#خدا_درون_توست
داستانی قدیمی وجود دارد: وقتی خداوند دنیا را آفرید، عادت داشت که در همین دنیا و در میان بازار زندگی کند. ولی زندگیش روز به روز مشکل تر می شد زیرا مردم همیشه با شکایت ها و مشکلاتشان به سراغش می رفتند: همسر کسی بیمار است و فرزند کسی مرده است و دیگری بیکار است.... انواع شکایات و مشکلات مردم. و مردم حتی ملاحظه نمی کردند که روز است یا شب: بیست و چهار ساعته مجبور بود به شکایات مردم گوش بدهد و طبیعی است که حوصله اش سر برود!
عاقبت از مشاورانش نظر خواهی کرد. گفتند، "... اول اینکه آفریدن این دنیا خطایی بزرگ بود! و دوم اینکه زندگی تو در چنین دنیایی نیز اشتباه بوده است. حالا فرار کن چون این مردم تو را خواهند کشت!"
خدا پرسید، "به کجا فرار کنم؟"
یکی گفت، "به قله ی اورست برو."
خدا گفت، "شما آینده را نمی دانید. من از گذشته و حال و آینده با خبرم. به زودی مردی ،
به اسم ادموند هیلاری ، به آنجا خواهد رسید. و وقتیکه مرا ببیند، به زودی همان مشکلات شروع می شوند: اتوبوس ها و جاده ها و هواپیماها و رستوران ها همه جا ساخته خواهند شد... چون مردم به آنجا خواهند آمد تا مشکلات و مسائل خودشان را بازگو کنند. بازهمان اوضاع شروع می شود."
کسی دیگر گفت، "پس بهتر است به کره ی ماه بروی."
خدا گفت، "شما نمی فهمید. هیچ جایی نیست که انسان دیر یا زود به آنجا راه پیدا نکند."
در اینجا یکی از مشاوران پیر که عادت داشت کمتر سخن بگوید در گوش خدا زمزمه کرد، "من جایی را می شناسم که انسان هرگز به آنجا راه نخواهد یافت: تو فقط به درونش برو.
او همه جا را خواهد گشت ، ولی هرگز درون خودش را نخواهد گشت."
و خدا گفت، "این به نظر منطقی می آید." و از آن زمان تاکنون، خداوند در درون شما زندگی کرده است.
اینک من آن راز به شما گفته ام، بستگی به خودتان دارد: اگر مایلی بروی و با او ملاقات کنی، به درون برو! ولی شکایت نکن! درواقع، او از دیدار تو بسیار خوشحال خواهد شد، زیرا هزاران سال است که کسی را ملاقات نکرده است، فقط گاه گاهی!
و کسانی که به او رسیده اند، با ساکت شدن، هشیار شدن و آگاه شدن به او دست یافته اند. آنان اهل شکایت کردن نیستند ، آنان اهل مزاح و خنده هستند. و من به شما می گویم: خداوند در خنده است که به شما ملحق می شود.
ولی این باید یک تجربه باشد، وگرنه فقط یک باور است _ و من مایل نیستم برای شما نظام باورداشت بسازم. من تنها از تجربه ی خودم با شما سخن می گویم: شما می توانید آن را
تجربه ی خودتان نیز بکنید.
داستانی قدیمی وجود دارد: وقتی خداوند دنیا را آفرید، عادت داشت که در همین دنیا و در میان بازار زندگی کند. ولی زندگیش روز به روز مشکل تر می شد زیرا مردم همیشه با شکایت ها و مشکلاتشان به سراغش می رفتند: همسر کسی بیمار است و فرزند کسی مرده است و دیگری بیکار است.... انواع شکایات و مشکلات مردم. و مردم حتی ملاحظه نمی کردند که روز است یا شب: بیست و چهار ساعته مجبور بود به شکایات مردم گوش بدهد و طبیعی است که حوصله اش سر برود!
عاقبت از مشاورانش نظر خواهی کرد. گفتند، "... اول اینکه آفریدن این دنیا خطایی بزرگ بود! و دوم اینکه زندگی تو در چنین دنیایی نیز اشتباه بوده است. حالا فرار کن چون این مردم تو را خواهند کشت!"
خدا پرسید، "به کجا فرار کنم؟"
یکی گفت، "به قله ی اورست برو."
خدا گفت، "شما آینده را نمی دانید. من از گذشته و حال و آینده با خبرم. به زودی مردی ،
به اسم ادموند هیلاری ، به آنجا خواهد رسید. و وقتیکه مرا ببیند، به زودی همان مشکلات شروع می شوند: اتوبوس ها و جاده ها و هواپیماها و رستوران ها همه جا ساخته خواهند شد... چون مردم به آنجا خواهند آمد تا مشکلات و مسائل خودشان را بازگو کنند. بازهمان اوضاع شروع می شود."
کسی دیگر گفت، "پس بهتر است به کره ی ماه بروی."
خدا گفت، "شما نمی فهمید. هیچ جایی نیست که انسان دیر یا زود به آنجا راه پیدا نکند."
