به تیرگی شب به زلالی دریا.pdf
2.1 MB
رمان: #به_تیرگی_شب_به_زلالی_دریا
مترجم : #شیدا_سیلاوی
ژانر : #عاشقانه #بزرگسال
صفحات : 623
خلاصه :
افسون، مادر جوان و رنج کشیده ایست که پسری 11 ساله دارد. او به دلیل طرد شدن از خانواده و معشوقه اش که او را خائن خواند، سالها تنها زندگی میکند. افسون برای رهایی از مشکلاتش به عقد موقت معلم پسرش که مردی45 است درمیاید. اما همسرش خواسته های نابجا دارد خواسته های جنسی نامعقول...
@anlainkadeh🔥
مترجم : #شیدا_سیلاوی
ژانر : #عاشقانه #بزرگسال
صفحات : 623
خلاصه :
افسون، مادر جوان و رنج کشیده ایست که پسری 11 ساله دارد. او به دلیل طرد شدن از خانواده و معشوقه اش که او را خائن خواند، سالها تنها زندگی میکند. افسون برای رهایی از مشکلاتش به عقد موقت معلم پسرش که مردی45 است درمیاید. اما همسرش خواسته های نابجا دارد خواسته های جنسی نامعقول...
@anlainkadeh🔥
👍69❤5🫡2🥰1
در حصار مهام .pdf
4.7 MB
👍45❤13🔥2🤩1
#عشقی در قفس.pdf
2.6 MB
👍29❤5🖕2🫡2
letters to him_full.pdf
3.5 MB
👍43❤9🫡3😁2
چادر سیاه حشری.pdf
7.7 MB
رمان : #چادر_سیاه_حشری{#تسلیم_شهوت}
ژانر: #عاشقانه
نویسنده: #رها
خلاصه:
سارینا دختریه که به اجبار پدرش مجبوره چادر سرش کنه. پدرش با خیانتی که در بچگی سارینا مرتکب شد و موجب فوت زنش شد، بذر کینه رو نسبت به خودش و مسائل مذهبی در دل سارینا کاشت. سارینا تبدیل به فاحشهای زیر چادر میشه و قصد داره چوب رسوایی به آبروی پدرش بزنه. بنابراین از فاحشگی فراتر میره و...
@anlainkadeh🔥
ژانر: #عاشقانه
نویسنده: #رها
خلاصه:
سارینا دختریه که به اجبار پدرش مجبوره چادر سرش کنه. پدرش با خیانتی که در بچگی سارینا مرتکب شد و موجب فوت زنش شد، بذر کینه رو نسبت به خودش و مسائل مذهبی در دل سارینا کاشت. سارینا تبدیل به فاحشهای زیر چادر میشه و قصد داره چوب رسوایی به آبروی پدرش بزنه. بنابراین از فاحشگی فراتر میره و...
@anlainkadeh🔥
👍104🫡21❤9🖕8😁5
👍30🤔10❤6😁5😢5🥰4😱4👏3🔥2
لبهای گرمی که به لبهایش گره خورد، غافلگیرش کرد. طوری در بوسههای او غرق بود که نفهمید کِی وادارش کرد از روی پاف بلند شود. حولهای که به سختی دورِ تنش بند شده بود با هردو دست نگه داشت که سقوط نکند.
- وقتی خونهمون تنها بودیم، یادته ازم چی میخواستی؟
- همون وقتی که بهم گفتی تا حالا از هیچ زنی پرتره نکشیدی؟
لبخند زد. از دو طرف حوله را گشود و از دو طرف سمتِ خودش کشید و قدمی که بینشان بود، از میان برداشته شد.
- میخوام تو تنها زنی باشی که امشب... پرترهش به دستِ من کشیده میشه.
چشمهای پرواز کمی گرد شد:
- اینجوری؟!
- حالا اینجوریِ اینجوری هم نه.
و حوله که دورِ پاهای او افتاد، پیراهن چهارخانه را روی شانههایش انداخت.
