🔸کانون شعر و ادب برگزار میکند:
🔻حلقه مطالعاتی (بصورت مجازی)
🔺هزینه دوره رایگان میباشد
🔹برای اطلاعات بیشتر و پیوستن به گروه این دوره در تلگرام و دیسکورد به آیدی کانون شعر و ادب در تلگرام پیام دهید.
@adabi_aut_admin1
⚪️این دوره با همکاری دوستان باتجربهمان در برگزاری حلقههای مطالعاتی از گروه
Reading campaign ( https://tttttt.me/reading_campagin_channel
برگزار میشود. صمیمانه از ادمینهای این گروه که ما را در شکل دادن چنین فعالیتهایی همکاری میکنند سپاسگزاریم.
🔻حلقه مطالعاتی (بصورت مجازی)
🔺هزینه دوره رایگان میباشد
🔹برای اطلاعات بیشتر و پیوستن به گروه این دوره در تلگرام و دیسکورد به آیدی کانون شعر و ادب در تلگرام پیام دهید.
@adabi_aut_admin1
⚪️این دوره با همکاری دوستان باتجربهمان در برگزاری حلقههای مطالعاتی از گروه
Reading campaign ( https://tttttt.me/reading_campagin_channel
برگزار میشود. صمیمانه از ادمینهای این گروه که ما را در شکل دادن چنین فعالیتهایی همکاری میکنند سپاسگزاریم.
#یادمان
#پاراگراف
زن میایستد. چانهاش گرم شده. باز میگوید: « ما که وارد میشویم دور تا دور میدان میگیریم مینشینیم. چای داغ میآورند. نان پا درازی، نان زنجبیلی میآورند. شربت گلاب... انگور ریش بابا... روز سووشون و شبش ناهار و شام هم میدهند... وسط میدان هیمه گذاشتهاند. آتش میکنند. یکهو نگاه میکنی، میبینی رنگ شب پریده. اما هنوز آفتاب نزده که قربانش بروم، سر کوه سوار بر اسبش پیدا میشود. انگار همانطور سواره نماز میخواند. قرآن بسر میگذارد و به جمیع مسلمانان دعا میکند. بارالاها... خودش سیاهپوش است. اسبش سیاه است. میآید و با اسب از روی آتش رد میشود. ما عورتها کل میزنیم. هلهله میکنیم. مردها غیه میکشند... پسرها شافوت میزنند... دهل میزنند، طبل میزنند و یکهو میبینی آفتاب تیغ کشید و میدان روشن شد.»
سووشون | سیمین دانشور
@adabi_aut
#پاراگراف
زن میایستد. چانهاش گرم شده. باز میگوید: « ما که وارد میشویم دور تا دور میدان میگیریم مینشینیم. چای داغ میآورند. نان پا درازی، نان زنجبیلی میآورند. شربت گلاب... انگور ریش بابا... روز سووشون و شبش ناهار و شام هم میدهند... وسط میدان هیمه گذاشتهاند. آتش میکنند. یکهو نگاه میکنی، میبینی رنگ شب پریده. اما هنوز آفتاب نزده که قربانش بروم، سر کوه سوار بر اسبش پیدا میشود. انگار همانطور سواره نماز میخواند. قرآن بسر میگذارد و به جمیع مسلمانان دعا میکند. بارالاها... خودش سیاهپوش است. اسبش سیاه است. میآید و با اسب از روی آتش رد میشود. ما عورتها کل میزنیم. هلهله میکنیم. مردها غیه میکشند... پسرها شافوت میزنند... دهل میزنند، طبل میزنند و یکهو میبینی آفتاب تیغ کشید و میدان روشن شد.»
سووشون | سیمین دانشور
@adabi_aut
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
#یادمان #پاراگراف زن میایستد. چانهاش گرم شده. باز میگوید: « ما که وارد میشویم دور تا دور میدان میگیریم مینشینیم. چای داغ میآورند. نان پا درازی، نان زنجبیلی میآورند. شربت گلاب... انگور ریش بابا... روز سووشون و شبش ناهار و شام هم میدهند... وسط میدان…
#یادمان
(سیمین دانشور، زادهی ۸ اردیبهشت ۱۳۰۰ شیراز - درگذشتهی ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ تهران)
او نخستین زن ایرانی بود که به صورتی حرفهای در زبان فارسی داستان نوشت. مهمترین اثر او رمان سووشون است که نثری ساده دارد و به ۱۷ زبان ترجمه شده است و از جمله پرفروشترین آثار ادبیات داستانی در ایران به شمار میرود.
