@asheghanehaye_fatima
مثل لولا که به تندادن در وابستهست
به تو وابسته شدم، ای که تنت پیرهنم
نیشکر شِمّهای از ساقهی اندام تو بود
دمبهدم ریخت عسل از دهنت در دهنم
مبتلا هیچکسی نیست به دشواری ما
لب تبدار تو تب داده به اعضای تنم
آنچنان باطن آمیخته با هم داریم
آینه گیج شده اینکه منم یا که منم
لنگر انداختهای در دل بیبندرگاه
موجموجی شده از هر قدمت بر بدنم
چند وقتیست که مهمان شده صاحبخانه
خانه ماندهست در این شیوهی مهمان شدنم
بذر این عشق که در سینهی من جا دادی
سالها بعد شبی سبز شود از کفنم
خوبِ این عشق در آنست که معشوق تویی
خوبِ این عشق در آنست که آشفته منم
سرزدی ابرکِ تر باز به جغرافی ما
فصل باران شده با آمدنت در وطنم
شمع شو، شعله بکش، دور سرت میگردم
منِ بدپیله فقط عاشق پرپر زدنم
#سارا_ابراهیمی
مثل لولا که به تندادن در وابستهست
به تو وابسته شدم، ای که تنت پیرهنم
نیشکر شِمّهای از ساقهی اندام تو بود
دمبهدم ریخت عسل از دهنت در دهنم
مبتلا هیچکسی نیست به دشواری ما
لب تبدار تو تب داده به اعضای تنم
آنچنان باطن آمیخته با هم داریم
آینه گیج شده اینکه منم یا که منم
لنگر انداختهای در دل بیبندرگاه
موجموجی شده از هر قدمت بر بدنم
چند وقتیست که مهمان شده صاحبخانه
خانه ماندهست در این شیوهی مهمان شدنم
بذر این عشق که در سینهی من جا دادی
سالها بعد شبی سبز شود از کفنم
خوبِ این عشق در آنست که معشوق تویی
خوبِ این عشق در آنست که آشفته منم
سرزدی ابرکِ تر باز به جغرافی ما
فصل باران شده با آمدنت در وطنم
شمع شو، شعله بکش، دور سرت میگردم
منِ بدپیله فقط عاشق پرپر زدنم
#سارا_ابراهیمی
@asheghanehaye_fatima
دروغ نیستی که ببافمت
حقیقتی
که با پرهای رنگین
از یقه لباسم بیرون مانده یی
می پذیرمت
و سپس فراموشت می کنم
چون برف هر ساله
#سارا_ابراهیمی
دروغ نیستی که ببافمت
حقیقتی
که با پرهای رنگین
از یقه لباسم بیرون مانده یی
می پذیرمت
و سپس فراموشت می کنم
چون برف هر ساله
#سارا_ابراهیمی
@asheghanehaye_fatima
صد سال دیگر را تصور کن
از خنده های ما چه می ماند
از اینهمه دلدادگی شادی
نسلی که بعد از ما نمی ماند
ما هر دو مغروریم و می دانیم
جز ما کسی درگیر اما نیست
هی امتحان هی قهر هی تلخی
چیزی به جز تردید با ما نیست
من در سکوتم با تو می خوابم
تو در هیاهو بی منی هرجا
اما... اگر ...شاید ...چرا ... هرچند
نه !تو نمی دانی حقیقت را
از حرف هایت ریختم در چای
با اشکهایم هم زدم آن را
در ساعت بی وقت تنهایی
سر می کشم اندوه لیوان را
فردا مرا از یاد خواهی برد
فهمیده ام از گفتگو هایت
تا قرن ها معشوقه هایت را
بو می کشم مانند موهایت
صد سال دیگر را تصور کن
از گور من گیلاس روییده ،
یک بچه که شکل تو می خندد
از بچه های من یکی چیده
شاید برای نسل بعد از ما
ممنوع شد بوسیدن و دیدن
شاید درون امپراطوریت
ممنوع شد با عشق خندیدن
شاید ...اگر... اما ...ولی... هرچند...
در فکر من آینده ی گنگی ست
تصمیم را تنها نمی گیرم
آینده هم مانند غم دُنگی ست
صد سال دیگر مانده تا مرگم
صد سال مانده تا تو برگردی
وقتی نبودم تازه می فهمی
این روز ها را با که سر کردی...
#سارا_ابراهیمی
صد سال دیگر را تصور کن
از خنده های ما چه می ماند
از اینهمه دلدادگی شادی
نسلی که بعد از ما نمی ماند
ما هر دو مغروریم و می دانیم
جز ما کسی درگیر اما نیست
هی امتحان هی قهر هی تلخی
چیزی به جز تردید با ما نیست
من در سکوتم با تو می خوابم
تو در هیاهو بی منی هرجا
اما... اگر ...شاید ...چرا ... هرچند
نه !تو نمی دانی حقیقت را
از حرف هایت ریختم در چای
با اشکهایم هم زدم آن را
در ساعت بی وقت تنهایی
سر می کشم اندوه لیوان را
فردا مرا از یاد خواهی برد
فهمیده ام از گفتگو هایت
تا قرن ها معشوقه هایت را
بو می کشم مانند موهایت
صد سال دیگر را تصور کن
از گور من گیلاس روییده ،
یک بچه که شکل تو می خندد
از بچه های من یکی چیده
شاید برای نسل بعد از ما
ممنوع شد بوسیدن و دیدن
شاید درون امپراطوریت
ممنوع شد با عشق خندیدن
شاید ...اگر... اما ...ولی... هرچند...
