کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
942 subscribers
885 photos
81 videos
95 files
213 links
«تو را سزد که کنی خانهٔ ادب آباد»

ارتباط با ما :
@Adabi_AUT0
Download Telegram
🔴امروز ساعت ۱۷ اولین جلسه کلاس مجازی داستان نویسی.

لطفا جهت ثبت نام به آیدی کانون شعر و‌ ادب در تلگرام پیام بدهید.
@Adabi_AUT_admin1
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر pinned «🔴امروز ساعت ۱۷ اولین جلسه کلاس مجازی داستان نویسی. لطفا جهت ثبت نام به آیدی کانون شعر و‌ ادب در تلگرام پیام بدهید. @Adabi_AUT_admin1»
عقل هم انگشت خود را می گزد
زانك جان این جاست و بی‌جان می روم

دست ناپیدا گریبان می كشد
من پی دست و گریبان می روم

این چنین پیدا و پنهان دست كیست
تا كه من پیدا و پنهان می روم

این همان دست است كاول او مرا
جمع كرد و من پریشان می روم

در تماشای چنین دست عجب
من شدم از دست و حیران می روم

من چو از دریای عمان قطره‌ام
قطره قطره سوی عمان می روم

من چو از كان معانی یك جوم
همچنین جو جو بدان كان می روم

من چو از خورشید كیوان ذره‌ام
ذره ذره سوی كیوان می روم

این سخن پایان ندارد لیك من
آمدم زان سر به پایان می روم

مولوی
#شعر_کهن

@adabi_aut
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد

وین بوم محنت از پی آن تا کند خراب
بر دولت آشیان شما نیز بگذرد

باد خزان نکبت ایام ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد

ای تیغتان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد

چون داد عادلان به جهان در بقا نکرد
بیداد ظالمان شما نیز بگذرد

در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گرد سم خران شما نیز بگذرد

بادی که در زمانه بسی شمعها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد

زین کاروانسرای بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد

ای مفتخر به طالع مسعود خویشتن
تأثیر اختران شما نیز بگذرد

این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسان شما نیز بگذرد

بیش از دو روز بود از آن دگر کسان
بعد از دو روز از آن شما نیز بگذرد

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد

در باغ دولت دگران بود مدتی
این گل، ز گلستان شما نیز بگذرد

آبی‌ست ایستاده درین خانه مال و جاه
این آب ناروان شما نیز بگذرد

ای تو رمه سپرده به چوپان گرگ طبع
این گرگی شبان شما نیز بگذرد

پیل فنا که شاه بقا مات حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد

ای دوستان خوهم که به نیکی دعای سیف
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد

سیف‌ فرغانی
#شعر_کهن
@adabi_aut
کانون شعر و ادب برگزار می‌کند :
کارگاه مقدماتی شعر، عروض و قافیه

🛑رایگان و مجازی🛑

مدرس: سعید مهدوی
شروع دوره: چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۹
ثبت نام:
@Adabi_Aut_admin1
دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم

نیست در کس کرم و وقت طرب می‌گذرد
چاره آن است که سجاده به می بفروشیم

خوش هواییست فرح بخش خدایا بفرست
نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم

ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم

گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی
لاجرم ز آتش حرمان و هوس می‌جوشیم

می‌کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم

حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم

حافظ
@adabi_aut
#یادمان

بسیار سالها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود

این پنج‌روزه مهلت ایام، آدمی
بر خاک دیگران به تکبر چرا رود؟

ای دوست بر جنازهٔ دشمن چو بگذری
شادی مکن که با تو همین ماجرا رود

دامن کشان که می‌رود امروز بر زمین
فردا غبار کالبدش در هوا رود

خاکت در استخوان رود ای نفس شوخ چشم
مانند سرمه‌دان که درو توتیا رود

دنیا حریف سفله و معشوق بیوفاست
چون می‌رود هر آینه بگذار تا رود

اینست حال تن که تو بینی به زیر خاک
تا جان نازنین که برآید کجا رود

بر سایبان حسن عمل اعتماد نیست
سعدی مگر به سایهٔ لطف خدا رود

یارب مگیر بندهٔ مسکین و دست گیر
کز تو کرم برآید و بر ما خطا رود
 
سعدی
@adabi_aut
Dast Be Jan Nemiresad (Saz o Avaz)
Homayoun Shajarian
ساز و آواز دست به جان نمی‌رسد | همایون شجریان
شعر از سعدی

