عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



چون دسته‌ای از پرندگان
خود را در تو فرو می‌ریزم.

و همه عشق است و
همه جادوست،
همه قبالاست.
تن‌‌ات زیباست
چنان چون فروغ خاک،
که روز را
و شب را، به اعتدال
اندازه می‌کند.

وصال آسمان‌های میان دو سرپناه،
ارتفاع همه چیزی و چمان می‌خزی
بر خاک شگرف نامزدی.

شب، روز می‌شود
چون تو هستی
زنانه و کامل
میان بازوانم
انگار دو عالم همزاد
در یک اختر.


#لدو_ایوو
نگه خواهم داشت،
هرآن‌چه که بایدش نگاه داشت:
فریادی را از سر عشق
در شب تاریک،
همهمه‌ی بیل را که خاک می‌پراکند
در گورستان،
آواز جغد و وزوزه‌ی توربین،
سیبی که در جعبه‌های بازار می‌پوسد،
حبابی ناگهان بر آب سد
وقتی یک ماهی از آن می‌گذرد.
یک عصر را نگه خواهم داشت
در ماسیو،
وقتی انوار عالم برمی‌افروزد
تا در همان دم
بشناسم من
شب را و وضوح را،
عشق و ویرانی را.
و نیز نگه خواهم داشت
تکه‌ابری را
که چنان سایه‌ی افلیجی
در آسمان نصاری سرگردان است،
شکوه سفید باران را
که می‌بارد بر درختان و بام‌های مصدوم
در صبحی که به گل‌های کاملیا تکیه می‌کند.
نگه می‌دارم پاروی قایق را
پس از کشتی‌شکستگی
سنگِ غبارگشته را در ریزش کوه.
تمامشان را نگاه خواهم داشت:
سنگ و آب و باد و آتش را
که به پیش می‌رود
در جنگل.
همه باید نجات یابند از انزوا
از تباهی.
حتی خاکستر را باید نگه داشت:
چرا که عشق
در آن استتار می‌کند.


اثری از: #لدو_ایوو
#محسن_عمادی


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima




برمی‌خیزی و زیبایی،
ناب
چنان روزی که آغاز می‌شود.
شرمِ آبی‌ در توست
که میان سنگ‌ها می‌دود.

تنت
حافظِ حرارت مشعل آفتاب است و
آتش‌بازی‌ها.

روز چنان‌ دروازه‌ای
به خود می‌گشاید
تا تو از آن بگذری.

سایه‌ات
از اتاق‌های دربسته
از عصرهای تهی
رد می‌شود.

چهره‌ات
چنان‌که پرنده‌ای
در تمام آینه‌ها لانه می‌کند.

دست‌هایت تا می‌زنند
ملافه‌های کتان را که شب
چین و چروکشان کرده بود.

خنده‌ات
در خاطره‌ی فواره‌ها
در طراوت میوه‌ها
ناز می‌کند.

فراسوی شبِ تاریک،
دلیل حیات
همراه قدم‌های توست.

هنوز تو را با خود می‌برم
زنده میان بازوانم
سَبُک چون ماه.


#لدو_ایوو
ترجمه:محسن عمادی
برمی‌خیزی و زیبایی،
ناب
چنان روزی که آغاز می‌شود.
شرمِ آبی‌ در توست
که میان سنگ‌ها می‌دود.

تنت
حافظِ حرارت مشعل آفتاب است و
آتش‌بازی‌ها.

روز چنان‌ دروازه‌ای
به خود می‌گشاید
تا تو از آن بگذری.

سایه‌ات
از اتاق‌های دربسته
از عصرهای تهی
رد می‌شود.

چهره‌ات
چنان‌که پرنده‌ای
در تمام آینه‌ها لانه می‌کند.

دست‌هایت تا می‌زنند
ملافه‌های کتان را که شب
چین و چروکشان کرده بود.

خنده‌ات
در خاطره‌ی فواره‌ها
در طراوت میوه‌ها
ناز می‌کند.

فراسوی شبِ تاریک،
دلیل حیات
همراه قدم‌های توست.

هنوز تو را با خود می‌برم
زنده میان بازوانم
سَبُک چون ماه.


