دیگر چه شوقِ دیدنِ فردای دیگری؟
سر را نمانده رغبت سودای دیگری
پاخوردگانِ از همه را چیست زندگی؟
جز انتظارِ خوردنِ تیپای دیگری!
تیمورها همیشه به ما چیره بودهاند
ما لنگ بودهایم به معنای دیگری...
ما هرچه از خدا طلبیدیم رنج شد
دیگر نمانده نای تمنّای دیگری
گرگ است در لباسِ سگ و برّه و شبان
باید که سر نهیم به صحرای دیگری
افسوس، قومِ خُفته پذیرا نمیشود،
حرفی مگر ترنّمِ لالای دیگری
در حسرتِ سپیده نشستیم و میرسد،
یلدای دیگری پِیِ یلدای دیگری...
#جواد_نوروزی
#شعر_خوب_بخوانیم
@amnouri
سر را نمانده رغبت سودای دیگری
پاخوردگانِ از همه را چیست زندگی؟
جز انتظارِ خوردنِ تیپای دیگری!
تیمورها همیشه به ما چیره بودهاند
ما لنگ بودهایم به معنای دیگری...
ما هرچه از خدا طلبیدیم رنج شد
دیگر نمانده نای تمنّای دیگری
گرگ است در لباسِ سگ و برّه و شبان
باید که سر نهیم به صحرای دیگری
افسوس، قومِ خُفته پذیرا نمیشود،
حرفی مگر ترنّمِ لالای دیگری
در حسرتِ سپیده نشستیم و میرسد،
یلدای دیگری پِیِ یلدای دیگری...
#جواد_نوروزی
#شعر_خوب_بخوانیم
@amnouri
بهچشمِ عالم و آدم، چه غم که خوار بیایم؟
دعا کنید کمی با خودم کنار بیایم
نمیتوانم از این بیشتر ز خود بگریزم
به سویِ آینه، هر بار شرمسار بیایم
اگر قدم بگذارم به سوی آینه باید
به دیدهبوسی غمهای بیشمار بیایم
غرور، مادر من بود و بغض، دایه من شد
خدا بهخیر کند، تا چگونه بار بیایم!!!
چرا نمیشکند بغض دیرسال من آخر؟
که خشکسال سرآید، که اشکبار بیایم
دعا کنید فقط خار چشم خلق نباشم...
به چشم عالم و آدم، چه غم که خوار بیایم؟
#سیدصابرموسوی
#شعر_خوب_بخوانیم
@Amnouri
دعا کنید کمی با خودم کنار بیایم
نمیتوانم از این بیشتر ز خود بگریزم
به سویِ آینه، هر بار شرمسار بیایم
اگر قدم بگذارم به سوی آینه باید
به دیدهبوسی غمهای بیشمار بیایم
غرور، مادر من بود و بغض، دایه من شد
خدا بهخیر کند، تا چگونه بار بیایم!!!
چرا نمیشکند بغض دیرسال من آخر؟
که خشکسال سرآید، که اشکبار بیایم
دعا کنید فقط خار چشم خلق نباشم...
به چشم عالم و آدم، چه غم که خوار بیایم؟
#سیدصابرموسوی
#شعر_خوب_بخوانیم
@Amnouri
به سوی توست اگر این نگاه، دست خودم نیست
صبوری از دل تنگم نخواه، دست خودم نیست
نخوان به گوش من دلسپرده، پند، که این عشق
اگر درست، اگر اشتباه، دست خودم نیست
همین که پلک گشودی به ناز... پر زد و دیدم
دلی که دست خودم بود، آه، دست خودم نیست
مرا ببخش که می خواهمت اگرچه بعیدی
که من پلنگم و عشقم به ماه دست خودم نیست
برای از تو نوشتن، ردیف شد کلماتم
که اختیار غزل، هیچ گاه دست خودم نیست...
#سجاد_رشیدی_پور
#شعر_خوب_بخوانیم
صبوری از دل تنگم نخواه، دست خودم نیست
نخوان به گوش من دلسپرده، پند، که این عشق
اگر درست، اگر اشتباه، دست خودم نیست
همین که پلک گشودی به ناز... پر زد و دیدم
دلی که دست خودم بود، آه، دست خودم نیست
مرا ببخش که می خواهمت اگرچه بعیدی
که من پلنگم و عشقم به ماه دست خودم نیست
برای از تو نوشتن، ردیف شد کلماتم
که اختیار غزل، هیچ گاه دست خودم نیست...
#سجاد_رشیدی_پور
#شعر_خوب_بخوانیم
چشم مرا گرفتی و گفتی که " کیستم ؟"
گفتم: تویی! تویی همهی هست و نیستم
حالا که آمدی بنشین تا بگویمت
من مرگ را بدون تو یک عمر زیستم
مانند کوه سر به بیابان گذاشتم
مانند آبشار خودم را گریستم
عشق بلند توست مرا مثل سروها
وادار کرده پای قرارم بایستم ...
لعنت به هر کسی که قدم می زند تو را
دلواپسم برای زمانی که نیستم
#بهروز_آورزمان
#شعر_خوب_بخوانیم
گفتم: تویی! تویی همهی هست و نیستم
حالا که آمدی بنشین تا بگویمت
من مرگ را بدون تو یک عمر زیستم
مانند کوه سر به بیابان گذاشتم
مانند آبشار خودم را گریستم
عشق بلند توست مرا مثل سروها
وادار کرده پای قرارم بایستم ...
