@asheghanehaye_fatima💜
دستم درون دست تو جامانده
روحم میان جسم تو جامانده
-دیگر بگو چه از تو به جا مانده؟
لعنت به چشمهای سرافکنده
هم بغضهای بی اثری دارم
هم اشکهای بی ثمری دارم
ای گریه از تمام تو بیزارم
لعنت به چشمهای سرافکنده
با من که زخم خورده مدارا کن
با من که از وداعِ تو برگشته
با این منی که آنچه که باید نیست
از اینکه عاشقت شده شرمنده....
#اهورا_فروزان
چند بند از یک غزل
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی
دستم درون دست تو جامانده
روحم میان جسم تو جامانده
-دیگر بگو چه از تو به جا مانده؟
لعنت به چشمهای سرافکنده
هم بغضهای بی اثری دارم
هم اشکهای بی ثمری دارم
ای گریه از تمام تو بیزارم
لعنت به چشمهای سرافکنده
با من که زخم خورده مدارا کن
با من که از وداعِ تو برگشته
با این منی که آنچه که باید نیست
از اینکه عاشقت شده شرمنده....
#اهورا_فروزان
چند بند از یک غزل
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی
@asheghanehaye_fatima
جمعه يعني تو نيستي، اما
خاطراتت به جانم افتاده
گرد مرده به شهر پاشیدند
بختکی بر جهانم افتاده
*
جمعه یعنی چقدر غمگینم
جمعه یعنی چقدر غمگینی
شعرهایت هجوم تنهایی ست
چشم بستی، مرا نمیبینی...
*
باز بغض غروب نزديك است
پیله کرده به جان من یادت
گریه کن تا سبک شوی اما....
به کجاها رسید فریادت؟!
*
جمعه بس کن! چه کرده ام با تو
که مرا این چنین میآزاری؟؟
چه کنم تا مرا رها بکنی
حرمتم را کمی نگهداری؟!
*
جمعه یعنی، تو نیستی، هستم
با سیاهی مرگ هم رنگم....
عکس هایت سکوت میبلعند
و برایت...
چقدر...
دلتنگم...
#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
جمعه يعني تو نيستي، اما
خاطراتت به جانم افتاده
گرد مرده به شهر پاشیدند
بختکی بر جهانم افتاده
*
جمعه یعنی چقدر غمگینم
جمعه یعنی چقدر غمگینی
شعرهایت هجوم تنهایی ست
چشم بستی، مرا نمیبینی...
*
باز بغض غروب نزديك است
پیله کرده به جان من یادت
گریه کن تا سبک شوی اما....
به کجاها رسید فریادت؟!
*
جمعه بس کن! چه کرده ام با تو
که مرا این چنین میآزاری؟؟
چه کنم تا مرا رها بکنی
حرمتم را کمی نگهداری؟!
*
جمعه یعنی، تو نیستی، هستم
با سیاهی مرگ هم رنگم....
عکس هایت سکوت میبلعند
و برایت...
چقدر...
دلتنگم...
#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
@asheghanehaye_fatima
.
.
رفتم که با نبودن من شاد تر شوی
آرامشت کجای جهان را گرفته است؟!
با شانه ی زنانهی او باز میکنی...
این بغض لعنتی که پس از من نرفته است
*
دارد به بند بند دلم حمله میکند...
این حس دلخوری که مرا میخورد مدام
این جای خالی ات که مرا میزند زمین
این عشق لعنتی که نمی آورد دوام...
*
بس كن عزيز من! به تنم زار ميزنی
وقتي كه وصلهی تن اين زن نميشوی
دیر آمدی، به هم نرسیدیم و فعل ها
گفتند تو مجاب به "رفتن" نمیشوی....
*
اما دروغ بود، تو را برده بود شعر...
اما دروغ بود، مرا کشته بود درد...
از دور دست ها بغلش میکنم هنوز
مردی که عاشقانه مرا باورم نکرد
*
از تو گذشته است مرا دوست داری و...
