تجربه های خوب_همسران موفق
10.3K subscribers
598 photos
160 videos
31 files
428 links
تجربه ونظرات اعضا بدون ذكر نام
بهترين راه برای شناخت و درك همسران از خواسته های همدیگر
گرفتن پیام:
https://tttttt.me/HarfBeManBOT?start=NjY3NzYzMjE

همسران موفق 👇
@Hamsaraane

خانمهای قری*مختص خانم ها* 👇
@ide_Hamsaraane
Download Telegram
تجربه های خوب_همسران موفق
سلام سحر بانو خسته نباشید بنظر من بحث جدید درباره این باشه که دوستان چه مشکلاتی داشتن تو رابطشون و چجوری و با چه عکس العمل هایی تونستن مشکل و برطرف کنن.
#بحث_جدید

دوستان در مورد حل مشکلات بین زوجین صحبت میکنیم
اولین خوبیش اینه بهمون یادآوری میشه زندگی پستی و بلندی زیاد داره
دومی این‌که باز یادمون میاد با همدلی میشه مسیر زندگی مشترک رو طی کرد و....
تجربه هاتون رو به
@hamsaraaneAdmin
بفرستین

#حل_مشکل
#حل_مشکل
سلام به سحربانوی عزیز و اعضا،
من خانم هستم و الان ۳۰سالمه و همسرم ۳۲.مشکل ما پنج سال پیش با ورشکستگی همسرم شروع شد.همسرم از نوجوونی کار کرده بود و واسه خودش با وجود سن کمش اعتبار داشت و اوضاعمون خوب بود.بعد از اینکه شریکش همه چیز رو بالا کشید و برد همسرم شدیدا افسرده شد،حق هم داشت همه چی یک شبه تغییر کرده بود و ما حتی بیست میلیون هم زیر بودیم.
خیلی دوران سختی بود خیلی شبها بدون شام میخوابیدیم و وزن کم کردیم.خونه ی مستاجری،نگاه اطرافیان،انقدر لاغر شده بودیم‌که همه فکر میکردن معتاد شدیم!!ا

#افسردگی و بداخلاق شدن همسرم‌ هم همه چیز رو برام سخت تر کرده بود.اما من کم نیوردم و انقدر عاشقش بودم که تو خلوت خودم برای غم اون گریه میکردم اما #روحیه م رو در ظاهر حفظ کردم و محیط خونه رو تا تونستم اروم و شاد نگه داشتم و کم کم جوری که به همسرم برنخوره ازش خواستم کار کردن رو شروع کنه.یادمه با پیک موتوری شروع کرد،خیلی براش سخت بود اما هروقت برمیگشت خونه کلی ازش #تعریف میکردم و بهش بال و پر میدادم.

تو سرما و گرما با موتور میرفتیم بیرون و خوش بودیم.با چیزای ساده و ابتدایی مثل قهوه خوردن باهم،قدم زدن و...

ما واقعا دوران سختی رو پشت سر گذاشتیم سنی هم‌ نداشتیم اما من از سالها قبل #مطالعه و #خودسازی کرده بودم و معلومات و دانسته هام واقعا اون موقع که لازم بود به کارم اومد و یه زندگی خراب شده رو از اول اباد کردم و یه مرد افسرده رو سرپا.اما خونه مون رو پس دادیم چون توانایی اجاره خونه دادن نداشتیم.

الان روزای خیلی سختمون تموم شده،اوضاع مالی مون بهتره،همسرم صاحب یه شغل شده.اخر هفته ها میریم بیرون و همسرم سعی میکنه بهم خوش بگذره،الان دیگه میتونیم یکم برای خودمون خرید کنیم،یکم دستمون باز شده،اما هنوز در حدی نشدیم که بتونیم خونه ی مستقل داشته باشیم و این خیلی سخته.

اما من دلم خوشه دلم ارومه،حال دل همسرم هم خوبه ارامش داریم و با داشته هامون خوشیم و قدر همه چیز رو میدونیم و مهم تررر از همه به هم ثابت کردیم که گرسنگی و بی پولی و بی خونه بودن عشقمون رو نه تنها از بین نبرد بلکه بیشتر هم کرد...

الان به این دوران که خونه نداریم به چشم دوران عقدمون نگاه میکنیم چون خونه ی پدرامون زندگی میکنیم و روزی دو سه ساعت همو میبینیم و اخر هفته ها بیشتر.ایشالا اگه بتونیم مستقل شیم دیگه کاملا میشه گفت اثری از اون مشکل بزرگ و افتضاح نمیمونه(لطفا برامون دعا کنید که بتونیم یه خونه رهن یا اجاره کنیم)

من هر روز خدا رو شکر میکنم که اون دوران بجای بهونه گیری و کم اوردن و شونه خالی کردن و غر زدن پشت و پناه همسرم بودم و بهش ثابت کردم پول دلیل عشق و بودنم باهاش نیست و خودشو دوست دارم و تحت هر شرایطی کنارشم.