لعنت به هر کسی که قدم می زند تو را
دلواپسم برای زمانی که نیستم
#بهروز_آورزمان
#شعر_خوب_بخوانیم
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
و گیسوان مرا جنگلی تصوّر کن
که در سیاهی خود شاخه شاخه خواهدسوخت
به بوسه یا به تحکّم، دهان من زخمی است
که اشتیاق تواَش ناگزیر خواهد دوخت
و زخم های مرا درّهای ببین که در او
به دوش صخره و خارا بلوط روییده است
بلوط!... (سبزِ اصیلی که کوه را هرگز
به دشتهای فراخ و به باغها نفروخت)
و عشق درّهی پُرشیب سنگلاخی بود
که ریشههای مرا تا عمیقِ خویش کشید
تمام عمر از این شیب سُر نخوردن را
نهال کوچک من از بلوطها آموخت
من آن شبم که فروریخت در دلش کوه و
سکوت درّه عمیق و عمیقتر میشد
و چشمهای تو پیراهنی فداکار است
که عشق را سر راه قطار میافروخت...
تو صبح روشنی، آن صبح تازه ای که در او
هزار بار هزاران ستاره حل شدهاند
و خوش به حال شهابی بلند پیشانی
که با تنفّس اکسیژن تو خواهد سوخت!
#شعر_خوب_بخوانیم
#پانته_آ_صفایی
@amnouri
که در سیاهی خود شاخه شاخه خواهدسوخت
به بوسه یا به تحکّم، دهان من زخمی است
که اشتیاق تواَش ناگزیر خواهد دوخت
و زخم های مرا درّهای ببین که در او
به دوش صخره و خارا بلوط روییده است
بلوط!... (سبزِ اصیلی که کوه را هرگز
به دشتهای فراخ و به باغها نفروخت)
و عشق درّهی پُرشیب سنگلاخی بود
که ریشههای مرا تا عمیقِ خویش کشید
تمام عمر از این شیب سُر نخوردن را
نهال کوچک من از بلوطها آموخت
من آن شبم که فروریخت در دلش کوه و
سکوت درّه عمیق و عمیقتر میشد
و چشمهای تو پیراهنی فداکار است
که عشق را سر راه قطار میافروخت...
تو صبح روشنی، آن صبح تازه ای که در او
هزار بار هزاران ستاره حل شدهاند
و خوش به حال شهابی بلند پیشانی
که با تنفّس اکسیژن تو خواهد سوخت!
#شعر_خوب_بخوانیم
#پانته_آ_صفایی
@amnouri
رها کنید مرا با غم نهان خودم
اگرچه خستهام از درد بیکران خودم
به دشمنان قسم خورده احتیاجی نیست
که دشنه میخورم از دست دوستان خودم
چو رنج بوده فقط سهمم از جهان شما
خوشا به کنج اتاقم، خوشا جهان خودم
که کیمیای سعادت سکوت بود سکوت
چه زخمها که نخوردم من از زبان خودم
شراب نیز به دردم نمیدهد تسکین
مگر که زهر بریزم به استکان خودم
اگر که مرگ فقط چارهٔ من است، چه باک؟
به مرگ خویش کنون راضیام، به جان خودم
#سجاد_رشیدی_پور
#شعر_خوب_بخوانیم
@Amnouri
اگرچه خستهام از درد بیکران خودم
به دشمنان قسم خورده احتیاجی نیست
که دشنه میخورم از دست دوستان خودم
چو رنج بوده فقط سهمم از جهان شما
خوشا به کنج اتاقم، خوشا جهان خودم
که کیمیای سعادت سکوت بود سکوت
چه زخمها که نخوردم من از زبان خودم
شراب نیز به دردم نمیدهد تسکین
مگر که زهر بریزم به استکان خودم
اگر که مرگ فقط چارهٔ من است، چه باک؟
به مرگ خویش کنون راضیام، به جان خودم
#سجاد_رشیدی_پور
#شعر_خوب_بخوانیم
@Amnouri
محبت تو اگر با من دروغی از سر ناچاریست
دل از محبت من بردار، خیانت تو وفاداریست
فدای سرخی لبهایت هر آنچه خون جگر خوردم
دل شکستهی عاشق را چه احتیاج به دلداریست
کسی حقیقت مستی را نشان نداد به ما افسوس
شراب خوردن ما بی هم، فقط فرار ز هشیاریست
ز دل بریدن و دل بستن به یک طرف متمایل شو
که آنچه من ز تو میبینم نه اشتیاق نه بیزاریست
چو کوه دید غرض دریاست به رود اجازهی رفتن داد
ز دوست دست کشیدن گاه غرور نیست، فداکاریست
#فاضل_نظری
#شعر_خوب_بخوانیم
دل از محبت من بردار، خیانت تو وفاداریست
فدای سرخی لبهایت هر آنچه خون جگر خوردم
دل شکستهی عاشق را چه احتیاج به دلداریست
کسی حقیقت مستی را نشان نداد به ما افسوس
شراب خوردن ما بی هم، فقط فرار ز هشیاریست
ز دل بریدن و دل بستن به یک طرف متمایل شو
که آنچه من ز تو میبینم نه اشتیاق نه بیزاریست
چو کوه دید غرض دریاست به رود اجازهی رفتن داد
ز دوست دست کشیدن گاه غرور نیست، فداکاریست
#فاضل_نظری
#شعر_خوب_بخوانیم
زنی که عقل دارد، عشق را باور نخواهد کرد
که زن با شاعر دیوانه عمرا سر نخواهد کرد
مبادا بشنود یک تار مویش زلّهام کرده
که دیگر پیش چشمم روسری بر سر نخواهد کرد
خرابم کرده چشمِ گربهای وحشی و میدانم
عرقهای سگی حال مرا بهتر نخواهد کرد
نکن... مستم نکن من قاصد دردآور عشقم
که شاعر چون لبی تر کرد، چشمی تر نخواهد کرد
جنون شعر من را نسلهای بعد میفهمند
که فرزند تو -جز من- جزوهای از بر نخواهد کرد
برای دخترت تعریف خواهی کرد: "من بودم
دلیل شور «مهدی» در غزل..." باور نخواهد کرد
بگویی، میروم، زخمم زدی اما نترس از من
که شاعر شعر خواهد گفت اما شَر نخواهد کرد...