از من گذشته است ولی دوست دارمت
از هم گذشته ایم...وَ این سرنوشت ما است
رفتم عزیز من به خدا می سپارمت
چند بند حذف شده از یک چهارپاره
اهورا فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی
.
.
رفتم که با نبودن من شاد تر شوی
آرامشت کجای جهان را گرفته است؟!
با شانه ی زنانهی او باز میکنی...
این بغض لعنتی که پس از من نرفته است
*
دارد به بند بند دلم حمله میکند...
این حس دلخوری که مرا میخورد مدام
این جای خالی ات که مرا میزند زمین
این عشق لعنتی که نمی آورد دوام...
*
بس كن عزيز من! به تنم زار ميزنی
وقتي كه وصلهی تن اين زن نميشوی
دیر آمدی، به هم نرسیدیم و فعل ها
گفتند تو مجاب به "رفتن" نمیشوی....
*
اما دروغ بود، تو را برده بود شعر...
اما دروغ بود، مرا کشته بود درد...
از دور دست ها بغلش میکنم هنوز
مردی که عاشقانه مرا باورم نکرد
*
از تو گذشته است مرا دوست داری و...
از من گذشته است ولی دوست دارمت
از هم گذشته ایم...وَ این سرنوشت ما است
رفتم عزیز من به خدا می سپارمت
چند بند حذف شده از یک چهارپاره
اهورا فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
#نشر_شانی
@asheghanehaye_fatima
جمعه يعني تو نيستي، اما
خاطراتت به جانم افتاده
گرد مرده به شهر پاشیدند
بختکی بر جهانم افتاده
*
جمعه یعنی چقدر غمگینم
جمعه یعنی چقدر غمگینی
شعرهایت هجوم تنهایی ست
چشم بستی، مرا نمیبینی...
*
باز بغض غروب نزديك است
پیله کرده به جان من یادت
گریه کن تا سبک شوی اما....
به کجاها رسید فریادت؟!
*
جمعه بس کن! چه کرده ام با تو
که مرا این چنین میآزاری؟؟
چه کنم تا مرا رها بکنی
حرمتم را کمی نگهداری؟!
*
جمعه یعنی، تو نیستی، هستم
با سیاهی مرگ هم رنگم....
عکس هایت سکوت میبلعند
و برایت...
چقدر...
دلتنگم...
#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
جمعه يعني تو نيستي، اما
خاطراتت به جانم افتاده
گرد مرده به شهر پاشیدند
بختکی بر جهانم افتاده
*
جمعه یعنی چقدر غمگینم
جمعه یعنی چقدر غمگینی
شعرهایت هجوم تنهایی ست
چشم بستی، مرا نمیبینی...
*
باز بغض غروب نزديك است
پیله کرده به جان من یادت
گریه کن تا سبک شوی اما....
به کجاها رسید فریادت؟!
*
جمعه بس کن! چه کرده ام با تو
که مرا این چنین میآزاری؟؟
چه کنم تا مرا رها بکنی
حرمتم را کمی نگهداری؟!
*
جمعه یعنی، تو نیستی، هستم
با سیاهی مرگ هم رنگم....
عکس هایت سکوت میبلعند
و برایت...
چقدر...
دلتنگم...
#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
جنگ گاهی هجوم خاطرههاست
در زنی که قشنگ میخندد
اشک هایش به حرف میافتند
چشم هایش دهان که میبندد
#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
@adheghanehaye_fatima
در زنی که قشنگ میخندد
اشک هایش به حرف میافتند
چشم هایش دهان که میبندد
#اهورا_فروزان
#بانو_شما_که_گریه_نمیکردید
@adheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
ای مرد بدان
اینجا زندان،
و تو زندانبان من نیستی،
مرا به کدام جوخه می کشانی
وقتی صلیب دستهایت صدایم می کند؟
با کدام اسلحه اعدامم می کنی
وقتی تیر چشمانم
قلبت را هدف گرفته است؟
دیوار کدام انفرادی را با خونم نقاشی می کنی ؟
مزدور کدام سلسله ای
که از لبهای من
اعتراف می خواهی؟
انگاه که چین های پیراهن سرخم بستر
سپیدت را نقش میزد.