در اینجا یکی از مشاوران پیر که عادت داشت کمتر سخن بگوید در گوش خدا زمزمه کرد، "من جایی را می شناسم که انسان هرگز به آنجا راه نخواهد یافت: تو فقط به درونش برو.
او همه جا را خواهد گشت ، ولی هرگز درون خودش را نخواهد گشت."
و خدا گفت، "این به نظر منطقی می آید." و از آن زمان تاکنون، خداوند در درون شما زندگی کرده است.
اینک من آن راز به شما گفته ام، بستگی به خودتان دارد: اگر مایلی بروی و با او ملاقات کنی، به درون برو! ولی شکایت نکن! درواقع، او از دیدار تو بسیار خوشحال خواهد شد، زیرا هزاران سال است که کسی را ملاقات نکرده است، فقط گاه گاهی!
و کسانی که به او رسیده اند، با ساکت شدن، هشیار شدن و آگاه شدن به او دست یافته اند. آنان اهل شکایت کردن نیستند ، آنان اهل مزاح و خنده هستند. و من به شما می گویم: خداوند در خنده است که به شما ملحق می شود.
ولی این باید یک تجربه باشد، وگرنه فقط یک باور است _ و من مایل نیستم برای شما نظام باورداشت بسازم. من تنها از تجربه ی خودم با شما سخن می گویم: شما می توانید آن را
تجربه ی خودتان نیز بکنید.
مهمتر این است که بدانی کیستی تا
اینکه بدانی خدا کیست .
چونکه نمیتوانی خدا را بشناسی پیش
از آنکه خود خویش را بشناسی .
بهر صورت هنگامیکه برای خدا کنجکاوانه جستجو میکنی ،تویی هستی که در کشف خود خویش است ، چرا که خویش واقعی تو از خداوند جدا نیست .
و سرانجام هر دو، هم جوینده و هم جستجو شده ادغام میشوند.
#موجی
#خداشناسی #خودشناسی #خدا
اینکه بدانی خدا کیست .
چونکه نمیتوانی خدا را بشناسی پیش
از آنکه خود خویش را بشناسی .
بهر صورت هنگامیکه برای خدا کنجکاوانه جستجو میکنی ،تویی هستی که در کشف خود خویش است ، چرا که خویش واقعی تو از خداوند جدا نیست .
و سرانجام هر دو، هم جوینده و هم جستجو شده ادغام میشوند.
#موجی
#خداشناسی #خودشناسی #خدا
سدی بزرگ به نام #لذت_آنی !
خواسته های شناخنه شده ی ما برای مغز، یا همان لذت های آنی که نسل اندر نسل با ما بوده اند و آنها را خوب می شناسیم مربوط به سه چاکرای مادی ما #مولادهارا (ریشه)، #سوادهیستانا (جنسی) و #مانیپورا (خورشیدی) هستند و ما را از تجربه #سرور دائمی دور نگه می دارند.
ما همچنان در حال آدرس دهی این ها به مغز خود و درحال درجا زدن هستیم؛ غافل از اینکه همین ها ما را از کشف ناشناخته ها و تجربه های مراکز بالاتر که دائمی ترند، باز می دارند ...
چشم چرانی - میل به #سیگار و قلیان و مشروبات و .. . خواستن غذای_لذیذ به همان روشی که قرن ها با آن زیسته ای- خواستن #سکس فراوان به همان سیستمی که نسل ها تجربه اش کرده ای - طمع برای #پول یا #قدرت زیاد جهت منافع شخصی (بدون حضور قلب) و....
چسبیدن به همه این لذت های کوتاه مدت هم جهان کوچک فردی ما و هم جهان بزرگ (کل) را از #تعادل خارج می کنند و همه و همه در این سه #چاکرا، #رشته می اندازند و بمرور(طی نسل ها) تبدیل به قفل (گره یا عقده) می شوند
🔒قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل های ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو🔑
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو..
#مولانا
دل = #خورشیدی #مانیپورا #سولار
🔑معمولا "دلم می خواهد ها" در بازه کوتاه مدت سیر می کنند و اگر هم اتفاق بیافتند باز احساس اینکه چیزی کم است وجود دارد!
این سقوط (هبوط) های مستمر تا قبل احیای خورشیدی دلیلش همین هاست
همان قفلی که مولانا میگوید ( هوای نفس ) که در اعصار گذشته و زمان حال بر #خورشیدی های ما زده شده و اجازه نمیده انگار یه پرده بالاتر و ببینیم !
و در ادامه می گوید مفتاح (کلید )شو
این که تو خود کلیدی و می توانی (دندانه) برجسته و برآمده (#خودآ) (و قسمتی از یک کلید بزرگتر برای باز کردن قفلی بزرگتر) باشی را یادآور می شود!
🔑#خدا= خودآ = از خود برآمده =به خود آمده
از قلب به بالا لذت، تبدیل به #سرور می شود.
