عاشقانه های فاطیما
807 subscribers
21.2K photos
6.48K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



اگر تو چشمان‌ات را بگشایی
شب دروازه‌های خزه‌اش را می‌گشاید،
قلمرو پنهانی آب دروازه‌هایش را می‌گشاید،
آبی که از دل شب چکه می‌کند.

و اگر آن‌ها را ببندی،
رودی، جریانی بی‌صدا و آرام،
به درون‌ات سیلاب می‌ریزد،
پیش می‌رود، مکدرت می‌کند:
شب کرانه‌های روح‌ات را می‌شوید

■●شاعر: #اوکتاویو_پاز | Octavio paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ |

■●برگردان: #احمد_میرعلایی
@asheghanehaye_fatima




من نیمه‌دوم زندگی‌ام را
در شکستن سنگ‌ها
نفوذ در دیوارها
و کنار زدن موانعی گذرانده‌ام
که در نیمه‌اول زندگی
به‌دستِ‌ خود
میان خویشتن و نور نهاده‌ام!

■●شاعر: #اکتاویو_پاز ‌| Octavio Paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ |

■●برگردان: #احمد_میرعلایی
@asheghanehaye_fatima




من از میان تن تو هم‌چنان می‌گذرم که از میان جهان،
شکم تو میدانی‌ست سوخته از آفتاب،
پستان‌های تو دو معبد توأمان‌اند که در آن
خون تو پاس‌دار اسرار متوازی خویش است
نگاه‌های من چون پیچکی بر تو می‌پیچد،
تو آن شهری که دریای‌ات محاصره کرده است،
باروهایی که نور دو نیمه‌شان کرده است،
به رنگ هلو، نمک‌زار
به رنگ صخره‌ها و پرنده‌هایی
که مقهور نیم‌روزی هستند که این‌همه را به خود کشیده‌اند،
به رنگ هوس‌های من لباس پوشیده
چون اندیشه‌ی من عریان می‌روی،
من از میان چشمان‌ات می‌گذرم بدان‌سان که از میان آب،
چشمانی که ببرها برای نوشیدن رؤیا به کنارش می‌آیند،
شعله‌هایی که مرغ زرین‌پر در آن آتش می‌گیرد،
من از میان پیشانی‌ات می‌گذرم بدان‌سان که از میان ماه،
و از میان اندیشه‌ات هم‌چنان که از میان ابری،
و از میان شکم‌ات بدان‌سان که از میان رؤیای‌ات.

■●شاعر: #اوکتاویو_پاز | Octavio paz | مکزیک●۱۹۹۸-۱۹۱۴ |

■●برگردان: #احمد_میرعلایی
@asheghanehaye_fatima



اگر تو چشمان‌ات را بگشایی
شب دروازه‌های خزه‌اش را می‌گشاید،
قلمرو پنهانی آب دروازه‌های‌اش را می‌گشاید،
آبی که از دل شب چکه می‌کند.
و اگر آن‌ها را ببندی،
رودی، جریانی بی‌صدا و آرام،
به درون‌ات سیلاب می‌ریزد،
پیش می‌رود، مکدرت می‌کند:
شب کرانه‌های روح‌ات را می‌شوید.



#اوکتاویو_پاز | Octavio paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ |

برگردان: #احمد_میرعلایی
@asheghanehaye_fatima




دوست داشتن جنگ است،
اگر دو تن یک‌دیگر را در آغوش کشند
جهان دگرگون می‌شود،
هوس‌ها گوشت می‌گیرند،
اندیشه‌ها گوشت می‌گیرند،
بر شانه‌های اسیران بال‌ها جوانه می‌زنند،
جهان، واقعی و محسوس می‌شود،
شراب باز شراب می‌شود،
نان بوی‌اش را باز می‌یابد،
آب، آب است،
دوست داشتن جنگ است،
همه‌ی درها را می‌گشاید،
تو دیگر سایه‌ای شماره‌دار نیستی
که اربابی بی‌چهره به زنجیرهای جاویدان
محکوم‌ات کند،
جهان دگرگون می‌شود،
اگر دو انسان با شناسایی یک‌دیگر را بنگرند،
دوست داشتن؛
عریان کردنِ فرد است
از تمامِ اسم‌ها...




#اوکتاویو_پاز | Octavio paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ |

برگردان: #احمد_میرعلایی
@asheghanehaye_fatima



من از میان چشمان‌ات می‌گذرم
بدان‌سان که از میان آب،
چشمانی که ببرها برای نوشیدن رؤیا به کنارش می‌آیند.
شعله‌هایی که مرغ زرین‌پر در آن آتش می‌گیرد،
من از میان پیشانی‌ات می‌گذرم
بدان‌سان که از میان ماه
و از میان اندیشه‌ات هم‌چنان که از میان ابری،
و از میان شکم‌ات بدان‌سان که از میان رؤیایت،

ذرت‌زار دامن‌ات می‌خرامد و می‌خواند
دامن بلورت، دامن آب‌ات،
لب‌هایت، طره‌ی گیسویت، نگاه‌هایت،
تمام شب می‌باری، تمام روز
سینه‌ی مرا با انگشتان آب‌ات می‌گشایی،
چشمان مرا با دهان آب‌ات می‌بندی،
در استخوان‌ام می‌باری، و در سینه‌ام
درختی مایع ریشه‌های آبزی‌اش را تا اعماق می‌دواند،

من چون رودی تمامی طول تو را می‌پیمایم،
از میان بدن‌ات می‌گذرم بدان‌سان که از میان جنگلی،
مانند کوره راهی که در کوه‌ساران سرگردان است
و ناگهان به لبه‌ی هیچ ختم می‌شود


من بر لبه‌ی تیغ اندیشه‌ات راه می‌روم
و در شکفتگی پیشانی سپیدت سایه‌ام فرومی‌افتد و تکه‌تکه می‌شود،
تکه‌پاره‌هایم را یک‌به‌یک گرد می‌آورم
و بی‌تن به راه خویش می‌روم، جویان و کورمال...