#یادمان

@adabi_aut
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
Homayoun Shajarian – Dast Be Jan Nemiresad (Saz o Avaz)
#یادمان

دست به جان نمی‌رسد تا به تو برفشانمش
بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش

قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را
گرد در امید تو چند به سر دوانمش

ایمنی از خروش من گر به جهان دراوفتد
فارغی از فغان من گر به فلک رسانمش

آه دریغ و آب چشم ار چه موافق منند
آتش عشق آن چنان نیست که وانشانمش

هر که بپرسد ای فلان حال دلت چگونه شد
خون شد و دم به دم همی از مژه می‌چکانمش

عمر من است زلف تو بو که دراز بینمش
جان من است لعل تو بو که به لب رسانمش

لذت وقت‌های خوش قدر نداشت پیش من
گر پس از این دمی چنان یابم قدر دانمش

نیست زمام کام دل در کف اختیار من
گر نه اجل فرارسد زین همه وارهانمش

عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزوی من
بس نکند ز عاشقی تا ز جهان جهانمش

پنجه قصد دشمنان می‌نرسد به خون من
وین که به لطف می‌کشد منع نمی‌توانمش

سعدی
@adabi_aut
۱ اردیبهشت؛ زادروز محمد مختاری.
شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد ادبی.
#یادمان

@adabi_aut
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
۱ اردیبهشت؛ زادروز محمد مختاری. شاعر، نویسنده، مترجم و منتقد ادبی. #یادمان @adabi_aut

هجرانی

گیر
دورش بپیچم و
دورم بپیچد افشان شود ترنم در سلول ها و خاک ذره ذره تنم را به
گوش هاش بچسباند

گاهی ستاره‌ای از آب برداردم
گاهی جزیره‌ای
خرسنگ‌های خود را بسنجد
با وزن واژه‌هایی کز گلویم بر می‌آید
آنگاه لب به شب بچسبانم و غریو بر آرم
تا قعر این تاریکی بترکد و فواره‌های خیز بردارد
که نقطه های اتکای زمین را بیفشاند و بتاباند بر خلا
شسته شود

این سایه ی لزج كز ديری
افتاده است یک پهلو بر زباله های خونین
و تن برون زند از چاک هر گریبان
سیاره های روح فراتر رسند و مردمکها بتابند
رقص جهان گرایش اندامت را بیاموزد
زیبایی از اشارهی پیراهنت بیاید
بنشیند بر سنگ و
سنگ
از انتهای غار
نزدیک شود
تا چهره ی جدیدش را دریابد.

آرایش درونی | محمد مختاری

#یادمان
@adabi_aut
#یادمان
سخنرانی هوشنگ گلشیری در مراسم خاکسپاری محمد مختاری

«در این سال‌ها متاسفانه آنقدر عزا بر سرمان ریخته‌اند که فرصت زاری نداریم. پیام، دقیق به ما رسیده است که خفه می‌کنیم، ما هم حاضریم. ما حاضریم بهای آزادی بیان و جامعه مدنی را پرداخت کنیم. خداوند باقی است، خداوند پاک ، زیبائی. خداوند خشم، خداوند نیست، شیطان است که صدای نویسنده ای خفه کرده است.»


https://www.aparat.com/v/wgbjX
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بخشی از مقدمه کتاب «هفتاد سال عاشقانه» نوشته زنده‌یاد محمد مختاری.

او در این بخش از جایگاه عشق در روابط کالایی جوامع کنونی، تحت عنوان «نثار کردن خویشتن» سخن می‌گوید.

هفتاد سال عاشقانه به واکاوی شعر عاشقانه فارسی در سده گذشته می‌پردازد.

