کانال کانون صنفی معلمان ایران(تهران)
2.08K subscribers
8.52K photos
952 videos
59 files
3.79K links
ارگان رسمی کانون صنفی معلمان ایران(تهران)

بازتاب‌دهنده مواضع و خبرهای کانون صنفی معلمان ایران (تهران)
@Ertebat_Ba_KSMtehran
Download Telegram
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_یازدهم

🔺 آموزش در دوره پهلوی اول(۵)

سکولاریزاسیون


🔹 در جامعه اسلامی هر تغییر در سبک زندگی سنتی و حذف هر قلمروی از فعالیت از تاثیر روحانیان، تحت عنوان «سکولاریزاسیون» معنا می‌یابد و عملاً به محدود کردن قدرت و اقتدار روحانیت تعبیر شده است. ولی عقب راندن روحانیان از تسلط سنتی‌شان بر آموزش و اداره امور قضایی بیش از صِرف کاسته شدن از میزان فعالیت موسسات دینی اهمیت داشت؛ چرا که به واسطه مدارس و دادگاه‌ها، بسیاری حوزه‌های دیگر زندگی نیز در معرض تغییر قرار گرفتند. به علاوه این کار باعث محروم شدن معیشتی روحانیان از نظام آموزشی و قضایی شد.

روند سکولاریزاسیون در کشورهای اسلامی خاورمیانه به ویژه از نیمه دوم قرن نوزدهم آشکار شد: در مصر (در دوره حاکمیت اسماعیل)، در ایران (در اواخر حکومت ناصرالدین)، در امپراتوری عثمانی (به خصوص ذیل ترکان جوان). در قرن بیستم و دوره آتاتورک، سکولاریزاسیون در ترکیه به اوج رسید. ولی در مقایسه با سیاست‌های آتاتورک، سیاست‌های رضاخان چندان قاطع به نظر نمی‌رسید. در ترکیه از ۱۳۰۳، مدرسه (حوزه‌های علمیه دینی) بسته شد و مطالعات دینی در مدارس عمومی تداوم نیافت؛ خط لاتین در ۱۳۰۷ رسمی شد و زبان عربی از برنامه درسی دبیرستان‌ها در ۱۳۰۸ حذف شد. هیچ کدام از این قدم‌ها در ایران برداشته نشد. در واقع در ایران در برابر این اقدامات مقاومتی بسیار شدیدتر از ترکیه به وجود آمد. در ایران احساس دینی همواره قویتر از ترکیه بوده است؛ پیوند میان تک تک مومنان و مراجع روحانی بسیار نزدیک‌تر بود؛ و موسسات دینی بسیار مستقل‌تر و نیرومندتر بودند و همچنین تاریخچه‌ای از مخالفت قاطع با حاکمیت را در کارنامه خود داشتند.

رضاخان در صورت برخورداری از قدرت مطلقه از راه انداختن یک جبهه ایدئولوژیک علیه اسلام ابایی نداشت. این متضمن کاهش نفوذ علما در تمام قلمروهای زندگی و محدود کردن آن‌ها به امور ایمانی و تشریفات مذهبی و مناسکی بود. در واقع او می‌خواست که دین در ایران موقعیتی مشابه وضع متعارف آن در غرب مسیحی کنونی پیدا کند. برای تحقق این هدف شاه بار دیگر امیدهای خود را به آموزش معطوف کرد: او توانست قدرت موسسات دینی را با خارج کردن آموزش (و دادگاهها) از حیطه کنترل آن‌ها کاهش دهد و همچنین توانست آموزش را به مجرایی برای انتقال و گسترش ایده‌های جدید در جامعه تبدیل کند. او معتقد بود که نفوذ علما تا حد زیادی ناشی از جهل گسترده مردم است.

رژیم اقداماتی را برای کاهش تعداد طلاب مکتب‌ها و مدرسه‌ها(دینی) همزمان با گسترش آموزش جدید و کاهش تعداد کلاس‌های درس مطالعات اسلامی در مدارس جدید آغاز کرد. این رویکردی دولبه بود که می‌خواست نسل جوان پیوندهای ضعیف‌تری با اسلام داشته باشند و با نفوذ آخوندها مقابله کند چرا که معلمان مکتب‌ها که از راه تعلیم دینی امرار معاش می‌کردند، حلقه میانی توده‌های مردم و موسسات دینی بودند و نقش مهمی در این رابطه ایفا می‌کردند. تلاش‌های ویژه‌ای برای کاهش تعداد طلاب صورت گرفت که پیاده شدن این طرح در قانون خدمت اجباری بازتاب یافت.
آثار این اقدامات را می‌توان در کم و زیاد شدن تعداد شاگردان مکتب و طلاب مدرسه علمیه با مدارس عمومی همان دوره در سال‌های میان ۱۳۰۳ خورشیدی تا ۱۳۲۰ مقایسه کرد.

🔹 در سال ۱۳۰۳ تعداد دانش آموزان مدارس ابتدایی و متوسطه عمومی ۵۹,۳۳۹ نفر و تعداد شاگردان مکاتب ۲۲,۹۲۹ نفر و تعداد طلاب ۴,۸۷۹ نفر بود؛ اما این رقم در سال ۱۳۲۰ برای دانش آموزان مدارس ابتدایی و متوسطه عمومی به ۳۱۵,۳۵۵ نفر برای شاگردان مکتب به ۳۷,۲۸۹ نفر و برای طلاب ۷۸۴ نفر رسیده بود.

https://tttttt.me/KSMtehran/16283

🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_یازدهم

🔺 آموزش در دوره پهلوی اول(۶)

🔹 تحول از آموزش سنتی به جدید که از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده بود، حالا با کاهش تعداد شاگردان مکتب‌خانه‌‌ها شتاب بسیار بیشتری گرفته بود. برخلاف دوره قبل این‌بار دولت به عمد در راستای محدود کردن مکتب‌ها و زیر نظارت وزارت فرهنگ درآوردنشان حرکت می‌کرد. موثرترین نشانه این سیاست سلسله مقرراتی بود که در سال ۱۳۰۳ توسط شورای عالی معارف برای شرایط اولیه (آموزشی و بهداشتی) افتتاح مکتب‌های جدید وضع شد. بر این اساس مکتب‌داران که عموماً مدیر یا معلم هم بودند باید استانداردهای علمی و بهداشتی را احراز می‌کردند. پس از آن مکتب‌های جدید تنها با تایید وزارت فرهنگ می‌توانستند شروع به کار کنند. برخلاف مدرسه که بعد از سقوط رضاشاه ظهوری دوباره یافت مکتب‌ها به نزول خود تا انقراض کامل پیش رفتند. چون اطلاعات بر پایه منابع دولتی است شاید آمارهای مربوط به مدارس عمومی تا حدی غلوآمیز، و آمار مربوط به مکتب و مدرسه کمتر از واقعیت باشند. با این حال این آمار به طور کلی توسط پژوهشگران پذیرفته شده‌اند و قطعاً روند کلی را به خوبی نمایش می‌دهند.

🔹 اقدامات رضاشاه تنها علیه نظام آموزشی سنتی نبود، بلکه مطالعات دینی در مدارس جدید را هم محدود کرد. اگرچه حکومت از الگوی ترکیه مبنی بر ممنوعیت تعلیم دین تبعیت نکرد، ولی به طور قابل توجهی تعداد ساعات اختصاص داده شده به اسلام و عربی را کاهش داد و به جای آن علوم طبیعی (در دبیرستانها)، موسیقی و نقاشی افزوده شد ( در برنامه درسی بزرگسالان با وجود اعتراض روحانیان قرآن به زبان فارسی تعلیم داده می‌شد). با این حال اندکی از تعلیمات دینی باقی ماند و علیه دین در مدارس عمومی جبهه‌گیری فرهنگی صریحی نشد. در واقع آموزش جدید سکولاریزاسیون را رشد داد اما از مقابله مستقیم با اسلام خودداری کرد.

در مجموع با توجه به سرسپردگی عوام به دین و قدرت تشکیلات شیعی، سکولاریزاسیون نظام آموزشی و از طریق آن عرصه‌های دیگر زندگی موفقیت قابل توجهی به شمار می‌رفت. ولی امید برای تبدیل آموزش به اهرمی برای سکولاریزاسیون ضرورتاً به گسترش آن به اکثر -اگر نگوییم تمام- مقاطع تحصیلی در جمعیت در سن تحصیل بستگی داشت. واقعیت این است که در آن زمان آموزش همچنان وجه امتیاز اقلیت کوچکی بود که موانع بسیاری را برای رسیدن به این نتایج پشت سر گذاشته بودند. مهمتر اینکه تقید دینی، حتی در فارغ التحصیلان مدارس جدید به میزان زیادی باقی ماند.