امیدوارم هیچ کدومتون اتفاقی که برای من افتاد رو تجربه نکنید و امنیت مالی داشته باشید و حالتون خوب باشه.🌷
#مالی
@ArHamsaraane
سلام.

#حل_مشکل #قدرت_زنانگی #طلاق #راهکار

خانم ۲۷ساله هستم.بسیارخانم حساس وزودرنج .من وهمسرم فامیل نزدیک هستیم .برادر من ۱۸سال پیش باخواهرهمسرم و بعداز۱۳سال من ورضاباهم ازدواج کردیم.والان ۵سال باهم زندگی می کنیم..

1_بازگوکردن مسائل بین دیگران
#حریم_خصوصی
یادمه اولین بار بعدازگذشت یک هفته ازعقد که میخواستیم به مهمونی بریم. من تواتاقم به صورتم کرم مالیدم وهمسرم به من گفت که دوست ندارم آرایش کنی حتی درحد یک کرم زدن.منم ازش پرسیدم چرا؟توضیحی نداشت که منوقانع کنه.بامن قهرکرد وحرف نزد ونگاهش روازمن گرفت البته هیچ دعوایی نکردیم .تقریبا بعدازچندروز متوجه شدم که زنداداشم خواهرایشون به من میگن توورضا براچی باهم دعواکردین و...راستش من هاج وواج مونده بودم🤔 که مسئله به این مسخره ای چه ربطی به داداشم وزنداداشم داره 🤨 ومن که به حرف همسرم گوش دادم چرا ادامه داده وبراشون تعریف کرده...
خلاصه حواسم روازاون روز به بعد جمع کردم که باید همسرم قانع بشه دیگه نباید مسائل زناشویی رو برای کسی تعریف کنه خیلی باهاش حرف زدم که الان خداروشکر اگه بدترین دعواهارو بیافتیم وخواهرش یامادرش نمی تونند بفهمند که مابراچی بحث کردیم چون بعدازمدت زمان فهمیدکه ماخودمون دیگه باید ازپس مشکلاتمون بربیایم.

2_اجازه نگرفتن
راستش ازاونجایی که خانواده ام روخیلی دوست داشتم ودارم ووابستگی شدید داشتم برای همین خانواده امم هرکاری داشتند وهرجا می خواستن برن منو می بردن البته مادوران عقد بودیم ازاونجایی که همسرم دوران نامزدی خونه مابود(خانوادش توروستازندگی می کنند)بدون اینکه بهش بگم دعوت خواهرم رو برای ناهار پذیرفتم بعدش همسرم مخالفت کرد وباهام قهرکرد واون روز من باقیافه ی خیلی ناراحت مهمانی رفتم ...
راستش من کم کم یادگرفتم که باید اول ازشوهرم نظربگیرم که دوست داره مهمونی بیاد ....
الان کسی میخوادمنو دعوت کنه اول ازشوهرم می پرسم وهمچنین شوهرم جایی بخوایم بریم یاکسی ازش میخواد که کاری انجام بده حتما نظرم رو می پرسه

