دوست داشتن جنگ است،
اگر دو تن یکدیگر را در آغوش کشند
جهان دگرگون میشود
هوسها گوشت میگیرند،
اندیشهها گوشت میگیرند،
بر شانههای اسیران بالها جوانه میزنند،
جهان، واقعی و محسوس میشود،
شراب باز شراب میشود،
نان بویاش را باز مییابد،
آب، آب است...
#اکتاویو_پاز
ترجمه #احمد_میرعلایی
بخشی از شعر
@asheghanehaye_fatima
اگر دو تن یکدیگر را در آغوش کشند
جهان دگرگون میشود
هوسها گوشت میگیرند،
اندیشهها گوشت میگیرند،
بر شانههای اسیران بالها جوانه میزنند،
جهان، واقعی و محسوس میشود،
شراب باز شراب میشود،
نان بویاش را باز مییابد،
آب، آب است...
#اکتاویو_پاز
ترجمه #احمد_میرعلایی
بخشی از شعر
@asheghanehaye_fatima
عاشق کسی باش که از دیوانگی ات لذت می برد، نه آن کسی که مجبورت کند عادی باشی
من آن لحظه را میجویم
که به دلکشی پرندهای است
لحظهای عظیم که ما در آن
به یگانگی از دست رفتهمان مینگریم؛
به انزوای محض انسان بودن،
به شکوه انسان بودن،
به شکوه نان قسمت کردن،
و معجزەی از یاد رفتهٔ زنده بودن...
#اکتاویو_پاز
@asheghanehaye_fatima
من آن لحظه را میجویم
که به دلکشی پرندهای است
لحظهای عظیم که ما در آن
به یگانگی از دست رفتهمان مینگریم؛
به انزوای محض انسان بودن،
به شکوه انسان بودن،
به شکوه نان قسمت کردن،
و معجزەی از یاد رفتهٔ زنده بودن...
#اکتاویو_پاز
@asheghanehaye_fatima
عشق طریقت نگاه است
نگاهی که بر خاکها بذری میکارد
بذری، درختی
تا من سخن بگویم
و تو با برگها نوازشام کنی.
#اکتاویو_پاز
@asheghanehaye_fatima
نگاهی که بر خاکها بذری میکارد
بذری، درختی
تا من سخن بگویم
و تو با برگها نوازشام کنی.
#اکتاویو_پاز
@asheghanehaye_fatima
و ما بر زمین ردنامهای ناپدیدیم
ما راندهشدهگان
محکومایم که بهشت را بسراییم
گلها را از نو بکاریم
زینتی برای زلف دوشیزهگان
ما محکوم شدیم تا بهشت را ترک کنیم
پس مقابلمان زمین گسترده شد.
و حالی
عشق سفر دشواریست در پهنهی جهان
مشق سکون و سکوت است
سکوتی بهسان آلیشها و راشهای قصهیی کهن
عشق طریقت نگاه است
نگاهی که بر خاکها بذری میکارد
بذری، درختی
تا من سخن بگویم
و تو با برگها نوازشام کنی.
#اکتاویو_پاز [ Octavio Paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ ]
@asheghanehaye_fatima
ما راندهشدهگان
محکومایم که بهشت را بسراییم
گلها را از نو بکاریم
زینتی برای زلف دوشیزهگان
ما محکوم شدیم تا بهشت را ترک کنیم
پس مقابلمان زمین گسترده شد.
و حالی
عشق سفر دشواریست در پهنهی جهان
مشق سکون و سکوت است
سکوتی بهسان آلیشها و راشهای قصهیی کهن
عشق طریقت نگاه است
نگاهی که بر خاکها بذری میکارد
بذری، درختی
تا من سخن بگویم
و تو با برگها نوازشام کنی.
#اکتاویو_پاز [ Octavio Paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ ]
@asheghanehaye_fatima
من آن لحظه را میجویم
که به دلکشی پرندهای است
لحظهای عظیم
که ما در آن
به یگانگی از دست رفتهمان مینگریم؛
به انزوای محض انسان بودن،
به شکوه انسان بودن،
به شکوه نان قسمت کردن،
و معجزەی از یاد رفتهٔ زنده بودن...
#اکتاویو_پاز
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
که به دلکشی پرندهای است
لحظهای عظیم
که ما در آن
به یگانگی از دست رفتهمان مینگریم؛
به انزوای محض انسان بودن،
به شکوه انسان بودن،
به شکوه نان قسمت کردن،
و معجزەی از یاد رفتهٔ زنده بودن...