🔹 با وجود تلاش‌ها برای سکولار کردن جامعه ایران، قدرت ذاتی عواطف شیعی در ایران به اسلام این امکان را می‌داد که حتی ذیل حاکمیت رضاشاه هم عامل اول انسجام ایران باقی بماند. احیای دینی پس از کناره‌گیری او شاهدی بر این مدعاست.


https://tttttt.me/KSMtehran/16309

🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_یازدهم

🔺 آموزش در دوره پهلوی اول (۷)

غربی سازی

🔹 شاه و درباریان وی رابطه‌ای دولایه را دریافته بودند:
۱) گسترش نظام مدارس جدید از طریق رشد جمعیت این مدارس ( که شامل دختران هم بود) و ایجاد شاخه‌های جدید تحصیلی ( مثلاً مدارس فنی و حرفه‌ای و دانشگاه‌ها)، روش‌هایی برای نزدیک کردن کشور به راه‌های غربی محسوب می شدند.

۲) مواد آموزشی جدیدی که در مدارس تعلیم داده میشد قرار بود انگیزه مضاعفی برای غربی شدن باشند.

چنین روندی در پایان دوره قاجار هم در جریان بود، اما حالا به کار ویژه آرمانی یک رژیم قدرتمند مبدل شده بود. روشنفکران که برخی‌شان از خانواده علما برخاسته بودند، طبعاً از این روند پشتیبانی می‌کردند.
موثرترین افراد حسن تقی‌زاده، احمد کسروی، حسین کاظم زاده، علی دشتی، مصطفی عدل و عیسی صدیق بودند. باز هم به طور طبیعی به ویژه از سوی علما مخالفت‌هایی شد که دربرابر اصلاحات(رفرم) مقاومت می‌کردند. علمای شیعه برخلاف همکاری‌های سیاسی مکررشان با روشنفکران لیبرال (از جمله در انقلاب مشروطه) غربی سازی را، به عنوان یک توطئه برای تضعیف اسلام، مردود دانستند.

🔹 تمایل به غربی سازی در تمام ابعاد سیاست آموزشی رضاشاه آشکار بود. هدف او دستیابی به علم و فنآوری غربی، اخذ برخی ارزش‌های فرهنگی غربی به‌طور گزینشی و محتاطانه و به عاریت گرفتن ساختارها و نهادهای اجتماعی و اقتصادی غربی بود.

یک هدف ویژه در سیاست‌گذاری آموزشی، تشویق دختران به حضور در مدرسه در تمام مقاطع ( و از این طریق جایگاه کلی زنان) بود. در واقع در ذیل نظام سنتی تعداد دختران در مدرسه بسیار کم بود. در امپراطوری عثمانی مدارس دختران در دوره تنظیمات ایجاد شدند و در دهه ۱۲۹۰ اولین گروه از دختران اجازه حضور در دانشگاه را یافتند. در ایران اولین مدارس غیرمیسیونری دخترانه طی انقلاب مشروطه افتتاح شدند ( مانند ناموس در ۱۲۸۶ و اکول‌فرانکو-پرسین در ۱۲۸۷) و انجمن‌های زنان نیز در گسترش آموزش برای دختران فعال بودند. با این حال در مجموع، آن‌طور که ناظران و محققان اشاره کرده‌اند، آموزش زنان در حدود دوره مورد بحث به‌شدت محدود بود. دختران تا سال ۱۳۱۴ اجازه حضور در موسسات آموزش عالی را نداشتند و در همان سال بود که مدارس ابتدایی مختلط شد.

برخی روشنفکران و طراحان آموزشی که به گسترش آموزش برای دختران معتقد بودند، جلوس رضاشاه را فرصتی طلایی دانستند و به دنبال آن بودند که شاه و دربار وی را نسبت به اهمیت این موضوع متقاعد کنند. در ۲۵ شهریور ۱۳۰۲ اولین شماره «نامه‌جوانان» مقاله‌ای را به حمایت از تحصیل دختران اختصاص داد که به شدت توسط علما نقد شد تا جایی که سردبیر آن ابراهیم خواجه نوری بازداشت و به خاطر حمایت از تحصیل و کشف حجاب دختران به سه سال زندان محکوم شد. صدیق در ۱۳۰۴ اعلام کرد که تحصیل دختران از وظایف مهم حکومت است که می‌تواند ایران را در مسیر پیشرفت قرار دهد. تقی‌زاده نیز در دهه ۱۳۰۰ در سخنرانی‌های متعددی از تحصیل زنان به عنوان «راه اعتلای منزلت زنان و آوردن ترقی به کل کشور پشتیبانی کرد».

https://tttttt.me/KSMtehran/16343

🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_یازدهم

🔺 آموزش در دوره پهلوی اول (۸)

🔷 چگونگی رشد و گسترش آموزش زنان در دوره پهلوی اول


هنگامی که رضا شاه با کودتای ۱۲۹۹ به قدرت رسید، نظام آموزشی ایران عقب مانده، کم‌توان و بیشتر در اختیار افراد و بخش خصوصی بود. قوانین مصوب دوران مشروطه درباره اجباری بودن آموزش به اجرا در نیامده و امر آموزش به صورت سنتی در اختیار مکتب‌خانه‌ها قرار داشت. محدوده موسسات نوین آموزشی موجود توسط خارجیان اداره می‌شد و دولت تقریباً نقشی در امر آموزش نداشت. آموزش ابتدایی و متوسطه بسیار توسعه نیافته و محدود بود و روی هم رفته وقتی که رضاشاه به قدرت رسید، شمار محصلین مدارس دولتی و خصوصی در ایران به زحمت به ۵۰ هزار نفر می‌رسید. وضعیت آموزش زنان نیز بسیار وخیم بود. به جز تعداد کمی از مدارس دخترانه که عمدتاً توسط خارجیان تاسیس و اداره می‌شد و اندکی از دختران طبقات بالا در آن مشغول به تحصیل بودند، تقریباً فرصت و زمینه‌ای برای آموزش زنان وجود نداشت. تلاش برای افتتاح مدارس دخترانه ملی نیز که توسط خود زنان انجام می‌گرفت، به دلیل مقاومت فرهنگی مردم از طرفی و فقر شدیدشان از طرف دیگر با دشواری‌های زیادی همراه بود. ماهرخ گوهرشناس امیرصحی ماه‌سلطان، بی‌بی‌خانم وزیراف، صفیه یزدی، روشنک نوع‌دوست، نورالهدی منگنه و بسیاری دیگر از فعالین زن که در دوران مشروطه و اوایل حکومت پهلوی اقدام به تاسیس مدارس دخترانه کرده بودند با دشمنی و مخالفت مردم و سنت‌گرایان مواجه شدند، مدارس‌شان ویران و خودشان تهدید به مرگ شدند.
این مقاومت و مخالفت در سال‌های ابتدایی حکومت پهلوی نیز به ویژه در ایالات وجود داشت. «فروغ آذرخشی» از دیگر زنان موسس مدرسه دخترانه، از جانب مردمِ مخالف آموزش زنان آزار بسیار دید. او نوه شجاع‌السلطنه و موسس یکی از نخستین مدارس دخترانه مشهد در اوایل حکومت پهلوی بود که مدرسه‌اش را در خانه شخصی دایر کرد. مردم محله به محض آگاهی از این اقدام، تاسیس مدرسه را به تحریک انگلیس با هدف فاسد و بی‌دین کردن زنان و دختران ایرانی نسبت داده و تهدید کردند مدرسه را به آتش خواهند کشید. بستگان نزدیک فروغ ناچار شدند مدت دو سال به صورت مسلح و شبانه روزی از مدرسه و خانه او محافظت کنند. فروغ مدت پنج سال با مخالفین آموزش زنان از جمله علما و بزرگان و والدین دانش آموزان صحبت کرد تا توانست آن‌ها را نسبت به غیر شرعی نبودن تحصیل دختران قانع کند، او پس از هشت سال ممارست، موفق شد کلاس‌های مقطع متوسطه را نیز به مدرسه خود ضمیمه کند.
در آن سال‌ها (۱۳۰۲-۱۳۰۱) در اغلب ولایات هیچ مدرسه دخترانه‌ای وجود نداشت. در چنین شرایطی تنها مدارس خارجی بودند که فضایی برای فعالیت در حوزه آموزش زنان داشتند. در پایان دوران مظفرالدین شاه در تهران، سه مدرسه دولتی، پنج مدرسه آمریکایی و فرانسوی، ۱۴ مدرسه ملی وجود داشت. در طول دوران مشروطه و فعالیت مجلس اول تا سوم، اقدام جدی در راستای گسترش معارف نسوان صورت نگرفت و مدارس موجود عمدتاً ملی بوده و توسط خود فعالین زن تاسیس می‌شد.
وزارت معارف در سال ۱۳۳۶ ق. اقدام به تاسیس اداره تعلیمات نسوان کرد و دو مدرسه ابتدایی دخترانه دولتی افتتاح نمود. تعداد مدارس ابتدایی به مرور رو به افزایش گذاشت، اما در مقطع متوسطه تا پایان دوره قاجار تنها مدرسه آمریکایی و مدرسه فرانسوی ژاندارک فعالیت می‌کردند.
عزم دولت پهلوی در بنیان نهادن ایرانی جدید و اجرای طرح نوسازی در وجوه مختلف، ساخت نظام آموزشی نوین را به یکی از مهم‌ترین دغدغه‌های دولت بدل کرد، زیرا مسلم بود که اهداف دولت-ملت رضاشاه در ساخت ایرانی جدید و مدرن با وجود ساختار آموزشی سنتی ممکن نخواهد بود. به گفته استفانی کرونین سه مفهوم کلیدی تجدد، ناسیونالیسم و تمرکز، به عنوان اهداف عمده و راهبرد نظری و عملی تمام برنامه‌های نوسازی رضا شاه، در برنامه‌ریزی آموزشی و پایه گذاری نظام آموزش نوین نیز اساس کار قرار گرفت و به این نظام ویژگی‌های خاصی بخشید.
ویژگی دیگر نظام آموزشی در دوره رضاشاه این بود که اصلاحات آموزشی به خصوص در زمینه آموزش زنان، ارتباط مستقیم با روابط میان دولت و روحانیت داشت. اگرچه رضاشاه خود تحصیلات عالیه نداشت، اما اقداماتش در متن مدرنیزاسیون، سیستم آموزشی را دگرگون کرد و قدرت روحانیت و نیروهای مذهبی را به چالش کشید. رضا شاه که آموزه‌ها، فرهنگ و عقاید مذهبی را مغایر با اجرای برنامه‌های سکولار خود در راه ساخت ایران مدرن می‌دانست، کوشید از طریق اصلاحات آموزشی به خصوص در زمینه زنان و کوتاه کردن دست روحانیت از این عرصه، قدرت آن‌ها و سلطه‌شان بر زندگی روزمره مردم و امر آموزش را تضعیف کند. در طول حکومت او نام‌نویسی در مدارس قدیمی به شکل چشم‌گیری کاهش یافت.