- هیچوقت فکر نمیکردم روزی برسه که دلم بخواد تو رو فقط با پیرهن مردونه ببینم!
پرواز با خندهای کوتاه از او فاصله گرفت و از یک طرف روی تخت دراز کشید.
تختهشاسی و مدادهای ذغالی را برداشت و سمت صندلی چوبی رفت. کمی بعد با عقب کشید و تختهشاسی را مقابلش نگه داشت.
- تموم شد؟
لبخند مهدیار گونههایش را چال انداخت و پرواز پشتسرش ایستاد. نگاهش به چهرهی زنی نیمه برهنه خیره شد که صفر تا صد شبیه به خودش طرح خورده بود.
روی پاهایش نشست. از دو طرف یقهاش را مشت کرد و بدون ثانیهای مکث، لبهایش را روی لبهای او گذاشت. تخته از دستِ مهدیار افتاد و روی دست بلندش کرد و روی تخت گذاشت. با نفسهایی مقطع لب زد:
-یه امشبه رو به هیچی فکر نکن؛ جز من!
سومین عاشقانهی جنجالی و ممنوعه از نویسنده رمانهای پرطرفدار #دژخیم و #آوای_جنون 🚫🔥
یه داستان عاشقانه و اجتماعی که از رابطهی پنهانیِ یه نوازندهی جوون به زنی میگه که یکی یکی ممیزها رو زیر پا میذارن. یه شب که با هم تنها تو یه کارگاه نقاشی گیر افتادن، پسر داستان طرحی از تنِ زن میکشه و همون نقاشی باعث بوسه و رابطهای برخلاف عرف و نامشروع میشه... بهمرور به هم نزدیکتر میشن و....
ظرفیت فقط ۳۰ نفر❌
#پیشنهاد_ادمین
- وقتی خونهمون تنها بودیم، یادته ازم چی میخواستی؟
- همون وقتی که بهم گفتی تا حالا از هیچ زنی پرتره نکشیدی؟
لبخند زد. از دو طرف حوله را گشود و از دو طرف سمتِ خودش کشید و قدمی که بینشان بود، از میان برداشته شد.
- میخوام تو تنها زنی باشی که امشب... پرترهش به دستِ من کشیده میشه.
چشمهای پرواز کمی گرد شد:
- اینجوری؟!
- حالا اینجوریِ اینجوری هم نه.
و حوله که دورِ پاهای او افتاد، پیراهن چهارخانه را روی شانههایش انداخت.
- هیچوقت فکر نمیکردم روزی برسه که دلم بخواد تو رو فقط با پیرهن مردونه ببینم!
پرواز با خندهای کوتاه از او فاصله گرفت و از یک طرف روی تخت دراز کشید.
تختهشاسی و مدادهای ذغالی را برداشت و سمت صندلی چوبی رفت. کمی بعد با عقب کشید و تختهشاسی را مقابلش نگه داشت.
- تموم شد؟
لبخند مهدیار گونههایش را چال انداخت و پرواز پشتسرش ایستاد. نگاهش به چهرهی زنی نیمه برهنه خیره شد که صفر تا صد شبیه به خودش طرح خورده بود.
روی پاهایش نشست. از دو طرف یقهاش را مشت کرد و بدون ثانیهای مکث، لبهایش را روی لبهای او گذاشت. تخته از دستِ مهدیار افتاد و روی دست بلندش کرد و روی تخت گذاشت. با نفسهایی مقطع لب زد:
-یه امشبه رو به هیچی فکر نکن؛ جز من!
سومین عاشقانهی جنجالی و ممنوعه از نویسنده رمانهای پرطرفدار #دژخیم و #آوای_جنون 🚫🔥
یه داستان عاشقانه و اجتماعی که از رابطهی پنهانیِ یه نوازندهی جوون به زنی میگه که یکی یکی ممیزها رو زیر پا میذارن. یه شب که با هم تنها تو یه کارگاه نقاشی گیر افتادن، پسر داستان طرحی از تنِ زن میکشه و همون نقاشی باعث بوسه و رابطهای برخلاف عرف و نامشروع میشه... بهمرور به هم نزدیکتر میشن و....