#لدو_ایوو
ترجمه:محسن عمادی

@asheghanehaye_fatima
چون دسته‌ای از پرندگان
خود را در تو فرو می‌ریزم.

و همه عشق است و
همه جادوست،
تن‌‌ات زیباست
چنان فروغ خاک،
که روز را
و شب را، به اعتدال
اندازه می‌کند.

شب، روز می‌شود
چون تو هستی
زنانه و کامل
میان بازوانم
انگار دو عالم همزاد
در یک اختر

#لدو_ایوو


@asheghanehaye_fatima
برمی‌خیزی و زیبایی،
ناب
چنان روزی که آغاز می‌شود.
شرمِ آبی‌ در توست
که میان سنگ‌ها می‌دود.

تنت
حافظِ حرارت مشعل آفتاب است و
آتش‌بازی‌ها.

روز چنان‌ دروازه‌ای
به خود می‌گشاید
تا تو از آن بگذری.

سایه‌ات
از اتاق‌های دربسته
از عصرهای تهی
رد می‌شود.

چهره‌ات
چنان‌که پرنده‌ای
در تمام آینه‌ها لانه می‌کند.

دست‌هایت تا می‌زنند
ملافه‌های کتان را که شب
چین و چروکشان کرده بود.

خنده‌ات
در خاطره‌ی فواره‌ها
در طراوت میوه‌ها
ناز می‌کند.

فراسوی شبِ تاریک،
دلیل حیات
همراه قدم‌های توست.

هنوز تو را با خود می‌برم
زنده میان بازوانم
سَبُک چون ماه.



شاعر:#لدو_ایوو
مترجم:#محسن_عمادی


@asheghanehaye_fatima
هرگز به من نگفتی کجا می‌توانم خدا را پیدا کنم .
در پیش رویم ؟ کنارم ؟
پشتِ سرم ، وقتی از چراغ قرمز رد می‌شوم ؟
درون‌ام ، در گردش خونم ،
یا در رویاهایی که از کودکی تعقیب‌ام می‌کنند؟
شاید خانه‌اش میان ستارگان است !
در فضا ،
دور از دسترس‌ ،
عین پرندگان و بادبادک‌ها ...
در پرواز یک پشه ،
یا در حرکت نامحسوس کهکشان‌ها ؟
در جزر و مد؟
در باد گرم تابستانی ..؟
هر روز این‌ها را از تو می‌پرسم و جوابم نمی‌دهی ...
شاید خدا
در سکوتِ توست ..

#لدو_ایوو

@asheghanehaye_fatima
هرگز به من نگفتی کجا می‌توانم خدا را پیدا کنم.
در پیش‌روی‌ام؟ کنارم؟
پشتِ سرم، وقتی از چراغِ قرمز رد می‌شوم؟
درون‌ام، در گردشِ خون‌ام،
یا در رؤیاهایی که از کودکی تعقیب‌ام می‌کنند؟
شاید خانه‌اش میانِ ستارگان است،
در فضا،
دور از دست‌رس‌، عینِ پرندگان و
بادبادک‌ها.
در پروازِ یک پشه
یا در حرکتِ نامحسوسِ کهکشان‌ها؟
در جزر و مد؟ در بادِ گرمِ تابستانی؟ در غیظِ تابستان؟
هر روز این‌ها را از تو می‌پرسم و جواب‌ام نمی‌دهی.
شاید خدا
در سکوتِ توست:
شاید هست و
نیست.

#لدو_ایوو


@asheghanehaye_fatima
فراسوی شبِ تاریک،
دلیل حیات
همراه قدم‌های توست.

هنوز تو را با خود می‌برم
زنده میان بازوانم
سَبُک چون ماه.

شاعر:#لدو_ایوو
مترجم:#محسن_عمادی

@asheghanehaye_fatima
فراسوی شبِ تاریک،
دلیل حیات
همراه قدم‌های توست.

هنوز تو را با خود می‌برم
زنده میان بازوانم
سَبُک چون ماه.


#لدو_ایوو/ برزیل
#عزیز_روزهام

@asheghanehaye_fatima