⤵️ ادامه در صفحه بعد

🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_یازدهم

🔺 آموزش در دوره پهلوی اول(۹)

🔷 آموزش زنان و معنای مادری جدید


🔹 گفتمان مادری جدید و خانواده ایده‌آل دو سو داشت. در یک سو دولت قرار داشت و در سوی دیگر فعالین زن بودند که بنا داشتند از طریق عقلانیت گرایی و دادن وجه علمی به خانه‌داری و مادری ضمن نشان دادن اهمیت نقش‌های سنتی زنان، وضعیت‌شان در جامعه را بهبود بخشند.

مرکزیت مادری در گفتمان بیداری زنان و به صورت کلی در آرمان تحول خواهی دولت پهلوی از طرق مختلف از جمله نظام آموزشی صورت‌بندی می‌شد. شاید اهداف زنان از ترویج و تاکید بر مادری جدید در نظام آموزشی به ویژه در شرایط فرهنگی و سیاسی آن روز ایران ترقی‌خواهانه بود، اما همزمان می‌توانست ظرفیت‌های بالقوه جنبش زنان در بیداری و آگاهی‌بخشی به توده زنان را تقلیل داده و به محروم کردن آنها از حقوق سیاسی و تداوم فرودستی‌شان در خانواده از طریق نظام آموزشی منجر شود.

🔹 در دنیای پیشامدرن مادری بیشتر مفهومی بیولوژیک بود و برای مادر نقش چندانی در تربیت فرزندان در نظر گرفته نمی‌شد.
مفهوم مادر آموزش دهنده و مربی کودک که مسئول پرورش یک نسل و ملت است از قرن ۱۹ به وجود آمد و نخست در آثار اولین روشنفکران مشروطه نمود یافت.
به عنوان نمونه میرزا آقاخان کرمانی در رساله سه مکتوب خود بر ضرورت تحصیل و آگاهی زنانی که قرار است نوزادی در بطن خود پرورش دهند تاکید می‌کند و می‌نویسد «جهل و نادانی مادران بر اطفال تاثیر دارد، بنابراین زنانی که قرار است مادران آینده باشند، باید دارای تحصیلات شده، تربیت شوند». در این مفهوم جدید که در دوران رضاشاه بسیار مورد بحث قرار گرفت و بر آن تاکید شد، زن هویتی مستقل نداشت و از طریق مادریت با جهان و بشریت مرتبط می‌شد؛ مادری در واقع میان دو مفهوم مدرنیته و بیداری زنان ارتباط برقرار کرده، میانجی بود.

این تعریف جدید از زن و مادر در دوران مدرن در پیوند با مفاهیم ملی‌گرایی، تجدد و وطن پرستی قرار گرفت و به همین اعتبار، بر شاکله نظام آموزشی نیز اثرگذار شد. به این معنا که آموزش و پرورش بر خلاف دوران پیشامدرن، در عصر ملی‌گرایی یک دغدغه ملی بود، بنابراین به زنان نیز تعمیم یافت. در دوران رضاشاه نظام آموزشی نه تنها در خصوص تغییر موسسات و نهادهای آموزشی بلکه از حیث تغییر در مفهوم دانش و به تَبَع آن برنامه درسی مدارس نیز متحول شد. در حالی که مواد درسی مکاتب و مدارس قدیم عمدتاً قرآن، ادبیات قدیم و در کل علومی برای تربیت یک انسان مومن بود و در انحصار روحانیون قرار داشت، دانش جدید در نقطه مقابل آن بر علوم عقلی مانند فیزیک، شیمی، ریاضی، علم سیاست و برای سامان دادن به زندگی دنیوی و ساخت جهانی مدرن تاکید می‌کرد.

از آن‌جا که هدف آموزش و پرورش جدید نه کمال فردی و تربیت مسلمان بلکه ترقی کشور بود، تربیت شهروند که یک وظیفه ملی تلقی می‌شد در اختیار دولت قرار گرفت.

https://tttttt.me/KSMtehran/16457

🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_یازدهم

🔺 آموزش در دوره پهلوی ‌(۱۰)

آموزش زنان و معنای مادری جدید


🔹 نکته قابل توجه در دوران جدید و در آرای دگراندیشان مشروطه اینکه، تصویر دختر خوب نیز در کنار ضرورت آموزش دختران وارد کتاب‌های درسی شد؛ تصویری که شباهت زیادی به تعریفی که از زن خوب در متون اخلاقی قدیم ارائه می‌شد داشت. در داستان‌های آموزشی کتاب‌های درسی در دوران مشروطه و پس از آن، پسران شخصیت‌های مرکزی بودند و داستان‌ها اغلب با دو شخصیت خوب و بد تعریف می‌شدند؛ به عنوان مثال در کتاب «تربیت اطفال» نوشته میرزا تقی‌خان کاشانی دو شخصیت کودک با نام‌های مسعود و کوکب وجود دارد. مسعود پسر کوچولویی عاقل است که درس‌هایش را خوب می‌خواند و همه او را دوست دارند. کوکب اما دختر کوچولویی بی‌نظم و شلخته است که همه از او ناراضی هستند. او جلوی همه با دهان باز و صدای بلند می‌خندد. در ادامه از دختر کوچک دیگری به نام خورشید صحبت می‌شود که مطیع و حرف گوش‌کن و کم‌حرف است بنابراین همه او را دوست دارند.
تصویری که از دختر خوب در متون ادبی و اخلاقی عصر قاجار برساخته می‌شد با کمی تغییر البته نه در ماهیت، در نظام تربیتی و آموزشی عصر پسا مشروطه نیز تداوم یافت؛ اما تغییر مهمی که ایجاد شد این بود که گفتمان تجدد و ترقی در دوران رضا شاه در پیوند با ملی‌گرایی و تمرکز سیاسی نقش مردان در خانواده را تغییر داد؛ هرچند که به سلسله مراتب جنسیتی و مناسبات قدرت میان زن و مرد وفادار ماند. در دنیای جدید اقتدار مردانه به حوزه اجتماع تسری یافت و مرد جدیدی که به مثابه شهروند، حوزه عمومی و عرصه سیاست و اداره کشور را در اختیار گرفته بود، دیگر نمی‌توانست مانند گذشته مسئولیت خانه را نیز بر عهده بگیرد، در نتیجه زن به جای آنکه تخت مدیریت مرد قرار گیرد، به نیروی کمکی و مدیری مانند او بدل شد. نقش زن خانه‌دار، به نقش مدیریتی و ریاست در خانه تغییر یافت. بدین معنا که در گفتمان خانواده جدید، مرد تربیت می‌شد تا امور سیاست، اقتصاد، صنعت و اقتصاد ملی را بر عهده گیرد و زن آموزش می‌دید که ضمن انجام وظایف پیشین مرد در خانواده، مردان و شهروندان مورد نیاز کشور را تربیت کند. وقتی که چنین هدفی بر ضرورت آموزش زنان بار شد، تحصیل زنان امری ضروری و وطن‌پرستانه تلقی شد و مخالفان این آموزش متحجر، واپس‌گرا و دشمنان ملت به شمار آمدند.
استفاده از مفهوم مادری جدید و مادر- مربی، راهبردی موثر بود زیرا دولت و مردان اصلاح‌طلب در سراسر دوران مشروطه و پهلوی ترقی زنان و پیگیری مطالبات‌شان را فقط تا جایی که مربوط به قلمرو خصوصی و خانواده بود تحمل می‌کردند.