در فکر من آینده ی گنگی ست
تصمیم را تنها نمی گیرم
آینده هم مانند غم دُنگی ست
صد سال دیگر مانده تا مرگم
صد سال مانده تا تو برگردی
وقتی نبودم تازه می فهمی
این روز ها را با که سر کردی...
#سارا_ابراهیمی
@asheghanehaye_fatima
از خوشحالی
سهم کوچکی داشتم
آن چنان که از قندان
یک حبه قند
از عشق سهم کوچی داشتم
آن چنان که از چای داغ
یک جرعه
از اندوه اما
سهمم بزرگ بود
آن چنان که همه چیز بود
و شبیه هیچ چیز نمی شد...
(برشی از شعری بلندتر)
#سارا_ابراهیمی
از خوشحالی
سهم کوچکی داشتم
آن چنان که از قندان
یک حبه قند
از عشق سهم کوچی داشتم
آن چنان که از چای داغ
یک جرعه
از اندوه اما
سهمم بزرگ بود
آن چنان که همه چیز بود
و شبیه هیچ چیز نمی شد...
(برشی از شعری بلندتر)
#سارا_ابراهیمی
@asheghanehaye_fatima
هر آنچه باید را ،
دیده ام
زمین گرد است
و خدا جای دیگری رفته
لالایی گلوله ها
همه را خواب کرده
و زخم های ما خوب نمی شوند
گل ها از روی عادت سبز می شوند
و سنگ ها همیشه سنگ اند
شهردار از افتتاح چند بزرگراه تازه خبر می داد
و راه های بیشتری برای دور شدن
قند های رژیمی
زنهای پلاستیکی
زیبایی سلیکونی
عشق های کنسروی که تنها بیست دقیقه
برای جوشاندنشان کافیست!
گندم ها فقط نان می دهند
و چشمان گرسنه از شکمهای خالی فقیرترند
کلمات تمام شده اند
و از میان رنگ ها ،
خاکستری وفادار مانده است
از خاکستر به خاکستر
از خاک به خاک
سردم است
و هوا سرد نیست
کاش
تولد امسال
سر زا
می رفتم
(برشی از شعری شاید بلندتر)
#سارا_ابراهیمی
هر آنچه باید را ،
دیده ام
زمین گرد است
و خدا جای دیگری رفته
لالایی گلوله ها
همه را خواب کرده
و زخم های ما خوب نمی شوند
گل ها از روی عادت سبز می شوند
و سنگ ها همیشه سنگ اند
شهردار از افتتاح چند بزرگراه تازه خبر می داد
و راه های بیشتری برای دور شدن
قند های رژیمی
زنهای پلاستیکی
زیبایی سلیکونی
عشق های کنسروی که تنها بیست دقیقه
برای جوشاندنشان کافیست!
گندم ها فقط نان می دهند
و چشمان گرسنه از شکمهای خالی فقیرترند
کلمات تمام شده اند
و از میان رنگ ها ،
خاکستری وفادار مانده است
از خاکستر به خاکستر
از خاک به خاک
سردم است
و هوا سرد نیست
کاش
تولد امسال
سر زا
می رفتم
(برشی از شعری شاید بلندتر)
#سارا_ابراهیمی
@asheghanehaye_fatima
صد سال دیگر را تصور کن
از خنده های ما چه می ماند
از اینهمه دلدادگی شادی
نسلی که بعد از ما نمی ماند
ما هر دو مغروریم و می دانیم
جز ما کسی درگیر اما نیست
هی امتحان هی قهر هی تلخی
چیزی به جز تردید با ما نیست
من در سکوتم با تو می خوابم
تو در هیاهو بی منی هرجا
اما... اگر ...شاید ...چرا ... هرچند
نه !تو نمی دانی حقیقت را
از حرف هایت ریختم در چای
با اشکهایم هم زدم آن را
در ساعت بی وقت تنهایی
سر می کشم اندوه لیوان را
فردا مرا از یاد خواهی برد
فهمیده ام از گفتگو هایت
تا قرن ها معشوقه هایت را
بو می کشم مانند موهایت
صد سال دیگر را تصور کن
از گور من گیلاس روییده ،
یک بچه که شکل تو می خندد
از بچه های من یکی چیده
شاید برای نسل بعد از ما
ممنوع شد بوسیدن و دیدن
شاید درون امپراطوریت
ممنوع شد با عشق خندیدن
شاید ...اگر... اما ...ولی... هرچند...