#مهدی_فرجی
#شعر_خوب_بخوانیم
که زن با شاعر دیوانه عمرا سر نخواهد کرد
مبادا بشنود یک تار مویش زلّهام کرده
که دیگر پیش چشمم روسری بر سر نخواهد کرد
خرابم کرده چشمِ گربهای وحشی و میدانم
عرقهای سگی حال مرا بهتر نخواهد کرد
نکن... مستم نکن من قاصد دردآور عشقم
که شاعر چون لبی تر کرد، چشمی تر نخواهد کرد
جنون شعر من را نسلهای بعد میفهمند
که فرزند تو -جز من- جزوهای از بر نخواهد کرد
برای دخترت تعریف خواهی کرد: "من بودم
دلیل شور «مهدی» در غزل..." باور نخواهد کرد
بگویی، میروم، زخمم زدی اما نترس از من
که شاعر شعر خواهد گفت اما شَر نخواهد کرد...
#مهدی_فرجی
#شعر_خوب_بخوانیم
خدا کند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابانها
به شانهی هم بزنند
رئیسجمهورها و گداها
مرزها مست شوند
و محمّد علی بعد از ۱۷ سال مادرش را ببیند
و آمنه بعد از ۱۷ سال، چینهای کودکش را لمس کند.
خدا کند انگورها برسند
آمو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد
هندوکش دخترانش را آزاد کند.
برای لحظهای
تفنگها یادشان برود دریدن را
کاردها یادشان برود
بریدن را
قلمها آتش را
آتشبس بنویسند.
خدا کند کوهها به هم برسند
دریا چنگ بزند به آسمان
ماهش را بدزدد
به میخانه شوند پلنگها با آهوها.
خدا کند مستی به اشیاء سرایت کند
پنجرهها
دیوارها را بشکنند
و
تو
همچنانکه یارت را تنگ میبوسی
مرا نیز به یاد بیاوری.
محبوب من
محبوب دور افتادهی من
با من بزن پیالهای دیگر
به سلامتی باغهای معلق انگور.
#الیاس_علوی
#شعر_خوب_بخوانیم
@Amnouri
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خیابانها
به شانهی هم بزنند
رئیسجمهورها و گداها
مرزها مست شوند
و محمّد علی بعد از ۱۷ سال مادرش را ببیند
و آمنه بعد از ۱۷ سال، چینهای کودکش را لمس کند.
خدا کند انگورها برسند
آمو زیباترین پسرانش را بالا بیاورد
هندوکش دخترانش را آزاد کند.
برای لحظهای
تفنگها یادشان برود دریدن را
کاردها یادشان برود
بریدن را
قلمها آتش را
آتشبس بنویسند.
خدا کند کوهها به هم برسند
دریا چنگ بزند به آسمان
ماهش را بدزدد
به میخانه شوند پلنگها با آهوها.
خدا کند مستی به اشیاء سرایت کند
پنجرهها
دیوارها را بشکنند
و
تو
همچنانکه یارت را تنگ میبوسی
مرا نیز به یاد بیاوری.
محبوب من
محبوب دور افتادهی من
با من بزن پیالهای دیگر
به سلامتی باغهای معلق انگور.
#الیاس_علوی
#شعر_خوب_بخوانیم
@Amnouri
علیمردان و دشت بیهماورد
علیمردان و آوای جلاجل
رها در تاختنگاه تفنگش
قوافل در قوافل در قوافل
نه از دهشت ردی در ترجمانش
نه چشمش اشک عسرت را سبو بود
مقرّ آتشای فخر و عصیان
نظرهای اقاصیپوی او بود
به تیری های و هوی دشت را رُفت
سریرش زین اسب جنگدیده
قطار تیرها را بست و رو کرد
به مردان دل از دنیا بریده
«اَیَر آدم وَجا او مرده شوری
کفن خوسش وَ خین تَر بویه مَرده
زمونی که بخوسه مِه دلِ خاک
دلش پُر سربِ داغ ار بویه مَرده
مه ای شوگار بیآساره مُردیم
ولی غیرت یه چندی مونده سیمون
نه اُو داریم، نه نون داریم ولی شکر
هنی برنو بلندی مونده سیمون»
علیمردان و غوغای حمیّت
علیمردان و یغمای سلاسل
قویمردان به خونخواهی صفاصف
زنان همشانهٔ مردان کِلاکِل
کهنسالان دوال جنگ بستند
جوانان سبلتان را تاب دادند
حریم لالههای سر به تو را
ز شریان شرافت آب دادند
نسیم صبحدم آرام آرام
غبار راه بیبرگشت را رُفت
زنی از خون فرزندش گذشته
به صاحبخون فرزندش چنین گفت:
«برو اما بدون بین بهونا
به راهه تا قیومت قیل و قالت
غمی نی! شیر دا خین جوونم
حلالت شیرعلی مردو! حلالت
مو دونم رفتنت برگشت ناره
مو دونم ایل ایبو داغدارت
ایر کفتارل اَ نعشت گذشتِن
خوم اینم شیر سنگی سر مزارت»
علیمردان حدیثش بادپیما
علیمردان شکیبش پای در گل
دعای قوم نامیرا به واپس
ممرّ جاودانی در مقابل
فلق خونابریزان خیمهاش را
بر آفاق خموش دشت بربست
علیمردان سرودی خواند و چون باد
به ناپیدایی آفاق پیوست
«مو برنیگردم اما یادتون بو
شبونِ طیفه بیسرنا نمونه
ایر جا موند نعشم دست دشمن
ولی برنو بلندم جا نمونه.»