نه آرزوی بهشت کردی نه
حوریان پریچهره ،،
نزدیک بیا و در گوشم
اعتراف کن
صدای قلبت را...
تو در حریر عشق من
زندانی هستی.!!
#بانو_قدیمی
ای مرد بدان
اینجا زندان،
و تو زندانبان من نیستی،
مرا به کدام جوخه می کشانی
وقتی صلیب دستهایت صدایم می کند؟
با کدام اسلحه اعدامم می کنی
وقتی تیر چشمانم
قلبت را هدف گرفته است؟
دیوار کدام انفرادی را با خونم نقاشی می کنی ؟
مزدور کدام سلسله ای
که از لبهای من
اعتراف می خواهی؟
انگاه که چین های پیراهن سرخم بستر
سپیدت را نقش میزد.
نه آرزوی بهشت کردی نه
حوریان پریچهره ،،
نزدیک بیا و در گوشم
اعتراف کن
صدای قلبت را...
تو در حریر عشق من
زندانی هستی.!!
#بانو_قدیمی
@asheghanehaye_fatima
#بانو ...
کدام دریا قلب توست؟
کیستی؟
باز آرزوهایت را به آواز بخوان
لحظههای گوش سپردن به تو
غنچههای درشت ابدیتند
که گل میشوند ...
✍ #لوسیان_بلاگا
#بانو ...
کدام دریا قلب توست؟
کیستی؟
باز آرزوهایت را به آواز بخوان
لحظههای گوش سپردن به تو
غنچههای درشت ابدیتند
که گل میشوند ...
✍ #لوسیان_بلاگا
Forwarded from Nafir " نَفیر
خواب دیدم باران آمد ،
تو نبودی
و نسیمی از پنجره ی اتاقم عبور کرد...
بیدار شدم !
پاییز فرا رسید و
آسمان ِ میان ِ دو دریا را غمبارتر از همیشه میدیدم...
زیر باران قدم میزدم در خیابانی دم ِ صبح ،
بر شاخه ی سبز ِ درختی
پروانه ای خاموش
به رهایی از پیله اش فکر میکرد...
ناگهان چتری از بهار ِ محبت را باز کردم ،
عطر فروردین را داشت و حال و هوای عجیبی
و پروانه رها شد از پیله ،
پوست انداخت از مِهر
دستانم را باز کردم
پَر گشود و آمد زیر چتر ِ نگاهم
تکیه بر پَر پروازِ دلم زد...
هر فصل ، بهاری تازه خواهد شد
در کنار ِ نسیمی از عطر ِ گلِ سرخ...
دسته گلی از شاخسار محبت بود
آن پروانه که روی جیب پیراهنم نشست ،
ناپدید شد در سینه ام...
آری
اینگونه در من رها شد !
تو تک شاخه ی گلِ سرخ ِ منی
تو تمام ِ صبحِ امیدی
که در مِه
پَر گشودم تا پیله ی تو
پیله ی انبوهی از عشق...
و من از احساست
هر لحظه
شعر میچینم و
مینویسم در دفتری از مِهر ،
تا اقاقی ها بدانند
که گیسوانت تا کدامین آسمان خواهند رفت !
دلیل معراج ِ محمد به عشق
تویی ،
ای شکوه ِ همه عمر...
شعر !
پر ِ پرواز ِ من است
تا پوست اندازیم باهم...
لمس رهایی تا آسمان ِ هفتم
بر لبِ جوی نشینیم ،
من شعر بگویم و تو آرام زمزمه کنی :
ببار بارانِ پاییزی
بر من بهار ِ امید را
تا طلوعی دیگر بسازیم...
آسمانی دیگر را با نگاهت برایم ساختی ،
نوید ِ شعری دیگر
و عطر بهار را
در پاییز به من فهماندی...
