#نشریه_زمان_ظهور
#نشریه_شماره_200
#حقیقت
✔️ پیِ آواز حقیقت بدویم
⚫️ قسمت سوم
✒️به قلم مجتبی انصاری
🙃 علوم تجربی
🙃 نظریههایی که با آزمایش تأیید میشوند باید قطعاً درست باشند، پس علت تردید در درستی آنها در چیست؟!
🙃 ما چگونه به ویژگیهای عوامل نادیدنی پی میبریم؟
🔗 مشاهده فوری (Instant view)
🔗 قسمت دوم
🚀 @Zaman_Zohour
#نشریه_شماره_200
#حقیقت
✒️به قلم مجتبی انصاری
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍17❤4👏4
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
Telegraph
🔅پیِ آواز حقیقت بدویم
🔸️قسمت سوم: علوم تجربی ✍️به قلم مجتبی انصاری https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12739 در قسمت قبل، دربارﮤ ادراکات سخن گفتیم و بیان شد که ما تنها بخشی از واقعیت را از طریق حواس خود دریافت میکنیم و نه حقیقت را، بلکه قوانین حاکم بر هستی چیزی نیست که بهصورت مستقیم حس…
❤22👍7👏4
#دلنوشته
#غربت
❄️ غربت تو، شرمساری من ...
اکانتی در ایکس نظرم را جلب کرد. نامش این بود: امام زمان (عج)، با تصویری که غالباً دیدهایم و در ذهنمان نقش بسته.
ناخودآگاه روی اکانتش کلیک کردم و وارد صفحهاش شدم. آخرین پستش این بود:
«این جمعه، ظهور منتفی است.»
کامنتهای زیر پست مرا به گریهای سخت واداشت.
⚡️ در اینکه این اکانت برای تخریب شخصیت مقدس امام زمان (ع) ساخته شده، تردیدی نیست.
به مردمی که با همهچیز، حتی برترین و مظلومترین فرد عالم، شوخی میکنند هم کاری ندارم.
به عملکرد حکومتهای بهظاهر اسلامی هم کاری ندارم. آنها تکلیفشان روشن است.
اما شگفتیام از خودم و امثال خودم است. روی صحبتم با خودم است.
بخشی از غربت آلمحمد (ع) از من است.
از من که فراموش کردهام تو در میان مایی؛
که غریبانه، معلوم نیست کجای این عالم با اهل و عیالت آوارهای!
که معلوم نیست از کجای این دنیای بیمروت، درد در سینهات را فریاد کنی ... فریاد؟! که نهان کنی ...
🗣 جدت علی (ع) سر در چاه میبرد و با آن دردِدل میکرد،
اما آیا چاهی برای دردِدلهای تو یافت میشود؟
نگاه تو به دنیای جهنمگونۀ ما چگونه است؟
از کدامین دردهایش خونِدل میخوری؟
از وهابیون سلفی و رهبر خونخوارشان جولانی،
از رژیم غاصب تا دندان مسلح صهیونیستی،
از مردمی که گروهگروه به قعر جهنم پرتاب میشوند،
از اعتقاداتی که دستخوش تفکرات آدمهای اشتباهی شده و در حال نابودی است،
از دینی که نامش بر زبانهاست، اما حقیقتش در دست فراموشی،
از نسلهایی که بهجای تربیت روح و فکر، به تربیت تن و جسد مشغولاند و از حقیقت انسانی دور میشوند،
از بیگناهان، از کودکانی که میان آتش و خون به دنیا میآیند و در خاک و خاکستر قد میکشند،
از بیوهزنانی که ناچارند تهماندﮤ شرف خود را برای سیر کردن شکم فرزندانشان به حراج بگذارند،
🔺 از مردمی که صدای حق را نشنیده میگیرند و در ظلم به همنوعانشان غرقاند،
از فساد و فقر که در گوشهوکنار جهان مثل سمی بیرحم گسترش مییابد،
از زمینی که به دست ظالمان و غافلان، بوی مرگ گرفته است ...
🟣 یا از من؟!
من چه کردهام؟
جز اینکه هر روز در همین دنیای کوچک خودم غرق شدهام؟
جز اینکه هر بار غمِ نیامدنت را با یک آهِ کوتاه پشتسر گذاشتهام؟
بارها شنیدهام که منتظر واقعی کسی است که برای آمدنت آماده باشد.
اما کدام آمادگی؟ کدام تغییر؟
آیا زندگیام، رفتارم، حتی سادهترین انتخابهایم رنگوبویی از انتظار دارد؟
❌ نه... حقیقت تلخ است ...