🔹 توسل به مفهوم مادری جدید برای دفاع از حقوق فرهنگی و آموزشی زنان، محدودیت‌هایی را نیز ایجاد می‌کرد؛ چنانکه در سال ۱۳۰۷ در روزنامه اطلاعات زنی در این رابطه نوشت: «تعلیمات مدارس دختران در ایران جز باسواد کردن و بیدار کردن احساسات و عواطف آن‌ها کاری انجام نمی‌دهد. مدارس قادر نیستند قوه شهامت، اراده و مقاومت را در زنان پرورش دهند و همچنین آنها را به هنر و صنعت و علم مجهز کنند.» نویسنده زن روزنامه اطلاعات در ادامه در خصوص اشتغال زنان می‌نویسد «اگر زنی بخواهد از تحصیلات خود برای شغل آینده‌اش بهره گیرد جز معلمی و خطاطی و دوزندگی، انتخاب دیگری نخواهد داشت.»
اداره تعلیمات عمومی نیز همسو با ایده مادر-مربی عمل می‌کرد. این اداره در مرداد ۱۳۰۷ از وزارت معارف خواست که در برنامه درسی مدارس نسوان و محتوای دروس تغییری ایجاد کرده و دروس جدید متناسب با نیازهای آینده نسوان طراحی شود. در نتیجه این درخواست وزارت معارف عناوین درسی «غیر مفیده» را با دروس کاربردی به ترتیب زیر جایگزین کرد:
درس‌هایی مانند جبر، ریاضیات، هندسه، فیزیک، شیمی، جانورشناسی، گیاه شناسی و صرف و نحو عربی یا حذف شدند یا زمان‌شان به دو ساعت در هفته کاهش یافت و به جای این درس‌ها آموزش لکه‌گیری، طباخی، برش و دوخت، تدبیر خانه‌داری و بچه‌داری جایگزین شد. در دارالمعلمات نیز تنها هفته دو روز «روش تدریس و فن تعلیم گنجانده شد که شامل ساعات محدودی آموزش هندسه فیزیک و شیمی برای دخترانی که می‌خواهند معلمه شوند بود».
بنابراین، فرض نظام آموزشی این بود که دختران پس از طی کردن دوران ابتدایی و در بهترین حالت چند کلاس متوسطه ازدواج می‌کنند و در نتیجه باید برای وظیفه مادری و همسری آماده شوند و اندک دخترانی که تمایل به اشتغال دارند می‌توانند در دارالمعلمات آموزش ببینند و معلم شوند. بر اساس همین فرض چون تعداد دخترانی که علاقمند به ادامه تحصیل باشند، چشمگیر نبود، گسترش مراکز دارالمعلمات نیز غیرضروری تلقی می‌شد.

⤵️ ادامه در صفحه بعد

🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
⤴️ ادامه از صفحه قبل


🔹 در خصوص آموزش پسران اما شرایط متفاوت بود. دانش‌سرای عالی پسران در سال ۱۳۰۸ در تهران تاسیس شد. دولت در آموزش مردان بیشتر به مقطع متوسطه توجه داشت، در حوزه آموزش زنان اما تمرکز اصلی روی آموزش ابتدایی بود؛ در حالی که نسبت بی‌سوادی در بین هر دو جنس به شدت بالا بود.

در برنامه درسی دارالمعلمات نیز حجم زیادی از برنامه درس‌ها به آموزش خانه‌داری و صنایع دستی زنانه اختصاص داشت. به دلیل همین کم توجهی به تدریس کارآمد سایر درس‌ها یکی از مشکلات عمده مدرسه‌های دخترانه که مورد اعتراض دانش‌آموزان، مدیران و والدین نیز بود، ناتوانی معلمان در تدریس درس‌های تخصصی و پایه بود؛ این ناتوانی سبب شده بود که بعضی از مدارس مجبور به استفاده از معلمان مرد برای تدریس درس‌هایی مانند فیزیک و شیمی شوند.
علاوه بر ناتوانی معلمین، برنامه آموزشی مبتنی بر تفاوت و تبعیض در توانمند ساختن زنان، و ایمان و عمل به راهبرد مادری، مشکل دیگری را نیز ایجاد کرده بود. مدافعین مادری جدید عقیده داشتند که زنان به دلیل غرایز یا تجربه مادری، قادر به ایفای نقش خاص و مهمی در جامعه‌اند، بنابراین می‌بایست ارزش‌های نهفته در مادری به جامعه تسری یابد. فعالین زن اما شاید این نکته را نادیده گرفتند که با تاکید بر سلسله مراتب جنسیتی و تداوم نقش‌های سنتی زنان، به جای مطالبه تغییر و تحول در حوزه تقسیم کار، منافع زنان حاصل نمی‌شود زیرا با وجود ساخت مردسالار جامعه، نمی‌توان هم به ایده قلمروهای جداگانه باور داشت هم بر برابری تاکید کرد؛ زیرا هر موضع‌گیری که بخش‌های جنسیتی از پیش تعیین شده را می‌پذیرد به تداوم آن‌ها منتهی می‌شود.

https://tttttt.me/KSMtehran/16514

🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_یازدهم

🔺 آموزش در دوره پهلوی اول(۱۱)



🔷 گزینه‌ها و معماها


🔹 مباحث معاصر ایرانی درباره آموزش جدید در ایران حول چند پرسش دشوار می‌چرخید:
- تا چه میزان آموزش مسئله‌ای مربوط به آموختن و یادگیری (آموزش یا تعلیم) و تا چه میزان مربوط به نهادینه کردن ارزش‌ها، ایده‌ها و فرهنگ (پرورش یا تربیت) است؟
- کمیت مهمتر است یا کیفیت؟
- اولویت باید به تحصیلات دانشگاهی داده شود یا به فنی و حرفه‌ای یا به مدارس ابتدایی یا به دبیرستان‌ها؟
- آموزش باید معطوف به نخبگان و طبقات ممتاز باشد یا معطوف به توده‌ها و عوام؟


تحلیلی از منظرهای مختلف درباره این پرسش‌ها و تصمیم‌های سیاستی که به‌تدریج اتخاذ می‌شد، ما را به فهم بهتری از انتظارات ایرانیان از آموزش و سهم واقعی آن در رسیدن به هدف‌هایی که برای آن در نظر گرفته شده بود، رهنمون می‌کند.

🔹آموزش یا پرورش؟

بخش عمده‌ای از فلسفه آموزشی‌ای که زیربنای مباحثات عمومی به شمار می‌آمد حول مضامین معین آموزش یا پرورش دور می‌زد. معنای ریشه شناختی (اتیمولوژیک) آموزش یا تعلیم، انتقال دانش (علم و معلومات) است همان‌طور که در نام‌های آموزگار یا معلم پیداست. پرورش یا تربیت در اصل به معنای رشد دادن و بالاندن است. به‌تدریج پرورش معنای پرستاری و مراقبت از عادت‌ها، ایده‌ها و ارزش‌ها را پیدا کرد. متناسب با تعریف‌های هنجاری و کارکردی «آموزش» کارکرد آن انتقال میراث فرهنگی کشور از نسلی به نسل بعد معرفی شد.

شاه، درباریان، خط مشی‌سازان آموزش و روشنفکران لیبرال همگی معتقد بودند که پرورش هدف اصلی آموزش است. پرورش صحیح، از نظر آن‌ها، به رژیم در تحقق اهدافش کمک می‌کرد. در نگاه شاه هدف آموزش تنها فراهم کردن علم نبود، بلکه انتقال عقاید شهروندی در جهت منافع رژیم بود تا [نسل بعدی] را نسبت به حکمت و عدالت رهبری موجود متقاعد کند و اشتیاق آن‌ها را به فدا شدن برای چنین رژیمی برانگیزاند.

فلسفه آموزش و مسئله اخلاقی بودن این کار دولت در تحمیل چنین نوعی از آموزش به شهروندانش، دغدغه شاه نبود. برای او این اعتماد به نفس که ملت را در مسیر درست هدایت می‌کند کافی بود. بنابراین قرار بود که مدارس ارزش‌های «خودباوری» و اصول ساده‌ای را به دانش‌آموزان القا کنند، نه اینکه مشوق تفکر انتقادی، که ممکن است ایمان آن‌ها را به عدالت رژیم تحلیل برد، در آن‌ها باشند. آموزش به مثابه ترکیبی از تزریق [فرهنگی] (دیدگاه‌های انتقالی) و سانسور (پرهیز از اطلاعات مضر) دیده می‌شد.

