👍10❤4👎4🤔1
🍁 رمان: #عمویم_نباش
🍂 نویسنده: #ناشناس
🍁 ژانر: #عاشقانه #صحنه_دار #بزرگسال
🍂 خلاصه:
دستی به لباس عمو کشیدم و با عشوه همیشگیم به گردنش زبون زدم.
- من الان میخوامت؛ امشب!
چشم هاشو تا به تا کرد و گفت:
- با این لوندی هات می خوای به کجا برسی؟
چشم و ابرو کج و کوله کردم و از زیر میز دستمو طرف مردونگیش بردم، دم گوشش پچ زدم:
- به این، به عطر تنت که داره دیوونم میکنه.
دستم رو پس زد و گفت:
- اینجا جاش نیست!
دوباره دستم رو به مردونگیش رسوندم و لبم رو با زبونم تر کردم و گفت:
- پایین توی پارکینگ...
حرفم تموم نشده بود که به خاطر فشار ریزی که به مردونگیش وارد کردم، کلافه از جا بلند شد و دستم رو کشید تا همراهیش کنم.
بی توجه به بقیه و شلوغی از واحدی که مهمونی بود بیرون زدیم و با آسانسور به پارکینگ رفتیم.
جاوید در عقب رو باز کرد و هلم داد روی صندلی، خیلی زود دامن رو بالا دادم و براش قمبل کردم.
مهم نبود اون عموم باشه یا من برادر زادش باشم، این وسط تنها چیزی که سر کشی می کرد عشق بی حد و مرز من بود.
رمان #ممنوعه🔥
@anlainkadeh
🍂 نویسنده: #ناشناس
🍁 ژانر: #عاشقانه #صحنه_دار #بزرگسال
🍂 خلاصه:
دستی به لباس عمو کشیدم و با عشوه همیشگیم به گردنش زبون زدم.
- من الان میخوامت؛ امشب!
چشم هاشو تا به تا کرد و گفت:
- با این لوندی هات می خوای به کجا برسی؟
چشم و ابرو کج و کوله کردم و از زیر میز دستمو طرف مردونگیش بردم، دم گوشش پچ زدم:
- به این، به عطر تنت که داره دیوونم میکنه.
دستم رو پس زد و گفت:
- اینجا جاش نیست!
دوباره دستم رو به مردونگیش رسوندم و لبم رو با زبونم تر کردم و گفت:
- پایین توی پارکینگ...
حرفم تموم نشده بود که به خاطر فشار ریزی که به مردونگیش وارد کردم، کلافه از جا بلند شد و دستم رو کشید تا همراهیش کنم.
بی توجه به بقیه و شلوغی از واحدی که مهمونی بود بیرون زدیم و با آسانسور به پارکینگ رفتیم.
جاوید در عقب رو باز کرد و هلم داد روی صندلی، خیلی زود دامن رو بالا دادم و براش قمبل کردم.
مهم نبود اون عموم باشه یا من برادر زادش باشم، این وسط تنها چیزی که سر کشی می کرد عشق بی حد و مرز من بود.
رمان #ممنوعه🔥
@anlainkadeh
👍84❤19👎12😁2