من فقط اسمش را آوردهام!
فقط در کلماتم منتظرم، نه در عمل.
و تو ...
تو در این دنیای پر از نامردی، پر از جنگ، پر از بیرحمی، کجایی؟
چند شب، چند سال ... ، در دل تاریکیها اشک ریختهای؟
چند بار صدایمان زدی و نشنیدیم؟
✨ و من ...
هنوز هم فکر میکنم در غربتت نقشی ندارم؟! هنوز هم؟!
🚀 @Zaman_Zohour
#غربت
اکانتی در ایکس نظرم را جلب کرد. نامش این بود: امام زمان (عج)، با تصویری که غالباً دیدهایم و در ذهنمان نقش بسته.
ناخودآگاه روی اکانتش کلیک کردم و وارد صفحهاش شدم. آخرین پستش این بود:
«این جمعه، ظهور منتفی است.»
کامنتهای زیر پست مرا به گریهای سخت واداشت.
به مردمی که با همهچیز، حتی برترین و مظلومترین فرد عالم، شوخی میکنند هم کاری ندارم.
به عملکرد حکومتهای بهظاهر اسلامی هم کاری ندارم. آنها تکلیفشان روشن است.
اما شگفتیام از خودم و امثال خودم است. روی صحبتم با خودم است.
بخشی از غربت آلمحمد (ع) از من است.
از من که فراموش کردهام تو در میان مایی؛
که غریبانه، معلوم نیست کجای این عالم با اهل و عیالت آوارهای!
که معلوم نیست از کجای این دنیای بیمروت، درد در سینهات را فریاد کنی ... فریاد؟! که نهان کنی ...
اما آیا چاهی برای دردِدلهای تو یافت میشود؟
نگاه تو به دنیای جهنمگونۀ ما چگونه است؟
از کدامین دردهایش خونِدل میخوری؟
از وهابیون سلفی و رهبر خونخوارشان جولانی،
از رژیم غاصب تا دندان مسلح صهیونیستی،
از مردمی که گروهگروه به قعر جهنم پرتاب میشوند،
از اعتقاداتی که دستخوش تفکرات آدمهای اشتباهی شده و در حال نابودی است،
از دینی که نامش بر زبانهاست، اما حقیقتش در دست فراموشی،
از نسلهایی که بهجای تربیت روح و فکر، به تربیت تن و جسد مشغولاند و از حقیقت انسانی دور میشوند،
از بیگناهان، از کودکانی که میان آتش و خون به دنیا میآیند و در خاک و خاکستر قد میکشند،
از بیوهزنانی که ناچارند تهماندﮤ شرف خود را برای سیر کردن شکم فرزندانشان به حراج بگذارند،
از فساد و فقر که در گوشهوکنار جهان مثل سمی بیرحم گسترش مییابد،
از زمینی که به دست ظالمان و غافلان، بوی مرگ گرفته است ...
من چه کردهام؟
جز اینکه هر روز در همین دنیای کوچک خودم غرق شدهام؟
جز اینکه هر بار غمِ نیامدنت را با یک آهِ کوتاه پشتسر گذاشتهام؟
بارها شنیدهام که منتظر واقعی کسی است که برای آمدنت آماده باشد.
اما کدام آمادگی؟ کدام تغییر؟
آیا زندگیام، رفتارم، حتی سادهترین انتخابهایم رنگوبویی از انتظار دارد؟
من فقط اسمش را آوردهام!
فقط در کلماتم منتظرم، نه در عمل.
و تو ...
تو در این دنیای پر از نامردی، پر از جنگ، پر از بیرحمی، کجایی؟
چند شب، چند سال ... ، در دل تاریکیها اشک ریختهای؟
چند بار صدایمان زدی و نشنیدیم؟
هنوز هم فکر میکنم در غربتت نقشی ندارم؟! هنوز هم؟!
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
😢29❤9👍8💔3👏2🕊1
Forwarded from اشعار احمدی
#امام_مهدی_ع
#احمد_الحسن_فرستاده_امام_مهدی_ع
#جمعه_های_انتظار
دیار عشق...