روشنفکران اگرچه همگی بیش از استبداد متمایل به دموکراسی بودند ولی پرورش را فرای آموزش می‌نشاندند. البته از نظر آن‌ها آموزش نباید حامی مجموعه‌ای از ارزش‌ها و آرمان‌های خاص باشد بلکه به جای آن باید مهارت‌های لازم برای کنار آمدن با تغییرات ثابت را به شاگردان منتقل کند. روشنفکران مانند همتایان غربی خود با تحمیل ارزش‌ها و عقاید مخالفت می‌کردند و از فهم منطقی و انتخاب آزاد فرد دفاع می‌کردند. ارزش‌ها به میزانی باید آموخته می‌شدند که خاصیتی سوری و نه محتوایی داشته باشند مانند احترام به دیگران و آزادی وجدان. به هر حال این تفاوت‌ها با اینکه مبنایی بودند به صورت شفاف و تفصیلی در این دوره مورد بحث و ارزیابی قرار نگرفتند. بسیاری از روشنفکران ترجیح دادند که دیدگاه‌های‌شان را طوری ارائه دهند که همسو با شاه به نظر برسد.
به هر صورت در عمل مدارس تاکید اصلی خود را بر دستاوردهای شناختی [نظری] و به عبارت بهتر بر آموزش به جای پرورش نهادند. این تا میزان زیادی میراث مدارس سنتی محسوب می‌شد که حجم زیادی از اطلاعات را با اتکا به حافظه به دانش آموز منتقل می‌کردند به جای آنکه بر فهمیدن تاکیدی داشته باشند.
این واقعیتی است که در اکثر نظام‌های استبدادی، مدارس انتقال معلومات و امتحان‌های سخت را در همین راستا ترجیح می‌دهند. دانش آموزانی که جذب می‌شدند و به فکر تحصیلات بودند در صدد به خاطر سپردن حجم زیادی از اطلاعات برمی‌آمدند و خود را برای امتحانات دولتی آماده می‌کردند؛ به این ترتیب آموزش و پرورش پیروز شد.


#تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران


https://tttttt.me/KSMtehran/16568

🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_یازدهم

🔺 آموزش در دوره پهلوی اول(۱۲)


🔷 کیفیت علیه کمیت، تعارض در نظر و عمل


🔹 با توجه به بودجه‌های محدود و کمبود مواد آموزشی معتبر ضروری بود که تلاش برای ارتقای آموزش در مدارس موجود با افزودن تدریجی به تعداد مدارس و شتاب دادن به توسعه نظام آموزشی همراه شود. این تعارض ابتدا طی انقلاب مشروطه به مرحله مباحثات عمومی آموزش اجباری و سپس در دوره رضا شاه به سطح سیاست گذاری رسمی وارد شد.
در پرتو نواقص اساسی نظام آموزشی بسیاری توسعه سریع آن را بیهوده یا دست کم ناخواسته می‌دانستند. ماهنامه مهر که نسبت به یافتن راه‌های جدیدی برای پیشرفت آموزش حساس شده بود، مباحثه‌ای عمومی را بر سر این پرسش به وجود آورد:
«سهل‌ترین راه اجرای تعلیمات ابتدایی، عمومی و اجباری چیست؟».

خط‌مشی گذاران آموزشی پیشرو مرتبط با این بحث -سیاسی،صدیقی، اعتصام‌زاده، فاتح، نفیسی و دشتی- همگی در این شماره مجله مهر حضور داشتند. نخستین هدف آنها دوری از روش به حافظه سپردن حجم زیادی از اطلاعات عمدتا نامربوط و اهتمام به تفهیم و تحلیل بود. همگی به کمبود معلمان با صلاحیت اشاره می‌کردند و افسوس می‌خوردند که آموزش تقریباً به طور کامل نظری شده بود، آن هم با فارغ التحصیلانی که تنها برای مناسب مدیریتی مناسب‌اند.
در پاسخ به این بحث دشتی مقاله دیگری نوشت با عنوان «بازتاب‌هایی درباره آموزش اجباری» و مخاطرات پیاده‌سازی آموزش اجباری را گوشزد کرد. او به درستی نوشت که آموزش پایه اقتصاد، جامعه و پیشرفت‌های ملی است ولی «مدارس به خودی خود مشکلی را حل نمی‌کنند. آن‌ها تنها وقتی مفیدند که به از میان بردن کمبودهای جامعه کنونی و آفریدن یک جامعه جدید کمک کنند». چون مدارس آمادگی دستیابی به این هدف را نداشتند، گسترش آموزش بیهوده بود. او نتیجه گرفت: «ما مدارسی می‌خواهیم که در آن درودگران آموزش دیده، فلاحان آموزش دیده، آهنگران و تاجران آموزش دیده و..‌ به وجود آیند، ما مدارسی را نمی‌خواهیم که ما را از درودگران و کشاورزان و آهنگران و تاجران محروم کند و این‌ها را به یک مشت علاف طفیلی تبدیل کند».

طباطبایی نویسنده شفق سرخ خط مشابهی را در پیش گرفت. او ادعا کرد که اگر همه ایرانیان باید این مدارس موجود را بگذرانند، «انبوه جماعتی از نیمه بی‌سوادان» به شهرها هجوم خواهند آورد که «شغل آسان با درآمد خوب» طلب می‌کنند. او ادامه داد که در حال حاضر مدارس در ایران فارغ التحصیلانشان را با خو دادن به «تنبلی و خودستایی» به نیروهای نامناسب برای مشاغل مولد مبدل می‌کنند. سعید نفیسی نیز معتقد بود که مدارس موجود طبقه کارگر را نابود می‌کند و جای آن هیچ چیز نمی‌سازد جز عده‌ای منشی و کارمند. تقریبا همه یک زبان بودند که گسترش نظام مدارس فعلی برای کشور مضر خواهد بود.

در چنین شرایطی بسیاری از خط‌مشی گذاران آموزشی ترجیح دادند که ارتقای آموزش را بر گسترش آن مقدم بدانند. ولی ناآگاه از تعارضات به ارث رسیده، آن‌ها به تداوم پیاده‌سازی آموزش اجباری اصرار داشتند. در عمل در این دوره کار چندانی برای تقویت کیفیت مدارس نشد و تلاش‌های اصلی به گسترش آموزش و هدایت آن به سوی منافع رژیم معطوف شد.


#تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

https://tttttt.me/KSMtehran/16763
🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_یازدهم

🔺 آموزش در دوره پهلوی اول(۱۳)

🔷 آموزش نظری یا فنی و حرفه‌ای




🔹 همانطور که در قسمت قبلی اشاره شد، توافقی فراگیر نسبت به اولویت فنی و حرفه‌ای بر آموزش سختگیرانه نظری وجود داشت. و این در اصل نوعی عقب افتادگی فنی بود که اصلاحات(رفرم) آموزشی در آغاز قصد اصلاح آن را داشت. رضا شاه خود برای کار یدی ارزش زیادی قائل بود و حامی مصمم آموزش فنی و حرفه‌ای بود.

در ل ۱۳۱۹ وقتی تمام مدارسی که توسط خارجی‌ها اداره می‌شد ذیل وزارت فرهنگ قرار گرفت و از معلمان خارجی خواسته شد که کشور را ترک کنند، تنها برای مدرسه صنعتی ایرانی- آلمانی، تاسیس شده در ۱۳۰۱ در تهران، استثنا قائل شدند.

حمایت شاه از آموزش فنی و حرفه‌ای حتی تا زمان بروز بیگانه هراسی مزاجی او، به توصیه مشاوران خارجی ادامه پیدا کرد. دو پژوهشگر فرانسوی، پارنوا و هس، در گزارش خود در ۱۳۰۴ به وزارت فرهنگ پیشنهاد کردند که آموزش فنی و حرفه‌ای به ویژه در مقطع دبیرستان در اولویت قرار گیرد. بسیاری از اندیشمندان حوزه آموزش ایرانی همچون صدیق، نفیسی و وحید هم همین نظر را داشتند.
سیاست عملی این خط کلی را دنبال کرد. وزارت‌خانه‌های صنعت، راه، جنگ، کشاورزی، سلامت، ارتباطات، دارایی و معادن هر یک با هدف فوری تربیت نیروی کار ماهر مورد نیاز خود و موسسات وابسته به خود، چند مدرسه فنی و حرفه‌ای و کالج‌های فنی راه‌اندازی کردند.

