عبدالمهدی نوری
338 subscribers
111 photos
41 videos
28 files
24 links
من آنقدری که تو معشوقه ای شاعر نخواهم شد...

شعرها و قصه‌ها و عقاید عبدالمهدی نوری
+
شعرهای دوست داشتنی
ارتباط:
@Amnoori
Download Telegram
اگر روم ز پِی‌اش فتنه‌ها برانگیزد
ور از طلب بنشینم به کینه برخیزد

و گر به رهگذری یک دَم از وفاداری
چو گَرد در پِی‌اش افتم چو باد بُگْریزد

و گر کنم طلبِ نیم بوسه صد افسوس
ز حُقِّهٔ دهنش چون شکر فروریزد

من آن فریب که در نرگسِ تو می‌بینم
بس آبروی که با خاک ره برآمیزد

فراز و شیب بیابان عشق، دامِ بلاست
کجاست شیردلی کز بلا نپرهیزد

تو عمر خواه و صبوری که چرخِ شعبده باز
هزار بازی از این طُرفه‌تر برانگیزد

بر آستانهٔ تسلیم سر بِنِه #حافظ
که گر ستیزه کنی، روزگار بستیزد

#حافظ_خوانی
5🔥4👍2
همچنان گرچه مرا دغدغۀ بیختن است
به گمانم که زمان الک آویختن است

آیتی از تو ندیدیم کجایی ای عشق
که چهل آمد و هنگام برانگیختن است

پیری از راه رسیده‌ست ولی در دل من
همچنان وسوسۀ با تو درآمیختن است

آتشی در دلم انداز و به دارم آویز
من چراغم که در اندیشۀ آویختن است


سنگ بر سنگ نهادیم و نمی‌دانستیم
آخر بازی این عشق فروریختن است

#بهروز_آورزمان
#شعر_خوب_بخوانیم
@Amnouri
9🔥5👍3👏1😢1
پای مرا اگرچه به دام هوس کشید
پایی که هیچ پیش نیاورد پس کشید

عمری میان بیشه کمین کرد و عاقبت
دست از شکار آمده در تیررس کشید!

گفتم: که ای؟ به خنده درآمد که هیچکس
آتش به جانم آه... همین هیچکس کشید

#سجاد_رشیدی_پور
#رفیق
#شعر_خوب_بخوانیم
9🔥4👏4👍3
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست

روا بود که چنین بی‌حساب دل ببری
مکن که مظلمه خلق را جزایی هست

توانگران را عیبی نباشد ار وقتی
نظر کنند که در کوی ما گدایی هست

به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست

کسی نماند که بر درد من نبخشاید
کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست

هزار نوبت اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست

به دود آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصور که کیمیایی هست

به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
و گر به کام رسد همچنان رجایی هست

به جان دوست که در اعتقاد #سعدی نیست
که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست
8🔥7
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نه اینکه حرف درست یا قابل تعمیمی باشه... اما به نظرم قابل تامل اومد... و شاید از این جنس درنگها همون چیزیه که باید قبل از هر تصمیمی اتفاق می‌افتاد!
🔥7👍5👏21
یک روز جای اهل سخن دست مُلک بود
آری که زیر دست ملک بود دست او
هرجا که با مهابت و عزت قدم گذاشت
بر پای خاست صدر و وزیر از نشست او

امروز کنج کلبه‌ی ویرانه جای اوست
وان بوم شوم هم‌نفس و هم‌نوای اوست

روزی به سوی مرد سخنور در این دیار
انگشت مرد و زن به اشارت دراز بود
کان شاعری که نام بلندش شنیده‌ای
اینک به چشم بین که همین سرفراز بود

امروز هم اشارت مردم به سوی اوست
کاین مفت‌خوار بی‌هنر آن مرد یاوه‌گوست

امروز اگر سراسر این مرز و بوم را
دیدی که هیچ شاعری از شعر نان خورد!
وز احترام عارف و عامی به هر مقام
نانی که می‌خورد به دل شادمان خورد!