ظرفیت فقط ۳۰ نفر❌
#پیشنهاد_ادمین
Telegram
Nilufar Rostami
﷽
رمانهای نیلوفر رستمی
#انجمن_نویسندگان_ایران🦋✍🏻
آوای جنون (نشر آداش)
سورئالیسم (به زودی از نشر علی)
دِژخیم(ویرایش)
از غروب تا غرب(آنلاین)
ناشناس:
https://tttttt.me/BitnetChat_bot?start=sec-jccicffib
اینستاگرام:
http://Instagram.com/_nilufar_rostami_
رمانهای نیلوفر رستمی
#انجمن_نویسندگان_ایران🦋✍🏻
آوای جنون (نشر آداش)
سورئالیسم (به زودی از نشر علی)
دِژخیم(ویرایش)
از غروب تا غرب(آنلاین)
ناشناس:
https://tttttt.me/BitnetChat_bot?start=sec-jccicffib
اینستاگرام:
http://Instagram.com/_nilufar_rostami_
👍70❤9🤩2🔥1
🔔 استخدام
#کار_در_منزل
♦️با بیش از ۶ سال سابقه فعالیت در فضای مجازی🥇
♦️شرکت دارای مجوز از نماد اعتماد الکترونیکی جمهوری اسلامی و هم قابل استعلام از سامانه اینماد وزارت صنعت و پلیس فتا میباشد.
✅️نیروی مورد نیاز:
۱-واحد ارتباطی و پشتیبانی آنلاین آشنا به فضای مجازی(دیوار،شیپور،تلگرام،اینستاگرام)
۲-مترجم
۳-تایپیست
۴-دست نویسی
۵-گویندگی و ...
📌زمینه فعالیت:مجازی
📌شرایط مورد نیاز:داشتن گوشی اندروید و اینترنت
📌درآمد خوب و تسویه روزانه
📌ساعت کاری روزی چند ساعت(در صورتی که فعالیت بیشتری داشته باشید درآمدتون بیشتر خواهد شد)
✅️برای کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به آیدی زیر پیام دهید:
@estekhdam_mohammadi
#کار_در_منزل
♦️با بیش از ۶ سال سابقه فعالیت در فضای مجازی🥇
♦️شرکت دارای مجوز از نماد اعتماد الکترونیکی جمهوری اسلامی و هم قابل استعلام از سامانه اینماد وزارت صنعت و پلیس فتا میباشد.
✅️نیروی مورد نیاز:
۱-واحد ارتباطی و پشتیبانی آنلاین آشنا به فضای مجازی(دیوار،شیپور،تلگرام،اینستاگرام)
۲-مترجم
۳-تایپیست
۴-دست نویسی
۵-گویندگی و ...
📌زمینه فعالیت:مجازی
📌شرایط مورد نیاز:داشتن گوشی اندروید و اینترنت
📌درآمد خوب و تسویه روزانه
📌ساعت کاری روزی چند ساعت(در صورتی که فعالیت بیشتری داشته باشید درآمدتون بیشتر خواهد شد)
✅️برای کسب اطلاعات بیشتر و ثبت نام به آیدی زیر پیام دهید:
@estekhdam_mohammadi
👍24🫡6🤯5❤3😢3😁2
instagram.com
https://www.instagram.com › ...
بهاره حسنی (@b.hassani_) • Instagram photos and videos
#بهاره_حسنی
https://www.instagram.com › ...
بهاره حسنی (@b.hassani_) • Instagram photos and videos
#بهاره_حسنی
👍7❤4
👍21🤔8❤6🥰2
👍23🤔4😁3
👍6🤔3🤩1
+ عقب نرو
تا میخواهم حرفش را تحلیل کنم دستش را پشت گردنم میگذارد و لب هایش روی لب هایم کوبیده میشوند ...
