خیال خام.pdf
1.5 MB
بهترین بابا.pdf
623 KB
رمان : #best_daddy #بهترین_بابا
نویسنده : #boucher
ژانر : #عاشقانه #گی #گی_لاو #مافیایی #بزرگسال #lgbt #اروتیک
خلاصه :
فاقد❌
*کاپل: #وگاس_پیت (برای #کین_پورش لاورا:)*
@anlainkadeh🔥
نویسنده : #boucher
ژانر : #عاشقانه #گی #گی_لاو #مافیایی #بزرگسال #lgbt #اروتیک
خلاصه :
فاقد❌
*کاپل: #وگاس_پیت (برای #کین_پورش لاورا:)*
@anlainkadeh🔥
💜آنلاینکده 🦋anlainkadeh
تقدیر من.pdf
نام رمان : #زندگی_من (#جلد_دوم)
#تقدیر_من(#جلد_اول)
ژانر : #گی #لیتل_بوی #ددی #گرایشی
نویسنده : #R_H
خلاصه :
در ادامه ی رمان تقدیر من اهورا همراه هوروش به المان می رن و در اونجا همسر هوروش هنوز توی داغ از دست دادن فرزندش هست با دیدن اهورا ازش خوشش می اد و به هوروش پیشنهاد می ده که لیتلشون باشه و هوروش می پذیره ولی اهورا که یک بار شکست رو تجربه کرده فرار می کنع و....
@anlainkadeh🔥
#تقدیر_من(#جلد_اول)
ژانر : #گی #لیتل_بوی #ددی #گرایشی
نویسنده : #R_H
خلاصه :
در ادامه ی رمان تقدیر من اهورا همراه هوروش به المان می رن و در اونجا همسر هوروش هنوز توی داغ از دست دادن فرزندش هست با دیدن اهورا ازش خوشش می اد و به هوروش پیشنهاد می ده که لیتلشون باشه و هوروش می پذیره ولی اهورا که یک بار شکست رو تجربه کرده فرار می کنع و....
@anlainkadeh🔥
لیتل لرد.pdf
2.6 MB
ولنتاین شکلاتی.pdf
593.7 KB
رمان : #ولنتاین_شکلاتی
نویسنده : #سامی_انجل
ژانر : #عاشقانه #گی #کمیاب #نایاب #گی_لاو #lgbt #بزرگسال
خلاصه :
فاقد❌
@anlainkadeh🔥
نویسنده : #سامی_انجل
ژانر : #عاشقانه #گی #کمیاب #نایاب #گی_لاو #lgbt #بزرگسال
خلاصه :
فاقد❌
@anlainkadeh🔥
https://tttttt.me/joinchat/niIYeVTeobNiMGI0
صدای سکوت
#صدای_سکوت
عشق سرابگونه
#عشق_سرابگونه
خون شیرین
#خون_شیرین
صدای سکوت
#صدای_سکوت
عشق سرابگونه
#عشق_سرابگونه
خون شیرین
#خون_شیرین
🔞داستان رابطه ی ممنوعه ی یه سرباز با فرمانده اش توی پادگان...
شلوار گرمکنم رو همراه با باکسر زیرش تا زیر باسنم پایین کشید و قبل اینکه بفهمم چیکار می کنه محکم روی یکی از لپای کونم کوبید از شوک ناخواسته جیغی کشیدم و با التماس به گریه افتادم: خواهش می کنم این کارو نکن دو به...فرمانده لطفا اشتباه کردم خواهش می کنم ولم کن.
ولی اون بی اهمیت به داد و هوار های من لپای باسنم رو از هم باز کرد و انگشتش رو به سوراخم کشید ناخواسته خودم رو منقبض کردم و تلاش کردم خودم رو تکون بدم اما فایده ای نداشت... سردی و لزجی کرم رو که روی سوراخ کونم احساس کردم سرمو محکم به مبل کوبیدم و صدای گریه ام رو توی نشیمنگاه مبل خفه کردم. کرم رو با حوصله روی سوراخ باسنم پخش کرد و انگشتش رو مقابل سوراخ قرار داد و آروم آروم به داخل فشار داد و شروع به تکون دادنش کرد از زور خجالت و تحقیر داشتم می مردم هرگز فکر نمی کردم که همچین چیزی به سر منم بیاد بعد چند دقیقه انگشت دومش رو هم داخل کرد و تکون داد و بعد سومی کم کم درد و سوزش داشت شروع میشد و احساس می کردم تمام حواس بدنم توی اون قسمت جمع شده. یهو انگشتاشو از داخل باسنم در آورد فکر کردم که دیگه تموم شده اما با شنیدن صدای زیپ و بعد قرار گرفتن یه چیز گوشتی و کلفت وسط کپل های باسنم فهمیدم که این عذاب قرار نیست انقدر زود تموم بشه...