او همچنین عضو و نخستین رئیس کانون نویسندگان ایران بود.
دانشور در ۱۳۳۱ با دریافت بورس تحصیلی به دانشگاه استنفورد آمریکا رفت و دو سال در رشتهٔ زیباییشناسی تحصیل کرد و پس از بازگشت به ایران در هنرستان هنرهای زیبا به تدریس پرداخت؛ تا این که در سال ۱۳۳۸ استاد دانشگاه تهران در رشتهٔ باستانشناسی و تاریخ هنر شد.
اندکی پیش از مرگ همسرش (جلال آلاحمد) در ۱۳۴۸، رمان سووشون را منتشر کرد. در ۱۳۵۸ از دانشگاه تهران بازنشسته شد.
این بانوی پیشکسوت داستاننویس پس از یک دوره بیماری، در سال ۱۳۸۶ کار نوشتن را دوباره از سر گرفت.
از دکتر سیمین دانشور، همواره به عنوان یک جریان پیشرو و خالق آثار کمنظیر در ادبیات داستانی ایران نام برده میشود.
فیلم مستند ۹۰ دقیقه ای دیدنی و جالب «بی سرو سیمین» درباره سیمین دانشور ساخته سیدجواد میرهاشمی، همچنین کتاب «بیسرو سیمین» یادنامهی سیمین دانشور از همین مستندساز در ۴۵۶ صفحه منتشر شده است.
یادش گرامی باد
@adabi_aut
(سیمین دانشور، زادهی ۸ اردیبهشت ۱۳۰۰ شیراز - درگذشتهی ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ تهران)
او نخستین زن ایرانی بود که به صورتی حرفهای در زبان فارسی داستان نوشت. مهمترین اثر او رمان سووشون است که نثری ساده دارد و به ۱۷ زبان ترجمه شده است و از جمله پرفروشترین آثار ادبیات داستانی در ایران به شمار میرود.
او همچنین عضو و نخستین رئیس کانون نویسندگان ایران بود.
دانشور در ۱۳۳۱ با دریافت بورس تحصیلی به دانشگاه استنفورد آمریکا رفت و دو سال در رشتهٔ زیباییشناسی تحصیل کرد و پس از بازگشت به ایران در هنرستان هنرهای زیبا به تدریس پرداخت؛ تا این که در سال ۱۳۳۸ استاد دانشگاه تهران در رشتهٔ باستانشناسی و تاریخ هنر شد.
اندکی پیش از مرگ همسرش (جلال آلاحمد) در ۱۳۴۸، رمان سووشون را منتشر کرد. در ۱۳۵۸ از دانشگاه تهران بازنشسته شد.
این بانوی پیشکسوت داستاننویس پس از یک دوره بیماری، در سال ۱۳۸۶ کار نوشتن را دوباره از سر گرفت.
از دکتر سیمین دانشور، همواره به عنوان یک جریان پیشرو و خالق آثار کمنظیر در ادبیات داستانی ایران نام برده میشود.
فیلم مستند ۹۰ دقیقه ای دیدنی و جالب «بی سرو سیمین» درباره سیمین دانشور ساخته سیدجواد میرهاشمی، همچنین کتاب «بیسرو سیمین» یادنامهی سیمین دانشور از همین مستندساز در ۴۵۶ صفحه منتشر شده است.
یادش گرامی باد
@adabi_aut
#یادمان
یکشنبه، ۳۰ ژوئن ۱۹۶۳ / ۹ تیر ۱۳۴۲
جلالجانم، امروز چهار روز است که در کِشتی هستیم. روز اول در بندر لوهاور لنگر انداختیم، کاغذی به تو، عزیزم نوشتم. حالت چطور است؟ با تنهایی چطوری؟ و آیا نفس راحتی میکشی حالا که من نیستم که به قول تو گندهگوزی کنم؟
راستش دلم خیلی شور تو عزیزم را میزند. این بیست روز اخیر بدجوری کلافه بودی. امیدوارم کمکم بر خودت مسلط شده باشی و غصههای بیهوده نخوری...