#میلاد_مهاد
#شعر_خوب_بخوانیم
علیمردان و آوای جلاجل
رها در تاختنگاه تفنگش
قوافل در قوافل در قوافل
نه از دهشت ردی در ترجمانش
نه چشمش اشک عسرت را سبو بود
مقرّ آتشای فخر و عصیان
نظرهای اقاصیپوی او بود
به تیری های و هوی دشت را رُفت
سریرش زین اسب جنگدیده
قطار تیرها را بست و رو کرد
به مردان دل از دنیا بریده
«اَیَر آدم وَجا او مرده شوری
کفن خوسش وَ خین تَر بویه مَرده
زمونی که بخوسه مِه دلِ خاک
دلش پُر سربِ داغ ار بویه مَرده
مه ای شوگار بیآساره مُردیم
ولی غیرت یه چندی مونده سیمون
نه اُو داریم، نه نون داریم ولی شکر
هنی برنو بلندی مونده سیمون»
علیمردان و غوغای حمیّت
علیمردان و یغمای سلاسل
قویمردان به خونخواهی صفاصف
زنان همشانهٔ مردان کِلاکِل
کهنسالان دوال جنگ بستند
جوانان سبلتان را تاب دادند
حریم لالههای سر به تو را
ز شریان شرافت آب دادند
نسیم صبحدم آرام آرام
غبار راه بیبرگشت را رُفت
زنی از خون فرزندش گذشته
به صاحبخون فرزندش چنین گفت:
«برو اما بدون بین بهونا
به راهه تا قیومت قیل و قالت
غمی نی! شیر دا خین جوونم
حلالت شیرعلی مردو! حلالت
مو دونم رفتنت برگشت ناره
مو دونم ایل ایبو داغدارت
ایر کفتارل اَ نعشت گذشتِن
خوم اینم شیر سنگی سر مزارت»
علیمردان حدیثش بادپیما
علیمردان شکیبش پای در گل
دعای قوم نامیرا به واپس
ممرّ جاودانی در مقابل
فلق خونابریزان خیمهاش را
بر آفاق خموش دشت بربست
علیمردان سرودی خواند و چون باد
به ناپیدایی آفاق پیوست
«مو برنیگردم اما یادتون بو
شبونِ طیفه بیسرنا نمونه
ایر جا موند نعشم دست دشمن
ولی برنو بلندم جا نمونه.»
#میلاد_مهاد
#شعر_خوب_بخوانیم
همچنان گرچه مرا دغدغۀ بیختن است
به گمانم که زمان الک آویختن است
آیتی از تو ندیدیم کجایی ای عشق
که چهل آمد و هنگام برانگیختن است
پیری از راه رسیدهست ولی در دل من
همچنان وسوسۀ با تو درآمیختن است
آتشی در دلم انداز و به دارم آویز
من چراغم که در اندیشۀ آویختن است
سنگ بر سنگ نهادیم و نمیدانستیم
آخر بازی این عشق فروریختن است
#بهروز_آورزمان
#شعر_خوب_بخوانیم
@Amnouri
به گمانم که زمان الک آویختن است
آیتی از تو ندیدیم کجایی ای عشق
که چهل آمد و هنگام برانگیختن است
پیری از راه رسیدهست ولی در دل من
همچنان وسوسۀ با تو درآمیختن است
آتشی در دلم انداز و به دارم آویز
من چراغم که در اندیشۀ آویختن است
سنگ بر سنگ نهادیم و نمیدانستیم
آخر بازی این عشق فروریختن است
#بهروز_آورزمان
#شعر_خوب_بخوانیم
@Amnouri
پای مرا اگرچه به دام هوس کشید
پایی که هیچ پیش نیاورد پس کشید
عمری میان بیشه کمین کرد و عاقبت
دست از شکار آمده در تیررس کشید!
گفتم: که ای؟ به خنده درآمد که هیچکس
آتش به جانم آه... همین هیچکس کشید
#سجاد_رشیدی_پور
#رفیق
#شعر_خوب_بخوانیم
پایی که هیچ پیش نیاورد پس کشید
عمری میان بیشه کمین کرد و عاقبت
دست از شکار آمده در تیررس کشید!