3- #عصبی بودن وعدم کنترل #خشم
اولین باری که همسرم منو زد به خاطر حرفای خواهرومادرش بود که راجع به مادرم بهش می زدند.جزئیات رونمی گم ولی اینوبگم کارمادرم اشتباه بود که جلوی زندادشم راجع به ماحرف میزد زنداداشم جوری حرف روبه گوش همسرم می رسوند که روی سرم چوب میشد...ازاونجایی که همسرم می دونست من مقصرنیستم ازحرفاش وکاراش پشیمون می شد ونمیذاشت به خانواده ام بگم وچندبارخواستم به پدرش وپدر خودم قضیه روبگم اماوقتی پشیمون می شد دلم نمی اومد این زندگی روبهم بزنم ...چون میدونست خانواده ام میگن
بامردی که #دست_بزن داره نمیشه زندگی کرد وبایدطلاق گرفت...چون من ازپدرم وازدوتابرادرم توی ۲۲سال زندگی خونه پدری یک دادنشنیده بودم ینی شاید کسی باورش نشه من یک بارقسم می خورم یک بارهم ازپدروبرادرام بی احترامی ندیده بودم ووقتی منوزد بیشترازاینکه دردم بیاد بیشترشوکه شده بودم وازش ترسیده بودم ...خلاصه خیلی ازاین ماجراگذشت تاروزی که یک بار یه بادمجون زیر چشم کاشت وبرادرام متوجه شدند...
دستم روگرفت ومنوبردخونه پدرم تاباهمین چشم پدرمادرش بیان تاتکلیفمو معلوم کنند...
وقتی داداشم زنگ زد وبه خانواده همسرم گفت اونابه شوهرم زنگ می زدند شوهرم جواب نمی داد...وفقط به زنگ وپیامای من جواب می داد🤦‍♀️ ...
راستش وقتی پدرشوهرومادرشوهرمودیدم رفتم سمتشون وبدن اینکه به روی خودم بیارم که چه بلایی سرم اومده باهاشون سلام واحوالپرسی کردم وروبوسی کردم...
بعدپدرشوهرم به رضا بدوبیراگفتوسفره دلش روبازکرد...وازتمام این سال هاکه خیلی بهش بی احترامی کرد صحبت کرد منم درمورد تمام حرفایی که زنداداشم ومادرشوهرم وتمام حرفایی که باعث کتک کاری شده بود حرف زدم البته مادرشوهرم وخواهرشوهرم بودندولی جزسکوت کاری نکردن ...واوناخیلی تواین قضیه مقصردونستم ولی کاملا بااحترام حرفام روگفتم واونا نمی دونستند که من ازتمام ماجراخبردارم چون من هیچ وقت به روشون نیاوردم واصلا حرفی ازطلاق وجدایی نزدم ....راستش ازحرفایی که زده شد خیلی فکرکردم ومتوجه شدم که همسرم ازدوران بچگی مشکل عصبی داشته ودوران نوجوانی حتما باید قرص مصرف می کرد البته بعدازدوسال اززندگی مشترک اینو فهمیدم ومستقیم اززبان خود پدرشوهرم شنیدم ودیدم که خانواده همسرم حدود ده سال از کنترلش عاجزبودند وتواین مدت اصلا همسرم نمی تونسته باهاشون ارتباط برقرارکننه.خلاصه به این نتیجه رسیدم که خانواده همسرم بیشتر نگران زندگی دخترشون هستند که ببیند واکنش خانواده من درمقابل این کارچی هست ...
وازاونجافهمیدم که رضا بیشترازاونی که فکرمیکردم تنهاست😥 تصمیم گرفتم وباخودم عهدکردم که کاری کنم که درمان بشه ...وبه خانواده همسرم گفتم که من دوسش دارم وتنهاش نمیذارم اون دست خودش نیست وباید بهش توجه بشه ...
ادامه در پیام پایینی 👇
#حل_مشکل

سلام به سحربانوی عزیز و اعضا،
من خانم هستم و الان ۳۰سالمه و همسرم ۳۲.مشکل ما پنج سال پیش با ورشکستگی همسرم شروع شد.همسرم از نوجوونی کار کرده بود و واسه خودش با وجود سن کمش اعتبار داشت و اوضاعمون خوب بود.بعد از اینکه شریکش همه چیز رو بالا کشید و برد همسرم شدیدا افسرده شد،حق هم داشت همه چی یک شبه تغییر کرده بود و ما حتی بیست میلیون هم زیر بودیم.
خیلی دوران سختی بود خیلی شبها بدون شام میخوابیدیم و وزن کم کردیم.خونه ی مستاجری،نگاه اطرافیان،انقدر لاغر شده بودیم‌که همه فکر میکردن معتاد شدیم!!ا

فسردگی و بداخلاق شدن همسرم‌ هم همه چیز رو برام سخت تر کرده بود.اما من کم نیوردم و انقدر عاشقش بودم که تو خلوت خودم برای غم اون گریه میکردم اما روحیه م رو در ظاهر حفظ کردم و محیط خونه رو تا تونستم اروم و شاد نگه داشتم و کم کم جوری که به همسرم برنخوره ازش خواستم کار کردن رو شروع کنه.یادمه با پیک موتوری شروع کرد،خیلی براش سخت بود اما هروقت برمیگشت خونه کلی ازش تعریف میکردم و بهش بال و پر میدادم.تو سرما و گرما با موتور میرفتیم بیرون و خوش بودیم.با چیزای ساده و ابتدایی مثل قهوه خوردن باهم،قدم زدن و...
ما واقعا دوران سختی رو پشت سر گذاشتیم سنی هم‌ نداشتیم اما من از سالها قبل مطالعه و خودسازی کرده بودم و معلومات و دانسته هام واقعا اون موقع که لازم بود به کارم اومد و یه زندگی خراب شده رو از اول اباد کردم و یه مرد افسرده رو سرپا.اما خونه مون رو پس دادیم چون توانایی اجاره خونه دادن نداشتیم.

الان روزای خیلی سختمون تموم شده،اوضاع مالی مون بهتره،همسرم صاحب یه شغل شده.اخر هفته ها میریم بیرون و همسرم سعی میکنه بهم خوش بگذره،الان دیگه میتونیم یکم برای خودمون خرید کنیم،یکم دستمون باز شده،اما هنوز در حدی نشدیم که بتونیم خونه ی مستقل داشته باشیم و این خیلی سخته.