یا نان او به خوان سیاست نهاده است
یا لب به یاوه‌گویی و هذیان گشاده است
😢43👍1👏1
روی دنیا ببند پنجره را
تا کمی در هوای من باشی
چون قرار است بعد از این، تنها
بانوی شعرهای من باشی

چند بیتی به یاد تو غمگین
چند بیتی کنار تو لبخند
عصرها عشق می‌زند به سرم
تلخ و شیرینِ چای من باشی

من بخوانم تو سر تکان بدهی
تو بخوانی دلم تکان بخورد
آخرِ شعر ازخودم بروم
تو بمانی، صدای من باشی

من پُرم از گناه و آدم و سیب
از تو و عاشقانه‌های نجیب
نیتت را درست کن، این بار
جای شیطان خدای من باشی

با چه نامی تو را صدا بزنم؟
آی خاتون با شکوه غزل
«عشق» هر چند اسم کوچک توست
دوست دارم «شما»ی من باشی

کاش یک شب به‌جای زانوی غم
شانه‌های تو بود در بغلم
در تب خواب‌ها و حسرت‌ها
کاش یک لحظه جای من باشی

شاید این بغض آخرم باشد
چشم‌های مرا ندیده بگیر
فکر دیوانه‌ای برای خودت
فکر چتری برای من باشی

بیت آخر همیشه بارانی‌ست
هر دو باید به خانه برگردیم
این غزل را مرور کن هرشب
تا کمی در هوای من باشی


#اصغر_معاذی
#شعر_خوب_بخوانیم
14🔥4👍2👏1😢1
9👍2👏2
دیواری‌ام که هیچ به خود استوار نیست
از من حذر کنید... مرا اعتبار نیست!

از من حذر کنید که من بّحر مَیتّم
مرداب شومی‌ام که به جز شوره‌زار نیست!

آفت منم به مزرعه‌ی دوستان خویش
حرف بخیل بودن ابر ِ بهار نیست

چون دشنه‌ای که پشت رفیقان درآمده
جز زخمهای کهنه ز من یادگار نیست

با صد هزار توطئه درگیرم و کسی
ممنون صلح و امنیت و اقتدار نیست!

از هر نبرد زخم شکستی است بر تنم
مجموعه‌ای که مایه‌ی هیچ افتخار نیست

بر سنگ قبر کاوه نوشتم به خط خوش؛
(ضحاک زنده‌ است و کسی پای کار نیست)

مرگم که خون آدمیان گردن من است
مردی که مرگ را بکشاند به دار کیست؟!

#غزل
#عبدالمهدی_نوری
@Amnouri
14👍4👏4
تا كی ميان خاطره‌ها جست‌وجو كنيم؟
دل را كلاف درهمِ راز مگو كنيم ؟
 
تا كی در اين سياه شب تيره، بي چراغ
آن را كه يافت می‌نشود، آرزو كنيم؟

كافی‌ست دست و پا زدن و جستن عبث
زين پس بيا به هر چه نداريم، خو كنيم

آیینه گفته است كه ما، ما نمی‌شويم؟
او هم دروغ گفته، بيا روبرو كنيم !

تنها به دست ماهرت ای عشق می‌شود
روح هزار پاره‌ی خود را رفو كنيم

كي واژه‌ها به قدرت آغوش مي رسند؟
برخيز با زبان بدن گفتگو كنيم

#کوثر_خدابین
#شعر_خوب_بخوانیم
@Amnouri
17👍6👎5😢2👏1
بی شمع می، به بزم دل و دیده نور نیست
از بادهٔ شبانه گذشتن، شعور نیست

اکنون که، ساقی از پی هم جام می دهد
بستان، مگر خدای تو زاهد، غفور نیست؟

یک ره اگر به پرسشم آیی چه می شود؟
کوی تو را به کلبه ما راه، دور نیست

آرام دل جدا ز تو، ممکن نمی شود
تا رفته ای تو، مجلسیان را حضور نیست

از حد مبر تغافل و بی مهری و جفا
این شیوه ها سزای دل ناصبور نیست

یک قطره خون دل چقدر طاقت آورد؟
یاد رخت به سینه،کم از برق طور نیست

تا می توان #حزین ، بسرا حرف عشق را
زاهد اگر کنایه نفهمد، قصور نیست!