گفتم: که ای؟ به خنده درآمد که هیچکس
آتش به جانم آه... همین هیچکس کشید
#سجاد_رشیدی_پور
#رفیق
#شعر_خوب_بخوانیم
روی دنیا ببند پنجره را
تا کمی در هوای من باشی
چون قرار است بعد از این، تنها
بانوی شعرهای من باشی
چند بیتی به یاد تو غمگین
چند بیتی کنار تو لبخند
عصرها عشق میزند به سرم
تلخ و شیرینِ چای من باشی
من بخوانم تو سر تکان بدهی
تو بخوانی دلم تکان بخورد
آخرِ شعر ازخودم بروم
تو بمانی، صدای من باشی
من پُرم از گناه و آدم و سیب
از تو و عاشقانههای نجیب
نیتت را درست کن، این بار
جای شیطان خدای من باشی
با چه نامی تو را صدا بزنم؟
آی خاتون با شکوه غزل
«عشق» هر چند اسم کوچک توست
دوست دارم «شما»ی من باشی
کاش یک شب بهجای زانوی غم
شانههای تو بود در بغلم
در تب خوابها و حسرتها
کاش یک لحظه جای من باشی
شاید این بغض آخرم باشد
چشمهای مرا ندیده بگیر
فکر دیوانهای برای خودت
فکر چتری برای من باشی
بیت آخر همیشه بارانیست
هر دو باید به خانه برگردیم
این غزل را مرور کن هرشب
تا کمی در هوای من باشی
#اصغر_معاذی
#شعر_خوب_بخوانیم
تا کمی در هوای من باشی
چون قرار است بعد از این، تنها
بانوی شعرهای من باشی
چند بیتی به یاد تو غمگین
چند بیتی کنار تو لبخند
عصرها عشق میزند به سرم
تلخ و شیرینِ چای من باشی
من بخوانم تو سر تکان بدهی
تو بخوانی دلم تکان بخورد
آخرِ شعر ازخودم بروم
تو بمانی، صدای من باشی
من پُرم از گناه و آدم و سیب
از تو و عاشقانههای نجیب
نیتت را درست کن، این بار
جای شیطان خدای من باشی
با چه نامی تو را صدا بزنم؟
آی خاتون با شکوه غزل
«عشق» هر چند اسم کوچک توست
دوست دارم «شما»ی من باشی
کاش یک شب بهجای زانوی غم
شانههای تو بود در بغلم
در تب خوابها و حسرتها
کاش یک لحظه جای من باشی
شاید این بغض آخرم باشد
چشمهای مرا ندیده بگیر
فکر دیوانهای برای خودت
فکر چتری برای من باشی
بیت آخر همیشه بارانیست
هر دو باید به خانه برگردیم
این غزل را مرور کن هرشب
تا کمی در هوای من باشی
#اصغر_معاذی
#شعر_خوب_بخوانیم
تا كی ميان خاطرهها جستوجو كنيم؟
دل را كلاف درهمِ راز مگو كنيم ؟
تا كی در اين سياه شب تيره، بي چراغ
آن را كه يافت مینشود، آرزو كنيم؟
كافیست دست و پا زدن و جستن عبث
زين پس بيا به هر چه نداريم، خو كنيم
آیینه گفته است كه ما، ما نمیشويم؟
او هم دروغ گفته، بيا روبرو كنيم !
تنها به دست ماهرت ای عشق میشود
روح هزار پارهی خود را رفو كنيم
كي واژهها به قدرت آغوش مي رسند؟
برخيز با زبان بدن گفتگو كنيم
#کوثر_خدابین
#شعر_خوب_بخوانیم
@Amnouri
دل را كلاف درهمِ راز مگو كنيم ؟
تا كی در اين سياه شب تيره، بي چراغ
آن را كه يافت مینشود، آرزو كنيم؟
كافیست دست و پا زدن و جستن عبث
زين پس بيا به هر چه نداريم، خو كنيم
آیینه گفته است كه ما، ما نمیشويم؟
او هم دروغ گفته، بيا روبرو كنيم !
تنها به دست ماهرت ای عشق میشود
روح هزار پارهی خود را رفو كنيم
كي واژهها به قدرت آغوش مي رسند؟
برخيز با زبان بدن گفتگو كنيم
#کوثر_خدابین
#شعر_خوب_بخوانیم
@Amnouri
من؟ گریه؟ رد اشک که بر پلکِ...؟ هیچ وقت!
یک آدم موجّه عاقل که هیچ وقت...!
دکتر! مریضی ام شب سردی شروع شد
از یک خیالبافی باطل که هیچ وقت ...
از فکر حرف و خنده ی روزی هزار بار ...
تا طرح بینهایت رایتل که هیچ وقت ...
از سرچ اسم و عکس و نشانی و ... هیچ چیز!
لعنت به این نفهمی گوگل که هیچ وقت ...
(پیدا نمیکنم وسط جمعیت تو را
این عکس دسته جمعی بیخاصیت، تو را_
گم کرده در میان خودش، نه، تو نیستی
لعنت به هر تشابه اسمی! فقط تو را ...)
دکتر نشست و دست به پیشانیام گذاشت:
"یک کِیس ناامید خل و چل که هیچ وقت ..."
(پیشانیات بلند، پریشانیات بلند
آوازهای مست خیابانیات بلند
بالا بلند عشوهگر نقش باز من!
دنبالهدار ِ قسمت پایانیات بلند!
راهی که تا همیشه به آن فکر میکنم...
دیوارهای خانهی سیمانیات بلند
در عکس هفت سالگیات غرق میشوم
رویای روزهای دبستانیات بلند...