▫️▫️▫️
۱۱صبح شنبه ۲۹دسامبر ۱۹۶۲/ ۸ دی ماه ۱۳۴۱ آمستردام
سیمینجان، امروز صبح که رفتم صبحانه بخورم، از دور چشمم افتاد به پاکت تو. دربارهی مونوگرافیها قبلاً نوشتهام. دربارهی کار شمس و آن علیامخدّره بسیار خوب است و مبارک. دربارهی علاقهی من به اسرائیل خیلی خوب نوشته بودی با این حال نشانی رافیاح را برایم بفرست تا برایش چیزی بنویسم...
از کتاب نامههای سیمین دانشور و جلال آلاحمد (کتاب سوم) | انتشارات نیلوفر
@adabi_aut
یکشنبه، ۳۰ ژوئن ۱۹۶۳ / ۹ تیر ۱۳۴۲
جلالجانم، امروز چهار روز است که در کِشتی هستیم. روز اول در بندر لوهاور لنگر انداختیم، کاغذی به تو، عزیزم نوشتم. حالت چطور است؟ با تنهایی چطوری؟ و آیا نفس راحتی میکشی حالا که من نیستم که به قول تو گندهگوزی کنم؟
راستش دلم خیلی شور تو عزیزم را میزند. این بیست روز اخیر بدجوری کلافه بودی. امیدوارم کمکم بر خودت مسلط شده باشی و غصههای بیهوده نخوری...
▫️▫️▫️
۱۱صبح شنبه ۲۹دسامبر ۱۹۶۲/ ۸ دی ماه ۱۳۴۱ آمستردام
سیمینجان، امروز صبح که رفتم صبحانه بخورم، از دور چشمم افتاد به پاکت تو. دربارهی مونوگرافیها قبلاً نوشتهام. دربارهی کار شمس و آن علیامخدّره بسیار خوب است و مبارک. دربارهی علاقهی من به اسرائیل خیلی خوب نوشته بودی با این حال نشانی رافیاح را برایم بفرست تا برایش چیزی بنویسم...
از کتاب نامههای سیمین دانشور و جلال آلاحمد (کتاب سوم) | انتشارات نیلوفر
@adabi_aut
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
🔸کانون شعر و ادب برگزار میکند: 🔻حلقه مطالعاتی (بصورت مجازی) 🔺هزینه دوره رایگان میباشد 🔹برای اطلاعات بیشتر و پیوستن به گروه این دوره در تلگرام و دیسکورد به آیدی کانون شعر و ادب در تلگرام پیام دهید. @adabi_aut_admin1 ⚪️این دوره با همکاری دوستان باتجربهمان…
جلسه اول حلقه مطالعاتی هماکنون در دیسکورد.
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر pinned «جلسه اول حلقه مطالعاتی هماکنون در دیسکورد.»
⚫️⚫️متاسفانه نجف دریابندری، پس از یک دورهی طولانی بیماری در سن ۹۰ سالگی، درگذشت!
او که از مترجمان و نویسندگان صاحبسبک معاصر در ایران بود، ترجمهی آثار مختلفی از ارنست همینگوی، برتراند راسل و ... را در کارنامه دارد.
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر این ضایعه را، به تمامی علاقمندان آثار مرحوم دریابندری و ادبدوستان تسلیت میگوید.
روحش شاد!
@adabi_aut
او که از مترجمان و نویسندگان صاحبسبک معاصر در ایران بود، ترجمهی آثار مختلفی از ارنست همینگوی، برتراند راسل و ... را در کارنامه دارد.
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر این ضایعه را، به تمامی علاقمندان آثار مرحوم دریابندری و ادبدوستان تسلیت میگوید.
روحش شاد!
@adabi_aut
Forwarded from کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
#نجف_دریابندری
اینجا آبادان است؛ اول شهریور ۱۳۰۸. امروز، در خانوادهی ناخدا خلفِ بوشهری، آقا نجف دریابندری بهدنیا میآید که با سرِ پرشورَش بعدها به زندان میافتد و به اعدام محکوم میشود، ولی با تخفیفِ مجازات در زندان میمانَد و وداع با اسلحه را ترجمه میکند.