همه این طلب لذت ها بدون حضور قلب زشت هستند اما در حضور قلب می توان گفت که درحال عبور کردن از آنهایی..
با عبور از خورشیدی و مستقر شدن در قلب (#آناهاتا) ، #کندالینی هیج وقت سقوط نمی کند و ما بالاخره مزه سرور دائمی را خواهیم چشید.
اینجاست که آگاهی به کمک مان می آید که از چرخه جبر #کارما به چرخه اختیار #دارما وارد شویم.
بسیار سخت است اما با وجود #عشق و #آگاهی نشدنی نیست.
خواسته های شناخنه شده ی ما برای مغز، یا همان لذت های آنی که نسل اندر نسل با ما بوده اند و آنها را خوب می شناسیم مربوط به سه چاکرای مادی ما #مولادهارا (ریشه)، #سوادهیستانا (جنسی) و #مانیپورا (خورشیدی) هستند و ما را از تجربه #سرور دائمی دور نگه می دارند.
ما همچنان در حال آدرس دهی این ها به مغز خود و درحال درجا زدن هستیم؛ غافل از اینکه همین ها ما را از کشف ناشناخته ها و تجربه های مراکز بالاتر که دائمی ترند، باز می دارند ...
چشم چرانی - میل به #سیگار و قلیان و مشروبات و .. . خواستن غذای_لذیذ به همان روشی که قرن ها با آن زیسته ای- خواستن #سکس فراوان به همان سیستمی که نسل ها تجربه اش کرده ای - طمع برای #پول یا #قدرت زیاد جهت منافع شخصی (بدون حضور قلب) و....
چسبیدن به همه این لذت های کوتاه مدت هم جهان کوچک فردی ما و هم جهان بزرگ (کل) را از #تعادل خارج می کنند و همه و همه در این سه #چاکرا، #رشته می اندازند و بمرور(طی نسل ها) تبدیل به قفل (گره یا عقده) می شوند
🔒قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل های ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو🔑
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو..
#مولانا
دل = #خورشیدی #مانیپورا #سولار
🔑معمولا "دلم می خواهد ها" در بازه کوتاه مدت سیر می کنند و اگر هم اتفاق بیافتند باز احساس اینکه چیزی کم است وجود دارد!
این سقوط (هبوط) های مستمر تا قبل احیای خورشیدی دلیلش همین هاست
همان قفلی که مولانا میگوید ( هوای نفس ) که در اعصار گذشته و زمان حال بر #خورشیدی های ما زده شده و اجازه نمیده انگار یه پرده بالاتر و ببینیم !
و در ادامه می گوید مفتاح (کلید )شو
این که تو خود کلیدی و می توانی (دندانه) برجسته و برآمده (#خودآ) (و قسمتی از یک کلید بزرگتر برای باز کردن قفلی بزرگتر) باشی را یادآور می شود!
🔑#خدا= خودآ = از خود برآمده =به خود آمده
از قلب به بالا لذت، تبدیل به #سرور می شود.
همه این طلب لذت ها بدون حضور قلب زشت هستند اما در حضور قلب می توان گفت که درحال عبور کردن از آنهایی..
با عبور از خورشیدی و مستقر شدن در قلب (#آناهاتا) ، #کندالینی هیج وقت سقوط نمی کند و ما بالاخره مزه سرور دائمی را خواهیم چشید.
اینجاست که آگاهی به کمک مان می آید که از چرخه جبر #کارما به چرخه اختیار #دارما وارد شویم.
بسیار سخت است اما با وجود #عشق و #آگاهی نشدنی نیست.
مهم این است که «شما» با «خدا» باشی
عارفی آیه شریفه {هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ} را میخواند و میگوید: مهم نیست که «خدا» با شماست، خدا نه تنها با شماست بلکه با همه چیز هست. پس مهم چیست؟ مهم این است که «شما» با «خدا» باشی.
اهمیت، عظمت و تعالی وقتی است که «انسان» با «خدا» باشد. اگر انسان با #خدا بود این خیلی بالاست.
ویدئوی کامل:
https://ebrahi.me/c4
#برنامه_معرفت #دکتر_دینانی #معرفت #فلسفه #دینانی #خداشناسی
عارفی آیه شریفه {هُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ} را میخواند و میگوید: مهم نیست که «خدا» با شماست، خدا نه تنها با شماست بلکه با همه چیز هست. پس مهم چیست؟ مهم این است که «شما» با «خدا» باشی.
اهمیت، عظمت و تعالی وقتی است که «انسان» با «خدا» باشد. اگر انسان با #خدا بود این خیلی بالاست.
ویدئوی کامل:
https://ebrahi.me/c4
#برنامه_معرفت #دکتر_دینانی #معرفت #فلسفه #دینانی #خداشناسی
برنامه معرفت
ماهیت زمان و وقت
توضیح در ماهیت زمان و وقت در برنامه معرفت؛ غزالی می گوید: انسان اسیر زمان بود و چون به رنگ «وقت» درآید، این احکام متضاد از میان برخیزد