#اوکتاویو_پاز | Octavio paz | مکزیک، ۱۹۹۸-۱۹۱۴ |

برگردان: #احمد_میرعلایی
دوست داشتن جنگ است
همه‌ی درها را می‌گشاید
تو دیگر سایه‌ای شماره‌دار نیستی
که اربابی بی‌چهره به زنجیرهای جاویدان
محکوم‌ات کند،
جهان دگرگون می‌شود،
اگر دو انسان با شناسایی یک‌دیگر را بنگرند...

#اوکتاویو_پاز
■برگردان به انگلیسی: #الیوت_وینبرگر
■برگردان به فارسی: #احمد_میرعلایی


@asheghanehaye_fatima
چهره‌ات را به من بنما
اکنون که می‌توانی چهره‌ی راستینِ مرا ببینی، چهره‌ی دیگری را
چهره‌ی من که همیشه چهره‌ی همه‌ی ماست
چهره‌ی درخت و نانوا
راننده و ابر و ملاح
چهره‌ی خورشید، دره، پدرو، پابلو
چهره‌ی تنهایی اشتراکی ما
بیدارم کن، من تازه متولد شده‌ام:
زندگی و مرگ
در تو آشتی می‌کنند، بانوی شب
برج زلالی، ملکه‌ی بامداد
دوشیزه‌ی ماه، مادرِ مادرِ آب‌ها
جسمِ جهان، خانه‌ی مرگ
من از هنگامِ تولدم تا کنون سقوطی بی‌پایان کرده‌ام
من به درونِ خویشتن سقط می‌کنم بی‌آن‌که به ته برسم
مرا در چشمان‌ات فراهم آر، خاک بربادرفته‌ام را بیاور
و خاکستر مرا جفت کن
استخوانِ دونیمه‌شده‌ام را بند بزن
بر هستی‌ام بِدم، مرا در خاک‌ات مدفون کن
بگذار خاموشی‌ات اندیشه‌یی را که با خویش عناد می‌ورزد
آرامش بخشد:
دست‌ات را بگشای
ای بانویی که بذرِ روزها را می‌افشانی
روز، نامیراست، طلوع می‌کند، بزگ می‌شود
زاییده شده است و هیچ‌گاه از زاییده شدن خسته نمی‌شود
هر روز تولدی‌ست، هر طلوع تولدی‌ست
و من طلوع می‌کنم
ما همه طلوع می‌کنیم
خورشید با چهره‌ی خورشید طلوع می‌کند
خوآن با چهره‌ی خوآن طلوع می‌کند
چهره‌ی تمامِ مردان
دروازه‌ی هستی، بیدارم کن و طلوع کن
بگذار من چهره‌ی این روز را ببینم
بگذار من چهره‌ی این شب را ببینم
همه چیز دگرگون می‌شود و مرتبط می‌شود
معبرِ خونِ پل، ضربانِ قلب،
مرا به آن سوی شب ببر
آن‌جا که من تو هستم آن‌جا که ما یک‌دیگریم
به خطه‌یی که تمام ضمایر به هم زنجیر شده‌اند...

■شاعر: #اوکتاویو_پاز

■برگردان: #احمد_میرعلایی
√●بخشی از شعرِ «سنگِ آفتاب»

@asheghanehaye_fatima
دوست داشتن جنگ است،
اگر دو تن یک‌دیگر را در آغوش کشند
جهان دگرگون می‌شود
هوس‌ها گوشت می‌گیرند،
اندیشه‌ها گوشت می‌گیرند،
بر شانه‌های اسیران بال‌ها جوانه می‌زنند،
جهان، واقعی و محسوس می‌شود،
شراب باز شراب می‌شود،
نان بوی‌اش را باز می‌یابد،
آب، آب است...

#اکتاویو_پاز
ترجمه #احمد_میرعلایی
بخشی از شعر

@asheghanehaye_fatima
....
در زیرِ آفتابی بی‌زمان
و در کنار من
تو چون درختی راه می‌روی
تو چون رودی راه می‌روی
تو چون سنبله‌ی گندم در دست‌های من رشد می‌کنی
تو چون سنجابی در دست‌های من می‌لرزی
تو چون هزاران پرنده می‌پری
خنده‌ی تو بر من می‌پاشد
سرِ تو چون ستاره‌ی کوچکی‌ست در دست‌های من
آن‌گاه که تو لب‌خندزنان نارنج می‌خوری
جهان دوباره سبز می‌شود
جهان دگرگون می‌شود.

بخشی از شعر #اکتاویو_پاز
ترجمه #احمد_میرعلایی


@asheghanehaye_fatima
.

دوست داشتن جنگ است،
همه‌ی درها را می‌گشاید،
تو دیگر سایه‌ای شماره‌دار نیستی
که اربابی بی‌چهره به زنجیرهای جاویدان
محکوم‌ات کند،
جهان دگرگون می‌شود،
اگر دو انسان با شناسایی یک‌دیگر را بنگرند،
دوست داشتن؛
عریان کردنِ فرد است
از تمامِ اسم‌ها..


#اوکتاویو_پاز (مکزیک)
مترجم: #احمد_میرعلایی

@asheghanehaye_fatima