#اکتاویو_پاز
#احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ ،
ﺁﻓﺮﯾﺪﻥ ﭘﯿﮑﺮﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺣﯽ ،
ﺁﻓﺮﯾﺪﻥ ﺭﻭﺣﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺮﯼ ،
ﺁﻓﺮﯾﺪﻥ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭﯼﺳﺖ .
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﮔﺸﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ
ﮔﺬﺭﮔﺎﻫﯽ
ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ دیگر سوی زمان میبرد.
ﻟﺤﻈﻪ
ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺮﮒ
ﺍﺑﺪﯾﺖ ﻧﺎﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻣﺎﺳﺖ...
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺁﯾﻨﻪﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﯾﻨﻪﻫﺎﺳﺖ
ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﯽﺳﺖ
ﺁﻓﺮﯾﺪﮔﺎﺭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺍﺯ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ
ﻭ ﺍﺑﺪﯼ ﻧﺎﻣﯿﺪﻥ ﻫﺮ ﺁﻥﭼﻪ ﺩﻧﯿﻮﯼ ﺍﺳﺖ .
❄️ #اکتاویو_پاز
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ﺁﻓﺮﯾﺪﻥ ﭘﯿﮑﺮﯼ ﺍﺯ ﺭﻭﺣﯽ ،
ﺁﻓﺮﯾﺪﻥ ﺭﻭﺣﯽ ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺮﯼ ،
ﺁﻓﺮﯾﺪﻥ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺣﻀﻮﺭﯼﺳﺖ .
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﮔﺸﻮﺩﻥ ﺩﺭ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ
ﮔﺬﺭﮔﺎﻫﯽ
ﮐﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ دیگر سوی زمان میبرد.
ﻟﺤﻈﻪ
ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﺮﮒ
ﺍﺑﺪﯾﺖ ﻧﺎﭘﺎﯾﺪﺍﺭ ﻣﺎﺳﺖ...
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺁﯾﻨﻪﺍﯼ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﯾﻨﻪﻫﺎﺳﺖ
ﺑﺖ ﭘﺮﺳﺘﯽﺳﺖ
ﺁﻓﺮﯾﺪﮔﺎﺭ ﺳﺎﺧﺘﻦ ﺍﺯ ﺁﻓﺮﯾﺪﻩ
ﻭ ﺍﺑﺪﯼ ﻧﺎﻣﯿﺪﻥ ﻫﺮ ﺁﻥﭼﻪ ﺩﻧﯿﻮﯼ ﺍﺳﺖ .
❄️ #اکتاویو_پاز
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
....
در زیرِ آفتابی بیزمان
و در کنار من
تو چون درختی راه میروی
تو چون رودی راه میروی
تو چون سنبلهی گندم در دستهای من رشد میکنی
تو چون سنجابی در دستهای من میلرزی
تو چون هزاران پرنده میپری
خندهی تو بر من میپاشد
سرِ تو چون ستارهی کوچکیست در دستهای من
آنگاه که تو لبخندزنان نارنج میخوری
جهان دوباره سبز میشود
جهان دگرگون میشود.
بخشی از شعر #اکتاویو_پاز
ترجمه #احمد_میرعلایی
@asheghanehaye_fatima
در زیرِ آفتابی بیزمان
و در کنار من
تو چون درختی راه میروی
تو چون رودی راه میروی
تو چون سنبلهی گندم در دستهای من رشد میکنی
تو چون سنجابی در دستهای من میلرزی
تو چون هزاران پرنده میپری
خندهی تو بر من میپاشد
سرِ تو چون ستارهی کوچکیست در دستهای من
آنگاه که تو لبخندزنان نارنج میخوری
جهان دوباره سبز میشود
جهان دگرگون میشود.
بخشی از شعر #اکتاویو_پاز
ترجمه #احمد_میرعلایی
@asheghanehaye_fatima
.
مرا به آن سوی شب ببر
آنجا که من تو هستم
آنجا که ما یکدیگریم
به خطهای که تمام ضمایر
به هم زنجیر شدهاند
#اکتاویو_پاز
برگردان: احمد میرعلائی
@asheghanehaye_fatima
مرا به آن سوی شب ببر
آنجا که من تو هستم
آنجا که ما یکدیگریم
به خطهای که تمام ضمایر
به هم زنجیر شدهاند
#اکتاویو_پاز
برگردان: احمد میرعلائی
@asheghanehaye_fatima
شب، با چشمانِ اسبی که در شب میلرزد،
شب، با چشمانِ آبی که در دشت خفته است،
در چشمانِ توست.