حالا سالهاست که نجف دریابندری از اسطورههای ترجمه در ایران است؛ نوادهی معنویِ حُنَین بن اسحاق، از تبار مترجمانی که، افزون بر آنکه پیوندگاهِ فرهنگها بودهاند، در اندیشۀ فرهیختگان تأثیر گذاردهاند. دریابندری مترجمی خوشسلیقه بود و هر کتابی را برای ترجمه برنمیگزید. گویی به تعداد ساعتهای بیداریاش کتاب خوانده بود و به تعداد متون فارسی کلمه و تعبیر میدانست. نثرش چون سیماب است و شکلِ هر ظرفی را به خود میگیرد، ولی هویت و شناسنامۀ خود را دارد.
در نقدهایش جسارتی کمنظیر داشت و البته گاه پا از دایرهی انصاف بیرون مینهاد: بوف کور هدایت را «زیادی منحط»، ملکوت صادقی را «خرتوپرت»، سنگ صبور چوبک را «کوششی رقتآور برای اثبات وجود»، ولی شوهر آهوخانم را «نمونهی درجهی یک داستاننویسی» میشمرد.
دریابندری، آن زمان که سرحال بود، مردی بود منظم، دقیق، تیزهوش، خوشپوش، آدابدان، اشرافمنش، بذلهگو، با قهقهههای بلند و شیرینی که از سرِ صفای کودکانهاش برمیخاست.
بخشی از فرهنگ معاصر ما به نام نجف دریابندری سکه خورده است. از روزگار، بهخاطر داشتنِ او، شاکریم و به شکرانهی بودنش امروز را و هر اول شهریور را، به احترام او، از جای برمیخیزیم.
این اسطورهی فرهنگیِ ما چند سالی است در آرامش و سکوت روزگار میگذرانَد، ولی هنوز جمعهها اهل فضل به دیدارش میروند. حتی اگر همان چند کلمه را هم نگوید و چیزی ننویسد و فقط نگاهمان کند، هر چه باشد، نجف دریابندری است؛ جناب مستطاب دریابندری.
هومن عباسپور
در خوابگرد بیشتر بخوانید:
http://khabgard.com/2594
اینجا آبادان است؛ اول شهریور ۱۳۰۸. امروز، در خانوادهی ناخدا خلفِ بوشهری، آقا نجف دریابندری بهدنیا میآید که با سرِ پرشورَش بعدها به زندان میافتد و به اعدام محکوم میشود، ولی با تخفیفِ مجازات در زندان میمانَد و وداع با اسلحه را ترجمه میکند.
حالا سالهاست که نجف دریابندری از اسطورههای ترجمه در ایران است؛ نوادهی معنویِ حُنَین بن اسحاق، از تبار مترجمانی که، افزون بر آنکه پیوندگاهِ فرهنگها بودهاند، در اندیشۀ فرهیختگان تأثیر گذاردهاند. دریابندری مترجمی خوشسلیقه بود و هر کتابی را برای ترجمه برنمیگزید. گویی به تعداد ساعتهای بیداریاش کتاب خوانده بود و به تعداد متون فارسی کلمه و تعبیر میدانست. نثرش چون سیماب است و شکلِ هر ظرفی را به خود میگیرد، ولی هویت و شناسنامۀ خود را دارد.
در نقدهایش جسارتی کمنظیر داشت و البته گاه پا از دایرهی انصاف بیرون مینهاد: بوف کور هدایت را «زیادی منحط»، ملکوت صادقی را «خرتوپرت»، سنگ صبور چوبک را «کوششی رقتآور برای اثبات وجود»، ولی شوهر آهوخانم را «نمونهی درجهی یک داستاننویسی» میشمرد.
دریابندری، آن زمان که سرحال بود، مردی بود منظم، دقیق، تیزهوش، خوشپوش، آدابدان، اشرافمنش، بذلهگو، با قهقهههای بلند و شیرینی که از سرِ صفای کودکانهاش برمیخاست.
بخشی از فرهنگ معاصر ما به نام نجف دریابندری سکه خورده است. از روزگار، بهخاطر داشتنِ او، شاکریم و به شکرانهی بودنش امروز را و هر اول شهریور را، به احترام او، از جای برمیخیزیم.
این اسطورهی فرهنگیِ ما چند سالی است در آرامش و سکوت روزگار میگذرانَد، ولی هنوز جمعهها اهل فضل به دیدارش میروند. حتی اگر همان چند کلمه را هم نگوید و چیزی ننویسد و فقط نگاهمان کند، هر چه باشد، نجف دریابندری است؛ جناب مستطاب دریابندری.