کدام وادی ایمن بگو دیار تو باشد
کدام کوچه سرسبز رهگذار تو باشد
چگونه از تو نشانی بجویم از که بپرسم
کسی نشان تو داند که بیقرار تو باشد
اجازه می دهی آیا که با خیال تو این دل
چو آرزو کند امشب که در کنار تو باشد
ندیده روی تو اما شنیده هر که صدایت
هلا که بیعة لله فقط شعار تو باشد
دلم تپیده برای دعای بعد نمازت
دعاکن این دل بیمارو خسته یارتو باشد
خدا کند که نلغزد ز شبهه پای دل ما
که تا همیشه ایام پای کار تو باشد
چه دیرشدبخدا سالهای سبزظهورت
بگو که تا به کجا دل در انتظار تو باشد
اگر اراده نمائی جهان به پای تو افتد
که نبض عالم امکان در اختیار تو باشد
🖌برادر سحاب
🌹 @ashaar13 🍂
با عضویت در کانال از ما حمایت کنید....🔔
#احمد_الحسن_فرستاده_امام_مهدی_ع
#جمعه_های_انتظار
دیار عشق...
کدام وادی ایمن بگو دیار تو باشد
کدام کوچه سرسبز رهگذار تو باشد
چگونه از تو نشانی بجویم از که بپرسم
کسی نشان تو داند که بیقرار تو باشد
اجازه می دهی آیا که با خیال تو این دل
چو آرزو کند امشب که در کنار تو باشد
ندیده روی تو اما شنیده هر که صدایت
هلا که بیعة لله فقط شعار تو باشد
دلم تپیده برای دعای بعد نمازت
دعاکن این دل بیمارو خسته یارتو باشد
خدا کند که نلغزد ز شبهه پای دل ما
که تا همیشه ایام پای کار تو باشد
چه دیرشدبخدا سالهای سبزظهورت
بگو که تا به کجا دل در انتظار تو باشد
اگر اراده نمائی جهان به پای تو افتد
که نبض عالم امکان در اختیار تو باشد
🖌برادر سحاب
🌹 @ashaar13 🍂
با عضویت در کانال از ما حمایت کنید....🔔
❤28👏4👍3
💢خبر مهم📢
🍃✅ انتشار نشریه زمان ظهور 🗞
🍃✅ #نشریه_شماره_201 🗞
✍️ در این شماره از نشریه زمان ظهور میخوانیم:
▫️بیعتی از «مهدی» برای «مهدی»
▫️روانپریشی پنهان: اختلال ناشی از منیت |قسمت دوم
▫️روشنگری یا تردستی؟
▫️پیِ آواز حقیقت بدویم |قسمت چهارم
▫️فرازهایی از خطبههای نماز جمعه
🔗 دانلود نشریه زمان ظهور
📌با ما همراه باشید...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
👏 @Zaman_Zohour
🍃
🍃
▫️بیعتی از «مهدی» برای «مهدی»
▫️روانپریشی پنهان: اختلال ناشی از منیت |قسمت دوم
▫️روشنگری یا تردستی؟
▫️پیِ آواز حقیقت بدویم |قسمت چهارم
▫️فرازهایی از خطبههای نماز جمعه
📌با ما همراه باشید...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤20👍5👏3🕊1😍1
نشریه زمان ظهور شماره 201.pdf
17.4 MB
🗞نشریه زمان ظهور
📌با ما همراه باشید...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤28👏5🕊5👍1🥰1
#نشریه_زمان_ظهور
#احمدالحسن
#معرفی
✔️ گفتوگوی داستانی دربارۀ دعوت فرستادۀ عیسای مسیح (فصل اول)
ساره بانویی مسیحی است که برای شناخت فرستادهٔ عیسی مسیح(ع) شروع به تحقیق نموده و قدم به قدم پیش میرود تا به سید احمدالحسن ایمان آورده و سپس تلاش مینماید تا حقیقت این دعوت الهی را به همسرش الیاس و خانوادهاش بشناساند.
وهب یکی از مؤمنین و مبلغین سید احمدالحسن است که صبورانه و خردمندانه دلایل این دعوت الهی را با تطبیق بر کتابشان انجیل، همچون اخگرهای نور میفرستد و آنها را به مطالعه و تحقیق دعوت مینمايد.
فصل اول این مجموعه داستانی مهیج و زیبا به قلم متیاس، در دوازده قسمت تقدیم شما مخاطبین عزیز گردید.
🔗 لینک دوازده قسمت مجموعه:
⭐️ قسمت اول
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12149
⭐️ قسمت دوم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12197
⭐️ قسمت سوم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12238
⭐️ قسمت چهارم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12310
⭐️ قسمت پنجم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12351
⭐️ قسمت ششم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12394
⭐️ قسمت هفتم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12441
⭐️ قسمت هشتم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12482
⭐️ قسمت نهم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12551
⭐️ قسمت دهم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12601
⭐️ قسمت یازدهم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12720
⭐️ قسمت دوازدهم
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12804
🙏 با ما همراه باشید...