خوابم نمیبرد که تو را آرزو کنم
شب مثل خوابهای زمستانیات بلند)
دکتر خمیده تر شد و نبض مرا گرفت
خون بود، خون، خلاصه ی یک دل که هیچ وقت ...
___
در دفترم نشسته و فریاد میزند
یک شعر عاشقانهی "ناقص" که هیچ وقت
"کامل" نشد.
#بتول_احمدی
#شعر_خوب_بخوانیم
https://tttttt.me/Amnouri
یک آدم موجّه عاقل که هیچ وقت...!
دکتر! مریضی ام شب سردی شروع شد
از یک خیالبافی باطل که هیچ وقت ...
از فکر حرف و خنده ی روزی هزار بار ...
تا طرح بینهایت رایتل که هیچ وقت ...
از سرچ اسم و عکس و نشانی و ... هیچ چیز!
لعنت به این نفهمی گوگل که هیچ وقت ...
(پیدا نمیکنم وسط جمعیت تو را
این عکس دسته جمعی بیخاصیت، تو را_
گم کرده در میان خودش، نه، تو نیستی
لعنت به هر تشابه اسمی! فقط تو را ...)
دکتر نشست و دست به پیشانیام گذاشت:
"یک کِیس ناامید خل و چل که هیچ وقت ..."
(پیشانیات بلند، پریشانیات بلند
آوازهای مست خیابانیات بلند
بالا بلند عشوهگر نقش باز من!
دنبالهدار ِ قسمت پایانیات بلند!
راهی که تا همیشه به آن فکر میکنم...
دیوارهای خانهی سیمانیات بلند
در عکس هفت سالگیات غرق میشوم
رویای روزهای دبستانیات بلند...
خوابم نمیبرد که تو را آرزو کنم
شب مثل خوابهای زمستانیات بلند)
دکتر خمیده تر شد و نبض مرا گرفت
خون بود، خون، خلاصه ی یک دل که هیچ وقت ...
___
در دفترم نشسته و فریاد میزند
یک شعر عاشقانهی "ناقص" که هیچ وقت
"کامل" نشد.
#بتول_احمدی
#شعر_خوب_بخوانیم
https://tttttt.me/Amnouri
Telegram
عبدالمهدی نوری
من آنقدری که تو معشوقه ای شاعر نخواهم شد...
شعرها و قصهها و عقاید عبدالمهدی نوری
+
شعرهای دوست داشتنی
ارتباط:
@Amnoori
شعرها و قصهها و عقاید عبدالمهدی نوری
+
شعرهای دوست داشتنی
ارتباط:
@Amnoori
شما درد داری و من درد و آنها و ما و همه ساده ها بی نشان ها
کدامین رفاقت؟ کدامین سلامت؟ که بیزارم از تق تق استکان ها
کجا گریه کردی که دنیا به عشقت سیاهیِ شب را به یکباره نوشید؟
چرا گریه کردی که شب گستراند حریم خودش را به جان جهان ها؟
من از عمق شهرم از آن کوچه های عجیب و کثیف و بد و دود اندود
شما از کجایی ؟ شما پس چرایی ؟ به هم خورده آیا زمان ها مکان ها؟
بگو قصه ات چیست از آن وَرِ وهم پایین نشستی به کنج اتاقم؟
چگونه گذر کردی از شب از آن گزمه ها لات ها زوزه ها پاسبان ها؟
اگر آشنایی چرا لحظه ی سوگواری کنارم نبودی ببینی
چگونه نگاه پدر مادرم خشک شد رفت در لایموت زمان ها ؟
اگر میشناسی مرا شعر قی کن "مرنجان دلم را که این مرغ وحشی"
به بامی که برخاست برگشت چونکه برایش قفس بوده اند آسمان ها
صراحی صراحی میِ ناب داری؟ اگر نه مرا تلخ بگذار و بگذر
که نان و شراب است خوراک درویش و این سفره مست است از بوی نان ها
تو اصلا چرا آمدی ؟ زود بود، این طرف ها که چیزی نداریم جز خاک
ولی آمدی ، چاره ای نیست ، بنشین و خو کن به خاک و من و استخوان ها
#سعید_زارع_محمدی
#شعر_خوب_بخوانیم
https://tttttt.me/Amnouri
کدامین رفاقت؟ کدامین سلامت؟ که بیزارم از تق تق استکان ها
کجا گریه کردی که دنیا به عشقت سیاهیِ شب را به یکباره نوشید؟
چرا گریه کردی که شب گستراند حریم خودش را به جان جهان ها؟
من از عمق شهرم از آن کوچه های عجیب و کثیف و بد و دود اندود
شما از کجایی ؟ شما پس چرایی ؟ به هم خورده آیا زمان ها مکان ها؟
بگو قصه ات چیست از آن وَرِ وهم پایین نشستی به کنج اتاقم؟
چگونه گذر کردی از شب از آن گزمه ها لات ها زوزه ها پاسبان ها؟
اگر آشنایی چرا لحظه ی سوگواری کنارم نبودی ببینی
چگونه نگاه پدر مادرم خشک شد رفت در لایموت زمان ها ؟
اگر میشناسی مرا شعر قی کن "مرنجان دلم را که این مرغ وحشی"
به بامی که برخاست برگشت چونکه برایش قفس بوده اند آسمان ها
صراحی صراحی میِ ناب داری؟ اگر نه مرا تلخ بگذار و بگذر
که نان و شراب است خوراک درویش و این سفره مست است از بوی نان ها
تو اصلا چرا آمدی ؟ زود بود، این طرف ها که چیزی نداریم جز خاک
ولی آمدی ، چاره ای نیست ، بنشین و خو کن به خاک و من و استخوان ها
#سعید_زارع_محمدی
#شعر_خوب_بخوانیم
https://tttttt.me/Amnouri
Telegram
عبدالمهدی نوری
من آنقدری که تو معشوقه ای شاعر نخواهم شد...