هومن عباسپور
در خوابگرد بیشتر بخوانید:
http://khabgard.com/2594
خوابگرد
اول شهریور، تولد جناب مستطاب نجف دریابندری
بخشی از فرهنگ معاصر ما به نام نجف دریابندری سکه خورده است؛ اسطورهای که چند سالی است در آرامش و سکوت روزگار میگذراند و اکنون ۸۸ ساله شده است.
Forwarded from کانون تئاتر دانشگاه امیرکبیر
🍃کانون تئاتر دانشگاه امیرکبیر برگزار میکند :
| Acting challange |
#چالش_بازیگری
دانشجویانِ علاقمند، جهت شرکت در مرحلهی مقدماتیِ این رویداد، آثار خود را پیرامونِ موضوع مطرح شده در پوستر، تا ۲۵ اردیبهشت به آیدیِ تلگرامِ @aut_theater ارسال نمایند .
ملاحظات :
۱. مدت اجرا تا حداکثر دو دقیقه قابل قبول است .
۲. حین فیلمبردای، دوربین را به حالت افقی گذاشته و در کادر بصورت تمام قد اجرا کنید .
۳.نام و نام خانوادگی، رشتهی تحصیلی و نام دانشگاه خود را ضمیمهی ویدئو کنید .
جوایز :
نفر اول :۲۰۰ هزار تومان بن خرید از سایت سیبوک
نفر دوم و سوم : هرکدام ۱۰۰ هزار تومان بن خرید از سایت سیبوک
و جوایز فرهنگی ارزنده برای سایر برگزیدگانِ چالش
✨ به همراه جایزهی ویژهی تخفیفِ دورههای کانون تئاتر برای تمام برگزیدگانِ دانشجوی امیرکبیر
#Acting_challange
#کانون_تئاتر_امیرکبیر
@auttheatre
| Acting challange |
#چالش_بازیگری
دانشجویانِ علاقمند، جهت شرکت در مرحلهی مقدماتیِ این رویداد، آثار خود را پیرامونِ موضوع مطرح شده در پوستر، تا ۲۵ اردیبهشت به آیدیِ تلگرامِ @aut_theater ارسال نمایند .
ملاحظات :
۱. مدت اجرا تا حداکثر دو دقیقه قابل قبول است .
۲. حین فیلمبردای، دوربین را به حالت افقی گذاشته و در کادر بصورت تمام قد اجرا کنید .
۳.نام و نام خانوادگی، رشتهی تحصیلی و نام دانشگاه خود را ضمیمهی ویدئو کنید .
جوایز :
نفر اول :۲۰۰ هزار تومان بن خرید از سایت سیبوک
نفر دوم و سوم : هرکدام ۱۰۰ هزار تومان بن خرید از سایت سیبوک
و جوایز فرهنگی ارزنده برای سایر برگزیدگانِ چالش
✨ به همراه جایزهی ویژهی تخفیفِ دورههای کانون تئاتر برای تمام برگزیدگانِ دانشجوی امیرکبیر
#Acting_challange
#کانون_تئاتر_امیرکبیر
@auttheatre
پلهها در پيش رويم، يکبهيک ديوار شد
زير هر سقفی که رفتم، بر سرم آوار شد
خرق عادت کردم اما بر عليه خويشتن
تا به گرد گردنم پيچد، عصايم مار شد
اژدهای خفتهای بود، آن زمين استوار
زير پايم ناگه از خواب قرون، بيدار شد
مرغ دستآموز خوشخوان کرکسی شد لاشهخوار
و آن غزال خانگی برگشت و گرگی هار شد
گل فراموشی و هر گلبانگ خاموشی گرفت
بس که در گلشن شبيخون خزان تکرار شد
تا بياويزند از اينان، آرزوهای مرا
جابهجا در باغ ويران هر درختی دار شد
زندگی با تو چه کرد، ای عاشق شاعر! مگر
کان دل پر آرزو، از آرزو، بيزار شد
بسته خواهد ماند اين در، همچنان تا جاودان
گرچه بر وی کوبههای مشتمان رگبار شد
زهرهی سقراط با ما نيست روياروی مرگ
ورنه جام روزگار، از شوکران سرشار شد
حسین منزوی
#یادمان
@adabi_aut
زير هر سقفی که رفتم، بر سرم آوار شد
خرق عادت کردم اما بر عليه خويشتن
تا به گرد گردنم پيچد، عصايم مار شد
اژدهای خفتهای بود، آن زمين استوار
زير پايم ناگه از خواب قرون، بيدار شد
مرغ دستآموز خوشخوان کرکسی شد لاشهخوار
و آن غزال خانگی برگشت و گرگی هار شد
گل فراموشی و هر گلبانگ خاموشی گرفت