با صدای #سجاد_رشیدی_پور جان
5👎4
میلاد مهاد،
دوست و برادر شاعر و هنرمندم
به یادگار سالها رفاقت و برادری اخوانیه ای به من تقدیم کرده است که تنها عنصرِ نادلنشینِ آن پیشانی نوشت شعر است.
با من این چارپاره محکم را بخوانید:

ای ورای تبسمت هق هق
ای سپیدار مانده در توفان
کودک بغضِ پابه ماهت را
بر تمنای شانه ام بنشان

رهروِ کوچه های بی یاور!
شبروِ کوچه های دردادرد!
عابر خسته پای من! برخیز!
دست دوران چه بر سرت آورد؟

روزها میروند و می آیند
مشت شان از "دوباره" سرریز است
دل به تقویم کاغذی نسپار
پشتِ پاییز باز پاییز است

چشم طمّاع دوستانت بود
آنچه در دوردست سوسو زد
جلدِ آغوشِ بردبارت  بود
آنکه بر شانه هات چاقو زد

سوزش سرفه های خونی را
پای تاوانِ دوستی بگذار
زخمِ غداره های وحشی را
بر کمرگاه خسته ام بسپار

من هم از برکت خزانی ها
بس که پر پر شدم غزل گفتم
دفترم منجلاب خاطره هاست
بی برادر شدم غزل گفتم

من هم از آسمان تیرهء شعر
دست در دست مرگ برگشتم
سخت بودن بلای جانم شدم
ابر رفتم ، تگرگ برگشتم

بادبانم شکسته در توفان
دودمانم رها رها در باد
خنجر آجینِ شانه ام اما
مدفن گریهء برادر باد

ما سیاووش ماجرا بودیم
انگ و تهمت به نافمان بستند
آخرِ قصه را نه با آتش
بلکه با جام شوکران بستند

در خمِ کوچه های صوفی کُش
خر شدیم و قلندری کردیم
هر که حنظل به کاسه هامان ریخت
ما برایش برادری کردیم

جان سپردیم و قبرهامان را
روضه خوانی به مرثیت ننشست
هر قرمساق را دعا کردیم
خاکمان را به فحش و لعنت بست

تواْمان غرورمان شده اند
بغض های فرا شکستهء ما
بستر لاله های خونینند
گونه های کلوخ بستهء ما

ای ورای تبسمت ، شیون !
ای ورای خموشی ات، فریاد!
گریه کن ! شانهء برادری ام
مدفنِ گریه های تلخت باد

#میلاد_مهاد
14👍4👏3👎1
در این هزار تکیه زده بر سریر ملک
چون نیک بنگری همه خون می‌خورند و بس!
👍81
من؟ گریه؟ رد اشک که بر پلکِ...؟ هیچ وقت!
یک آدم موجّه عاقل که هیچ وقت...!

دکتر! مریضی ام شب سردی شروع شد
از یک خیالبافی باطل که هیچ وقت ...

از فکر حرف و خنده ی روزی هزار بار ...
تا طرح بی‌نهایت رایتل که هیچ وقت ...

از سرچ اسم و عکس و نشانی و ... هیچ چیز!
لعنت به این نفهمی گوگل که هیچ وقت ...

(پیدا نمی‌کنم وسط جمعیت تو را
این عکس دسته جمعی بی‌خاصیت، تو را_
گم کرده در میان خودش، نه، تو نیستی
لعنت به هر تشابه اسمی! فقط تو را ...)