🚨این رمان تا پارت چهل بارگزاری شده و به زودی کامل میشه🚨
#پارت_سیوهشت🔞
_دلت برای من تنگ شده یا برای سکس؟
آب دهنمو قورت دادم و زمزمه کردم:هردو..
لبخند کج دو به مان روی صورتش نشست و چال گونش رو نمایان کرد:پس بیا برای هردو رفع دل تنگی کنیم!
بطری توی دستش رو گوشه ای پرت کرد و گردنم رو محکم گرفت و لب هام رو با لب هاش مورد هدف قرار داد طوری می بوسید و زبونش رو داخل دهنم می چرخوند که حس می کردم لب هامون به هم دوخته شدن.
یکم بعد در حالیکه قفسه ی سینه هامون از کمبود اکسیژن بالا پایین می رفت ازم جدا شد اما قبل از اینکه بتونم به خودم بیام دو طرف رون پاهامو گرفت و بلندم کرد و چند لحظه بعد روی تخت خواب ولو بودم.
حوله ی نیمه باز دور کمرش رو کنار زد و روی تخت اومد و در کسری از ثانیه هرچیزی که تن من بود هم ناپدید شده بود.
خواستم برگردم و به عادت دفعات پیش داگ استایل بشم اما مانعم شد .با تعجب نگاهش کردم:نمی خوای بکنی؟
_چرا ولی این بار قراره یه کار متفاوت بکنیم عجله نکن...
از کشوی میز کنار تخت یه طناب قرمز زخیم بیرون آورد اول یه سرش رو به مچ پای راستم بست و بعد طناب رو به مچ دستم پیچوند از تاج تخت رد کرد و با بستن سر دیگش به دست و پای چپم با چند تا گره ضرب دری قسمتی از طناب رو نگه داشت .متعجب به کارهاش نگاه می کردم این طناب ها به چه دردی می خوردن؟می خواستم دهن باز کنم و بپرسم که یهو دو به مان یه سر طناب رو کشید و پاها و دست هام هم زمان مثل یه عروسک نمایش کشیده شدن و دست هام بالای سرم قرار گرفتن و پاهام مثل بچه ی آماده ی پوشک کردن بالا رفت.
با چشمای گرد شده نگاهش کردم و نگاه شیطنت آمیز و راضی دو به مان روی بدنم نشست.
با گره زدن آخرین قطعه ی طناب به تاج تخت تو همون حالت ثابتم کرد.عملا دیگه نمی تونستم کوچکترین حرکتی انجام بدم وقتی دستامو پایین میاوردم پاهام بیشتر بالا می رفت و از هم باز میشد.
در حال کلنجار رفتن با طناب بودم که دستش روی آلتم نشست بعد از کمی هندجاب نوک کلاهکش رو با انگشت شستش فشاری داد و بعد از کیف سامسونت همیشه گیش که یکم پیش آورده بود یه میله ی نازک فلزی بیرون آورد که سرش یه توپ اندازه ی نخود داشت.
با نزدیک کردن سر توپی میله به آلتم تازه متوجه شدم می خواد چیکار کنه و از ترس به تکاپو افتادم:دا...داری چیکار می کنی اونو نمی کنی که تو من نه؟
_چرا اتفاقا همچین قصدی دارم...
#گی
#همجنسباز
#بی_دی_اس_ام
#bl
#bdsm
https://tttttt.me/bl_roman
شلوار گرمکنم رو همراه با باکسر زیرش تا زیر باسنم پایین کشید و قبل اینکه بفهمم چیکار می کنه محکم روی یکی از لپای کونم کوبید از شوک ناخواسته جیغی کشیدم و با التماس به گریه افتادم: خواهش می کنم این کارو نکن دو به...فرمانده لطفا اشتباه کردم خواهش می کنم ولم کن.