بس که در گلشن شبيخون خزان تکرار شد
تا بياويزند از اينان، آرزوهای مرا
جابهجا در باغ ويران هر درختی دار شد
زندگی با تو چه کرد، ای عاشق شاعر! مگر
کان دل پر آرزو، از آرزو، بيزار شد
بسته خواهد ماند اين در، همچنان تا جاودان
گرچه بر وی کوبههای مشتمان رگبار شد
زهرهی سقراط با ما نيست روياروی مرگ
ورنه جام روزگار، از شوکران سرشار شد
حسین منزوی
#یادمان
@adabi_aut
چگونه باغ تو باور کند بهاران را؟
که سالها نچشیده است طعم باران را
گمان مبر که چراغان کنند دیگر بار
شکوفهها تن عریان شاخساران را
و یا ز روی چمن بسترد دوباره نسیم
غبار خستگی روز و روزگاران را
درختهای کهن ساقه ساقهدار شدند
به دار کرده بر اینان تن هزاران را
غبار هول به رگهای باغ خشکانید
زلال جاری آواز جویباران را
نگاه کن، گل من! باغبان باغت را
و شانههایش، آن رستگاه ماران را
گرفتم آنکه شکفتی و بارور گشتی
چگونه میبری از یاد، داغ یاران را؟
درخت کوچک من! ای درخت کوچک من!
صبور باش و فراموش کن بهاران را
به خیره گوش مخوابان از اینسوی دیوار
صدای سم سهندان شهسواران را
سوار سبز تو هرگز نخواهد آمد، آه!
به خیره خیره مبر رنج انتظاران را
حسین منزوی
#یادمان
@adabi_aut
که سالها نچشیده است طعم باران را
گمان مبر که چراغان کنند دیگر بار
شکوفهها تن عریان شاخساران را
و یا ز روی چمن بسترد دوباره نسیم
غبار خستگی روز و روزگاران را
درختهای کهن ساقه ساقهدار شدند
به دار کرده بر اینان تن هزاران را
غبار هول به رگهای باغ خشکانید
زلال جاری آواز جویباران را
نگاه کن، گل من! باغبان باغت را
و شانههایش، آن رستگاه ماران را
گرفتم آنکه شکفتی و بارور گشتی
چگونه میبری از یاد، داغ یاران را؟
درخت کوچک من! ای درخت کوچک من!
صبور باش و فراموش کن بهاران را
به خیره گوش مخوابان از اینسوی دیوار
صدای سم سهندان شهسواران را
سوار سبز تو هرگز نخواهد آمد، آه!
به خیره خیره مبر رنج انتظاران را
حسین منزوی
#یادمان
@adabi_aut
#یادمان
بعد از تو کوچه بی تپش و سوت و کور ماند
سوگت به چشم پنجرهها خاک غم فشاند
بعد از تو هیچ حنجره از هیچ پنجره
شعر بلند و دلکش ناقوس را نخواند
بعد از تو ای ستون توانای سرنگون
آوار خستگی کمر خانه را شکاند
بر خاک خفت دست تو آن رأیت بلند
شاخی که گل به گیسوی خورشید مینشاند
تاریک شد چه زود جهان بین روشنت
چشمی که از ستاره و مه باج میستاند
در خون نشست آوخ و خاموش شد دریغ
آن حنجره که نعره به افلاک میرساند
حسین منزوی
@adabi_aut
بعد از تو کوچه بی تپش و سوت و کور ماند
سوگت به چشم پنجرهها خاک غم فشاند
بعد از تو هیچ حنجره از هیچ پنجره
شعر بلند و دلکش ناقوس را نخواند
بعد از تو ای ستون توانای سرنگون
آوار خستگی کمر خانه را شکاند
بر خاک خفت دست تو آن رأیت بلند
شاخی که گل به گیسوی خورشید مینشاند
تاریک شد چه زود جهان بین روشنت
چشمی که از ستاره و مه باج میستاند
در خون نشست آوخ و خاموش شد دریغ
آن حنجره که نعره به افلاک میرساند
حسین منزوی
@adabi_aut
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
حافظ
@adabi_aut
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
حافظ
@adabi_aut
Ghazaleh- Hasan AAlizadeh.pdf
244.2 KB
به بهانهی سالروز درگذشت غزاله علیزاده، نویسندهی معاصر
«سفر برگذشتنی»
یادداشتی از حسن عالیزاده به یاد غزاله علیزاده در شمارهی ۵۹ مجلهی سینما و ادبیات