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
👏 @Zaman_Zohour
#احمدالحسن
#معرفی
ساره بانویی مسیحی است که برای شناخت فرستادهٔ عیسی مسیح(ع) شروع به تحقیق نموده و قدم به قدم پیش میرود تا به سید احمدالحسن ایمان آورده و سپس تلاش مینماید تا حقیقت این دعوت الهی را به همسرش الیاس و خانوادهاش بشناساند.
وهب یکی از مؤمنین و مبلغین سید احمدالحسن است که صبورانه و خردمندانه دلایل این دعوت الهی را با تطبیق بر کتابشان انجیل، همچون اخگرهای نور میفرستد و آنها را به مطالعه و تحقیق دعوت مینمايد.
فصل اول این مجموعه داستانی مهیج و زیبا به قلم متیاس، در دوازده قسمت تقدیم شما مخاطبین عزیز گردید.
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12149
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12197
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12238
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12310
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12351
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12394
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12441
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12482
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12551
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12601
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12720
https://tttttt.me/Zaman_Zohour/12804
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👍37❤8👏6🥰2🕊2🤩1😍1
#دلنوشته
❄️ ریحانه، مسافری تنها با چمدانی از یقین
✍️ به قلم مریم احمدیار
روزی کلامی از سید احمد الحسن خواندم به این مضمون که:"بانوان انصار دختران من هستند."[1] این جمله مانند چراغی ژرفای پناهگاه امنم را به من نشان داد و عشق به ایشان را در دلم پررنگتر کرد ... اما برای ریحانه این تنها یک جملۀ محبتآمیز ساده نبود؛ بلکه آیهای بود که در سینهاش با یقین حک شد.
🗣 ریحانه ... دختری که زمین زیر پاهایش لرزان بود، اما آسمان را بر دوش میکشید. قدش از قامت یک نوجوان دوازدهساله فراتر نمیرفت. لباسهای گلگلی رنگارنگش، مثل نقشونگاری روی بالهای پروانهای نحیف بود که باد هر لحظه میتوانست تعادلش را برباید. جسم او از ابتدای تولدش در این عالم خاکی اسیر «فلج مغزی» بود، اما چشمانش ستارههایی بودند که حتی در تاریکترین خیابانهای شهر میدرخشید. راه رفتن بهتنهایی در خیابانهای این شهر شلوغ برایش خطرناک بود، زیرا هر لحظه ممکن بود چالهای جلوی پایش سبز شود یا نم باران بهروی سنگفرش خیابان بلغزد و پاهای نحیفش نتوانند تعادلش را حفظ کنند. او خوب میدانست که پدر (سید احمد الحسن) امید دارد که فرزندانش تحصیل کنند. ریحانه از شهری کوچک به این شهر شلوغ آمده بود تا پدر را اجابت کند. او حالا نهتنها یک طلبۀ حوزﮤ علمیۀ مهدوی[2] بلکه دانشجوی کارشناسیارشد بود. با اینکه بیست و اندی بهار بیشتر نداشت، دردهایش از صد زمستان سنگینتر بود. در چمدان کوچکش، چیزی جز عشق، یقین و امید نگذاشته بود و کسی جز فرشتۀ نگهبانش که مأمور بود انسانهای خوب را سر راهش قرار دهد، همراهی نداشت.
🔺 گردنش را بهزور میتوانست نگه دارد، گویی سرش جهانی است که بر شانههای ناتوانش سنگینی میکرد، جهانی پر از خاطرات انسانهای سالمی که با دنیای لطیف و شیشهای یک کمتوان جسمی بیگانه بودند ... و افسوس که وسواس و اضطراب را چاشنی مشکلات جسمیاش کرده بودند. بارها شنیدم که میگفت، «قلبم تحمل این همه درد رو نداره، فکر کنم توی همین دوران جوونی میمیرم ...» با این حال، هدفش را چون جواهری تابناک در مشت میفشرد تا رنجها نتوانند راه نورانی مقصدش را تاریک کنند.
در همسایگی وجودش بود که زندگی را از پنجرﮤ یک کمتوان جسمی دیدم.