حالا از تو حضوری نو در من
شکل گرفته
تا به دنبال تو بیایم
هرجا که می روی...
همفکر
هم مسیر
مانند پرستوها
سفر را آغاز کنیم ،
تا بی نهایتی از عشق... !
و من برایت شعر بگویم و
واژه ها با یکدیگر تانگو برقصند...
۱۳۹۷/۰۷/۱۴
#محمد_جواد_ریاضت
#بانو_جان
#فلبداهه
#از_شب_گسیخته
@na_fir
تو نبودی
و نسیمی از پنجره ی اتاقم عبور کرد...
بیدار شدم !
پاییز فرا رسید و
آسمان ِ میان ِ دو دریا را غمبارتر از همیشه میدیدم...
زیر باران قدم میزدم در خیابانی دم ِ صبح ،
بر شاخه ی سبز ِ درختی
پروانه ای خاموش
به رهایی از پیله اش فکر میکرد...
ناگهان چتری از بهار ِ محبت را باز کردم ،
عطر فروردین را داشت و حال و هوای عجیبی
و پروانه رها شد از پیله ،
پوست انداخت از مِهر
دستانم را باز کردم
پَر گشود و آمد زیر چتر ِ نگاهم
تکیه بر پَر پروازِ دلم زد...
هر فصل ، بهاری تازه خواهد شد
در کنار ِ نسیمی از عطر ِ گلِ سرخ...
دسته گلی از شاخسار محبت بود
آن پروانه که روی جیب پیراهنم نشست ،
ناپدید شد در سینه ام...
آری
اینگونه در من رها شد !
تو تک شاخه ی گلِ سرخ ِ منی
تو تمام ِ صبحِ امیدی
که در مِه
پَر گشودم تا پیله ی تو
پیله ی انبوهی از عشق...
و من از احساست
هر لحظه
شعر میچینم و
مینویسم در دفتری از مِهر ،
تا اقاقی ها بدانند
که گیسوانت تا کدامین آسمان خواهند رفت !
دلیل معراج ِ محمد به عشق
تویی ،
ای شکوه ِ همه عمر...
شعر !
پر ِ پرواز ِ من است
تا پوست اندازیم باهم...
لمس رهایی تا آسمان ِ هفتم
بر لبِ جوی نشینیم ،
من شعر بگویم و تو آرام زمزمه کنی :
ببار بارانِ پاییزی
بر من بهار ِ امید را
تا طلوعی دیگر بسازیم...
آسمانی دیگر را با نگاهت برایم ساختی ،
نوید ِ شعری دیگر
و عطر بهار را
در پاییز به من فهماندی...
حالا از تو حضوری نو در من
شکل گرفته
تا به دنبال تو بیایم
هرجا که می روی...
همفکر
هم مسیر
مانند پرستوها
سفر را آغاز کنیم ،
تا بی نهایتی از عشق... !
و من برایت شعر بگویم و
واژه ها با یکدیگر تانگو برقصند...
۱۳۹۷/۰۷/۱۴
#محمد_جواد_ریاضت
#بانو_جان
#فلبداهه
#از_شب_گسیخته
@na_fir
Forwarded from ArtaMusic_channel
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔘 #حرف_بزن_باهام
🎶 آواز #علیرضا_پوراستاد & #امیرحسین_افتخاری
🎤 صدا خوانی #بانو_فاطیما
📀 تنظیم #آرتا_رحیمی
🕊 ارائه شده در کانال های #شعرنوش & #عاشقانه_های_فاطیما
❄️ @shernosh
❄️@asheghanehaye_fatima
🎶 آواز #علیرضا_پوراستاد & #امیرحسین_افتخاری
🎤 صدا خوانی #بانو_فاطیما
📀 تنظیم #آرتا_رحیمی
🕊 ارائه شده در کانال های #شعرنوش & #عاشقانه_های_فاطیما
❄️ @shernosh
❄️@asheghanehaye_fatima