شعرها و قصهها و عقاید عبدالمهدی نوری
+
شعرهای دوست داشتنی
ارتباط:
@Amnoori
شعرها و قصهها و عقاید عبدالمهدی نوری
+
شعرهای دوست داشتنی
ارتباط:
@Amnoori
در همین هوایی که نیست،
با همین لبخندهایی که نیست،
و دلخوشی به همین چیزهایی که نیست،
نفس نفس این عصر را تجربه میکنم
من،
سهم این سالهای وطنم
سهم گذر ثانیهها پشت چراغهای قرمز
سهم عبور از میان خطوط ممتد
سهم رعایت موازات خط اتوی پاچههای شلوار
سهم خرید فال
از کودکان چهارراه
من،
همان تاریخ شرمنده ام
که بر سنگ گورهای این عصر
حک شده است
منم،
همان مشتهای شرمندهی پنهان
در جیبهای سرد زمستان
منم،
این ذهنهای بی جهت سرشار
از نیچه و مارکس و سارتر
من،
سالهای تجربههای آزمودهام!
من،
شبهای سلب چراغ روا بر خانهام!
...
کاش تاریخ مرا
در روزهای بهتری تکرار کند
تا بتوانم
فریادی بلند
بر این روزها
بر این سالها
بر مردم سهیمِ این نفسها
سربکشم،
جرعه جرعه
وطنم را
غم هموطنم را
سر بکشم
کاش تاریخ مرا ...
#داود_جهانوند
#شعر_خوب_بخوانیم
کانال شعرهای داود جهانوند عزیز👇
@Davood_Jahanvand
با همین لبخندهایی که نیست،
و دلخوشی به همین چیزهایی که نیست،
نفس نفس این عصر را تجربه میکنم
من،
سهم این سالهای وطنم
سهم گذر ثانیهها پشت چراغهای قرمز
سهم عبور از میان خطوط ممتد
سهم رعایت موازات خط اتوی پاچههای شلوار
سهم خرید فال
از کودکان چهارراه
من،
همان تاریخ شرمنده ام
که بر سنگ گورهای این عصر
حک شده است
منم،
همان مشتهای شرمندهی پنهان
در جیبهای سرد زمستان
منم،
این ذهنهای بی جهت سرشار
از نیچه و مارکس و سارتر
من،
سالهای تجربههای آزمودهام!
من،
شبهای سلب چراغ روا بر خانهام!
...
کاش تاریخ مرا
در روزهای بهتری تکرار کند
تا بتوانم
فریادی بلند
بر این روزها
بر این سالها
بر مردم سهیمِ این نفسها
سربکشم،
جرعه جرعه
وطنم را
غم هموطنم را
سر بکشم
کاش تاریخ مرا ...
#داود_جهانوند
#شعر_خوب_بخوانیم
کانال شعرهای داود جهانوند عزیز👇
@Davood_Jahanvand
پرش شکست ولی گفت آسمان به سلامت
پرنده رد نشد از رؤیت کمان به سلامت
دو جفت چشم به یک چارپایه زل زده بودند
صدای یک لگد آمد: که هی جوان به سلامت
به التماس ستاره محل نداد مناره
دوباره خواند دوباره سر اذان به سلامت!
چه جرم داشت مسافر؟ مگر نگفت غریبم
چه شد که قاصدک ما نبرد جان به سلامت...
چه گفت آینه؟ جز آه در بساط ندارم...
چه گفت سنگ به غیر از بساط خان به سلامت...
درست گفت فرشته به بچهها که نخندید
که دیو عاشق اشک است روضهخوان به سلامت
و باغ غنچهی خود را که گرم باز شدن بود
چگونه کرد در آن کوه یخ نهان به سلامت
هنوز بحث سر سین و صاد و سید و صید است
که صالحان همه در تب که سالحان به سلامت...
#علی_فرزانه_موحد
#شعر_خوب_بخوانیم
https://tttttt.me/Amnouri
پرنده رد نشد از رؤیت کمان به سلامت
دو جفت چشم به یک چارپایه زل زده بودند
صدای یک لگد آمد: که هی جوان به سلامت
به التماس ستاره محل نداد مناره
دوباره خواند دوباره سر اذان به سلامت!
چه جرم داشت مسافر؟ مگر نگفت غریبم
چه شد که قاصدک ما نبرد جان به سلامت...
چه گفت آینه؟ جز آه در بساط ندارم...
چه گفت سنگ به غیر از بساط خان به سلامت...
درست گفت فرشته به بچهها که نخندید
که دیو عاشق اشک است روضهخوان به سلامت
و باغ غنچهی خود را که گرم باز شدن بود
چگونه کرد در آن کوه یخ نهان به سلامت
هنوز بحث سر سین و صاد و سید و صید است
که صالحان همه در تب که سالحان به سلامت...
#علی_فرزانه_موحد
#شعر_خوب_بخوانیم
https://tttttt.me/Amnouri
Telegram
عبدالمهدی نوری
من آنقدری که تو معشوقه ای شاعر نخواهم شد...