*از ماهنامه آفتاب.

@adabi_aut
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
کانون شعر و ادب برگزار می‌کند : کارگاه مقدماتی شعر، عروض و قافیه 🛑رایگان و مجازی🛑 مدرس: سعید مهدوی شروع دوره: چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۳۹۹ ثبت نام: @Adabi_Aut_admin1
🔴 علاقه‌مندان برای شرکت در کارگاه مقدماتی شعر تنها تا پایان امشب، سه‌شنبه ۲ اردیبهشت ماه، مهلت دارید که برای ثبت‌نام به آیدی @Adabi_Aut_admin1 نام و شماره همراه خود را ارسال کنید 🔴
⬅️ شرکت در این دوره رایگان و کلاس بصورت مجازی در تلگرام برگزار خواهد شد ➡️
@adabi_aut
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر pinned «🔴 علاقه‌مندان برای شرکت در کارگاه مقدماتی شعر تنها تا پایان امشب، سه‌شنبه ۲ اردیبهشت ماه، مهلت دارید که برای ثبت‌نام به آیدی @Adabi_Aut_admin1 نام و شماره همراه خود را ارسال کنید 🔴 ⬅️ شرکت در این دوره رایگان و کلاس بصورت مجازی در تلگرام برگزار خواهد شد ➡️»
ذوذنبی بر خاک

همسرم!
این دعا و قسم را که سخت ناخواناست
به گردن ِاسبی بیاویز
که بر اجساد سربازان و ما خواهد گذشت .
اسبی به هیأت ِانسان
به هیبت بهمنی در سهند .
 
اردیبهشت است
قتال ترین ماه ِمنظومه ی شمسی
 
فرو بند درها را ای بیوه ی سی ساله
اسب ِنبی در قریبان
شیهه می کشد و بی مرکوب ،
                        در کمند ِسواره نظام است .
 
شام ،
دیگران را فطیر و کلم بده
برای بهرام
              پونه بجوشان .
 
ماه ِدرشت ِخوب
دری که به لطف ِ باد –باز و بسته می شود .
الامان ای جوخه
ماشه را نچکان
هنوز اندکی شب است ...
 
برنوی روسی
سکوت ِقریبان را نشانه میگیرد
و نبی در ذهن ِشاعر
                         نشسته بر باد و بر ارس می تازد .

بهرام اردبیلی
#شعر_معاصر
@adabi_adabi
#شعر_معاصر

پیش از تو
صورتگران
بسیار
از آمیزه‌ی برگ‌ها
آهوان برآوردند؛
یا در خطوطِ کوه‌پایه‌یی
رمه‌یی
که شبان‌اش در کج و کوجِ ابر و ستیغِ کوه نهان است؛

یا به سیری و ساده‌گی
در جنگلِ پُرنگارِ مه‌آلود
گوزنی را گرسنه
که ماغ می‌کشد.

تو خطوطِ شباهت را تصویر کن:
آه و آهن و آهکِ زنده
دود و دروغ و درد را. ــ
که خاموشی
تقوای ما نیست.

سکوتِ آب
می‌تواند خشکی باشد و فریادِ عطش؛
سکوتِ گندم
می‌تواند گرسنگی باشد و غریوِ پیروزمندِ قحط؛
همچنان که سکوتِ آفتاب
ظلمات است ــ
اما سکوتِ آدمی فقدانِ جهان و خداست:
غریو را
تصویر کن!

عصرِ مرا
در منحنی‌ِ تازیانه به نیش‌خطِ رنج؛
هم‌سایه‌ی مرا
بیگانه با امید و خدا؛
و حرمتِ ما را
که به دینار و درم برکشیده‌اند و فروخته.

تمامی‌ِ الفاظِ جهان را در اختیار داشتیم و
آن نگفتیم
که به کار آید
چرا که تنها یک سخن
یک سخن در میانه نبود:
ــ آزادی!

ما نگفتیم
تو تصویرش کن!

احمد شاملو | از دفتر ابراهیم در آتش
۱۴ اسفندِ ۱۳۵۱

@adabi_aut