در فکر من آینده ی گنگی ست
تصمیم را تنها نمی گیرم
آینده هم مانند غم دُنگی ست
صد سال دیگر مانده تا مرگم
صد سال مانده تا تو برگردی
وقتی نبودم تازه می فهمی
این روز ها را با که سر کردی...
#سارا_ابراهیمی
صد سال دیگر را تصور کن
از خنده های ما چه می ماند
از اینهمه دلدادگی شادی
نسلی که بعد از ما نمی ماند
ما هر دو مغروریم و می دانیم
جز ما کسی درگیر اما نیست
هی امتحان هی قهر هی تلخی
چیزی به جز تردید با ما نیست
من در سکوتم با تو می خوابم
تو در هیاهو بی منی هرجا
اما... اگر ...شاید ...چرا ... هرچند
نه !تو نمی دانی حقیقت را
از حرف هایت ریختم در چای
با اشکهایم هم زدم آن را
در ساعت بی وقت تنهایی
سر می کشم اندوه لیوان را
فردا مرا از یاد خواهی برد
فهمیده ام از گفتگو هایت
تا قرن ها معشوقه هایت را
بو می کشم مانند موهایت
صد سال دیگر را تصور کن
از گور من گیلاس روییده ،
یک بچه که شکل تو می خندد
از بچه های من یکی چیده
شاید برای نسل بعد از ما
ممنوع شد بوسیدن و دیدن
شاید درون امپراطوریت
ممنوع شد با عشق خندیدن
شاید ...اگر... اما ...ولی... هرچند...
در فکر من آینده ی گنگی ست
تصمیم را تنها نمی گیرم
آینده هم مانند غم دُنگی ست
صد سال دیگر مانده تا مرگم
صد سال مانده تا تو برگردی
وقتی نبودم تازه می فهمی
این روز ها را با که سر کردی...
#سارا_ابراهیمی
آنجا که بادو باران با هم موافق بود
دیوانگی کردی بهجای رفت ، برگشتی...
#سارا_ابراهیمی
@asheghanehaye_fatima
دیوانگی کردی بهجای رفت ، برگشتی...
#سارا_ابراهیمی
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
هر #زن
دست کم ،یکبار
#زیبا ترین زن جهان بوده است
و از آن پس ،
تنها به #گلدان کوچکش آب داده
کنار پنجره ایستاده
و به عابران غریبه
#سرد
#لبخند زده است
زیبایی
چیز غمگینیست .
.
(برشی از شعری بلندتر)
#سارا_ابراهیمی
هر #زن
دست کم ،یکبار
#زیبا ترین زن جهان بوده است
و از آن پس ،
تنها به #گلدان کوچکش آب داده
کنار پنجره ایستاده
و به عابران غریبه
#سرد
#لبخند زده است
زیبایی
چیز غمگینیست .
.
(برشی از شعری بلندتر)
#سارا_ابراهیمی
@asheghanehaye_fatima
.
.
صد سال بعدِ مرگم
زنی هستم،
که شعرهای صد ساله ی زنی را می خواند
و می گوید :
"چقدر احمق بود!
مردها را که نمیشود دوست داشت! "
مردی هستی
که صد سال بعد
زنت با تو قهر که می کند ،
گل لای کتابی می گذاری
که من نوشته ام
صد سال بعد هم
میـــــتوانم تـــو را دوست داشته باشم
عطر گلهایی
که برایم می آوری را
بشنوم
و گرمی دستانت را
بر صفحاتم حس کنم
صد سال دیگر
#من
کلمات شعری زنانه ام
که به زنی
قهر کرده با #تو
حسادت میکند
#سارا_ابراهیمی
.
پ.ن:
هُل ترید أن تعرف سرّ قوّتی؟
لا أحد أحبّنی
حقاً قط...
(میخواهی راز قدرت مرا بدانی؟
هیچکس هیچوقت
#واقعاً مرا دوست نداشت...)💔
#غاده_السمان
ترجمه : اسماء خواجهزاده
.
.
.
صد سال بعدِ مرگم
زنی هستم،
که شعرهای صد ساله ی زنی را می خواند
و می گوید :
"چقدر احمق بود!
مردها را که نمیشود دوست داشت! "
مردی هستی
که صد سال بعد
زنت با تو قهر که می کند ،
گل لای کتابی می گذاری
که من نوشته ام
صد سال بعد هم
میـــــتوانم تـــو را دوست داشته باشم
عطر گلهایی
که برایم می آوری را
بشنوم
و گرمی دستانت را
بر صفحاتم حس کنم
صد سال دیگر
#من
کلمات شعری زنانه ام
که به زنی
قهر کرده با #تو
حسادت میکند
#سارا_ابراهیمی
.
پ.ن:
هُل ترید أن تعرف سرّ قوّتی؟
لا أحد أحبّنی
حقاً قط...
(میخواهی راز قدرت مرا بدانی؟
هیچکس هیچوقت
#واقعاً مرا دوست نداشت...)💔
#غاده_السمان
ترجمه : اسماء خواجهزاده
.