🔹 اولین مدرسه پلی تکنیک غیردولتی در ۱۳۰۴ پایه گذاری شد. از ۱۳۰۲ هر امتیازی که به شرکت‌های خارجی اعطا می‌شد، مقید به فراهم کردن آموزش حرفه‌ای برای کارگران و دانش آموزان ایرانی می‌شد. از ۱۳۰۵ برای جذب دانش آموزان بیشتر مدارس فنی و حرفه‌ای، شهریه لغو شد. با این حال استانداردهای آنها پایین باقی ماند و کندتر از مدارس نظری توسعه یافتند.

اصلی‌ترین دلیل عملکرد ضعیف آن‌ها این تلقی سنتی بود که آموزش «مترادف» رها شدن از کار یدی و نه آموزش دیدن برای انجام آن است. «آموزش فنی و حرفه‌ای » به نظر تناقضی درون خود داشت: کار یدی در کارگاه و در فضای کار آموخته می‌شد، در حالی که مدرسه‌ها جایی برای فرار از آنجا قلمداد می‌شدند. در تشویق مطالبه تحصیلات [برای همه] نظام آموزشی به اشتباه چنین تصوری ایجاد کرده بود.

#تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

https://tttttt.me/KSMtehran/16794

🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_یازدهم

🔺 آموزش در دوره پهلوی اول(۱۴)

🔷 مقطع ابتدایی در مقابل دو مقطع متوسطه و عالی



🔹 باید به کدام مقطع آموزشی اولویت داده می‌شد؟

به وضوح گسترش ناسیونالیسم، سکولار کردن، غربی سازی و وفاداری به رژیم با توسعه مدارس ابتدایی بیش از بقیه مقاطع تحصیلی مرتبط بود. ولی چگونه می‌توان تعیین کرد که کدام سطح آموزش برای هدف رشد اقتصادی مهم‌تر بود؟ مطالعاتی که بعدها انجام شد تغییر رویکرد از ابتدایی به متوسطه را تنها در شرایطی پیشنهاد می‌کرد که رشد دانش آموزان ابتدایی به ۱۰ درصد کل جمعیت کشور برسد. اگر این را بپذیریم، در دوره رضاخان از منظر توسعه اقتصادی هم، مدارس ابتدایی باید اولویت بیشتری می‌یافتند.

شاه و صاحب نظران آموزشی آن دوره هم از اولویت دادن به مقطع ابتدایی حمایت کردند، هرچند اغلب دلایل یکسانی برای این کار نداشتند. رضا شاه می‌گفت: «ما بیش و پیش از هر چیز باید کارگران و دهقانانمان را آموزش دهیم که بخوانند و بنویسند» تنها پس از آن است که باید به سمت تحصیلات بالاتر حرکت کنیم. حکمت و اسماعیل مرآت، دو وزیر فرهنگ، همچون بسیاری از نمایندگان مجلس همین خط را در پیش گرفتند.

برجسته‌ترین مدافع این سیاست تقی‌زاده بود. در مقاله‌ای که وی در ۱۳۰۴ نوشت دلایل اصلی اولویت مقطع ابتدایی را چنین فهرست کرد:

الف) عظمت ملت وابسته به رهبران یا برگزیدگان محدودی با عنوان «پیامبران خدا» که از تعالیم عالی برخوردارند، نیست بلکه به جای آن به صلاحیت سواد و سطح اجتماعی سیاسی و ملی کل مردم بستگی دارد. محمدعلی، محمود دوم و عبدالحمید تنها به خاطر بی‌سوادی توده‌ها شکست خوردند؛ ژاپنی‌ها تنها به خاطر تکیه بر توسعه آموزش پیروز شدند. ...«مردم بی‌سواد سد راه رهبران خردمندند».
ب) پیشرفت «واقعی» نیازمند مشارکت فعال مردمان در زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی است که این به نوبه خود وابسته به آموزش جامع ابتدایی است.
ج) اولویت یافتن آموزش عالی به لحاظ اجتماعی عادلانه نیست چرا که به معنای آن است که عمده مردم «کور» بمانند در حالی که اقلیت اندکی هم «بینا» باشد و هم دوچشمی
(هم از آموزش ابتدایی برخوردار باشند و هم از آموزش عالی).
د) آموزش ابتدایی مترقی و توسعه یافته پیش نیاز آموزش در مقاطع بالاتر است. گسترش آموزش‌های عالی‌تر علی‌رغم زمینه بی‌سوادی تقریباً مطلق، همان‌قدر مفید است که «تربیت کارگران معدن روی عرشه یک کشتی در حال غرق شدن».

تقی‌زاده در سخنرانی در مدرسه دخترانه آمریکایی‌ها، دیدگاه خود را چنین خلاصه می‌کند که «پیشرفت، تمدن، استقلال، رستگاری، آزادی و ناسیونالیسم» همه منوط به آموزش ابتدایی‌اند.
هرچند دیدگاه‌های مخالفی مثل دیدگاه عیسی صدیق و نماینده مجلس ملک‌زاده هم وجود داشت که نسبت به دشواری‌های توسعه سریع در تعداد مدارس ابتدایی و فشار ناشی از کمبود نیروی انسانی ماهر (که شامل معلمان مدارس ابتدایی هم می‌شد) هشدار می‌دادند؛ اما چنین کسانی استثنا بودند.

🔹 بار دیگر پیشرفت‌های عملی با اولویت‌های ایدئولوژیک در تناقض قرار گرفتند. اگرچه برخی اقدامات اولیه برای ارتقای آموزش ابتدایی صورت گرفت، اما در واقع این آموزش متوسطه و عالی بود که اولویت داشت. طرح‌های آموزشی عمده - اعزام دانشجویان به خارج از کشور، تاسیس دانشگاه تهران و گسترش دارالمعلمین- در راستای آموزش‌های عالی‌تر بود. چنین سیاستی به خاطر تقاضای فزاینده نیروی کار ماهر برای پیاده‌سازی برنامه‌های اصلاحات رژیم و نیاز رو به گسترش به کارمندان اداری تحمیل شده بود. در نتیجه آموزش متوسطه و عالی بسیار سریع‌تر از آموزش ابتدایی توسعه می‌یافت. تعداد دانش آموزان در مدارس ابتدایی جدید از ۴۳,۰۵۵ نفر در ۱۳۰۱ به ۲۸۷,۲۴۴ نفر در ۱۳۱۹ افزایش یافت(۶.۷ برابر). تعداد دانش آموزان متوسطه [بالاتر از ششم] در دبیرستان‌های جدید از ۳۰۰۰ نفر در ۱۳۰۳ به ۲۶,۹۲۹ در ۱۳۱۹ (۹ برابر) و تعداد دانشجویان کالج یا مقطع دانشگاهی از ۳۰۱ نفر در ۱۳۰۴ به ۳,۳۶۷ نفر در ۱۳۱۹ (۱۱ برابر) افزایش یافت (به آمار نهایی باید تعداد دانشجویان خارج از کشور هم اضافه شود).


https://tttttt.me/KSMtehran/16858

#تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران
🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_یازدهم

🔺 آموزش در دوره پهلوی اول(۱۵)

🔷 آموزش توده‌ای یا نخبگانی


🔹 اولویتی که به آموزش ابتدایی اعطا شد حاکی از تمایل حکومت به باز کردن درهای مدارس به روی فرزندان طبقات پایین بود. با توجه به رویکرد کارکردگرایانه روشنفکران ایرانی به آموزش، می‌توان گفت که آن‌ها تحصیل کردن فقرا را راهی برای از میان برداشتن شکاف‌های اجتماعی: شکاف طبقاتی، شکاف میان جامعه شهری و روستایی، شکاف میان پایتخت و استان‌ها یا حتی شکاف میان مردان و زنان قلمداد می‌کردند.

🔹 زمان کمی پس از کودتای ۱۲۹۹ در بیانیه نخست وزیری اعلام شد که آموزش نباید به «طبقه ممتاز ستمگر» محدود شود و همه کس از جمله جمعیت روستایی باید از «روشنگری آموزش» بهره گیرد. در خلال دوره مورد بررسی ین خط فکری‌ای بود که از سوی سیاستمداران و روشنفکران اعلام می‌شد. به علاوه بسیاری ابراز امیدواری کردند که آموزش متوسطه و عالی هم روزی به روی مردم عامه گشوده خواهد شد.
این رویکرد بهتر از همه در مذاکرات مجلس درباره دو قانونی که این اهداف را مدنظر داشتند، انعکاس یافت:

- قانون اختصاص کمک هزینه‌های آموزشی به کم درآمدها (مهر ۱۳۰۶)؛ و
- قانون حمایت مالی از دانش‌آموزان بی‌بضاعت در موسسات آموزش عالی (آذر ۱۳۰۸).

