کاوه_صالحی
با من خیال کن که نشسته ای کنار من
تو قصه گفتی من قصه خوانده ام
با من خیال کن شب از سر گذشت و رفت
بیدار مانده ای بیدار مانده ام
@asheghanehaye_fatima
درختی به دستانم وارد شد
شیرهاش از بازوانم بالا رفت
در سینهام رشد کرد
و شاخههایش از تنم بیرون آمد.
درخت، تویی.
خزه، تویی.
بنفشههایی که باد مینوازدشان، تویی.
تو کودکی آن بالا.
و همه اینها در چشم دنیا ابلهانه است.
■شاعر: #ازرا_پاوند [ Ezra Pound • آمریکا، ۱۹۷۲-۱۸۸۵ ]
■برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
شیرهاش از بازوانم بالا رفت
در سینهام رشد کرد
و شاخههایش از تنم بیرون آمد.
درخت، تویی.
خزه، تویی.
بنفشههایی که باد مینوازدشان، تویی.
تو کودکی آن بالا.
و همه اینها در چشم دنیا ابلهانه است.
■شاعر: #ازرا_پاوند [ Ezra Pound • آمریکا، ۱۹۷۲-۱۸۸۵ ]
■برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
چنان تنهاییِ بزرگی در دنیا هست
که در حرکتِ آهستهی عقربههای ساعت
دیده میشود.
آدمها خستهاند
تکهپارهی عشقاند
یا نبودِ عشق.
آدمها باهم خوب نیستند.
پولدارها با پولدارها خوب نیستند.
بیچارهها با بیچارهها خوب نیستند.
ترسیدهایم.
نظامِ آموزشیمان میگوید
که همهی ما میتوانیم
برنده باشیم.
اما چیزی در بارهی
فاضلابها
و خودکشیها نمیگوید.
یا دربارهی ترسِ آدمی
که جایی تنهاست
چیزی نمیگوید
آدمی
که بیآن.که کسی لمساش کند
یا با او حرفی بزند
گلی را آب میدهد.
#چارلز_بوکوفسکی
برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima
که در حرکتِ آهستهی عقربههای ساعت
دیده میشود.
آدمها خستهاند
تکهپارهی عشقاند
یا نبودِ عشق.
آدمها باهم خوب نیستند.
پولدارها با پولدارها خوب نیستند.
بیچارهها با بیچارهها خوب نیستند.
ترسیدهایم.
نظامِ آموزشیمان میگوید
که همهی ما میتوانیم
برنده باشیم.
اما چیزی در بارهی
فاضلابها
و خودکشیها نمیگوید.
یا دربارهی ترسِ آدمی
که جایی تنهاست
چیزی نمیگوید
آدمی
که بیآن.که کسی لمساش کند
یا با او حرفی بزند
گلی را آب میدهد.
#چارلز_بوکوفسکی
برگردان: #مهیار_مظلومی
@asheghanehaye_fatima