@asheghanehaye_fatima
تو را دوست دارم
نه فقط به خاطر آن چه که هستی
بلکه برای آن چه که هستم
وقتی که با تو هستم !
دوستت دارم
به خاطر بخشی از وجودم
که تو با عشق ات پروراندی
بدون تماس
بدون حرف
بدون نشانه
تنها با حضورت
با اینکه بودی
خودت بودی
و این معنای راستین عشق است!
#روی_کرافت
از کتاب #آبی_کوچک_عشق (گزیده اشعار عاشقانه جهان)
ترجمه #چیستا_یثربی
تو را دوست دارم
نه فقط به خاطر آن چه که هستی
بلکه برای آن چه که هستم
وقتی که با تو هستم !
دوستت دارم
به خاطر بخشی از وجودم
که تو با عشق ات پروراندی
بدون تماس
بدون حرف
بدون نشانه
تنها با حضورت
با اینکه بودی
خودت بودی
و این معنای راستین عشق است!
#روی_کرافت
از کتاب #آبی_کوچک_عشق (گزیده اشعار عاشقانه جهان)
ترجمه #چیستا_یثربی
@asheghanehaye_fatima
آبی. (ص نسبی )
۱ - برنگ آب. کبود. ازرق. نیلگون. نیلوفری.
۲ - نوعی انگور.
۳ - نوعی زراعت که آبیاری می شود / مقابلِ دیمی.
۴ - از سه رنگ اصلی (زرد، قرمز، آبی ).
۵ - گاه آبی آسمانی را گویند و یکی از رنگ های رنگین کمان است/ نیلی
۶ - و لباس های آبی تو...
"از خرید آمده بودی، با صندلهای آبی، مانتویی آبی، روسری آبی... کلید را که چرخاندی، فکر کردم تودهی سنگینی از هوا، ابرها را جاگذاشته پشت در، و آسمان صاف می خواهد جمع شود توی خانه!
من روی کاناپه خوابیده بودم. تو آبیِ سیر شده بودی از باران... بوسیدی، بوسیدم، بوسیدیم... بعد نشستی کنارم روی همان کاناپه ی زرد و مثل کاری که قطره های باران با نور می کنند در روز، کمی از آبیِ سیر تو جا ماند روی زردی آن!
خندیدی، بلند شدی و به سمت دیگر خانه رفتی. من از دور تماشایت می کردم. لباسهای آبی ات را که درآوردی، یک رنگین کمان از کاناپه، خودش را قوس داده بود تا اتاق خوابمان... و این یعنی:
" پس چرا معطل نشستی پسر ... یالا بلند شو برو پیشش"
#حمید_جدیدی
#فرهنگ_حمید
#آبی
آبی. (ص نسبی )
۱ - برنگ آب. کبود. ازرق. نیلگون. نیلوفری.
۲ - نوعی انگور.
۳ - نوعی زراعت که آبیاری می شود / مقابلِ دیمی.
۴ - از سه رنگ اصلی (زرد، قرمز، آبی ).
۵ - گاه آبی آسمانی را گویند و یکی از رنگ های رنگین کمان است/ نیلی
۶ - و لباس های آبی تو...
"از خرید آمده بودی، با صندلهای آبی، مانتویی آبی، روسری آبی... کلید را که چرخاندی، فکر کردم تودهی سنگینی از هوا، ابرها را جاگذاشته پشت در، و آسمان صاف می خواهد جمع شود توی خانه!
من روی کاناپه خوابیده بودم. تو آبیِ سیر شده بودی از باران... بوسیدی، بوسیدم، بوسیدیم... بعد نشستی کنارم روی همان کاناپه ی زرد و مثل کاری که قطره های باران با نور می کنند در روز، کمی از آبیِ سیر تو جا ماند روی زردی آن!
خندیدی، بلند شدی و به سمت دیگر خانه رفتی. من از دور تماشایت می کردم. لباسهای آبی ات را که درآوردی، یک رنگین کمان از کاناپه، خودش را قوس داده بود تا اتاق خوابمان... و این یعنی:
" پس چرا معطل نشستی پسر ... یالا بلند شو برو پیشش"
#حمید_جدیدی
#فرهنگ_حمید
#آبی