برخی نمایندگان مجلس مانند احتشام‌زاده که از قانون اول دفاع می‌کرد از دولت خواست که راه‌هایی برای حضور دانش‌آموزان بی‌بضاعت در تمام مقاطع تحصیلی باز کند. یاسانی استدلال می‌کرد که آموزش در تمام مقاطع باید «رایگان و به روی همه باز» باشد و خواستار راه انداختن دبیرستان در روستاها شد.دشتی از آن‌ها پشتیبانی کرد. وزیر فرهنگ(حکمت) با آموزش متوسط رایگان مخالفت کرد. استدلال او این بود که تا زمانی که اکثر دانش آموزان متوسطه از خانواده‌های ثروتمندند، چشم‌پوشی از پرداخت شهریه‌ها به معنی صدقه دادن به اغنیاست. در عوض او پیشنهاد کرد که شهریه‌ها در دو مقطع ابتدایی و متوسطه تنها برای بی‌بضاعتان رایگان شود.

دیگری نمایندگان بر گسترش آموزش در استان‌ها تاکید کردند و به دولت به خاطر تمرکز فعالیت‌ها در تهران انتقاد کردند. علی‌اصغر حکمت وزیر فرهنگ این ناهماهنگی میان پایتخت و شهرستان‌ها را تایید کرد، ولی به جای این که آن را ناشی از فقدان اراده کافی در وزارتخانه خود تلقی کند، دشواری یافتن معلمانی که در شهرستان کار کنند را علت اصلی این مشکل دانست.

🔹 از منظری کاربردی مهمترین قدم فرمان حکومتی ۲۵ اردیبهشت ۱۳۰۶ بود که ثبت نام بی‌بضاعتان را در تمام مدارس عمومی رایگان کرد. به علاوه در جاهایی که مدارس خصوصی مشغول به کار بودند، مدارس عمومی تنها مجاز به پذیرش دانش آموزان اقشار ضعیف بودند. به موجب مقررات تصویب شده در ۱۳۰۶ گرفتن شهریه منوط به امکانات مالی والدین شد. اما در واقع هرچه این مقررات اجرایی شد به عمیق‌تر شدن و تداوم شکاف‌های اجتماعی انجامید:
بر اساس این قوانین دو نظام آموزشی کاملاً مجزا با دو استاندارد کاملاً متفاوت به رسمیت شناخته شد؛ یکی برای فقرا و دیگری با کیفیت بالاتر برای اغنیا.

تقریباً نمی‌توان تشخیص داد که این اقدامات تا چه میزان فرزندان طبقات پایین را به مدرسه‌ها کشاند. در ۱۳۱۵ حکمت وزیر آموزش، با رضایت اعلام کرد که امروز بیشتر از گذشته جوانان در تهران به مدارس متوسطه و عالی راه می‌یابند.
بیانیه‌های بسیاری داده شد، قوانینی تصویب شد و فرمان‌هایی ابلاغ شد ولی عملاً چندان موثر نبودند. آموزش در روستاها (که ۶۵ درصد مردم در آن زمان در آن‌جا زندگی می‌کردند) همچون شهرستان‌ها مثل سابق محدود بود؛ بخشی به خاطر کمبود امکانات و ضعف مردم ساده در مطالبه وضع بهتر و بخشی به خاطر مخالفت نخبگان با آموزش توده‌ای. برای نمونه علی‌اکبر سیاسی می‌گفت تجار و زمینداران آموزش را خطری برای موقعیت اجتماعی خود می‌شمارند و با گسترش آن مخالف‌اند. علما هم که به دلایل مشابهی با آموزش جدید مخالف‌اند مردم را به فرستادن بچه‌هایشان به مدرسه تشویق نمی‌کنند که مبادا به خطری برای اسلام تبدیل شوند.

https://tttttt.me/KSMtehran/16886

#تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران
🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_یازدهم

🔺 آموزش در دوره پهلوی اول(۱۶)


🔷 گسترش بیشتر آموزش ابتدایی و متوسطه

🔹 آمار درباره گسترش مدارس از ۱۳۰۱ تا ۱۳۲۰ به ما چه می‌گوید؟



در ۱۳۰۱ تنها ۰.۴۷ درصد از جمعیت در مدارس ابتدایی و متوسطه درس می‌خواندند (بدون در نظر گرفتن شاگردان مکتب و طلبه‌های مدارس علمیه)، در ۱۳۱۹ این آمار به ۲.۴۱ رسید. در این ۱۸ سال تعداد دانش آموزان ۷ برابر شد در حالی که جمعیت ۱.۴ برابر شده بود. این نرخ رشد البته طی این دوره یکنواخت نبود. در ۵ سال اول بدنه دانش آموزی تنها ۳۴.۴ درصد رشد کرد. (متوسط ۸.۶ درصد در هر سال). در ۵ سال بعدی شتاب بیشتری یافت و به متوسط ۲۵.۹ درصد در هر سال رسید. بعد از آن دوباره سرعت رشد، کاهش یافت: بین ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۵ تا ۱۳.۳ درصد و از آن سال تا ۱۳۱۹ تا ۹ درصد افت کرد. اگرچه روی هم رفته در این دوره با رشد مواجه‌ایم ولی نرخ آن به اندازه انتظارات رژیم نبود. به علاوه پس از رشد صحیح نسبی در اولین سال‌های سلطنت، جهش اولیه فرو نشست.

این کاهش سرعت توسعه به خاطر نبود تقاضا برای آموزش یا ضعیف شدن اراده حکومت برای این کار نبود، بلکه به خاطر کمبود معلمان توانا، بودجه ناکافی و مسائل جمعیتی بود.

کمبود جدی معلمان ماهر مستقیماً به تنزل منزلت شغلی معلمی مربوط بود که از دوره قاجار آغاز شده بود ولی میانه دو جنگ جهانی افت بیشتری کرده بود. شهری شدن و صنعتی شدن، اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و توسعه نظام نوپدید بوروکراتیک، مشاغل با پرستیژ تازه‌ای برای طبقه تحصیل فراهم کرده بود. حقوق یک معلم بسیار کمتر از یک کارمند دولتی با همان رده تحصیلی بود.
بودجه‌های ناکافی، ساختن مدارس را کند کرد. مشکلات اقتصادی کلی کشور تخصیص منابع به حوزه آموزش را در سطح پایینی نگه داشت. در طول این دوره به طور متوسط کل این بودجه بیش از ۴ درصد افزایش نیافت که بیشتر آن هم به آموزش عالی اختصاص یافت (برای مقایسه می‌توان به بودجه دفاعی اشاره کرد که ۳۳ درصد بودجه سالیانه را به خود اختصاص می‌داد).

همچون دیگر کشورهای در حال توسعه نرخ بالای رشد جمعیت، بر گسترش آموزش غلبه داشت. به علاوه جمعیت در اقصی نقاط ایران پراکنده بودند و حتی بخش زیادی یکجانشین نبودند چرا که اکثر جمعیت ایران را روستاییان و عشایر تشکیل می‌دادند. جمعیت روستایی در بیش از ۵۰ هزار روستا پراکنده بود که اغلب کوچکتر از آن بودند که بخواهند مدرسه‌ای برای خود داشته باشند. به علاوه بچه‌های ساکن حومه شهرها بخشی از نیروی کار خانواده خود محسوب می‌شدند و والدین تمایلی به فرستادن آنها به مدرسه نداشتند. از این گذشته گروه‌های ممتاز و نخبه انگیزه‌ای برای تشویق آموزش روستایی نداشتند و روحانیون هم از چنین امری استقبال نمی‌کردند.


https://tttttt.me/KSMtehran/16922

#تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران
🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_یازدهم

🔺 آموزش در دوره پهلوی اول(۱۷)


🔷 نتیجه‌گیری

🔹رضا شاه نظام آموزشی را تنها وسیله‌ای برای تامین کادر مورد نیاز برای سیاست‌های مدرنیزاسیون خود نمی‌دید، بلکه افزون بر آن، آن را وسیله‌ای برای تحریک حمایت عمومی برای رژیم و سیاست‌های خود به شمار می‌آورد.

محمدرضا پهلوی بعدها درباره نظام آموزشی که از پدرش به ارث برده بود، نوشت:
«رضا شاه برای آموزش ایرانی کاری بیشتر از ساختن مدارس، تربیت معلمان و اعزام دانشجویان به خارج انجام داد. او کل روح و فلسفه نظام آموزشی ما را دگرگون کرد. از نظر او آموزش باید اول از همه به آفرینش وطن پرستی خدمت کند...»