⚡️ به یاد دارم یک روز که مهمان ناخواندﮤ خانهام شده بود، من بودم و هزار و یک کار که انتظار مرا میکشیدند. او در گوشهای نشست و مانند "آن شرلی" تکرار غریبانۀ روزهایش را برایم حکایت میکرد. لحظهای نبود که از تعریف خاطرات و زمزمه کردن شعرهایش دست بردارد. برایم سخت بود با انبوهی از کارهای ناتمامم بتوانم لبخند بزنم و مثل همیشه به او توجه کنم. در میان صحبتهایش، از من درخواستهای خیلی کوچکی داشت: «آبجی، میشه اون کتابو بهم بدی؟»، «فکر کنم چایم سرد شده، میشه برام بیاری؟»، «موبایلم داره زنگ میزنه. بیزحمت برام میاری؟»... کمکم افکار منفی در ذهنم زمزمه کردند: «چرا دستور میده؟! خودش که میتونه کتابو برداره... من که خدمتکارش نیستم»، دندانهایم را بههم فشردم و چای را به دستان لرزانش سپردم. ناگهان چشمانش برقی زد و با شوقی مرا نگاه کرد ... صدایش چون رودی پرشور بر سنگلاخ افکار منفیام جاری شد: «آبجی، به نظرت منم میتونم یه روز مثل تو اینجوری کار کنم...؟ کیف میکنم وقتی میبینم با سرعت میتونی چند تا کار رو با هم انجام بدی ...!»
📖 صفحه ۱
👇 ادامه
🆔@Zaman_Zohour
روزی کلامی از سید احمد الحسن خواندم به این مضمون که:"بانوان انصار دختران من هستند."[1] این جمله مانند چراغی ژرفای پناهگاه امنم را به من نشان داد و عشق به ایشان را در دلم پررنگتر کرد ... اما برای ریحانه این تنها یک جملۀ محبتآمیز ساده نبود؛ بلکه آیهای بود که در سینهاش با یقین حک شد.
در همسایگی وجودش بود که زندگی را از پنجرﮤ یک کمتوان جسمی دیدم.
🆔@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
👏13❤8👍4❤🔥2🕊1💔1
«... ای بمیرم من برای قلب پردرد پدر
سوز و آه قائم احمد از غم پربار خود
ای وصی پاک مهدی، یا یمانی غم مخور!
میشویم عباس و زینب ما از این فریاد خود
بهر تسکین دل تو از غم بیت رسول
من شده بیرون کشم تکآجری با دست خود ...»[4]
🆔@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
❤20👍3🥰1👏1
[1] به نقل از سید حسن حمامی رحمةاللهعلیه:
https://youtu.be/fYMjaL0gEL4?si=OebyP-F-jtFFLMqj
[2] حوزﮤ علمیۀ مهدوی که زیر نظر و نگاه مبارک امام مهدی (ع) و فرزندشان سید احمد الحسن است.
[3] پیام سید احمد الحسن، صفحۀ فیسبوک، ۳ دسامبر ۲۰۲۳ م:
https://m.facebook.com/story.php?story_fbid=890539725777233&id=100044636400579&mibextid=NOb6eG
[4] ریحانه بعد از نوشتن این ابیات فیالبداهه، شعر را اینگونه اصلاح کرد:
آمده نسلی به نسل اندر زمان، از فاطمه
منجی راه نجات، آن احمد گلسار خود
گفت بیت جد من در این زمین مدفون شده!
شیعیان آنجا ندارد منصب و معیار خود...!
ای بمیرم من برای قلب پردرد پدر!
از برای سوز و آه و این غم سرشار خود
ای وصی پاک مهدی، یا یمانی غم مخور!
کن حسابی بیشتر بر یاریِ انصار خود
Available at: https://tttttt.me/ashaar13
[5] برای آشنایی بیشتر با دعوت مبارک یمانی، به سایت زیر مراجعه کنید:
https://varesin.org
]6]
available at: https://almahdyoon.co/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%AA%D9%88%D9%87%D9%85-%D8%A8%DB%8C%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%D9%81%D8%A7%DB%8C%D9%84-pdf/
🆔@Zaman_Zohour
Please open Telegram to view this post
VIEW IN TELEGRAM
YouTube
انوان انصار دختران من هستند و خودم سرپرست آنها هستم
💠 بانوان انصار دختران من هستند و خودم سرپرست آنها هستم
🎥 سفارشاتی شنیدنی از عالم عامل مرحوم «سید حسن حمامی» درباره زن
🎞 قسمتی از خطبههای نمازجمعه نجف اشرف
🕌 حسینیۀ انصار امام مهدی(ع)
@yamaniyoon_13
🎥 سفارشاتی شنیدنی از عالم عامل مرحوم «سید حسن حمامی» درباره زن
🎞 قسمتی از خطبههای نمازجمعه نجف اشرف
🕌 حسینیۀ انصار امام مهدی(ع)
@yamaniyoon_13
❤63👍8😍6😢5🥰2