دکتر نشست و دست به پیشانی‌ام گذاشت:
"یک کِیس ناامید خل و چل که هیچ وقت ..."

(پیشانی‌ات بلند، پریشانی‌ات بلند
آوازهای مست خیابانی‌ات بلند
بالا بلند عشوه‌گر نقش باز من!
دنباله‌دار ِ قسمت پایانی‌ات بلند!
راهی که تا همیشه به آن فکر می‌کنم...
دیوارهای خانه‌ی سیمانی‌ات بلند
در عکس هفت سالگی‌ات غرق می‌شوم
رویای روزهای دبستانی‌ات بلند...
خوابم نمی‌برد که تو را آرزو کنم
شب مثل خواب‌های زمستانی‌ات بلند)

دکتر خمیده تر شد و نبض مرا گرفت
خون بود، خون، خلاصه ی یک دل که هیچ وقت ...
___
در دفترم نشسته و فریاد می‌زند
یک شعر عاشقانه‌ی "ناقص" که هیچ وقت
"کامل" نشد.

#بتول_احمدی
#شعر_خوب_بخوانیم
https://tttttt.me/Amnouri
13👍5👏5👎1
شما درد داری و من درد و آنها و ما و همه ساده ها بی نشان ها
کدامین رفاقت؟ کدامین سلامت؟ که بیزارم از تق تق استکان ها

کجا گریه کردی که دنیا به عشقت سیاهیِ شب را به یکباره نوشید؟
چرا گریه کردی که شب گستراند حریم خودش را به جان جهان ها؟

من از عمق شهرم از آن کوچه های عجیب و کثیف و بد و دود اندود
شما از کجایی ؟ شما پس چرایی ؟ به هم خورده آیا زمان ها مکان ها؟

بگو قصه ات چیست از آن وَرِ وهم پایین نشستی به کنج اتاقم؟
چگونه گذر کردی از شب از آن گزمه ها لات ها زوزه ها پاسبان ها؟

اگر آشنایی چرا لحظه ی سوگواری کنارم نبودی ببینی
چگونه نگاه پدر مادرم خشک شد رفت در لایموت زمان ها ؟

اگر میشناسی مرا شعر قی کن "مرنجان دلم را که این مرغ وحشی"
به بامی که برخاست برگشت چونکه برایش قفس بوده اند آسمان ها

صراحی صراحی میِ ناب داری؟ اگر نه مرا تلخ بگذار و بگذر
که نان و شراب است خوراک درویش و این سفره مست است از بوی نان ها

تو اصلا چرا آمدی ؟ زود بود، این طرف ها که چیزی نداریم جز خاک
ولی آمدی ، چاره ای نیست ، بنشین و خو کن به خاک و من و استخوان ها

#سعید_زارع_محمدی
#شعر_خوب_بخوانیم
https://tttttt.me/Amnouri
👍31👎1
در قرن هفتم و در یکی از درگیری‌های کوچک اطراف #نیشابور، تیری سرگردان، از کمانداری نامعلوم، جان داماد #چنگیزخان را می‌گیرد.
بر خلاف تصورتان، این خبر برای مردم نیشابور به مراتب هولناک‌تر از سپاه مغول است.

ادامه 👇
3
عبدالمهدی نوری
در قرن هفتم و در یکی از درگیری‌های کوچک اطراف #نیشابور، تیری سرگردان، از کمانداری نامعلوم، جان داماد #چنگیزخان را می‌گیرد. بر خلاف تصورتان، این خبر برای مردم نیشابور به مراتب هولناک‌تر از سپاه مغول است. ادامه 👇
در فاصله کوتاهی دختر چنگیز وارد اردوگاه شده و دستور می‌دهد، به خون بهای همسر سفاکش، نیشابور -بزرگترین شهر خراسان- را با خاک یکسان کنند و در آنجا جو بکارند!