دقیقاً همین نکته مورد تحسین محمدرضا پهلوی از سوی یک ناظر خارجی سنگین‌ترین شکست رضا شاه مطرح شده است. شورای هماهنگی امور خارجی آمریکا در گزارشی در ۱۳۲۸ نظام آموزشی ایران را چنین ارزیابی می‌کند:

«مشکل اساسی ضعف ساختار آموزشی ایران فلسفه آموزشی آن است. ... نظام آموزشی ملی ایران در برآوردن احتیاجات ایران مدرن شکست خورده است.
فلسفه آموزشی و [به تبع‌ آن] جزئیات فنی نظام مدارس به طور عمده، تقلیدی از نظام آموزشی سنتی فرانسه هستند که با این مشخصات شناخته می‌شود: تمرکز بیش از حد بر مدیریت، سلسله مراتب اقتدار [علمی]، تاکید بر مطالعات نظری به جای مباحث کاربردی، برنامه درسی کلیشه‌ای و بسیار سنگین و سیاست نابود کردن به جای نجات دانش آموزانی که نمی‌توانند استانداردهای مناسب تحصیلی را چه به‌طور حقیقی چه به صورت صوری به دست آورند».

البته که هر کدام از این ارزیابی‌های مثبت و منفی پیش فرض خودشان را دارند.
این پرسش اما مطرح می‌شود که نظام آموزشی تا چه میزان انتظارات اعلام شده شاه را برآورده کرده بود؟

به نظر می‌رسد شورای امور خارجه آمریکا انتظارات بیشتری داشتند. «افکار و اعمال» مردم کمتر از آن چه آنها مد نظر داشتند «اساساً دستکاری و متحول» شده بود. غربی سازی و ملی‌گرایی در نفوذ به اعماق مردم (نه اقلیت‌های قومی) ناموفق بود. بالاتر از همه، تعصبات دینی به روند سایه افکندن بر سایر تعهدها و ارزش‌ها ادامه دادند. پایه قدرت موسسات دینی هرگز به طور جدی تهدید نشد.

دلیل مهمتر دیگر برای اندک ارزیابی کردن موفقیت نظام آموزشی جدید در طرز عمل شاه ریشه دارد: او در اصلاحاتش کوشید که نهادها و ارزش‌های قدیمی به کلی نابود نشود، بلکه در عوض وی در پی آن بود که ایران جدید را در طول ایران قدیم بنا کند. شکست او در پی‌ریزی اصلاحات مورد نظرش و راه رفتن بر لبه تیز آموزش جدید، راه دستیابی به اهدافش را بر او بست.

🔺 با این همه برخی دستاوردهای مهم در بلند مدت حاصل شده بود: زیرساخت لازم برای یک نظام آموزشی ملی نهادینه شد؛ مدارس ابتدایی سنتی تقریباً به طور کامل برچیده شد؛ مفهوم آموزش جدید - چشم‌اندازی که روشنفکران یک یا دو نسل قبل‌تر در ذهن خود می‌پروراندند- سرانجام فراگیر شد؛ اگرچه دلبستگی عمومی به اسلام همچنان نیرومند بود، کنترل روحانیون بر آموزش دیگر بی‌معنا بود؛ و آخر اینکه برای اولین‌بار حکومت [به جای روحانیون] سیاست‌های آموزشی را تنظیم و ارائه کرد و اقدامات اجرایی خود را برای پیشبرد سیاست‌های آموزشی به برنامه‌ای [جا افتاده] تبدیل کرد.


https://tttttt.me/KSMtehran/16948

#تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران
🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran
💠 #تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران

#فصل_دوازدهم


🔺 آموزش در دوره پهلوی دوم (۱_۱)


🔹 حکومت ۳۷ ساله محمدرضا شاه (۱۳۲۰ تا ۱۳۵۷) یک دوره طولانی کشمکش بر سر قدرت بود.

از نظر سیاسی سه دوره را می‌توان در زمان سلطنت او متصور شد:
- دوره ضعف از زمان به قدرت رسیدن او تا زمان سقوط محمد مصدق در ۱۳۳۲

- دوره تحکیم قدرت از ۱۳۳۲ تا شروع نارضایتی‌ها در ۱۳۴۲

- دوره انقلاب سفید.

دوره به قدرت رسیدن محمدرضا شاه با چالش‌های عمده‌ای همراه بود. اولاً سقوط سلطنت رضا شاه مخالفان قدیمی وی را تحریک کرد که به پا خواسته و علیه جانشین بی‌تجربه و جوان (۲۱ ساله) او اقدام کنند. این اقدامات توسط گروه‌های نخبه‌ای که رضا شاه آنان را سرکوب کرده بود یعنی سران مذهبی، زمینداران، بازاریان، سران قبایل و اعضای سلطنتی قاجار و اقلیت‌های مذهبی به ویژه (کردها و ترک‌های آذری) انجام می‌شد. همزمان روشنفکران، لیبرال‌ها و ناسیونالیست‌ها از ضعف شاه در اوایل سلطنت و حضور ابر قدرت‌ها به عنوان فرصتی برای خود بهره‌برداری کردند. سست شدن کنترل در آن زمان امری محسوس بود. محمدرضا فردی بی‌تجربه، بدون پشتوانه قدرت چشمگیر و بی‌لیاقت در جانشینی پدر می‌نمود.
تنها پس از تخلیه نظامیان خارجی در ۱۳۲۵ بود که شاه توانست اختیار امور را برای تحکیم جایگاه خود به دست بگیرد. در ۱۳۲۸ او به اندازه کافی اعتماد به نفس به دست آورده بود که طرح‌های جامعی برای بازسازی اجتماعی و اقتصادی ارائه دهد، اولین برنامه (توسعه) ۷ ساله را پیش بکشد و از لیبرالیزاسیون و رفرم و به‌خصوص اصلاحات ارضی سخن بگوید.
اگرچه انتظارات عمومی که وی با این طرح‌ها ایجاد کرده بود در نهایت چندان برآورده نشد، ولی وعده‌های او برای اینکه گروه‌های نخبه را دشمن خود سازد کافی بود. قدرت رو به افزایش شاه آن‌ها را علیه او متحد کرد: زمینداران از طرح اصلاحات ارزی؛ بازاری‌ها از گروه بندی‌های اقتصادی فزاینده پدید آمده در اثر برنامه اول هفت ساله (توسعه)؛ علما از سیاست‌های غربی سازی و سکولاریزاسیون؛ روسای عشایر همچون همیشه از اعمال قدرت مرکزی بر خود؛ روشنفکران از عقب نشینی از لیبرالیسم نسبی پدید آمده در سال‌های پس از سقوط رضاشاه، ناراحت بودند؛ حزب توده نیز نیروهای خود را به این جمع ناراضی اضافه کرده بود.
شاه که حاضر نبود مطابق قانون اساسی و به‌عنوان یک پادشاه مشروطه سلطنت کند، پس از جریانات مربوطه به ملی شدن نفت با طراحی و همکاری انگلستان و دولت ایالات متحده، کودتایی را علیه دولت ملی مصدق راه‌اندازی کرد.
در بازگشت به قدرت، ارتش که وی را به تاج و تخت برگرداند، قوی‌تر شده بود به طوری که دست کم به عنوان حفاظی علیه مخالفان داخلی می‌توانست روی آن حساب کند. همزمان شاه قول‌های زیادی به کهنه سیاسیون داد تا پشتیبانی آن‌ها را جلب کند. در ۱۳۳۶ وی قدرت کافی برای انتخاب اولین نخست وزیر وفادار به خود یعنی منوچهر اقبال را یافت تا بتواند فعالیت‌های سیاسی جدید را شروع کند و همچنین نزدیک‌ترین دوست خود یعنی اسدالله علم را مامور کرد تا حزب مردم را به عنوان اپوزیسیون وفادار رژیم تشکیل دهد. به‌خصوص ساواک (سازمان اطلاعات و امنیت کشور) نیز در همان سال ایجاد شد.

در طول سال‌های بعد اقدامات اصلاحی بیشتر، فرایند تدریجی سکولاریزاسیون و دخالت‌های روزافزون حکومتی و خارجی در اقتصاد که با اقدامات پیش از این عجین شد نیروهای مخالف جدیدی را پدید آورد.
پیامد این شرایط برخوردهای خشن بیشتر بود. برخی رهبران مخالف دستگیر و زندانی شدند، برخی به تبعید فرستاده شدند یا اینکه در کشور ماندند ولی فعالیت‌هایشان به تعلیق درآمد. بخشی را رژیم در ساختار خود جذب کرد. اشغال دانشگاه تهران توسط نیروهای ارتش از جمله فعالیت‌های بازدارنده بود. برخی روش‌های نظامی و شبه نظامی نیز درباره بازاری‌ها و زمینداران اعمال شد. برخی روحانیون نیز با روشی مشابه درگیر بودند و گروه‌های مسلح چپگرا طی دهه پنجاه به شدت سرکوب شدند. پس از آن و تا ۱۳۵۶ ثبات سیاسی حاکم بود و شاه حکومتی مطلق داشت.

https://tttttt.me/KSMtehran/16986

#تاریخچه_آموزش_و_پرورش_نوین_در_ایران
🔹🔹🔹
🖋 کانال کانون صنفی معلمان ایران

🆔 @KSMtehran