#یادمان
@adabi_aut
«سفر برگذشتنی»
یادداشتی از حسن عالیزاده به یاد غزاله علیزاده در شمارهی ۵۹ مجلهی سینما و ادبیات
#یادمان
@adabi_aut
ای شب
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش ؟
یا چشم مرا ز جای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا بازگذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
دیری ست
که در زمانه ی دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم
نه بخت بد مراست سامان
و ای شب ،نه توراست هیچ پایان
چندین چه کنی مرا ستیزه
بس نیست مرا غم زمانه ؟
دل می بری و قرار از من
هر لحظه به یک ره
و فسانه
بس بس که شدی تو فتنه ای سخت
سرمایه ی درد و دشمن بخت
این قصه که می کنی تو با من
زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیست
خوبست ولیک باید از درد
نالان شد و زار زار بگریست
بشکست دلم ز بی قراری
کوتاه کن این فسانه ،باری
آنجا که ز شاخ گل
فروریخت
آنجا که بکوفت باد بر در
و آنجا که بریخت آب مواج
تابید بر او مه منور
ای تیره شب دراز دانی
کانجا چه نهفته بد نهانی ؟
بودست دلی ز درد خونین
بودست رخی ز غم مکدر
بودست بسی سر پر امید
یاری که گرفته یار در بر
کو آنهمه
بانگ و ناله ی زار
کو ناله ی عاشقان غمخوار ؟
در سایه ی آن درخت ها چیست
کز دیده ی عالمی نهان است ؟
عجز بشر است این فجایع
یا آنکه حقیقت جهان است ؟
در سیر تو طاقتم بفرسود
زین منظره چیست عاقبت سود ؟
تو چیستی ای شب غم انگیز
در جست و
جوی چه کاری آخر ؟
بس وقت گذشت و تو همانطور
استاده به شکل خوف آور
تاریخچه ی گذشتگانی
یا رازگشای مردگانی؟
تو آینه دار روزگاری
یا در ره عشق پرده داری ؟
یا دشمن جان من شدستی ؟
ای شب بنه این شگفتکاری
بگذار مرا به حالت خویش
با جان
فسرده و دل ریش
بگذار فرو بگیرد دم خواب
کز هر طرفی همی وزد باد
وقتی ست خوش و زمانه خاموش
مرغ سحری کشید فریاد
شد محو یکان یکان ستاره
تا چند کنم به تو نظاره ؟
بگذار بخواب اندر آیم
کز شومی گردش زمانه
یکدم کمتر به یاد آرم
و
آزاد شوم ز هر فسانه
بگذار که چشم ها ببندد
کمتر به من این جهان بخندد
نیما یوشیج
#شعر_معاصر
@adabi_aut
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش ؟
یا چشم مرا ز جای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا بازگذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
دیری ست
که در زمانه ی دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم
نه بخت بد مراست سامان
و ای شب ،نه توراست هیچ پایان
چندین چه کنی مرا ستیزه
بس نیست مرا غم زمانه ؟
دل می بری و قرار از من
هر لحظه به یک ره
و فسانه
بس بس که شدی تو فتنه ای سخت
سرمایه ی درد و دشمن بخت
این قصه که می کنی تو با من
زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیست
خوبست ولیک باید از درد
نالان شد و زار زار بگریست
بشکست دلم ز بی قراری
کوتاه کن این فسانه ،باری
آنجا که ز شاخ گل
فروریخت
آنجا که بکوفت باد بر در
و آنجا که بریخت آب مواج
تابید بر او مه منور
ای تیره شب دراز دانی
کانجا چه نهفته بد نهانی ؟
بودست دلی ز درد خونین
بودست رخی ز غم مکدر
بودست بسی سر پر امید
یاری که گرفته یار در بر
کو آنهمه
بانگ و ناله ی زار
کو ناله ی عاشقان غمخوار ؟
در سایه ی آن درخت ها چیست