شهر محاصره و صبح شنبه، حمله از ۷۰ نقطه شروع می‌شود و تا شامگاه چهارشنبه با شمارش اجساد مردان و نه پیران و زنان و کودکان و نوزادان و سگها و گربه‌ها پایان می‌پذیرد.

به گواهی تاریخ، جسد یک میلیون و هفتصد و چهل هزار مرد شمارش می‌شود...

اگر در طول ۵۰ سال از عمرتان، هر روز ۱۰۰ نفر غیرتکراری را ملاقات کنید و بعد همه را یک جا جمع کنید، می‌توانید عدد اجساد مردان را درک کنید!

مغولان به معنی واقعی کلمه شهر را با خاک یکسان کردند و بر آن آب بستند و جو کاشتند...

واقعا نمی‌دانم بر آن چند میلیون مرد و زن و کودک و نوزاد در آن چند روز چه گذشته و این جزای کدام عمل کدام حرام‌زاده‌ای بوده، اما هنوز با گذشتن هشتصد سال، میلیون‌ها فریاد و نجوای #ای_خدا از آن ویرانه به گوش می‌رسد.

اگر هنوز براین باوریم که عدالتی در این جهان حاکم است یا بلاهایی که برسرمان می‌آید انعکاس اعمال و افکار ماست، یا قرار است سواری به دادمان برسد، یا اوضاع از این بدتر نمی‌شود، بیایید کمی #تاریخ_بخوانیم و بر تمام تاملات شهودی ابلهانه‌ی خود خط بطلان بکشیم.

ما احساساتی‌های #خاورمیانه، قرنهاست بازنده تمام معادلات منطقی این قسمت از جهان بوده‌ایم.

#عبدالمهدی_نوری
👍92👏1😢1
مثل لنجی که برنخواهد گشت،  قسمتم کندن و جدا شدن است
این که دریا چقدر بی رحم است اولین درس ناخدا شدن است

دستهایت شبیه لنگرگاه، خسته و بی قرار و مضطربند
دست من مثل لنگری لرزان، غرق در وحشت رها شدن است

گفتی از من به بعد... گفتم نه! بعد تو، هیچ کس نخواهد بود
سینه‌ام  قبر یک نفر باشد بهتر از کاروان سرا شدن است

ما دو آواز تلخ و ناخوانده، ما دو فریاد در گلو مانده
ما سکوتیم و مرگمان بی شک، در تب و تاب هم صدا شدن است

در جهانی که عشق کافی نیست، چاره ای جز خیال بافی نیست
بافه هایی که دوست می داریم، همه در حال نخ نما شدن است

لنج من بی مهار و بی لنگر، روی آب ایستاده بی حرکت
این رها بودن و جدا نشدن بدترین شکل مبتلا شدن است

#عبدالمهدی_نوری
https://tttttt.me/Amnouri
15👏4🔥3👍2
چه امیدی به اثر بخشی مشتی پند است
عشق تنها به قوانین خودش پابند است

گفت گمراهی محض است نظربازی و خاک
بر سری کز نظر شیخ سعادتمند است

از نظرگاه من او را بنگر... بعد بگو
که بهشتت به چه می ارزد و دوزخ چند است

تا خدا راه پریشان و سیاه است و بلند
ارتباط من و معبود به مویی بند است

که کشیده است از این دام دمی بیرون پای؟
که رسانیده به تزویر بر آن دامن دست؟

با چنین چشمی و ابرویی و مویی در هم
هرکه عاشق بشود گور خودش را کنده است!

دل به تو بستم و پیداست از این شعر که عشق
از به هم ریختن قاعده ها خرسند است

عشق قانون شکن و سرکش و بی قاعده نیست
بلکه تنها به قوانین خودش پابند است

#عبدالمهدی_نوری
https://tttttt.me/Amnouri
13👏3👍2🔥2