نفسم در سینه حبس شده و گمان میکنم چشمانم تا اخرین حد ممکن گشاد شده اند ....
او اما چشمانش را بسته ... تا کنون مژه هایش را از این نزدیکی ندیده بودم ...
حتی اگر نمیگفت عقب نرو باز هم نمیرفتم ... پاهای سست شده ام اجازه هرگونه تکان خوردنی را از من گرفته اند ...
نزدیک است بیفتم که با دست دیگرش کمرم را به خود میفشارد ...
در آغوش گرمش حل شده ام ... چشمانم روی هم می افتند ... دست هایم را روی سینه اش میگذارم و دروغ چرا ... ارام میشود قلبم ...
مرا دوست دارد که این طور بوسه مان را به درازا کشانده ؟؟
کمی بعد عقب میکشد ...
+ حالا میتونی بری
مانده ام .... چرا لحنش سرد است و عصبی ؟؟
میخواهم به او بتوپم که چرا چنین کردی که چشمانم میخ اینه رو به رویم میشوند ...
او بود ... همان دختری که عکسش را دیده بودم و گمان میکردم فرد خاصی نیست ... اما بود ... بود و همین باعث شده بود این طور مرا ببوسد ...
من وسیله ای بودم برای برانگیختن حسادت ان زن ...
اشک به چشمانم نیش میزند ... شنیده بودم که مرز میان عشق و تنفر مانند مو باریک است ... درست بود ...
تمام تنفر را در چشمانم میریزم . نگاهش میکنم ....
_ ازت متنفرم
خودم هم این لحن سرد و پر از انزجار را نمیشناسم ....
تعجب در چشمانش هویدا است میخواهم بروم که دستم اسیر دستانش میشود ...
https://tttttt.me/+s4eRpHEaAis1NzZk
تا میخواهم حرفش را تحلیل کنم دستش را پشت گردنم میگذارد و لب هایش روی لب هایم کوبیده میشوند ...
نفسم در سینه حبس شده و گمان میکنم چشمانم تا اخرین حد ممکن گشاد شده اند ....
او اما چشمانش را بسته ... تا کنون مژه هایش را از این نزدیکی ندیده بودم ...
حتی اگر نمیگفت عقب نرو باز هم نمیرفتم ... پاهای سست شده ام اجازه هرگونه تکان خوردنی را از من گرفته اند ...
نزدیک است بیفتم که با دست دیگرش کمرم را به خود میفشارد ...
در آغوش گرمش حل شده ام ... چشمانم روی هم می افتند ... دست هایم را روی سینه اش میگذارم و دروغ چرا ... ارام میشود قلبم ...
مرا دوست دارد که این طور بوسه مان را به درازا کشانده ؟؟
کمی بعد عقب میکشد ...
+ حالا میتونی بری
مانده ام .... چرا لحنش سرد است و عصبی ؟؟
میخواهم به او بتوپم که چرا چنین کردی که چشمانم میخ اینه رو به رویم میشوند ...
او بود ... همان دختری که عکسش را دیده بودم و گمان میکردم فرد خاصی نیست ... اما بود ... بود و همین باعث شده بود این طور مرا ببوسد ...
من وسیله ای بودم برای برانگیختن حسادت ان زن ...
اشک به چشمانم نیش میزند ... شنیده بودم که مرز میان عشق و تنفر مانند مو باریک است ... درست بود ...
تمام تنفر را در چشمانم میریزم . نگاهش میکنم ....
_ ازت متنفرم
خودم هم این لحن سرد و پر از انزجار را نمیشناسم ....
تعجب در چشمانش هویدا است میخواهم بروم که دستم اسیر دستانش میشود ...
https://tttttt.me/+s4eRpHEaAis1NzZk
👍71❤15🤔1
👍41🤔8😁6🥰5👏5😢4🫡3🔥2❤1