کز دیده ی عالمی نهان است ؟
عجز بشر است این فجایع
یا آنکه حقیقت جهان است ؟
در سیر تو طاقتم بفرسود
زین منظره چیست عاقبت سود ؟
تو چیستی ای شب غم انگیز
در جست و
جوی چه کاری آخر ؟
بس وقت گذشت و تو همانطور
استاده به شکل خوف آور
تاریخچه ی گذشتگانی
یا رازگشای مردگانی؟
تو آینه دار روزگاری
یا در ره عشق پرده داری ؟
یا دشمن جان من شدستی ؟
ای شب بنه این شگفتکاری
بگذار مرا به حالت خویش
با جان
فسرده و دل ریش
بگذار فرو بگیرد دم خواب
کز هر طرفی همی وزد باد
وقتی ست خوش و زمانه خاموش
مرغ سحری کشید فریاد
شد محو یکان یکان ستاره
تا چند کنم به تو نظاره ؟
بگذار بخواب اندر آیم
کز شومی گردش زمانه
یکدم کمتر به یاد آرم
و
آزاد شوم ز هر فسانه
بگذار که چشم ها ببندد
کمتر به من این جهان بخندد
نیما یوشیج
#شعر_معاصر
@adabi_aut
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
احد بی زن و جفتی ملک کامروایی
نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت
تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
سنایی
#شعر_کهن
@adabi_aut
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
احد بی زن و جفتی ملک کامروایی
نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت
تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
سنایی
#شعر_کهن
@adabi_aut
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
🔸کانون شعر و ادب برگزار میکند: 🔻حلقه مطالعاتی (بصورت مجازی) 🔺هزینه دوره رایگان میباشد 🔹برای اطلاعات بیشتر و پیوستن به گروه این دوره در تلگرام و دیسکورد به آیدی کانون شعر و ادب در تلگرام پیام دهید. @adabi_aut_admin1 ⚪️این دوره با همکاری دوستان باتجربهمان…
📚جلسه ی دوم "حلقه ی مطالعاتی"
به تاریخِ پنجشنبه، بیست و پنجم اردیبهشت ماه
کتاب: مزرعه ی حیوانات- جورج اورول
#صورت_جلسه : در این جلسه پس از بیان خلاصه ای از کتاب، به تحلیل شخصیت های داستان، دیالوگ ها و اتفاقات مهم کتاب پرداختیم. همچنین ارتباط کتاب را با حقایق تاریخ بررسی کردیم. قدری کتاب مزرعه ی حیوانات را با کتاب دیگر آقای اورول -۱۹۸۴- مقایسه کردیم و تفاوت ها و شباهت های این دو را تحلیل کردیم. و در آخر به نظرات و نقد های منتقدین درباره ی کتاب پرداختیم.
کتاب جلسه ی بعد: دختر کشیش- جورج اورول
🔺هزینه دوره رایگان میباشد
🔹برای اطلاعات بیشتر و پیوستن به گروه این دوره در تلگرام و دیسکورد، به شناسهی کانون شعر و ادب در تلگرام پیام دهید.
@adabi_aut_admin1
@adabi_aut
به تاریخِ پنجشنبه، بیست و پنجم اردیبهشت ماه
کتاب: مزرعه ی حیوانات- جورج اورول
#صورت_جلسه : در این جلسه پس از بیان خلاصه ای از کتاب، به تحلیل شخصیت های داستان، دیالوگ ها و اتفاقات مهم کتاب پرداختیم. همچنین ارتباط کتاب را با حقایق تاریخ بررسی کردیم. قدری کتاب مزرعه ی حیوانات را با کتاب دیگر آقای اورول -۱۹۸۴- مقایسه کردیم و تفاوت ها و شباهت های این دو را تحلیل کردیم. و در آخر به نظرات و نقد های منتقدین درباره ی کتاب پرداختیم.
کتاب جلسه ی بعد: دختر کشیش- جورج اورول
🔺هزینه دوره رایگان میباشد
🔹برای اطلاعات بیشتر و پیوستن به گروه این دوره در تلگرام و دیسکورد، به شناسهی کانون شعر و ادب در تلگرام پیام دهید.
@adabi_aut_admin1
@adabi_aut