کانال کانون صنفی معلمان ایران(تهران)
2.05K subscribers
8.5K photos
948 videos
59 files
3.78K links
ارگان رسمی کانون صنفی معلمان ایران(تهران)

بازتاب‌دهنده مواضع و خبرهای کانون صنفی معلمان ایران (تهران)
@Ertebat_Ba_KSMtehran
Download Telegram
🖋 #روز_قلم

#داستانک

«شیفت ویژه»

نویسنده: #جعفر_ابراهیمی

اولین بار بود که این کار را می‌کرد. حالش بد شد و هر چه خورده بود را بالا آورد و بعد توی آینه که نگاه کرد انگار چیزی توی چشمش تاب می خورد. خیره که شد سرش گیج رفت و افتاد. انگار از داخل آینه از میان چشمانش یک جفت چشم بیرون می زد . تازه فهمیده بود چه کاری کرده، باورش نمی‌شد که یک بار دیگر هم بتواند. ولی کرده بود، بارها.
بعدها هم این‌طور برای زنش جا انداخته بود که چهارشنبه ها شیفت ویژه دارد و کارش تا اذان صبح طول می کشد. و هر باری هم که زنگ زده بود تا به زنش بگوید این هفته هم شیفت ویژه دارد تلفن را که قطع می‌کرد با خودش گفته بود دیگر نمی کنم اما باز ...

حالا دیگر توی کارش وارد بود و سعی می کرد هیچ موقع چشم توی چشم نشود یاد اولین بار که می‌افتاد احساس می کرد یک جفت چشم پشت سر او حرکت می کند و هر لحظه ممکن است از دیوار روبرو یا از صفحه تلفن بیرون بزند حتی یکبار که زنش را بغل کرده بود و سنگینی چانه اش را روی شانه سمت چپ زنش انداخته بود و داشت توی آینه چنگ زدنش به موهای زن را تماشا می کرد احساس کرده بود یک جفت چشم از داخل آینه انگار دارد نگاهش می کند. زنش را هل داد عقب .شانس آورد که زن با پشت سرش نرفته بود توی آینه.
حالا سعی می کرد فاصله و زاویه اش طوری باشد که چشمش با چشمان آنها گره نخورد. البته همان یکبار هم اگر از سر کنجکاوی زود نمی آمد اصلا آن صورت را نمی‌دید. برای همین زمان را هم خوب می شناخت دقیقا وقتش را می شناخت. چند ثانیه قبل از شروع کار وارد سالن می شد، سعی می کرد اصلا گوش ندهد و چیزی نشنود. می دانست هر کلمه ای که بشنود تا مدت ها روی مغزش رژه می رود.
همیشه به بار اولی ها می گفت تو این کار نه چشم لازم است نه گوش و نه احساس. باید همه چیز رو بذاری کنار و تو یک لحظه خلاصش کنی. بعضی موقع هم به آنها می گفت اگر دوست دارند بیایند کارش را از نزدیک ببینند.
همیشه از پشت به محکوم نزدیک می شد اول یک تکان کوچک به صندلی می داد طوری که فکر کند زیر پایش خالی شده است بعد در یک حرکت صندلی را از زیر پایش می کشید و سعی می کرد دست و پا زدن ها را نبیند برمی گشت به سمت در خروجی و یکراست می رفت سمت دستشویی اول آبی به صورت می زد تو آینه با ترس چشمانش را نگاه می کرد وضو می گرفت و آنقدر همانجا می ماند تا اذان دهند نماز که می خواند آرام می شد.

#فرهنگ
#داستانک
#اعدام
#نه_به_اعدام
#قلم
#روز_قلم

📌 #معلم_زندانی آزاد باید گردد

🔗 ارجاع به اصل ۲۶ و ۲۷ قانون اساسی

#حق_تشکل
#حق_تجمع
#حق_اعتراض
#معلمان_زندانی
#آزادی_معلمان_زندانی
#توقف_پرونده_سازی
#اعتراضات_سراسری_معلمان


🔹🔹🔹🔹🔹🔹
با ما در ارگان رسمی کانون صنفی معلمان ایران(تهران) همراه شوید.

لینک عضویت در کانال
👇👇👇
https://tttttt.me/KSMtehran