اما من دلم خوشه دلم ارومه،حال دل همسرم هم خوبه ارامش داریم و با داشته هامون خوشیم و قدر همه چیز رو میدونیم و مهم تررر از همه به هم ثابت کردیم که گرسنگی و بی پولی و بی خونه بودن عشقمون رو نه تنها از بین نبرد بلکه بیشتر هم کرد...

الان به این دوران که خونه نداریم به چشم دوران عقدمون نگاه میکنیم چون خونه ی پدرامون زندگی میکنیم و روزی دو سه ساعت همو میبینیم و اخر هفته ها بیشتر.ایشالا اگه بتونیم مستقل شیم دیگه کاملا میشه گفت اثری از اون مشکل بزرگ و افتضاح نمیمونه(لطفا برامون دعا کنید که بتونیم یه خونه رهن یا اجاره کنیم)

من هر روز خدا رو شکر میکنم که اون دوران بجای بهونه گیری و کم اوردن و شونه خالی کردن و غر زدن پشت و پناه همسرم بودم و بهش ثابت کردم پول دلیل عشق و بودنم باهاش نیست و خودشو دوست دارم و تحت هر شرایطی کنارشم.

امیدوارم هیچ کدومتون اتفاقی که برای من افتاد رو تجربه نکنید و امنیت مالی داشته باشید و حالتون خوب باشه.🌷

@ArHamsaraane
#حل_مشکل
من و همسرم تو زندگی خیلی بالا و پایین داشتیم... دو سه تا از مهم‌ترین‌ها رو می‌گم:
◀️بزرگترین مشکل ما(یا #تفاوت بهتره بگم) اختلاف دین بود. ازدواجمون سنتی نبود و با اطلاع خانواده‌ها در رفت و آمد بودیم...هر دو با علم به این قضیه پیش رفتیم و ازدواج کردیم. پذیرش نوع پوشش و رفتار من خب برای شوهرم سخت بود. از همون اول خب می‌دید و بهم گوشزد میکرد. ولی بعد از یکی دو روز، بازم سر خونه اول بودیم. آخه من به پوشش آزاد جلوی اعضای فامیل و گاهی شوخی‌های جنسی، عادت کرده بودم و توی فامیل ما یک‌جورایی قبح نداشت، اما تو خونواده شوهرم تا حدود بیشتری رعایت می‌شد. خب آقایون غیرت دارن و این رشته سر دراز دارد..!! شوهرم روی حساب منطق خودش صحبت میکرد و حقا که قانع‌کننده هم بود! اما انقد من پشت گوش انداختم که هی دعوا می‌شد:(
متاسفانه کم کم خودم تبدیلش کردم به یه شوهر اخمو😔 ولی وقتی با کانال قررری آشنا شدم، بهتر شدیم😉

◀️دوم اینکه شوهرم به شدت منظم هست و من نقطه‌ی عکس🤕😁 شلخته و نامرتبم! وقتی رفتیم زیر یه سقف این قضیه خیلی رو اعصاب همسرم بود. طول کشید تا رو خودم کار کنم و کمی منظم‌تر بشم🤗💞 اگه همسرتون رو نظافت و مرتب بودن حساسه، خواهشا درکش کنید چون این نکته مثبتیه! ما هر دو همیشه خوشبو و خوشپوش بودیم و هستیم، ولی مرتب بودن خونه و نظم لباس‌ها واقعا براش مهمه! قاعدتا وقتی رعایت نمیکردم منجر به دعوا میشد🤕

◀️سوم اینکه همسر من هم مثل بعضی آقایون، زیاد با محبت کلامی ارتباطی نداشت. یعنی حرفای قشنگ میزدااا! منتهی گاه به گاه. منم به جا گفتنِ مشکلم، اخم و تخم و نیش و کنایه تحویلش میدادم😕 به خاطر همین اونم بی میل شده بود:( یه بار خواهرشوهرم گفت به جا کنایه، با لبخند و هیجان جوابشو بده، شاید نتیجه داد! دمش گرم که اینو گفت و منم انجام دادم، کمتر از چندهفته کاملا جواب داد و بعدشم من درخواستمو گفتم!

◀️آخر اینکه من از نظر مزاج گرم‌تر از شوهرم بودم و این قضیه اوایل مشکل‌ساز بود... منم گاهی مغرور میشدم و درخواست رابطه نمی‌کردم و همین هورمون‌هام رو به هم می‌ریخت و دعوا و مرافعه ..... بعدش یاد گرفتم و با تند و تیز کردن غذاها تونستم رو میل جنسی‌ش تاثیر بذارم و به اندازه خودم گرم بشه🤩

💞یلدا-۲۴💫

@ArHamsaraane
حیف بود تو کانال خانم ها نذارمش😅

#حل_مشکل
#قدرت_زنانگی

#پایان_بحث