اسبی که میلرزد
در چشمانِ آبهای نهانی توست.
چشمانِ آب: سایه
چشمانِ آب: چاه
چشمانِ آب: رؤیا.
سکوت و تنهایی
دو جانور کوچکی است که ماه بدیشان راه مینماید
دو جانورِ کوچک که از چشمانِ تو مینوشند،
از آبهای نهانات.
■شاعر: #اکتاویو_پاز [ Octavio Paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ ]
■برگردان فارسی: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
شب، با چشمانِ آبی که در دشت خفته است،
در چشمانِ توست.
اسبی که میلرزد
در چشمانِ آبهای نهانی توست.
چشمانِ آب: سایه
چشمانِ آب: چاه
چشمانِ آب: رؤیا.
سکوت و تنهایی
دو جانور کوچکی است که ماه بدیشان راه مینماید
دو جانورِ کوچک که از چشمانِ تو مینوشند،
از آبهای نهانات.
■شاعر: #اکتاویو_پاز [ Octavio Paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ ]
■برگردان فارسی: #احمد_شاملو
@asheghanehaye_fatima
زنجیریِ زمانام من
در اسارت و در دام
به عشقِ این جهان گرفتار آمدم
گمشده در خویشتن
در خود پرسه میزنم
مشتاقِ تمامیتام من
وارستگی از هر چه هست
تا چشم خود را دوباره بگشایم
شاهدی خدشهناپذیر
در میانِ ادلهی متقن که به چالشاش میکشند
نه طردِ خیالها و استعارهها
که تجسدِ اسمها و ضميرها
جهانی که ما خود در خویشتن ابداع میکنیم
انجمنی از نشانهها
و در هستهاش
آن عابدِ پارسا
گلی، به نامِ سرخ
نیمی زن
و نیمِ دیگرش چشمهساری در سنگ
هر کس همان کلمات است که با خود میگوید
و تمنای من ماندگاری کلماتام بود
عقلِ آدمی
حیوانی با دستهای تابان
و چشمانی در سرانگشتان.
شب گرد آمده، وامیگسترد
گرهی از زمان، خوشهیی از مکان
من میبینم، میشنوم، نفس میکشم
و تمنای من سرسپاری به این روز و شب.
#اکتاویو_پاز [ Octavio Paz / مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ ]
@asheghanehaye_fatima
در اسارت و در دام
به عشقِ این جهان گرفتار آمدم
گمشده در خویشتن
در خود پرسه میزنم
مشتاقِ تمامیتام من
وارستگی از هر چه هست
تا چشم خود را دوباره بگشایم
شاهدی خدشهناپذیر
در میانِ ادلهی متقن که به چالشاش میکشند
نه طردِ خیالها و استعارهها
که تجسدِ اسمها و ضميرها
جهانی که ما خود در خویشتن ابداع میکنیم
انجمنی از نشانهها
و در هستهاش
آن عابدِ پارسا
گلی، به نامِ سرخ
نیمی زن
و نیمِ دیگرش چشمهساری در سنگ
هر کس همان کلمات است که با خود میگوید
و تمنای من ماندگاری کلماتام بود
عقلِ آدمی
حیوانی با دستهای تابان
و چشمانی در سرانگشتان.
شب گرد آمده، وامیگسترد
گرهی از زمان، خوشهیی از مکان
من میبینم، میشنوم، نفس میکشم
و تمنای من سرسپاری به این روز و شب.
#اکتاویو_پاز [ Octavio Paz / مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ ]
@asheghanehaye_fatima
دو نفر لباسهایشان را پاره کردند و عشق ورزیدند
تا از سهم ابدیت ما دفاع کرده باشند
و از جیرهی ما از زمان و بهشت
تا به عمق ریشههای ما بروند و ما را نجات دهند
تا میراثی را زنده کنند که راهزنان زندگی
هزاران سال پیش از ما دزدیده بودند.
#اکتاویو_پاز
برگردان: #احمد_میرعلائی
@asheghanehaye_fatima
تا از سهم ابدیت ما دفاع کرده باشند
و از جیرهی ما از زمان و بهشت
تا به عمق ریشههای ما بروند و ما را نجات دهند
تا میراثی را زنده کنند که راهزنان زندگی
هزاران سال پیش از ما دزدیده بودند.
#اکتاویو_پاز
برگردان: #احمد_میرعلائی
@asheghanehaye_fatima