شعرها و قصهها و عقاید عبدالمهدی نوری
+
شعرهای دوست داشتنی
ارتباط:
@Amnoori
شعرها و قصهها و عقاید عبدالمهدی نوری
+
شعرهای دوست داشتنی
ارتباط:
@Amnoori
همی گویم و گفتهام بارها
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستی است در کیش مهر
بروناند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور
ندارند کاری دلافگارها
به جز اشک چشم و به جز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام، دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها
چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر تودههایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان
نبازند هرگز به مردارها
مهین مهر ورزان که آزادهاند
بریزند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رفتهاند
چه گلهای رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر
به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت، سبزه به هامون و دشت
زند بارگه، گل به گلزارها
رود شاخ گل در بر نیلفر
برقصد به صد ناز گلنارها
درد پردهی غنچه را باد بام
هزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ
خروشد ز سرو و سمن، تارها
به یاد خم ابروی گلرُخان
بکش جام در بزم میخوارها
گره را ز راز جهان باز کن
که آسان کند باده، دشوارها
به اندوه آینده خود را مباز
که آینده خوابی است چون پارها
فریب جهان را مخور زینهار
که در پای این گل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش
بهل گر بگیرند بیکارها
#علامه_طباطبایی
#شعر_خوب_بخوانیم
https://tttttt.me/Amnouri
بود کیش من مهر دلدارها
پرستش به مستی است در کیش مهر
بروناند زین جرگه هشیارها
به شادی و آسایش و خواب و خور
ندارند کاری دلافگارها
به جز اشک چشم و به جز داغ دل
نباشد به دست گرفتارها
کشیدند در کوی دلدادگان
میان دل و کام، دیوارها
چه فرهادها مرده در کوهها
چه حلاجها رفته بر دارها
چه دارد جهان جز دل و مهر یار
مگر تودههایی ز پندارها
ولی رادمردان و وارستگان
نبازند هرگز به مردارها
مهین مهر ورزان که آزادهاند
بریزند از دام جان تارها
به خون خود آغشته و رفتهاند
چه گلهای رنگین به جوبارها
بهاران که شاباش ریزد سپهر
به دامان گلشن ز رگبارها
کشد رخت، سبزه به هامون و دشت
زند بارگه، گل به گلزارها
رود شاخ گل در بر نیلفر
برقصد به صد ناز گلنارها
درد پردهی غنچه را باد بام
هزار آورد نغز گفتارها
به آوای نای و به آهنگ چنگ
خروشد ز سرو و سمن، تارها
به یاد خم ابروی گلرُخان
بکش جام در بزم میخوارها
گره را ز راز جهان باز کن
که آسان کند باده، دشوارها
به اندوه آینده خود را مباز
که آینده خوابی است چون پارها
فریب جهان را مخور زینهار
که در پای این گل بود خارها
پیاپی بکش جام و سرگرم باش
بهل گر بگیرند بیکارها
#علامه_طباطبایی
#شعر_خوب_بخوانیم
https://tttttt.me/Amnouri
لختی برقص، باغ تنت را به هم بریز...
منظومه های در بدنت را به هم بریز
محکم بغل بگیر غمت را، به من بچسب
پست و بلند پیرهنت را به هم بریز!
در من بچرخ جنگل رنگ رها شده
پاییز مانده در شکنت را به هم بریز
جاری شو از خودت، غزل انتزاعیام
تعبیرهای در دهنت را به هم بریز!
با سبک چشمهای خودت انقلاب کن
در من شیوع کن، وطنت را به هم بریز!
در من شهید شو، شفق زیر خاک من!
رنگین کمان بزن، کفنت را به هم بریز
در تو ضمیر مفرد من جمع می شود
از تو شما بساز، منت را به هم بریز!
تو غنچهی همیشهی شببوترین گلی
امشب زمان وا شدنت را به هم بریز!
در من خیال زن شدنت را... پرنده شو
تردیدهای پر زدنت را به هم بریز!
#علی_جهانیان
#شعر_خوب_بخوانیم
https://tttttt.me/Amnouri
منظومه های در بدنت را به هم بریز
محکم بغل بگیر غمت را، به من بچسب
پست و بلند پیرهنت را به هم بریز!
در من بچرخ جنگل رنگ رها شده
پاییز مانده در شکنت را به هم بریز
جاری شو از خودت، غزل انتزاعیام
تعبیرهای در دهنت را به هم بریز!
با سبک چشمهای خودت انقلاب کن
در من شیوع کن، وطنت را به هم بریز!
در من شهید شو، شفق زیر خاک من!
رنگین کمان بزن، کفنت را به هم بریز
در تو ضمیر مفرد من جمع می شود
از تو شما بساز، منت را به هم بریز!
تو غنچهی همیشهی شببوترین گلی
امشب زمان وا شدنت را به هم بریز!
در من خیال زن شدنت را... پرنده شو
تردیدهای پر زدنت را به هم بریز!
#علی_جهانیان
#شعر_خوب_بخوانیم
https://tttttt.me/Amnouri
Telegram
عبدالمهدی نوری
من آنقدری که تو معشوقه ای شاعر نخواهم شد...
شعرها و قصهها و عقاید عبدالمهدی نوری
+
شعرهای دوست داشتنی
ارتباط:
@Amnoori
شعرها و قصهها و عقاید عبدالمهدی نوری
+
شعرهای دوست داشتنی
ارتباط:
@Amnoori