عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
عشق من در تن‌پوشی سپید
میان درختان سیب،
آن‌جا که بادهای مسرور
بزرگ‌ترین آرزوی‌شان
درهم‌پیچیدن است.
آن‌جا که بادهای مسرور عشق‌بازی می‌کنند
با برگ‌های شادابِ افتان،
عشق من آرام
سایه‌اش را رو به چمن‌زار می‌گسترد؛
و آن‌جا که آسمان‌اش
چون جام آبی کم‌نور است
بر فراز سرزمین خرّم
عشق من با جامه‌ای
که در دستان ظریف و زیبای‌اش گرفته
آرام، ره‌سپار می‌شود.

■●شاعر: #جیمز_جویس | James Joyce | ایرلند، ۱۹۴۱-۱۸۸۲ |

■●برگردان: #مستانه_پورمقدم

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima



Now, O now, in this brown land
Where Love did so sweet music make
We two shall wander, hand in hand,
Forbearing for old friendship' sake,
Nor grieve because our love was gay
Which now is ended in this way.
A rogue in red and yellow dress
Is knocking, knocking at the tree;
And all around our loneliness
The wind is whistling merrily.
The leaves — they do not sigh at all
When the year takes them in the fall.
Now, O now, we hear no more
The vilanelle and roundelay!
Yet will we kiss, sweetheart, before
We take sad leave at close of day.
Grieve not, sweetheart, for anything —
The year, the year is gathering.


کنون، آه کنون، در این سرزمین آفتاب‌سوخته
جایی که عشق نغمه‌ای چنان شیرین ساز کرد
هر دو مان، صبورانه به یاد عشق دیرینمان
دست در دست یکدیگر سرگردان خواهیم ماند،
مغموم و دل‌غمناک نیز نخواهیم بود چرا که
عشقمان که حال این‌گونه پایان می‌یابد، شادمانه بود.
یغماگری در جامه‌ی قرمز و زرد
می‌کوبد، بر درخت می‌کوبد؛
و باد بر گردِ تنهایی‌مان شادمانه صفیر می‌کشد.
برگ‌ها- با گردش سال و درافتادن به ورطه‌ی پاییز
هرگز آه نمی‌کشند.
کنون، آه کنون
دگر این نوا و نغمه‌ی مغمومانه را نمی‌شنویم!
اما محبوبم، پیش از بدرود غمگنانه‌مان در پایان این روز
دگر بار یکدیگر را خواهیم بوسید.
هیچ غمگین مباش محبوبم-
این سال، این سال درگذر است...



#جیمز_جویس
ترجمه:مریم دادگر
از پنجره به بیرون خم شو
دختر موطلایی،
صدایت را میشنوم
داری آهنگ شادی میخوانی.
کتابم بسته شد
دیگر آن را نمیخوانم
شعله ها را تماشا می کنم
که بر کف اتاق می رقصند.
کتابم را گذاشتم کنار
از اتاقم آمدم بیروم
چون در دنیای نا امیدی ام شنیدم
تو داری میخوانی.
همان طور که داری
آهنگ شادی میخوانی
از پنجره به بیرون خم شو
ای دختر مو طلایی.

#جیمز_جویس


@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


■صداها

صداهای دل‌پذیر که بی‌اندازه دوست می‌داشتیم
همان‌ها که بلعیده است مرگ
از آن‌ها که از دست رفته‌اند برای‌مان
و در زمره‌ی مردگان‌اند حتا
در رویاهامان به حرف می‌آیند
گاهی که می‌شنویم پژواک‌شان را از خلال مغز
زمان‌هایی‌ که به‌فکر می‌رویم.
و با صدای آن‌ها، چندی دگرگونه‌ایم
صداهایی از نخستین شعر زندگی‌مان
مثل موسیقی؛ مثل شبی کش‌دار
مثل دور،
که به آخر رسیده است.