ولی اون بی اهمیت به داد و هوار های من لپای باسنم رو از هم باز کرد و انگشتش رو به سوراخم کشید ناخواسته خودم رو منقبض کردم و تلاش کردم خودم رو تکون بدم اما فایده ای نداشت... سردی و لزجی کرم رو که روی سوراخ کونم احساس کردم سرمو محکم به مبل کوبیدم و صدای گریه ام رو توی نشیمنگاه مبل خفه کردم. کرم رو با حوصله روی سوراخ باسنم پخش کرد و انگشتش رو مقابل سوراخ قرار داد و آروم آروم به داخل فشار داد و شروع به تکون دادنش کرد از زور خجالت و تحقیر داشتم می مردم هرگز فکر نمی کردم که همچین چیزی به سر منم بیاد بعد چند دقیقه انگشت دومش رو هم داخل کرد و تکون داد و بعد سومی کم کم درد و سوزش داشت شروع میشد و احساس می کردم تمام حواس بدنم توی اون قسمت جمع شده. یهو انگشتاشو از داخل باسنم در آورد فکر کردم که دیگه تموم شده اما با شنیدن صدای زیپ و بعد قرار گرفتن یه چیز گوشتی و کلفت وسط کپل های باسنم فهمیدم که این عذاب قرار نیست انقدر زود تموم بشه...
🚨این رمان تا پارت چهل بارگزاری شده و به زودی کامل میشه🚨
#پارت_سیوهشت🔞
_دلت برای من تنگ شده یا برای سکس؟
آب دهنمو قورت دادم و زمزمه کردم:هردو..
لبخند کج دو به مان روی صورتش نشست و چال گونش رو نمایان کرد:پس بیا برای هردو رفع دل تنگی کنیم!
بطری توی دستش رو گوشه ای پرت کرد و گردنم رو محکم گرفت و لب هام رو با لب هاش مورد هدف قرار داد طوری می بوسید و زبونش رو داخل دهنم می چرخوند که حس می کردم لب هامون به هم دوخته شدن.
یکم بعد در حالیکه قفسه ی سینه هامون از کمبود اکسیژن بالا پایین می رفت ازم جدا شد اما قبل از اینکه بتونم به خودم بیام دو طرف رون پاهامو گرفت و بلندم کرد و چند لحظه بعد روی تخت خواب ولو بودم.
حوله ی نیمه باز دور کمرش رو کنار زد و روی تخت اومد و در کسری از ثانیه هرچیزی که تن من بود هم ناپدید شده بود.
خواستم برگردم و به عادت دفعات پیش داگ استایل بشم اما مانعم شد .با تعجب نگاهش کردم:نمی خوای بکنی؟
_چرا ولی این بار قراره یه کار متفاوت بکنیم عجله نکن...
از کشوی میز کنار تخت یه طناب قرمز زخیم بیرون آورد اول یه سرش رو به مچ پای راستم بست و بعد طناب رو به مچ دستم پیچوند از تاج تخت رد کرد و با بستن سر دیگش به دست و پای چپم با چند تا گره ضرب دری قسمتی از طناب رو نگه داشت .متعجب به کارهاش نگاه می کردم این طناب ها به چه دردی می خوردن؟می خواستم دهن باز کنم و بپرسم که یهو دو به مان یه سر طناب رو کشید و پاها و دست هام هم زمان مثل یه عروسک نمایش کشیده شدن و دست هام بالای سرم قرار گرفتن و پاهام مثل بچه ی آماده ی پوشک کردن بالا رفت.
با چشمای گرد شده نگاهش کردم و نگاه شیطنت آمیز و راضی دو به مان روی بدنم نشست.
با گره زدن آخرین قطعه ی طناب به تاج تخت تو همون حالت ثابتم کرد.عملا دیگه نمی تونستم کوچکترین حرکتی انجام بدم وقتی دستامو پایین میاوردم پاهام بیشتر بالا می رفت و از هم باز میشد.
در حال کلنجار رفتن با طناب بودم که دستش روی آلتم نشست بعد از کمی هندجاب نوک کلاهکش رو با انگشت شستش فشاری داد و بعد از کیف سامسونت همیشه گیش که یکم پیش آورده بود یه میله ی نازک فلزی بیرون آورد که سرش یه توپ اندازه ی نخود داشت.
با نزدیک کردن سر توپی میله به آلتم تازه متوجه شدم می خواد چیکار کنه و از ترس به تکاپو افتادم:دا...داری چیکار می کنی اونو نمی کنی که تو من نه؟
_چرا اتفاقا همچین قصدی دارم...
#گی
#همجنسباز
#بی_دی_اس_ام
#bl
#bdsm
https://tttttt.me/bl_roman