■●شاعر: #جیمز_جویس | "James Joyce" | ایرلند، ۱۹۴۱-۱۸۸۲ |

■●برگردان: #بهرام_اردبیلی
@asheghanehaye_fatima


عشق من در تن‌پوشی سپید
میان درختان سیب،
آن‌جا که بادهای مسرور
بزرگ‌ترین آرزوی‌شان
درهم‌پیچیدن است.
آن‌جا که بادهای مسرور عشق‌بازی می‌کنند
با برگ‌های شادابِ افتان،
عشق من آرام
سایه‌اش را رو به چمن‌زار می‌گسترد؛
و آن‌جا که آسمان‌اش
چون جام آبی کم‌نور است
بر فراز سرزمین خرّم
عشق من با جامه‌ای
که در دستان ظریف و زیبای‌اش گرفته
آرام، ره‌سپار می‌شود.




#جیمز_جویس | James Joyce | ایرلند، ۱۹۴۱-۱۸۸۲ |

برگردان: #مستانه_پورمقدم
عشق من در تن‌پوشی سپید
میان درختان سیب،
آن‌جا که بادهای مسرور
بزرگ‌ترین آرزوی‌شان
درهم‌پیچیدن است.
آن‌جا که بادهای مسرور عشق‌بازی می‌کنند
با برگ‌های شادابِ افتان،
عشق من آرام
سایه‌اش را رو به چمن‌زار می‌گسترد؛
و آن‌جا که آسمان‌اش
چون جام آبی کم‌نور است
بر فراز سرزمین خرّم
عشق من با جامه‌ای
که در دستان ظریف و زیبای‌اش گرفته
آرام، ره‌سپار می‌شود.

#جیمز_جویس


@asheghanehaye_fatima
صدای تو چون در کنارم بود
او را آزردم،
چون دیگربار دست تو را در دست فشردم.

دیگر نه در کلام نه در نشان
آرامشی نیست
اینک آن‌که یارم بود جز بیگانه‌ای نیست.

Because your voice was at
my side
I gave him pain,
Because within my hand I held
Your hand again.

There is no word nor any sign
Can make amend-
He is a stranger to me now
Who was my friend.



#جیمز_جویس | James Joyce | ایرلند، ۱۹۴۱-۱۸۸۲ |

برگردان: #مریم_دادگر

@asheghanehaye_fatima
بگذار تو را به شیوه‌ی خودم
دوست بِدارَم

تا تَک تَکِ تَپِش‌ها ،
غصه‌ها و شادی‌های زندگی‌ام را بِشنوم ...







#جیمز_جویس


@asheghanehaye_fatima
عشق من در تن‌پوشی سپید
میان درختان سیب،
آن‌جا که بادهای مسرور
بزرگ‌ترین آرزوی‌شان
درهم‌پیچیدن است.

آن‌جا که بادهای مسرور عشق‌بازی می‌کنند
با برگ‌های شادابِ افتان،
عشق من آرام
سایه‌اش را رو به چمن‌زار می‌گسترد؛

و آن‌جا که آسمان‌اش
چون جام آبی کم‌نور است
بر فراز سرزمین خرّم
عشق من با جامه‌ای
که در دستان ظریف و زیبای‌اش گرفته
آرام، ره‌سپار می‌شود.

#جیمز_جویس


@asheghanehaye_fatima
صدای تو چون در کنارم بود
او را آزردم،
چون دیگربار دست تو را در دست فشردم.

دیگر نه در کلام نه در نشان
آرامشی نیست
اینک آن‌که یارم بود جز بیگانه‌یی نیست.

#جیمز_جویس


@asheghanehaye_fatima
باید به تو بگویم که از دیشب تا حالا چقدر احساس دلتنگی کرده‌ام.{} چقدر کلمات بین ما ضروری‌اند! انگار یکدیگر را می‌شناسیم.
هر چند تقریباً ساعت ها هیچ‌چیز نمی‌گوییم.
صرفِ یاد آوردنِ تو مرا با یک‌ جور خواب سنگین از پا در می‌آورد؛ انگار انرژی‌ای که برای ادامه‌ی اختلاط نیاز است, دیری است که در من باقی مانده و خودم را پیوسته در حال لغزیدن‌ در سکوت می‌یابم.
میبینی چطور در این نامه‌ها بنای وراجی کردن می‌گذارم؟ راستی چرا باید بابت کلمات شرمنده باشم؟ چرا نباید چیزی را که در دلم است پیوسته برایت بخوانم؟ چرا نباید برایت بخوانم.

#نامه از #جیمز_جویس به نورا بارناکل


@asheghanehaye_fatima